زندگی در قاب چاربداران جنگلهای شمال
تنکابن،قاطران یکییکی از راه میرسند و جنگل به نای سکوت و نوای نسیم برای چاربداران دستهایش را بالا برده است.
خورشید تاج زمردش را بر تارک سرفرازترین درختان جنگل آغوز تنکابن میگستراند، اینجا حکومت سکوت است با درختانی که به فراخور از آسمان و خاک سهم میبرند، جای یکدیگر را تنگ نمیکنند و کمر به قتل هم نمیبندند.
آدرس ایستگاه چاربداران را که میپرسی، نشانی ۳۰ کیلومتر آن طرفتر از سلیمانآباد تنکابن به دل جنگل را می دهند، آنجا که کلبه چوبی چاربداران سوسو میزند. کلبه چوبی چاربداران از دور سوسو میزند و تلالو نور آفتاب بر سقف پلاستیکی آن چشم را مینوازد.
وقتی می رسم، قاطران یکییکی از راه میرسند و چاربدار حضور دوبارهاش را در دل جنگل اعلام میکند، خستگی راه، چای گرم و تازه میطلبد، قاطران به آبشخور برده میشوند، گاه گوش تیز میکنند به سایهروشن خود در زلالی آب خیره می شوند و آب مینوشند.
سگ چاربدار هم در رویای دور بسر میبرد، شاید به پاره استخوانی فکر میکند و یا به هم تیرههایی که در همین نزدیکیها میزیند و با او دشمن و بیگانه هستند. صدای نی دیوار سکوت جنگل را میشکند، وحوش به گوش نشستهاند، انگار درختان در نوازش نی و نسیم سر میگردانند و پسر جنگل مینوازد.
نوای نی اوج می گیرد، باران بر سقف پلاستیکی کلبه میخورد و چاربداران پس از یک روز کار، تیمار زخم قاطران را آغاز میکنند، پالان قاطران باز میشود، چشمبند و زنگولههایشان در سایهروشن فانوس میدرخشد.
شاپرکی طاووس گون بر آتش برافروخته در کلبه فرود آمده است، گویی عشقش را بر آتش چاربداران جسته است، آخر ای ساده قشنگ، حیف نیست بمیری، زندگی با همه خستگیهایش زیباست و جوان چاربدار او را از مرگ می رهاند و از آتش دور می سازد.
صبح میرسد، جنگل با آفتاب و بارش، توفان و برگش، چشم میگشاید و پسر جنگل پای در راه مینهد تا روزی دیگر از تلاش را نقش زند
صبح میرسد، جنگل با آفتاب و بارش، توفان و برگش، چشم میگشاید و پسر جنگل پای درراه مینهد تا روزی دیگر از تلاش را نقش زند. جوان چاربدار کجوری و دیگر همنسلشان، قاطران را زین میکنند و به راه میافتند، آنان همپای باد و اسب و الوار آبدیده شدهاند و در پی آرزوییهایش در دل جنگل میتازند.
گرمای تابستان در ارتفاعات جنگل آغوز حال و سکوت طبیعت که پاورچین پاروچین سمت جنگل سرک میکشد، چاربداران سرحال و قبراق به دنبال زندگی میروند، قطار قاطر و چاربداران عزم جزم کردهاند.
نوای «بهار وقت کوه» دل صخرههای جنگل را میشکافد و چاربدار جوان عاشقانه میخواند «خودم انگشتر و یارم فیروزه، بهار وقت کوه دا/ دل تنگا و دل تنگا تو کردی، بهار وقتِ کوه دا».
بانگ چاربداران صخرههای کهن را میلرزاند، بهوش باشید خرگوشکان کاهل در این بیشه، پلنگ پیر خفتهاست. حرکت بهسوی ایستگاه چوب آغاز میشود و وجببهوجب راه با رد سم اسبان و قاطران امضا میشود.
چتر سبز جنگل سایه گشوده است و درختان به نای سکوت و نوای نسیم به رسایی چاربداران دستافشانی میکنند و راههای ناهموار به تسخیر پاهای چاربداران چرمینه پوش درمیآیند و نوایی که می خواند «چاربیداری کمه بهار و پاییز، زمستون و تابستان نارمه هرگز».
جوانکی که از نجابت تمام است و چون مردی چالاک به همسالانش کمک میکند و نام سالاری را یدک میکشد، پالان آخرین اسبها و قاطران را باز میکند، اما هنوز صدای اره موتوری به گوش میرسد و درختان با پنجههای ناپیدایشان به خاک چنگ میزنند.
مرگ و زندگی برای درختان نیز هست
میگوید: طبیعت قانون خود را دارد، مرگ و زندگی برای درختان نیز هست و وقتش که رسید، درختان سالخورده باید ندای زندگی دیگری را سر دهند تا به دست انسان، زندگی دیگری را نقش بندند و این یعنی که نهالهای جوان را نباید گردن زد و جنگل را به نخجیرگاه مبدل کرد.
ماههاست که پنجنفری در این ایستگاه چوب، شب و روز میگذرانند و زندگی میکنند، صبحها به کار چاربداری و انتقال چوب از مناطق ناهموار به ایستگاه میپردازند و شبها، بساط خاطره گویی پهن میکنند.
بهروز، مهدی، نعمت، اسماعیل و رحمت چاربداران اشکوری و کجوری هستند که چند ماهی در جنگل آغوز حال تنکابن به کار چاربداری مشغول هستند، سن و سالشان از ۴۰ سال فراتر نمیرود و می گویند از بیکاری بهتر است، آقا و نوکر خودمان هستیم و از درآمدمان هم ناراضی نیستیم.
۲۶ رأس قاطر و اسب در اسطبل چاربداریشان وجود دارد و هرکدامشان را به یک نام صدا میزنند، «سوس، مخمل، خور چشم، عروس»، ساعت کارشان از خروسخوان سحر است تا عصر، بساط چاییشان همیشه به راه است و یک کتری بزرگ همواره بر روی آتش خاکستر شده داخل کلبه وجود دارد.
میگوید: هرروز صبح در گروه سه یا چهار نفره راهی ایستگاهی میشویم که یک کیلومتر از کلبه فاصله دارد و الوارهای قطعشده را به محل کلبه منتقل میکنیم.
روزانه حدود ۱۰ سرویس الوار با قاطران حمل میکنند، الوارهایی به ابعاد دو متر و ۶۰ سانتیمتر و هر قاطر در هر سرویس دو الوار حمل میکند. در طرح چوب کار میکنند و درختان کهنسالی که نشانهگذاری و قطعشدهاند را برای حمل به کارخانجات چوب به پاییندست میآورند.
در منزلگاه یا کلبهشان همهچیز برای یک زندگی جنگل نشینی پیدا میشود، از آذوقه، بساط چای و قلیان تا ابزار تیمار استران و قاطران. آنها نیز از گرانی هزینهها و به صرفه نبودن درآمدشان گلایه دارند و می گویند: برای هر سرویس حمل الوار ۵۰ هزار تومان دریافت میکنیم، درحالیکه مزد کارگر ماهانه یکمیلیون و ۶۰۰ هزار تومان است و قیمت قاطرها نیز تا مرز ۱۲ میلیون تومان میرسد.
پیرترها دست از کار کشیده اند
وقتی میپرسم چراکهنسالان در شغل شما کمتر فعالیت دارند، ادامه میدهند، پیرترها دیگر دست از کار کشیدهاند چراکه آسیبدیدگی در این شغل بسیار زیاد است.
دوری از خانواده آزارشان میدهد، ماهبهماه به خانههایشان سر میزنند و در عین حال از حمایت نشدن گلایهمند هستند و می گویند برای تأمین معاش چارهای جز تحمل این سختیها را نداریم.
صبح دیگری در راه است، صدای اره موتوری در دل کوهستان میپیچد، چه شیونهایی که با خونریز هر درخت در دل کوه فرو می ریزد و چه آشیانهایی که باید در کف باد رود، چه عربدههایی در سر دارد، این اره موتوری زنجیری.
ارسال نظر