ستاد مبارزه با چرندیات (۱)
در این سری مطالب سعی داریم به بررسی دروغ ها و شایعات مشهوری که در هر از چند گاهی در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی به راه می افتند بپردازیم و با مستندات آن ها را برای شما تحلیل کنیم تا شاید قدم کوچکی در مسیر آگاه سازی مخاطبان عزیز باشد.
در این سری مطالب سعی داریم به کمک داده های این صفحه و سایت های مرتبط، به بررسی دروغ ها و شایعات مشهوری که در هر از چند گاهی در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی به راه می افتند بپردازیم و با مستندات آن ها را برای شما تحلیل کنیم تا شاید قدم کوچکی در مسیر آگاه سازی مخاطبان عزیز باشد و باعث شود مِن بعد هر چیزی را که در شبکه های اجتماعی و فضای مجازی دیدیم، سریع باور نکنیم. جدا از این گونه موارد، سعی در معرفی تکنیک های مبارزه با شایعات و مغالطه ها را در این سری مطالب داریم. با ما همراه باشید.
سوژه اول: تخته شکلات جادویی
ویدیویی در فیسبوک و دیگر شبکههای مجازی در حال دست به دست شدن است که در آن یک تخته شکلات ۶*۴ با سه برش با چهار قسمت تقسیم میشود. پس از برش کوچکترین قطعه در ظرفی کنار گذاشته شده و دیگر قطعهها با چیدمانی خاص طوری کنار هم قرار میگیرند که گویی تختهی شکلات به فرم اولیهی خوب برمیگردد و چیزی از آن کم نمیشود. قمار خوبی است، نه؟ هر بار ۳ برش به تخته بزنیم و یک قطعه شکلات کاسب بشویم؟
بدیهی است که قطعه شکلات اضافه آمده از آسمان بر زمین نازل نشده و جزئی از تختهی شکلات است. قوانین فیزیک را فقط با زدن چند برش بر روی تختهی شکلات نمیتوان تغییر داد.
بیکارهای مجازی، آسوده ننشسته و این بار با طراحی یک گرافیک همان حقه را به شکل دیگر برای مخاطب طراحی میکند. در این Gif هم مقدار کم شده در هنگام پویانمایی جوری جایگزین میشود که بیننده کم شدن آن مقدار را متوجه نشود.
حقه باورپذیر جلوه میکند زیرا که بیننده به جای اندازهگیری یا وزن کردن تخته شکلات، تعداد مربعها را میشمرد. کاری که در ویدیو انجام نمیشود، تکرار چندین بارهی این برشها و برداشت شکلات اضافه آمده است. با هر برداشتن یه قطعه، مساحت تختهی شکلات به اندازهی همان قطعه کوتاه میشود، ولی در این فیلم به دلیل، کم بودن این مساحت کوچک شدن سطح تخته شکلات به چشم نمیآید.
در گرافیک زیر به وضوح مشخص است که قطعهی اضافه آمده از کدام قسمت شکلات کسر شده.
در زیر نیز میتوانید خودتان برشها را جابهجا کرده و حقهی این ویدیو را متوجه شوید.
برای تجربهی شخصی این حقه میتوانید یک قطعه کاغذ برداشته، روی آن جدولی با ۳ ستون و ۵ سطر کشیده و آن را مانند الگو برش شکلات ببرید. با کنار هم قرار دادن کاغذها با چیدمان جدید متوجه میشوید که خطوط جدول مانند پیشتر با هم منطبق نمیشوند.
اصولا بهتر است هر آنچه را که غیر ممکن مینماید، باور نکنیم. باور کردن یک پدیده باید زمانی صورت بگیرد که حقایق کافی در دسترس و آزمایش بارها و بارها تکرار شود.
سوژه دوم: آشنایی با مغالطهی وینچستر یا چهارنعل گیش
مغالطهی وینچستر یا چهارنعل گیش Gish Gallop که به استدلال شاتگانی نیز مشهور است، بر پایهی اسم یک خلقتگرای مشهور به نام Duane Gish نامگذاری شده و از مغالطههای پرکاربردی است که کمتر به آن پرداخته شده. چرا اسم آن را مغالطهی وینچستر میگذاریم؟
وینچستر اسلحهای است که تعدادی زیادی ساچمهی ریز و درشت را به سمت هدف شلیک میکند.(بر خلاف دیگر اقلام اسلحه که تک گلولهای هستند) مورد اصابت دادن اهداف متحرک کوچک با اسلحهای گلولهای کار سختی است ولی سلاحهای ساچمه پران به دلیل وسیعتر بودن مساحت مورد اصابت و تعداد ساچمهی فراوان هدف گیری را آسانتر میکنند. ما این نوع هدفگیری با شاتگان را استعارهای برای فنون ضد-استدلال در نظر میگیریم.
مغلطهی وینچستر همانند اسلحهی وینچستر است: هر چه استدلالها کوچکتر و شواهد پر تعدادتر باشند، فارغ از درست یا احمقانه بودن هر استدلال یا شاهد، باورپذیری آن استدلال بیشتر میشود. شاید هزاران واژه و پاراگراف توضیح نتوانند به اندازهی ضربالمثل «تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها» این مغلطه را توضیح دهند. مردم چیزهایی میگویند که همه آنها ممکن است غلط یا دو به دو بهم نامربوط باشد، اما وقتی همه چیزی شبیه به هم میگویند این باور ایجاد میشود که آن چیز درست است.
در جوامع دیکتاتوری یا تحت فشار رسانه حکومتی، این مغالطه در قانع کردن عوام بسیار موثر است، وقتی هزاران و میلیونها بار از درستی یک گزاره و غلط بودن دیگر گفته شود، وقتی بارها و بارها شخص/گروه/کشور/نژادی دشمن تلقی شود؛ تعداد بسیار زیاد این ادعا مخاطبان را قانع میکند که احتمالاً این گزاره درست است. چرا؟ چون همه میگویند!
در گفتگوهای مختلف یا مناظرههای علمی و سیاسی نیز این اتفاق بارها و بارها رخ میدهد. مخالفان/موافقان به تعداد زیاد به موضوعی هجوم میآورند و سوالات نامربوط یا مغالطهآمیز فراوانی میپرسند و فرد در زمان مناسب امکان پاسخ به همه این موارد را نداشته یا تخصصی در موردی که ناگهان مطرح شده ندارد. لذا تعداد کثیر سوالات علیه او این ذهنیت را در مخاطبان ایجاد میکند که حق با طرف دیگر گفتگوست.
دلایل باورپذیری این روش مغالطه:
• مخاطب حجم زیادی از شواهد را در حمایت از یک ادعا میخواند بدون آنکه زمان کافی برای بررسی تک تک آنها را داشته باشد.
• شخص پاسخدهنده زمان یا دانش کافی برای پاسخ به همهی پرسشها را ندارد.
• تولید یک جمله و گزارهی غلط کار سادهایست. ولی پاسخ آکادمیک و علمی در فرم صحیح استدلال کار پیچیده، زمانبر و سختیست. این مورد نیز مثل «یک دیوانه سنگی در چاه میاندازد و ۱۰۰ عاقل نمیتوانند آن را از چاه در بیاورند» را در ذهن انسان متبادر میکند.
• اگر پاسخدهنده پاسخ مغالطهگر را بدهد، مغالطهگر باز هم فرصت دارد تا از تکنیک خود استفاده کند و موارد بیشتری را به مباحثه بیافزاید.
• معمولا مخاطب جزئیات ریز یک مباحثه را از خاطر پاک کرده و کلیات را به خاطر میسپارد. چیزی که در پایان مباحثه در ذهن مخاطب باقی میماند این که است ایرادات و پرسشهای فراوانی، بی پاسخ باقی ماندند و مدعی پاسخی برای آنها نیافت.
راه حل:
اول. باید دقت کرد که «میزان و تعداد شواهد له/علیه یک گزاره دلیل بر اثبات/رد آن نیست و فقط کیفیت شواهد و استدلالات است که یک گزاره را رد و یا دیگری را اثبات میکند» بنابراین اگر سه میلیارد نفر بگویند که تخم مرغ را مرغ تولید میکند، تا استدلال و استنتاجی برای آن نباشد مورد پذیرش نیست.
دوم. در گفتگوهای دوستانه یا مناظرهها باید مراقب بود تا از تخصص طرفین و موضوع بحث خارج نشوند و همچنین به تعدادی سوال اجازه مطرح شدن داده شود که در زمان مشخص گفتگو، امکان پاسخگویی به آنها وجود داشته باشد.
منابع:
http://goo.gl/qOiFlt
http://goo.gl/nznOov
http://goo.gl/BtTvUK
http://goo.gl/DhyQTt
شاید به جرات بتوان نامه چارلی چاپلین به دخترش را یکی از بزرگترین شایعات در تاریخ مطبوعات ایران نامید.
نامه مشهور چارلی چاپلین به دخترش با عنوان «برهنگی بیماری عصر ماست» که حتی به چند زبان زنده دنیا از جمله انگلیسی، آلمانی و ترکی استانبولی ترجمه شده را می توان بزرگترین دروغ در مطبوعات ایران دانست که با گذشت بیش از چهل سال از انتشار این دروغ، به عنوان یک اثر واقعی نقل و انتشار می شود.
اما داستان واقعی:
ماجرا به سال های دهه پنجاه در تحریریه مجله روشنفکر برمی گردد. فرج اله صبا میگوید : « سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفتیم به تقلید فرنگی ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته های فانتزی به چاپ برسد. به هر حال میخواستیم طبع آزمایی کنیم. این شد که در ستونی، هر هفته، نامه هایی فانتزی به چاپ می رسید. آن بالا هم سرکلیشه فانتزی تکلیف همه چیز را روشن می کرد. بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده. یک روز غروب به بچه ها گفتم مطالب چرا این قدر تکراری اند؟»
گفتند: «اگر زرنگی خودت بنویس! خب، ما هم سردبیر بودیم. به رگ غیرت مان برخورد و قبول کردیم. رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مانده بودم چه بنویسم که ناگهان چشمم افتاد به مجله ای که روی میزم بود و در آن عکس چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود. همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم. از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار میآورد که زود باش باید صفحه ها را ببندیم. آخر سر هم این عجله کار دستش داد و کلمه "فانتزی" از بالای ستون افتاد. همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال شد.»
بعد از چاپ این نامه است که مصیبت شروع میشه :" آن را نوار کردند ، در مراسم مختلف دکلمه اش میکردند ، در رادیو و تلویزیون صد بار آن را خواندند ، جلوی دانشگاه آن را میفروختند ، هر چقدر که ما فریاد کشیدیم آقا جان این نامه را چاپلین ننوشته کسی گوش نکرد . بدتر آنکه به زبان ترکی استانبولی ، آلمانی و انگلیسی هم منتشر شد .
حتی در چند جلسه که خودم نیز حضور داشتم باز این نامه را خواندند و وقتی گفتم این نامه جعلی است و زاییده تخیل من ، ریشخندم کردند که چه میگویی ؟ ما نسخه انگلیسی اش را هم دیده ایم !!!!این نامه غیر واقعی علاوه بر دریافت مجوز انتشار در کتاب های متعدد از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سال گذشته در نمایشگاه عفاف و حجاب مصلای بزرگ تهران توسط معاونت فرهنگی وزارت کشور به عنوان یکی از مستندات زشتی برهنگی به نمایش عموم گذاشته شده بود.مایکل چاپلین ـ پسر چارلی چاپلین ـ وقتی سال ۱۳۸۰ میهمان جشنوارهی فیلم فجر شد، به خبرنگارها گفت، پدرش آنقدر گرفتار بوده که فرصت نداشته برای بچههایش نامه بنویسد؛ اما باز هم کسی باورش نشد. مانده فقط مرحوم چارلی چاپلین خودش از گور دربیاید، بگوید، من این نامه را ننوشتهام، که البته با این وضع، باز هم امیدی نمیرود باور کنیم این نامه از بیخ و بن جعلی است!
نوشته فرج اله صبا با عنوان «نامه چارلی چاپلین به دخترش» را در زیر بخوانید:
"برهنگی بیماری عصر ماست
جرالدین دخترم! دنیایی که تو در آن زندگی می کنی، دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر شانزه لیزه بیرون می آیی، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن. حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار…
با این آخرین پیام نامه را پایان می بخشم. انسان باش، پاک دل و یکدل؛ زیرا گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.
دخترم جرالدین! از تو دورم، ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمیشود.تو کجایی؟ در پاریس، روی صحنه تئاتر پرشکوه شانزه لیزه؟ این را می دانم و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی، آهنگ قدم هایت را می شنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.
جرالدین! در نقش ستاره باش و بدرخش، اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گل هایی که برایت فرستاده اند به تو فرصت هوشیاری داد بنشین و نامه ام را بخوان. من پدر تو هستم. امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را به آسمان ها ببرد. به آسمان ها برو ولی گاهی هم به روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن؛ زندگی آنان که با شکم گرسنه در حالی که پاهایشان از بی نوایی می لرزد و هنرنمایی می کنند. من خود یکی از ایشان بوده ام.
جرالدین دخترم! تو مرا درست نمی شناسی در آن شب های بس دور با تو قصه ها بسیار گفتم اما غصه های خود را هرگز نگفتم آن هم داستانی شنیدنی است.
داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه می گیرد، داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام. من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند و سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمی کند. با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند حرفی نباید زد. به دنبال نام تو نام من است: "چاپلین"
جرالدین دخترم! دنیایی که تو در آن زندگی می کنی،دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر شانزه لیزه بیرون می آیی، آن ستایش گران ثروتمند را فراموش کن. حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار. به نماینده خود در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های تو را بی چون و چرا بپردازد. اما برای خرج های دیگر باید صورت حساب ان را بفرستی.
دخترم جرالدین گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد و مردم را نگاه کن. زنان بیوه، کودکان یتیم را بشناس و دست کم روزی یک بار بگو: من هم از آنان هستم. تو واقعا یکی از آنان هستی و نه بیشتر. هنر قبل از اینکه دو بال به انسان بدهد اغلب دو پای او را می شکند . وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر تماشاگران خویش بدانی، همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه پاریس برسان. من آنجا را خوب می شناسم. آنجا بازیگران همانند خویش را خواهی دید که از قرن ها پش زیبا تر از تو، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو هنرنمایی می کنند. اما در آنجا از نور خیره کننده تئاتر شانزه لیزه خبری نیست.
دخترم جرالدین! چکی سفید امضا برایت فرستاده ام که هر چه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی. ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی با خود بگو: سومین فرانک از آن من نیست. این مال یک مرد فقیر و گمنام است که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جست و جو لازم نیست. این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برای تو حرف می زنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون پول، این فرزند بی جان شیطان خوب آگاهم. من زمانی دراز در سیرک زیسته و همیشه و هر لحظه برای بند بازان روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام. اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده بیشتر از بند بازان ریسمان نا استوار سقوط می کنند.
دخترم جرالدین! پدرت با تو حرف می زند. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب بدهد و آن شب است که این الماس، آن ریسمان نا استوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده بی بند و بار تو را بفریبد آن روز است که بند بازی ناشی خواهی بود. همیشه بند بازان ناشی سقوط می کنند از این رو دل به زر و زیور نبند. بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد. اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی، با او یک دل باش و به راستی او را دوست بدار. معنی این را وظیفه خود در قبال این موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد. او از من بهتر معنی عشق را می داند. او برای تعریف "عشق "که معنی آن "یک دلی" است شایسته تر از من است.
دخترم هیچ کس و هیچ چیز دیگر در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد. دختری ناخن پای خود را برای آن عریان می کند. برهنگی بیماری عصر ما است. به گمان من تن تو، باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است. حرف بسیار برای تو دارم، ولی به وقت دیگر می گذارم و با این آخرین پیام نامه را پایان می بخشم. انسان باش، پاک دل و یکدل، زیرا گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.
«پدر تو، چارلی چاپلین»"
سوژه چهارم: سوراخ کردن نوک انگشتان راه نجات از سکته نیست!
آیا میتوان در هنگام مشاهدهی علائم سکته، بیمار را با روشی ساده نجات داد؟
مدتی است روش عجیب درمانی از یک پزشک ناشناختهی چینی به شرح زیر دست به دست میشود:
«من در بارهی نجات زندگی با حجامت از یک دکتر سنتی چینی به نام ها بو تینگ که در سون جیوک زندگی میکند آموختم. به علاوه من در این زمینه تجربهی عملی دارم. پس میتوانم بگویم که این روش صد در صد مؤثر است. در سال ۱۹۷۹ من در کالج فور گاپ در تای چونگ تدریس میکردم…
… اگر کسی در حالت سکته قرار گرفت، قبل از حمل به بیمارستان، با سوزنی تمیز سر ۱۰ انگشت او را زخمی کنید تا دو قطره خون بیاید و از لخته در مغز جلوگیری شود»
گفتنی است این داستان پیش از سال ۲۰۰۷ شروع شده و در پیجهای گوناگون فیسبوک و ایمیلها هزاران بار ارسال و یا همخوان شده است. گویا برگردان آن به زبان فارسی در پیجها و سایت های پزشکی هم طرفدارانی فراوان داشته است.
اما پزشکان معتقدند: ادعاهایی که در این روش مطرح شده از دیدگاه پزشکی و فیزیولوژی اشتباه است و توصیههای ارائه شده در آن خطرناک بوده و به ویژه با ایجاد تأخیر در رساندن بیمار به یک مرکز پزشکی، تشخیص بیماری و شروع درمان مناسب، عواقب وخیمی به بار خواهند آورد!
دلایل ارائه شده چیست؟
۱- سایت پزشکی نئورولوژیکا (Neurologicablog) این روش را خطرناک و غیر علمی دانسته
۲- خانم فرزانه احمدی این مطلب را ترجمه کرده و در وبلاگ خود منتشر کردهاند: ممکن نیست تنها از روی علائم ظاهری بتوان گفت کسی سکتهی مغزی کرده است.
۳- سایت تخصصی About در این باره میگوید: این داستان توسط کسی ساخته شده که اصول اولیهی پزشکی را نمیداند!
۴- نیویورک تایمز به نقل از دکتر گلداشتاین (مدیر بخش سکته دوک سنتر): این روش هیچ سند و پایهی علمی ندارد و خطرناک است!
اما دلایل کلی رد این مدعا:
۱- ممکن نیست تنها از روی علائم ظاهری بتوان گفت کسی سکتهی مغزی کرده است.
۲- در ایمیل گفته شده بیمار را حرکت ندهید. اما هیچ دلیلی برای حرکت ندادن قربانی یک سکتهی مغزی وجود ندارد.
۳- گفته شده بیمار را بنشانید. اگر بیمار خونریزی داشته باشد نشاندن او تا حدی مفید خواهد بود، اما اگر سکته از نوع ایسکمیک باشد نشاندن بیمار جریان خون مغز را کندتر کرده و حال بیمار را وخیمتر میکند.
۴- هر نوع غش کردنی را باید در حکم سکتهی مغزی به حساب آورد و فرد را بلافاصله به بخش اورژانس بیمارستان رساند. دادن این اطلاعات غلط و غیر مسئولانه به مردم یعنی تلف کردن وقت با ارزشی که میتواند صرف نجات جان بیمار شود.
۵- جملهی بعدی از این هم بدتر است: «صبر کنید تا بیمار به هوش آید» یا علائم برطرف شوند (در اغلب سکتههای مغزی بیمار اصلاً هشیاریاش را از دست نمیدهد)، این دقیقاً خلاف آن چیزی است که باید انجام شود. ممکن است بهای تأخیر در رساندن بیمار به اورژانس آسیب بافت مغز باشد. تأخیر در شروع درمان میتواند از یک ایدهی بد هم فراتر رود، زیرا یک داروی حل کنندهی لختهی خون به نام «فعال کنندهی پلاسمینوژن بافتی» یا TPA میتواند بعضی سکتههای مغزی را درمان کند. برای استفاده از TPA بیمار باید به سرعت به بیمارستان منتقل شود، چون این دارو در سه ساعت اول سکته باید به بیمار داده شود و تأخیر میتواند شانس بیمار را برای بهبودی با این دارو از بین ببرد.
لذا بهتر است در هنگام مشاهدهی حالات غیرطبیعی در عزیزانتان حتماً با فوریتهای پزشکی تماس بگیرید. گرچه گذراندن یک دوره کمکهای اولیه برای هر انسان بالغ یک ضرورت است تا در شرایط خطر بهترین کار ممکن را انجام بدهد.
در هفته های آینده نیز با ما همراه باشید.
نظر کاربران
خیلی خوب و مفید بود کاش تو بخشهای اصلی مجله میاوردینش
بار اصلی یک رسانه فرهنگی بالابردن علم و فرهنگ و تغییر و تصحیح اصولی دید استفاده کننده از آن رسانه است. در مطالب بالا این مورد به خوبی رعایت گردیده، امید است روز به روز به توفیقات آن گروه محترم افزوده گردد.
نامه ی چاپلین به دخترش رو توی سالن مدرسه ی مام زدن...من با یه نگاه گفتم این دروغه