طنز؛ لم داده با كيبورد!
آیدین سیارسریع در روزنامه قانون نوشت:
رئیس جمهور برای دانش آموزان، پرسش اول مهر طرح کرده و سوالش هم اینه که: پس از توافق هسته ای فرصت های جدید پیش روی ما چیست؟
مطابق خبرهای واصله بعد از طرح این پرسش 50 تا دانش آموز درجا ترک تحصیل کردن، 35 نفر خودکشی ناموفق داشتن، یه سری شاگرد زرنگ و المپیادی هم گفتن اجازه ما بریم دستشویی؟ بعد رفتن و از اون روز دیگه خبری ازشون نشده.
قریب به 123 خانواده هم دست بچه شون رو گرفتن از مدرسه آوردن بیرون و به مکانیکی های سراسر کشور گسیل کردن. آقای رئیس جمهور هم با تعجب نگاه کرده و گفته: ای بابا ... کجا رفتین؟ تازه می خواستم از وضعیت تولید ناخالص ملی در وضعیت پساتحریم و دلیل افت شاخص بورس در ماه های گذشته بپرسم! آینده بازار، معادلات جهانی، خاورمیانه، جهان های موازی، سیاهچاله ها ... این حق من نبود. من یه عالمه سوال داشتم تو زندگیم. این بچه های امروزی چرا اینجوری شدن؟
مهرشاد مرتضوي
قدیما پشهها ادب داشتن، مثل الان نبود که سرشونو بندازن پایین بیان تو شریان اصلیت چاه بزنن. چند سال پیش تو خونهمون یه پشه داشتیم، خدابیامرز چقدر مأخوذ به حیا، چقدر خانواده دوست! اولا که دیگه یازده شب به بعد کار تعطیل؛ میرفت همونجایی که باقی پشهها میرن، دوم اینکه هر وقتم میاومد، یه صدایی از خودش در میکرد که یعنی سلام، با اجازه. بعد مینشست بغل دستم و میگفت: کجاتو بزنم؟ منم یه دونه از این رگهای فرعی که ته مونده خون کثیف بدن میره توش انبار میشه نشون میدادم، خودش میرفت عرق میریخت فنر میزد که دو لقمه خون حلال ببره سر سفره. یه شب همینطور که بالاسر پمپ نشسته بود، کلی برام از زندگی و مصیبتاش حرف زد و درددل کرد. صبح که پاشدم بابام گفت «دیشب یه پشه کشتم، انقد خون خورده بود نمیتونست پرواز کنه!» نمیدونست با همین یه ضربه شونزده تا بچه رو یتیم کرده. خانواده پشه مرحوم هم فردای همون روز جمع کردن رفتن ولایت خودشون.
همه اینا رو گفتم که بگم واسه بعضی کارها عوضی بودن لازمه. دست خود طرف نیست، شرایط شغلیش ایجاب میکنه.
مونا زارع
مینیمال هنر خستگان است. همه چی مختصر و مفید. الانم یه مدته همه جا اسمش هست. دکورهای جدید خونهها که میزنن می بینی چهارتا مبل سفید گذاشتن وسط یه خونه 240 متری و اون گوشه سمت چپ خونه انتهای راهرو هم یه شاخه بامبو از سقف آویزونه! این الان همون مینیماله. یا بعدش همین مینیمال کشید به داستان نویسی که 75 میلیون ملت ایران با این داستان شروع کردن "حواسم نبود، دو فنجان چای ریختم" که بعدا ادامه پیدا کرد شد "عه حواسمو! دو چای!" و بعد مینمیال تر شد گفتن "عه!دوتاست!" و آخرش هم شد "عه وا!" . بدبختی از اونجا شروع شد که پوشاکم رفت تو کار مینیمال. این دیگه بامبو و این چیزام نداره. چندتا مونجوق میپاشن رو خودشون حالا هرکدوم چسبید، میشه لباس مینیمال. خیلی هم خنک و سبکه. یکم که گذشت رابطههای مینیمال هم راه افتاد. یعنی اگر آسمون و زمین رو به هم دوختیم تا به طرف بگیم دوستت دارم و اون جواب داد «ok» خب بدبخت مینیمال جواب داده و تو دلش حرفها نهفته. حالا همه اینارو گفتیم که بگیم وسط این مینیمالبازار اینجام قراره طنز مینیمال نوشته بشه. مختص خستگان در نوشتن وهم در خواندن. در واقع همه اینارو که گفتیم اگر بخوایم مینیمالشو بگیم میشه :عه بچه ها، مینیمال!
رئیس جمهور برای دانش آموزان، پرسش اول مهر طرح کرده و سوالش هم اینه که: پس از توافق هسته ای فرصت های جدید پیش روی ما چیست؟
مطابق خبرهای واصله بعد از طرح این پرسش 50 تا دانش آموز درجا ترک تحصیل کردن، 35 نفر خودکشی ناموفق داشتن، یه سری شاگرد زرنگ و المپیادی هم گفتن اجازه ما بریم دستشویی؟ بعد رفتن و از اون روز دیگه خبری ازشون نشده.
قریب به 123 خانواده هم دست بچه شون رو گرفتن از مدرسه آوردن بیرون و به مکانیکی های سراسر کشور گسیل کردن. آقای رئیس جمهور هم با تعجب نگاه کرده و گفته: ای بابا ... کجا رفتین؟ تازه می خواستم از وضعیت تولید ناخالص ملی در وضعیت پساتحریم و دلیل افت شاخص بورس در ماه های گذشته بپرسم! آینده بازار، معادلات جهانی، خاورمیانه، جهان های موازی، سیاهچاله ها ... این حق من نبود. من یه عالمه سوال داشتم تو زندگیم. این بچه های امروزی چرا اینجوری شدن؟
مهرشاد مرتضوي
قدیما پشهها ادب داشتن، مثل الان نبود که سرشونو بندازن پایین بیان تو شریان اصلیت چاه بزنن. چند سال پیش تو خونهمون یه پشه داشتیم، خدابیامرز چقدر مأخوذ به حیا، چقدر خانواده دوست! اولا که دیگه یازده شب به بعد کار تعطیل؛ میرفت همونجایی که باقی پشهها میرن، دوم اینکه هر وقتم میاومد، یه صدایی از خودش در میکرد که یعنی سلام، با اجازه. بعد مینشست بغل دستم و میگفت: کجاتو بزنم؟ منم یه دونه از این رگهای فرعی که ته مونده خون کثیف بدن میره توش انبار میشه نشون میدادم، خودش میرفت عرق میریخت فنر میزد که دو لقمه خون حلال ببره سر سفره. یه شب همینطور که بالاسر پمپ نشسته بود، کلی برام از زندگی و مصیبتاش حرف زد و درددل کرد. صبح که پاشدم بابام گفت «دیشب یه پشه کشتم، انقد خون خورده بود نمیتونست پرواز کنه!» نمیدونست با همین یه ضربه شونزده تا بچه رو یتیم کرده. خانواده پشه مرحوم هم فردای همون روز جمع کردن رفتن ولایت خودشون.
همه اینا رو گفتم که بگم واسه بعضی کارها عوضی بودن لازمه. دست خود طرف نیست، شرایط شغلیش ایجاب میکنه.
مونا زارع
مینیمال هنر خستگان است. همه چی مختصر و مفید. الانم یه مدته همه جا اسمش هست. دکورهای جدید خونهها که میزنن می بینی چهارتا مبل سفید گذاشتن وسط یه خونه 240 متری و اون گوشه سمت چپ خونه انتهای راهرو هم یه شاخه بامبو از سقف آویزونه! این الان همون مینیماله. یا بعدش همین مینیمال کشید به داستان نویسی که 75 میلیون ملت ایران با این داستان شروع کردن "حواسم نبود، دو فنجان چای ریختم" که بعدا ادامه پیدا کرد شد "عه حواسمو! دو چای!" و بعد مینمیال تر شد گفتن "عه!دوتاست!" و آخرش هم شد "عه وا!" . بدبختی از اونجا شروع شد که پوشاکم رفت تو کار مینیمال. این دیگه بامبو و این چیزام نداره. چندتا مونجوق میپاشن رو خودشون حالا هرکدوم چسبید، میشه لباس مینیمال. خیلی هم خنک و سبکه. یکم که گذشت رابطههای مینیمال هم راه افتاد. یعنی اگر آسمون و زمین رو به هم دوختیم تا به طرف بگیم دوستت دارم و اون جواب داد «ok» خب بدبخت مینیمال جواب داده و تو دلش حرفها نهفته. حالا همه اینارو گفتیم که بگیم وسط این مینیمالبازار اینجام قراره طنز مینیمال نوشته بشه. مختص خستگان در نوشتن وهم در خواندن. در واقع همه اینارو که گفتیم اگر بخوایم مینیمالشو بگیم میشه :عه بچه ها، مینیمال!
پ
ارسال نظر