شعر، نشانه یک زندگی عالی و بشری است. مردم با خیال زندگی می کنند و بهترین چیزی که خیال را تحت تاثیر قرار می دهد شعر است، پس این واقعیت که نقش روزمره کننده را ایفا می کند و شعر، حقیقتی است که اگر نمی شود سراینده آن بود، می توان دست کم خواننده آن شد و از روزمر گی رهید.
برترین ها: شعر، نشانه یک زندگی عالی و بشری است. مردم با خیال زندگی می کنند و بهترین چیزی که خیال را تحت تاثیر قرار می دهد شعر است، پس این واقعیت که نقش روزمره کننده را ایفا می کند و شعر، حقیقتی است که اگر نمی شود سراینده آن بود، می توان دست کم خواننده آن شد و از روزمرگی رهید.
شعر در کوتاه ترین و موجزترین و خوش آهنگ ترین و مناسب ترین همنشینی واژه هایی آشنا، ما را با معنایی درگیر می کند که برای عقل، نامفهوم و موهوم و بیگانه است، اما برای دل و جان، آشنا و حس شدنی است. شعر، میزبانی صادق است که قلب مخاطبان مستعد خود را هدف قرار می دهد و آنان را به ساحت ناممکن ها و ناباوری ها فرا می خواند تا خود ببینند و باور کنند که اگر ایمان و عشق باشد، هر ناممکنی ممکن می شود.
در این سری مطالب سعی کردهایم گزیدهای از اشعار را در قالب ابیات زیبا و تاثیرگذار با تایپوگرافی های متفاوت، به کمک صفحات مختلف در شبکه های اجتماعی در اختیار شما قرار دهیم. باز هم مثل همیشه پذیرای پیشنهادات و انتقادات شما همراهان همیشگی مجله اینترنتی برترین ها خواهیم بود.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
حاجی خفته در جمرات!
با آن پاهای خسته چه طواف ها که نکردی!
چه سعی ها در صفا و مروه که نکردی!
چه بالا و پایین های جبل رحمه که نرفتی!
چه وقوف ها که درعرفات نکردی!
آرام بخاب که آرام گرفتی!
آرام بخاب که به دوست پیوستی!
حاجی سفید پوش احرام به تن!
آسوده بخاب که احرام سفیدت شد کفن!
آسوده بخاب که احرام نگشوده پرگشودی!
آسوده بخاب که پاکیزه تر از احرام تو بودی!
آرام بگیر که محرم رفتی در حرم دوست!
آسوده بخاب که به خانه بازنگشته در خانه رفتی!
آرامشت در سرزمین وحی مبارک!
ابراهیمی شدنت به وقت عید مبارک!
قربانی شدنت به راه دوست مبارک!
شهید شدنت پیش چشم شاهد مبارک!
حاجی تو آسوده گرفتی و به آرامش رسیدی لیکن!
خستگی پاهای تمام حاجیان خفته در جمرات را در جانم جاگذاشتی!
تو رفتی و آرام گرفتی اما ...
من خسته از انتظار آمدن کاروان حجاج وطن!
پریسا
به سمت ِ ماندنت راهی نمیشوی چرا؟
گاهی ستاره هدیه کن به مشت ِ پوچ ِ شبها
شمرده تر بگو با من حروف ِ رفتنت
تا من بگیرم از دلت همه بهانه هارا
آشوبم آرامشم توئی به هر ترانه ای
سر میکشم توئی سحر اضافه کن به فهم ِ آسمانم
آشوبم آرامشم توئی به هر ترانه ای
سر میکشم توئی بیا که بی تو من غم ِ دوصد خزانم
بگذار بگوین که از سراب ِ.این آن بریدم
من از عطش ترانه آفریدم
نظر کاربران
این شماره به زیبایی شمارهای قبل نبود
حاجی خفته در جمرات!
با آن پاهای خسته چه طواف ها که نکردی!
چه سعی ها در صفا و مروه که نکردی!
چه بالا و پایین های جبل رحمه که نرفتی!
چه وقوف ها که درعرفات نکردی!
آرام بخاب که آرام گرفتی!
آرام بخاب که به دوست پیوستی!
حاجی سفید پوش احرام به تن!
آسوده بخاب که احرام سفیدت شد کفن!
آسوده بخاب که احرام نگشوده پرگشودی!
آسوده بخاب که پاکیزه تر از احرام تو بودی!
آرام بگیر که محرم رفتی در حرم دوست!
آسوده بخاب که به خانه بازنگشته در خانه رفتی!
آرامشت در سرزمین وحی مبارک!
ابراهیمی شدنت به وقت عید مبارک!
قربانی شدنت به راه دوست مبارک!
شهید شدنت پیش چشم شاهد مبارک!
حاجی تو آسوده گرفتی و به آرامش رسیدی لیکن!
خستگی پاهای تمام حاجیان خفته در جمرات را در جانم جاگذاشتی!
تو رفتی و آرام گرفتی اما ...
من خسته از انتظار آمدن کاروان حجاج وطن!
به سمت ِ ماندنت راهی نمیشوی چرا؟
گاهی ستاره هدیه کن به مشت ِ پوچ ِ شبها
شمرده تر بگو با من حروف ِ رفتنت
تا من بگیرم از دلت همه بهانه هارا
آشوبم آرامشم توئی به هر ترانه ای
سر میکشم توئی سحر اضافه کن به فهم ِ آسمانم
آشوبم آرامشم توئی به هر ترانه ای
سر میکشم توئی بیا که بی تو من غم ِ دوصد خزانم
بگذار بگوین که از سراب ِ.این آن بریدم
من از عطش ترانه آفریدم