طنز؛ لم داده با كيبورد
آيدين سيارسريع در روزنامه قانون نوشت:
با رفقا نشسته بودیم که صحبت سر نسل جدید و علایق موسیقیایی شد. من از فرصت استفاده کردم و سوالی رو که مدتهاست تمام فکرم رو به خودش مشغول کرده مطرح کردم و گفتم: آقا شما میدونین قضیه این پلنگ پلنگ چیه؟ اظهار بی اطلاعی کردن، مجبور شدم یه مصرع از ترانه این آهنگ رو براشون بخونم. بهطور ریتمیک گفتم: همین که میگه پلنگ پلنگ پلنگ پلنگ من عاشق پلنگم ... فهمیدن کدوم آهنگ رو میگم. رضا گفت: نمیدونم. شاید میخواستن از محیط زیست حمایت کنن. پیمان گفت: نه بابا، محیط زیست چیه؟ من تحقیق کردم فهمیدم این پلنگ خودش اسم رمزه. گفتیم: خب یعنی به چی میگن پلنگ؟ گفت: ظاهرا به دافهای خسته میگن! سکوت سنگینی برجمع حاکم شد ولی در مدت کوتاهی تونستیم این قضیه رو هضم کنیم. بعد از اون شروع کردیم به تاسف خوردن برای سلیقه موسیقیایی نوجوانان امروز. ۴۵ دقیقه تاسف خوردیم بعد گفتیم اصلا ما برای چی تاسف میخوریم؟ وضع خود ما که بدتر بود. نوجوون که بودیم بعد از مدرسه میرفتیم پیش محسن که دور میدون ویدئو کلوپ داشت، میگفتیم محسن! سیاهخشم قریشی جدید چی اومده؟ اونم یه سی دی میداد که این سی دی حاوی آثار و گفتاری از مجتبی کبیری، محسن چاوشی، محمد زارع، کیارش قریشی (پسر الکی سیاه خشم)، علیرضا قریشی (پسر واقعی سیاه خشم) و یه سری هنرمند خشدار دیگه بود. یعنی هرچیزی تو این سی دی پیدا میشد غیر از خود قریشی. بعد که گوش میدادیم دوباره میرفتیم پیش محسن و میگفتیم محسن، قریشی چرا بعد از هر ۶ تا ترک صداش عوض میشه؟ محسن هم میگفت مگه نشنیدین استاد مصاحبه کرده و گفته میخوام به کارها تنوع بدم؟ ما هم برای این که ضایع نشیم میگفتیم آهان بهخاطر اون مسئله بوده. این خاطرات رو که مرور کردیم فهمیدیم اصلا صلاحیت اظهارنظر راجع به پلنگ ملنگها رو نداریم. به هرحال سنشون اقتضا میکنه، سنمون اقتضا میکرد.
مونا زارع
وقتی شکست عشقی بخوری، مشاور برات یک نسخههایی میپیچه تا بتونی زودتر به زندگی عادی برگردی. مثلا برای من گوش کردن به آهنگ عاشقانه، خواندن رمان، دیدن فیلم خارجی بدون سانسور و تماشای دریا ممنوع شد منتها همیشه یه راههای در رویی هم هست. من یه مدت آهنگ «نشود فاش کسی آنچه میان من و توست...» رو با تصور عشقم به کباب کوبیده گوش میدادم که از نسخه دکتر سرپیچی نکرده باشم.همه چی خوب بود ولی الان دوباره مدتیه میرم مشاوره که یه نسخهای بده تا باور کنم چیزی بین من و کباب کوبیده نیست!
ارمغان زمان فشمی
دو خواهر را میشناسم که در یک حادثه همزمان پسرانشان را بر اثر گازگرفتگی از دست دادهاند. در مراسم ختم جوانهای از دست رفته، مادر یکی از آنها مدام لابه لای گریه و زاری از قد و بالای رعنای پسرش تعریف میکرد. تا اینجای کار مشکلی نبود، تا این که آن یکی هم بین مویههایش گفت: ای وای، پسر رشیدم!
درست در همان لحظه، اولی کمی مکث کرد، بعد سرش را بالا آورد، یک نگاه عاقل اندرسفیه به دومی انداخت و گفت: والا كه پسر تو قدبلند نبود!
حالا این که کسی از گروه مذاکرهکنندگان هستهای، درباره میزان موفقیت هیأت ایرانی جار و جنجال راه نینداخته، دلیل نمیشود دیگران بیایند از شکوه دوران عزیز از دست رفتهشان تعریف و تمجید کنند. به نظرم الان هم لازم است یک نفر بعد از شنیدن حرفهای بعضیها سرش را بالا بیاورد، یک نگاه عاقل اندر سفیه بیندازد و بگوید: والا که برجام تو فرجام نداشت!
محمد زندیه
بطری شیر رو گذاشتم جلوی صندوقدار. گفت: «۲۷۰۰تومن».
کارتمو دادم بهش. قیمت رو وارد کرد. بعد رمز کارت رو. کنار دستیش گفت: «یه صفر اضافه زدی فکر کنم. حواست بود؟» بدون اعتنا به صحبتاشون، شیر و کارتم رو برداشتم و به سمت در حرکت کردم.
خانم صندوقدار صدا زد: «آقاا. رسیدتونو چک نکردید کـِــــه».
یه لبخند زدم و گفتم: «مهم نیس». ناگهان همه برگشتن با دهن باز بهم نگاه کردن. مو به تنِ کسی نموند. همه داشتن با خودشون فکر میکردن که «طرف رسیدشو چک نکرد؟! چقد نایس اَند کول آخــــه». چند ثانیه همه چی اسلوموشن شد. یکی از مشتریا که مبهوت لارجبودنِ من شدهبود، کیسههای خریدش از دستش افتاد. یکی دیگه که داشت با چرخ خریدش حرکت میکرد، به من زل زد و حواسش پرت شد و با یه موتورسیکلت تصادف کرد. (حالا اینکه موتور وسط فروشگاه چی کار میکرد رو سخت نگیرید.) به سمت در حرکت کردم و به همه لبخند زدم. خیلی دوست داشتم یه پالتوی چرم مشکی هم تنم میبود و پشتش موقع راه رفتن در باد به اهتزاز درمیاومد. من از فروشگاه اومدم بیرون و هیچکس نفهمید، واسه این رسید رو چک نکردم که کلا 4100 تومن تو حسابم پول بود.
مهدیسا صفری خواه
وقتی دخترم بهدنیا اومد وسطای فصل چگونه پوشک را تعویضکنیم کتاب از تولد تا سهسالگی بودم. یعنی هنوز نمیدونستم واکنش صحیح دربرابر کارخرابی بچه چی میتونه باشه. البته مثالهای عینی زیادی دوروبرم، از آدمای عادی با حجم عظیم خرابکاری دیده بودم. سعی کردم خودم رو جای بچه بذارم تا ببینم چه باید بکنم. بعضی آدما تو این موقعیت معمولاً به روی خودشون نمیارن که هارمونیشون بهم خورده مگه اوضاع ازبیرون اونقدی خراب بشه که خودشون اعتراف کنن که خرابکاری کردن. یه دسته دیگه تو افق محو میشن تا خاطرهشون کمرنگ بشه؛ بعد تو یه فرصت مناسب مثلاً هشت سال بعد به زور دیفنوکسیلات و "اوآراس"، قدرتمند برمیگردن به صحنه. یه دسته سومی هم هستن که موضوع بحث رو عوض میکنن و از پسماندهای انسانی به مبحث کود انسانی سازگار با محیط زیست میرسن و کلی لایک جمع میکنن. باید تصمیم میگرفتم که دخترم میخواد تو کدوم دسته باشه. برای همین تصمیم گرفتم یا سرانه مطالعهام رو بالا ببرم یا علیالحساب روی همسرم با این سرعت مطالعه، حساب باز کنم و دومی به لایف استایلمون بیشتر میاومد.
محمد آقایی فرد
هنوز چند روزی از اضافه شدن قابلیتی به نام کانال به تلگرام نگذشته بود که خبر به ایران رسید. از آنجایی که خوب بلدیم «ته» همه چیز را در بیاوریم، جماعت تلگرام به دست، شروع به ایجاد کانالهای مختلف کردند، مورد داشتیم اسم گروه «دورهمیِ عذبها» بوده ولی تبدیل به کانال شده و ادمین به تنهایی با خودش صحبت میکرده و حتی یک بار هم با خودش به تفاهم رسیده، گفته میشود کم کم به مرحله «هر ایرانی، یک کانال» خواهیم رسید. برویم سر اصل مطلب، مجتبی مقابل دفتر روزنامه پسته میفروشد و یکی از نشانههای دفتر روزنامه است. به عنوان مثال همکارانمان برای آدرس دادن به صورت زیر عمل میکنند:
+ الو سلام، من دفتر روزنامهام میتونی بیای؟
- آره، کجاست؟
+ خیابون ولیعصرو میشناسی؟
- خب؟
+ روبهروی خیابون بزرگمهر!
- بزرگمهر؟
+ نرسیده به چهار راه طالقانی!
- طالقانی؟
+ جلوی ساختمون یه نفر پسته میفروشه .
- آها فهمیدم کجاست، میام الان!
مجتبی خیلی با تکنولوژی عجین است و همین چند روز پیش کانال تلگرامی پستههای ناب دامغان را ایجاد و همه ما را هم عضو کرده، آخرین پیام مجتبی در گروه این بود: آف ۳۰ درصدی برای پستههای غیر خندان!
کانال دیگری هم که عضوش شدهایم دستشویی است یعنی هروقت دستشویی خالی شود پیام میدهد که خالی هستم، تشریف بیاورید. یک بار هم که نفر قبلی حال خوبی نداشت، پیام داد، اوضاع خراب است،
۱۰ دقیقه تنفس!
با رفقا نشسته بودیم که صحبت سر نسل جدید و علایق موسیقیایی شد. من از فرصت استفاده کردم و سوالی رو که مدتهاست تمام فکرم رو به خودش مشغول کرده مطرح کردم و گفتم: آقا شما میدونین قضیه این پلنگ پلنگ چیه؟ اظهار بی اطلاعی کردن، مجبور شدم یه مصرع از ترانه این آهنگ رو براشون بخونم. بهطور ریتمیک گفتم: همین که میگه پلنگ پلنگ پلنگ پلنگ من عاشق پلنگم ... فهمیدن کدوم آهنگ رو میگم. رضا گفت: نمیدونم. شاید میخواستن از محیط زیست حمایت کنن. پیمان گفت: نه بابا، محیط زیست چیه؟ من تحقیق کردم فهمیدم این پلنگ خودش اسم رمزه. گفتیم: خب یعنی به چی میگن پلنگ؟ گفت: ظاهرا به دافهای خسته میگن! سکوت سنگینی برجمع حاکم شد ولی در مدت کوتاهی تونستیم این قضیه رو هضم کنیم. بعد از اون شروع کردیم به تاسف خوردن برای سلیقه موسیقیایی نوجوانان امروز. ۴۵ دقیقه تاسف خوردیم بعد گفتیم اصلا ما برای چی تاسف میخوریم؟ وضع خود ما که بدتر بود. نوجوون که بودیم بعد از مدرسه میرفتیم پیش محسن که دور میدون ویدئو کلوپ داشت، میگفتیم محسن! سیاهخشم قریشی جدید چی اومده؟ اونم یه سی دی میداد که این سی دی حاوی آثار و گفتاری از مجتبی کبیری، محسن چاوشی، محمد زارع، کیارش قریشی (پسر الکی سیاه خشم)، علیرضا قریشی (پسر واقعی سیاه خشم) و یه سری هنرمند خشدار دیگه بود. یعنی هرچیزی تو این سی دی پیدا میشد غیر از خود قریشی. بعد که گوش میدادیم دوباره میرفتیم پیش محسن و میگفتیم محسن، قریشی چرا بعد از هر ۶ تا ترک صداش عوض میشه؟ محسن هم میگفت مگه نشنیدین استاد مصاحبه کرده و گفته میخوام به کارها تنوع بدم؟ ما هم برای این که ضایع نشیم میگفتیم آهان بهخاطر اون مسئله بوده. این خاطرات رو که مرور کردیم فهمیدیم اصلا صلاحیت اظهارنظر راجع به پلنگ ملنگها رو نداریم. به هرحال سنشون اقتضا میکنه، سنمون اقتضا میکرد.
مونا زارع
وقتی شکست عشقی بخوری، مشاور برات یک نسخههایی میپیچه تا بتونی زودتر به زندگی عادی برگردی. مثلا برای من گوش کردن به آهنگ عاشقانه، خواندن رمان، دیدن فیلم خارجی بدون سانسور و تماشای دریا ممنوع شد منتها همیشه یه راههای در رویی هم هست. من یه مدت آهنگ «نشود فاش کسی آنچه میان من و توست...» رو با تصور عشقم به کباب کوبیده گوش میدادم که از نسخه دکتر سرپیچی نکرده باشم.همه چی خوب بود ولی الان دوباره مدتیه میرم مشاوره که یه نسخهای بده تا باور کنم چیزی بین من و کباب کوبیده نیست!
ارمغان زمان فشمی
دو خواهر را میشناسم که در یک حادثه همزمان پسرانشان را بر اثر گازگرفتگی از دست دادهاند. در مراسم ختم جوانهای از دست رفته، مادر یکی از آنها مدام لابه لای گریه و زاری از قد و بالای رعنای پسرش تعریف میکرد. تا اینجای کار مشکلی نبود، تا این که آن یکی هم بین مویههایش گفت: ای وای، پسر رشیدم!
درست در همان لحظه، اولی کمی مکث کرد، بعد سرش را بالا آورد، یک نگاه عاقل اندرسفیه به دومی انداخت و گفت: والا كه پسر تو قدبلند نبود!
حالا این که کسی از گروه مذاکرهکنندگان هستهای، درباره میزان موفقیت هیأت ایرانی جار و جنجال راه نینداخته، دلیل نمیشود دیگران بیایند از شکوه دوران عزیز از دست رفتهشان تعریف و تمجید کنند. به نظرم الان هم لازم است یک نفر بعد از شنیدن حرفهای بعضیها سرش را بالا بیاورد، یک نگاه عاقل اندر سفیه بیندازد و بگوید: والا که برجام تو فرجام نداشت!
محمد زندیه
بطری شیر رو گذاشتم جلوی صندوقدار. گفت: «۲۷۰۰تومن».
کارتمو دادم بهش. قیمت رو وارد کرد. بعد رمز کارت رو. کنار دستیش گفت: «یه صفر اضافه زدی فکر کنم. حواست بود؟» بدون اعتنا به صحبتاشون، شیر و کارتم رو برداشتم و به سمت در حرکت کردم.
خانم صندوقدار صدا زد: «آقاا. رسیدتونو چک نکردید کـِــــه».
یه لبخند زدم و گفتم: «مهم نیس». ناگهان همه برگشتن با دهن باز بهم نگاه کردن. مو به تنِ کسی نموند. همه داشتن با خودشون فکر میکردن که «طرف رسیدشو چک نکرد؟! چقد نایس اَند کول آخــــه». چند ثانیه همه چی اسلوموشن شد. یکی از مشتریا که مبهوت لارجبودنِ من شدهبود، کیسههای خریدش از دستش افتاد. یکی دیگه که داشت با چرخ خریدش حرکت میکرد، به من زل زد و حواسش پرت شد و با یه موتورسیکلت تصادف کرد. (حالا اینکه موتور وسط فروشگاه چی کار میکرد رو سخت نگیرید.) به سمت در حرکت کردم و به همه لبخند زدم. خیلی دوست داشتم یه پالتوی چرم مشکی هم تنم میبود و پشتش موقع راه رفتن در باد به اهتزاز درمیاومد. من از فروشگاه اومدم بیرون و هیچکس نفهمید، واسه این رسید رو چک نکردم که کلا 4100 تومن تو حسابم پول بود.
مهدیسا صفری خواه
وقتی دخترم بهدنیا اومد وسطای فصل چگونه پوشک را تعویضکنیم کتاب از تولد تا سهسالگی بودم. یعنی هنوز نمیدونستم واکنش صحیح دربرابر کارخرابی بچه چی میتونه باشه. البته مثالهای عینی زیادی دوروبرم، از آدمای عادی با حجم عظیم خرابکاری دیده بودم. سعی کردم خودم رو جای بچه بذارم تا ببینم چه باید بکنم. بعضی آدما تو این موقعیت معمولاً به روی خودشون نمیارن که هارمونیشون بهم خورده مگه اوضاع ازبیرون اونقدی خراب بشه که خودشون اعتراف کنن که خرابکاری کردن. یه دسته دیگه تو افق محو میشن تا خاطرهشون کمرنگ بشه؛ بعد تو یه فرصت مناسب مثلاً هشت سال بعد به زور دیفنوکسیلات و "اوآراس"، قدرتمند برمیگردن به صحنه. یه دسته سومی هم هستن که موضوع بحث رو عوض میکنن و از پسماندهای انسانی به مبحث کود انسانی سازگار با محیط زیست میرسن و کلی لایک جمع میکنن. باید تصمیم میگرفتم که دخترم میخواد تو کدوم دسته باشه. برای همین تصمیم گرفتم یا سرانه مطالعهام رو بالا ببرم یا علیالحساب روی همسرم با این سرعت مطالعه، حساب باز کنم و دومی به لایف استایلمون بیشتر میاومد.
محمد آقایی فرد
هنوز چند روزی از اضافه شدن قابلیتی به نام کانال به تلگرام نگذشته بود که خبر به ایران رسید. از آنجایی که خوب بلدیم «ته» همه چیز را در بیاوریم، جماعت تلگرام به دست، شروع به ایجاد کانالهای مختلف کردند، مورد داشتیم اسم گروه «دورهمیِ عذبها» بوده ولی تبدیل به کانال شده و ادمین به تنهایی با خودش صحبت میکرده و حتی یک بار هم با خودش به تفاهم رسیده، گفته میشود کم کم به مرحله «هر ایرانی، یک کانال» خواهیم رسید. برویم سر اصل مطلب، مجتبی مقابل دفتر روزنامه پسته میفروشد و یکی از نشانههای دفتر روزنامه است. به عنوان مثال همکارانمان برای آدرس دادن به صورت زیر عمل میکنند:
+ الو سلام، من دفتر روزنامهام میتونی بیای؟
- آره، کجاست؟
+ خیابون ولیعصرو میشناسی؟
- خب؟
+ روبهروی خیابون بزرگمهر!
- بزرگمهر؟
+ نرسیده به چهار راه طالقانی!
- طالقانی؟
+ جلوی ساختمون یه نفر پسته میفروشه .
- آها فهمیدم کجاست، میام الان!
مجتبی خیلی با تکنولوژی عجین است و همین چند روز پیش کانال تلگرامی پستههای ناب دامغان را ایجاد و همه ما را هم عضو کرده، آخرین پیام مجتبی در گروه این بود: آف ۳۰ درصدی برای پستههای غیر خندان!
کانال دیگری هم که عضوش شدهایم دستشویی است یعنی هروقت دستشویی خالی شود پیام میدهد که خالی هستم، تشریف بیاورید. یک بار هم که نفر قبلی حال خوبی نداشت، پیام داد، اوضاع خراب است،
۱۰ دقیقه تنفس!
پ
ارسال نظر