۲۳۶۰۵
۱۱۶ نظر
۵۰۲۲
۱۱۶ نظر
۵۰۲۲
پ

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (۷)

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (7)

مجله یکشنبه:

*اعتراف می کنم هر وقت از پله های خونه مون می خوام برم بالا (10 تا پله داره تا طبقه بالایی) همیشه باید پای راستم رو بذارم رو پله اول و تو ذهنم یکی یکی پله هارو می شمرم. قسمت جالبش اینه که از عدد 41 شروع می کنم که پله آخری بشه پنجاهمی. خیلی احمقانه بود خودم می دونم...

*اعتراف می کنم یه بار وقتی سال اول راهنمایی بودم دندونم خیلی درد می کرد. 1 هفته ای بود باهاش ور می رفتم. داخلش خالی خالی شده بود. به ذهنم رسید با چسب دوقلو پرش کنم. این کار رو هم کردم. 1 هفته ای دردش کم شده بود اما هرچی می خوردم مزه چسب دوقلو می داد!!!!

*اعتراف می کنم که وقتی پنجم دبستان بودم برای خودم کارت مامور بهداشت درست می کردم و به بچه های کوچک تر نشون می دادم. می گفتم خوراکی چی می خورید؟ بعد که نشون می دادن می گفتم الان اسم تون رو به ناظم می دم بعد هم خوراکی هاشون رو می گرفتم می رفتم با دوستام می خوردیم.

*اعتراف می کنم سوم راهنمایی بودم و امتحان زبان انگلیسی رو 4 شدم. باید بابام برگه امتحانی رو می دید و امضا می کرد. من هم اومدم درستش کنم اما ریاضیم بد بود بجای اینکه یک رو بزارم پشت چهار، گذاشته بودم جلو. شده بود چهل و یک... بچه درس خونی بودم ها...

*اعتراف می کنم با یکی از دوستانم که فقط اسمش رو می دونستم و فامیلش رو نمی دونستم، برای مدت 6 ماه رفت و آمد و تماس و بیرون رفتن داشتم. هیچ وقت روم نمی شد فامیلش رو بپرسم چون فکر می کرد من می دونم! تا اینکه بالاخره یکی از دوستانش اون رو با فامیلش صدا کرد. انگار همه دنیارو بهم داده باشن!

*اعتراف می کنم یه بار تو استخر یکی از همسایه هامون رو دیدم / وقتی داشتیم لباس می پوشیدیم دیدم یه چیزی به پاش چسبیده. بهش گفتم آقای فلانی یه چیزی به بدنت چسبیده. می خواستم از پاش برش دارم دیدم پاک نمی شه. بنده خدا که اصرار من رو دید گفت نمی خواد اون خاله... فکر کن که من یه ربع به زگیلش آویزون بودم و فکر می کردم آشغال به پاش چسبیده...

*اعتراف می کنم یه بار به جای وانیل، بکین پودر ریختم توی قندون و یه هفته بعد یادم افتاد که اونی که میریزن روی قند وانیله!

*اعتراف می کنم بچه که بودم تابستون ها تو اوج گرما با ذره بین رو پشت بوم مورچه ها رو آتیش می زدم.

*اعتراف می کنم تو سن نوجوانی (10 سال پیش) وقتی از گیر دادن های مامان بابام خسته می شدم تصمیم می گرفتم خودکشی کنم. بعد می نشستم اینقدر قیافه همه فک و فامیل رو در حال گریه تصور می کردم تا قوتی که دلم خیلی می سوخت و پشیمون می شدم و اینچنین شد که زنده موندم...

*اعتراف می کنم چند سال پیش با پسرعموم قرار گذاشتیم بریم یه جایی. تو مترو که بودم پسر عموم بهم زنگ زد یه خورده که باهام صحبت کرد بهش گفتم صدات خوب نمیاد. این رو که گفتم یهو صدا خیلی عالی شد. حالا نگو پسرعموم تو فاصله یکی دو متریم وایساده. همه مسافرا هم دارن به من نگاه می کنن و زیر لب می خندن! بعدا که پسرعموم ماجرا را برایم تعریف کرد تا دو روز افسرده بودم از این سوتی تاریخی!
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • زهرا

    مورچه رو شدیدن هستم.

    پاسخ ها

    • شکیبا

      میازار موری که دانه کش است بترس از عمویش که چاقو کش است...هه....هه .زهرا خانوم یه خورده احساسات نداشتی این بدبخت هارو نسوزونی؟

    • شکیبا

      زهرا دلبندم اون شدیدا هست

  • مهرداد

    خوب بود. اولین باری بود که ای مطالبو خوندم.

    پاسخ ها

    • نیلوفر

      منم همینطور

  • laya

    من کارم بانکیه یه سری یه مشتری اومد که قبضشو پرداخت کنه پولو با قبضه بهم داد.من مبلغ قبضه رو نیگاه کردم گفتم آقا پول قبضتون اینقدر میشه!اونم هی میگفت باشه منم میگفتم آقا پول قبضتون اینقدر میشه یعنی که پولتون رو بدید بیچاره بعد 5دقیقه گفت خانم من پولم رو دادم بعد نگاه کردم دیدم بنده خدا پولشو داده.دیگه روم نمیشد سرم رو بگیرم بالا....!

  • marzieh

    آخریه چی بود نفهمیدم
    حالا من یه چی بگم
    نه سالم بود خواهرمم یه ساله من و اون خونه تنها بودیم گشنه بود منم بردمش تو آشپزخونه نشوندمش رو کابینت و رفتم در یخچالو باز کردم براش چیزی بیارم یه دفعه یه صدای گورومبی بلند شد برگشتم دیدم خواهرم پخش زمین شده بدبخت الهی صداشم در نیومد طفلکی

  • بدون نام

    avvali ba yeki monde be akhari kare man bude:D

  • نسرین 1 (نسرین)

    اعتراف میکنم وقتی دبستان میرفتم خیلی دوست داشتم بچه ها مشقاشونو ننویسن بعد معلم گوششونو بگیره از کلاس پرتشون کنه بیرون و اونام هی التماس و گریه کنن!!! خدائیش بعضیاشون خیلی حرص آدمو درمیاوردن:))))
    (قبول دارم؛ کارم زشت بود. ولی عالم بچگی بود دیگه...)

    پاسخ ها

    • شکیبا

      هه..هه.ایول

  • هومن

    اعتراف میکنم الان لبم یه هفته هست افت زده هر وقت مسواک میزنم از شدت درد دوست دارم کلم رو بکوبم به دیوار!

    پاسخ ها

    • بدون نام

      خوب مسواک نزن........

  • رها

    اعتراف می کنم که هیچوقت یه دفتر مشق درست حسابی نداشتم
    یعنی مشق نوشتن جونمو می گرفت
    وقتی هم معلم ها می گفتن دفترهاتونو بیارید ببینم آخرین درسی که داده بود تو یه دفتر جدید می نوشتم و می بردم
    یا اینکه مبصر بودم مال بقیه رو جمع می کردم می بردم متوجه نمی شدن مال من توشون نیست
    خلاصه اگه هم می فهمیدن به روم نمی اوردن آخه بچه زرنگ کلاس بودم.

    پاسخ ها

    • حیف نون

      عجب کلکی بودی

    • رها

      آره حیف نون ولی نمی دونم چرا در موردش احساس گناه نمی کنم.
      ببینم چرا این همه به من منفی دادید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    • ebrahim

      shgerd zerangi k daftar nadashteh bashe jalebe

    • من

      خوب بی مزه ست دیگه
      یه کم نمک بخوری خوب میشه

  • فرشته

    اعتراف میکنم که دوره ی راهنمایی بخاری دفتر مدیر رو ترکوندیم و از اونجا چندبار شیرینی کش رفتیم
    دوم دبیرستان معاون که از دست اکیپمون داغون شده بود اومد کلاس و (خداشاهده)درحالیکه گریه میکرد ازمون تمنا کرد که دیگه آروم باشیم
    مام تا روز بعد آروم بودیم...

    پاسخ ها

    • ebrahim

      badbakhtesh kardeh boodid dige

  • wصادق

    اعتراف میکنم بچه که بودم بعضی وقتها میرفتم سراغ شلوار بابام و از جیبش پول در میاوردم .
    یه بار که بابام خوابیده بود و شلوارش هم بالا سرش بود سینه خیز رفتم سراغ شلوارش.
    وقتی به شلوار رسیدم دستمو کردم تو جیبش و داشتم دنبال پول میگشتم که بابام بیدار شد و منم که هول شده بودم خودمو زدم به خواب.
    بابام تا منو دید گفت:صادق اینجا چه کار میکنی.
    منم با صداییی خواب الود گفتم نمیدونم اینجا خوابم برده بود.ولی یادم رفته بود دستمو از تو جیب شلوارش دربیارم وهمینکه بابام شلوارشو کشید دست من همراه با یه اسکناس 200 تومنی از توجیب بابام دراومدو....

    پاسخ ها

    • zohre.h

      خیلی باحال بود

    • nili

      heh khub bud khodaie :D

    • sara

      khafe nashi kaf kardam ba karet :))

    • شکیبا

      جون خودت خیلی نابغه ای

    • خودم

      واااای آخرش بود،
      نــــــه خوشم اومد!!

    • ساینا

      تصور کردن حالتت موقع خواب هم خنده داره

  • کیمیا

    اخریه جالب بود!
    اعتراف می کنم یه بار داداشم که بچه بود خیلی اذیت کرد و من بهش چند تا قرص خواب دادم حالش بد شد بردنش بیمارستان ولی به خیر گذشت.البته خودم 7سالم بود.

    پاسخ ها

    • maryam

      خسته نباشی..

    • شکیبا

      خوب کاری کردی ....اخه واقعا رو مخن

    • بدون نام

      تو که یکی یدونه ای شکیبا خانوم.

  • تبسم

    ٥سال پيش داشتم صبح زود ميرفتم پياده روى ،سر كوچه يه ماشين جديد ديدم كه تا حالا نديده بودم (اولين c5 هايي كه در اومده بود)گفتم ببينم توش چه شكليه !خلاصه كله ام رو بردم تو شيشه دودى ماشين و داشتم واسه خودم صفا ميكردم كه يكهو ديدم يه صورت از اون ور شيشه داره رخ به رخ و هاج و واج نگاهم ميكنه!!!عين ابله ها تا سر چها راه بعدى از هولم دويدم!!!
    از اون بدتر كه ماشين مال ارشيتكت خونه تازه تخريب شده ى سر كوچه بود كه هر روز از ٦ صبح تا٦ بعد از ظهر سر كوچه وايستاده بود و هر بار كه ميديدمش مجبور بودم يادم بيفته چه دسته گلى به اب داده بودم!!
    چه ميدونستم ساعت شيش صبح كسى تو ماشينه!

    پاسخ ها

    • فاران

      خیلی جالب بود ، سرک کشیدن و .... بعد هم دویدن !!

    • Melody

      vay tabasom jan bade ye modadt ye dele sir khandidam mersi

    • شکیبا

      این بلا سر منم اومده...ولی من وقتی میترسم نمیدونم چرا خندم میگیره اینقدر خندیده بودم شل شده بودم نمیتونستم بدوم....

    • خودم

      اونایی که منفی دادن نشون دادن که آدمای شادی نیستن.
      خیلی باحال بود، کلی خندیدم.

    • تبسم

      مرسی از نظر لطف تک تک شما دوستان بسیار خوبم

    • setare shab

      kheily jaleb bod mano yade khaterei andakht
      ba dostam rafte bodam bage delgosha konjkav shodam az peleha beram bala bebinam che khabare
      chandta pele ke raftam bala sedaye sag shenidam bedone inke bedonam az kojast ba giyafeye khande dary rahe raftaro az tars ba do bargashtam
      yadesh bekheir dostam ta 1saat dasht azam mikhandid

  • sara

    اعتراف مي كنم وقتي دبستان ميرفتم از سازمان بهداشت اومدن مدرسمون و ظرفهاي كوچيكي جهت مدفوع بهمون دادن كه تا فرداش يا پس فرداش بياريم مدرسه و تحويل بديم.
    خلللللللللللاصه نشون به اون نشون كه اقا شب ديدم كه اين ظرفه خيلي ضايع بو ميده بده اينجوري تحويل بدم! رفتم ادكلن مامانم و ورداشتمو روش خالي كردم و فرداشم به مدرسه تحويل دادم. ولي خودمونيما وقتي درشو باز كردن چه حالي كردن!

    پاسخ ها

    • شکیبا

      وااااااااااااای خیلی باحال بود دستت درد نکنه

  • naghme

    سال سوم راهنمای جام کنار پنجره کلاس بود عادت کرده هروز خوراکی میزاشتم تو کیف و یواشکی سرکلاس میخوردم. آخه شما نمیدونید چه فازی داشت دید زدن طبیعت مدرسه و تخمه شکستن و برنامه ریزی واسه زنگ تفریح که بالای کدوم درخت برم واسه میوه بهتره...
    اخر سال دفتر خاطراتی میدادیم معلما برامون یادگاری بنویسن. خدا حفظ کنه دبیر عربیمون نوشته بود خانم سرکلاس انگاری کنار ساحل دریا نشته بود و تو عالم خودش تخمه میشکست...
    ما خوشهال که نمیفهمه نگو اون بیچاره همه سال خلاف مارو میدیده برومون نیاورده.

  • فاران

    برای دوستان قدیمی شاید تکراری باشد

    و اعتراف میکنم:(با عذر خواهی از همه دوستان)
    دوران کارآموزی در مرکز بهداشت برای اولین بار خواستم بچه ای را واکسن ثلاث ( دیفتری ، کزاز ، سیاه سرفه ) بزنم که دیدم سرسوزن تو باسن بچه فرو نمیره و بچه شروع کرد به گریه کردن ، و مسئول بخش با عصبانیت اومد و خودش این کار رو انجام داد و اون هفته اصلا" اجازه تزریق واکسن نداشتم ، هرچند در مراکز دیگه با تمرین بیشتر یاد گرفتیم !!!!

    پاسخ ها

    • بدون نام

      لایکو اشتباه زدم

    • Mahchehre

      inam jaleb bod k ba dampai omadeh bodid.....

    • فاران

      ماهچهره خانم سلام
      ماشاا... به این هوش شما
      هنوز که یادتون نرفته !!!!

    • mahchehre

      Merci adam k khaterehay khobo faramosh nemikone

  • zahra

    اعتراف می کنم کلاس اول ابتدایی بودم زنگ آخرتوی نمازخونه ی مدرسمون جشن بود باچندتاازدوستام نرفتیم پایین وتصمیم گرفتیم تخته پاک کن روخیس کنیم وبه تخته بکشیم!باچه ذوق وشوقی وچه قدر دزدانه رفتیم پایین که مباداکسی ببیندمون.بعدتخته پاک کن روخیس کردیم ومالیدیم به تخته وخیلی خندان منتظرشدیم تاخشک بشه ولی اینقدرخیس بودکه خشک نشد.فرداکه اومدیم مدرسه فهمیدیم چه گندی زدیم!!!

    پاسخ ها

    • بهی

      البته ما از این روش استفاده میکردیم تا زنگ بعدش معلم نتونه رو تخته چیزی بنویسه و بجای درس دادن معلم داستان تعریف میکرد تا تخته خشک بشه!

  • نازلى

    سوتيهاى تبسم و سارا خوب بود ولى من خودم اصلا سوتى نداشتم كه بنويسم

    پاسخ ها

    • شکیبا

      چرا داشتی یادتت نمیاد

  • MOHSEN

    یادمه یه بار 15سال پیش وقتی 7سالم بود یه پیر مردی تو کوچمون بود که علاقه ی زیادی به شوت کردن زباله های کوچه به کنار راه داشت.
    یه بار یه کارتن روپر از سنگ های بزرگ کردم
    گذاشتم وسط کوچه بنده خدا اومد شوتش کرد پاش مو ورداشت افتاد زمین.

    پاسخ ها

    • بدون نام

      فهمیدیم 22 سالته

    • darya

      خیلی باحال بوددد!!!لایک!!!

    • شکیبا

      ایول خوشم اومد

    • laya

      ای شیطونک..

  • MOHSEN

    یه بارم مرغ هم سایه مون اومده بود خونه ما
    من شوت کردم زیرش. پروین خانوم همسایه ی قدیمی مون(صاحب مرغ)شنیدم که به مامانم می گفتش که:والا نمی دونم این مرغه چش شده؟
    یه هفته اس تخم مرغ شکسته می زاره ا.....
    ههههههههه.........

    پاسخ ها

    • sara

      ماشششششششششششاالله چقدرم بانمكي!

    • شکیبا

      خالی بندیه محضه

  • وروجك

    من 25 سن داشتم شنا بلد نبودم يه روز با اسرار بچه ها رفتيم استخر منم طناب وسط استخرو گرفته بودم و ميچرخيدم با خودم گفتم برم تو يه متري حال كنيم.رفتم كه يه دفعه پام ليز خورد رفتم زير آب حالا داد ميزدم كمك كمك بچه ها از خنده مارپيچ ميرفتن.يكشون گفت خوب بلند شو واستا تازه فهميدم قدم 180ده تو يه متري ميخواستم غرق شم.از خجالت روم نميشد برم بيرون

    پاسخ ها

    • شکیبا

      هه...هه..هه موفق باشی

  • مهدیه

    یه کوهی تو گرگان هست من همش فک میکردم این دماونده.بعد جلو یه نفر یه سوتی دادم ولسه همین.:Dبعد بقول دوستام من خدای سوتیم

  • reyhoon

    اعتراف میکنم که هیچ وقت اعتراف نکردم

    پاسخ ها

    • حاتم

      خوشم اومد

  • ایران

    خاطره نغمه خیلی با حال بود .
    اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم انگشت دستم زخم شده بود و داشت خون میومد من تو کوچه مدرسه ایتاده بودم و داشتم گریه می کردم یک پسر جوون بهم گفت چیه کوچولو چرا گریه می کنی یه جوری که دلش برام بسوزه گفتم نیگا انگشتم اوخ شده . اونم یه جوری که انگار خیلی دلش باسم سوخته نگام کرد و گفت رفتی خونه انگشتت رو بکن تو یک ظرف آبلیمو نمک دستت خوب میشه منم رفتم خونه با اعتماد به نفس کامل انگشتم رو کردم تو ظرف آب لیمو نمک و جیغم تا هفت تا خونه اونور تر رفت ...

    پاسخ ها

    • شکیبا

      دم اون پسره گرم

    • naghme

      اخی بمیرم برات. میدونم چه دردی داره دلم برات سوخت

    • تپل

      خیلی باحال بود

  • عاطفه

    اعتراف مي كنم دفه اولي كه سصوار مترو شدم با دوستم با هم بوديم 2تا بليط 2سفره خريد و به من گفت با هركدوم از اين بليطا ميتونيم 2بار بريم تو مترو
    منم فك كردم ميگه با هر كدوم ميشه 2 نفر رفت
    بليطو دادم دستم خودش زودتر بليطو زد و رفت منم پست سرش رفتم كه بين در گير كردم
    مامور قطار گفت نمي خواي بليط بدي؟؟؟!!!
    تا خود مقصد مي خنديديم!!!:D

    پاسخ ها

    • 120

      دیگه چقدر صرفه جویی؟
      دو سفره تازه هر بارشم 2 نفر؟
      خسته نباشی

  • Melody

    sotiaye hamatono khondam mamnon shadam kardin dostan

  • بدون نام

    اعتراف میکنم وقتی 7 سالم بود میخواستم به خواهر 1سالم بفهمونم که بخاری داغه و نباید بهش دست زد دستشو چسبوندم به بخاری!!!!!
    هنوزم دلم کباب میشه واسه دستای کوچولوی تاول زدش:(

    پاسخ ها

    • شکیبا

      اگه خاستی بهش یاد بدی تنور داغه یه بار کله شو بکنی تو تنور کاملا متوجه میشه....

  • ppeymanqq

    اعتراف نمی کنم!!

    پاسخ ها

    • maryam

      تو رو خدا!!!!

  • سرو

    سوتی ایران جالب بود ، شادم کردین الهی خدا روحتون شاد کنه :)

    پاسخ ها

    • ایران

      خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه

  • rasool

    اعتراف میکنم دوران بچگی دائم با داداشم که 4سال کوچیکتره بزن بزن داشتیم. هرچی کتک میخورد روش کم نمیشد بعضی وقتا با نامردی ضربه میزد و فرار میکرد. خدا رحم کرد هیچکدوممون نمردیم تو این دعواها

  • شکیبا

    اون یکی مونده به اخریه اند اعتراف بوود

  • آرمین

    اعتراف میکنم تو دوره نوجوونی یه دفعه رفته بودم مغازه شلوار بخرم، با فروشنده هه ر یه خورده رودرواسی داشتم . وقتی شلوار مورد نظرمو انتخاب کردم و خواستم پولشو بدم همین که پول رو گذاشتم جلو فروشنده یهو هول شدم گفتم قابل شما رو نداره .
    رفیقم که کنام بود زد زیر خنده که فروشنه هم باهاش همصدا شد .... تا یک ماه برای رفیقم سوژه شده بودم

  • سپیده

    بچه که بودیم یه زنبورمرده افتاده بودروزمین منم برداشتم چسبوندم به صورت بچه همسایمون ،بچه بیچاره گریه کنان رفت خونشون .بعدهافهمیدم زنبوره جون داشته نیشش زده

  • مرتضی

    یادش به خیر چند سال پیش برای تسلیت رفته بودم خونه یه اشنا به جای تسلیت گفتم همیشه تو شادی باشین .خدا میدونه بعدش چه عرقی کردم

  • بدون نام

    اعتراف ميكنم يه روز با بچه هاى فاميل چند تا سيگار شوهر خالمو دزديديم رفتيم يه گوشه بكشيم همه هول كرده بوديم مات ومبهوت همو نكاه ميكرديم تازه فهميديم كبريت نداريم!

    پاسخ ها

    • خودم

      دقت کردین همه ی شوهر خاله ها سیگارین؟

    • سروناز

      شوهر خاله ی من سیگاری نی

    • من

      شوهر خاله های من هم سیگاری نیستن

    • خودم

      اشکال نداره عوضش شوهر عمه هاتون سیگارین.

  • قرمز

    اعتراف می کنم از رنگ قرمز خوشم می اد
    یکی یه لایک قرمز تقدیم کردم

    پاسخ ها

    • نیلوفر

      اولین لایک قرمزمن بودمااااااا

    • laya

      خوب عزیزم منم از لاک قرمز خوشم میاد..منظورت اینه که پسری

    • قرمز

      شرمنده می کنین

    • laya

      دشمنت شرمنده عزیزم

    • قرمز

      قربونتون برم
      پرچم قرمز همیشه بالاست

  • Mahchehre

    Hef k fontam EN vagarna sothihay toopi dashtam

  • ایران

    من بچه بودم عاشق عینک بودم . یه روز تو مطب دکتر با مامانم نشسته بودم داشتم مامانم رو راضی می کردم منو ببره پیش چشم پزشک بلکه بهم عینک بدن نگام افتاد به تابلویی که اون طرف سالن بود و توش 15 قو داشتن شنا می کردند برای اثبات ضعف چشمم به مامانم گفتم من الان اون 15تا قوی توی اون تابلو رو نمی بینم

  • دخمله شیطون

    دل شاد باشید همیشه .الان تو کافینتم انقد بلندبلند خندیدم که همه کنجکاو نگام میکنن ببینن چه خبره!

  • سمانه

    اعتراف میکنم:همسایه امون یه خروس داره که فقط از ساعت دو تا شش بعد از ظهر آواز میخونه اونم چه آوازی!!!از قضا اتاق منم روبه کوچه است وهمیشه صداش میاد تواتاقم مثل اینکه تو اتاقم قوقولی قوقو میکنه.یه بار که شدید خوابم می آمد حرصم گرفت رفتم پشت پنچره دیدم آقا خروسه تو کوچه واسه خودش میگرده وآواز میخونه اونم ساعت 3. با چسب کاغذی رفتم قشگ نوکشو چسبوندم به هم.البته چند تا هم نوک بهم زد هاا.هیچم ناراحت نیستم.قیافه صاحبش دیدنی بود

    پاسخ ها

    • احمد رضا

      ایول بابا سمانه خانوم!من فک میکردم همه دختر خانوما از خروسو ومرغو وجوجه میترسن.بابا ایول.

    • سوگند

      احمد رضا جان فکر شما کلا اشتباهه.بهتره نوع فکرتونو عوض کنید دیگه زمونه عوض شده،من خودم یه پسر خاله21ساله دارم از سوکس میترسه

  • سروناز

    یه بار بچه بودم زبون خواهرم رو به قالب یخ چسبوندم که بهش نشون بدم قالب یخ چه قدر سرد است.

    پاسخ ها

    • بدون نام

      دقیقا چند بار بچه بودی
      وای برا منم اتفاق افتاده پوست زبون کنده میشه
      ووووووییی جنایتکار

  • سروناز

    اعتراف می کنم یه بار میخواستم برم سرکار دیدم ماشینم خرابه زنگ زدم اژانس گفت ماشین پراید نوک مدادیه رفتم پایین دیدم یه پراید نوک مدادی وایساده فک کردم چه سرعتی سه سوته رسیده!نمی خواستم جلو بشینم رفتم عقب دیدم کاپشنش عقبه گفتم "میشه کاپشنتون رو بردارین؟"آقاهه چپ چپ نیگا می کرد بعد یه پراید نوک مدادی اومد منو دید گفت:" اژانس می خواستین؟"منم=) گفتم ببخشید و در رفتم اقاهه این طوری شده بود@:

    راستی یه بارم بچه بودم مامانم برا دادن عیدی به سرویسم اومده پایین گفته ماشینش چه رنگیه؟من گفتم مشکی بعد مامانم رفته کیف منو گذاشته تو ماشین یه اقایی داره بهش سکه می ده بعد سرویسم اومده من مامانم رو صدا کردم اونم =) منم هرهرهر

  • setare shab

    ongadr ke dastanhaye bacheha khande dar bod sotyha bi maze bodan
    mamnon delam shad shodo yade khaterate khodam oftadam
    bazam az in kara anjam bedino vase ma tarif konin

  • رقیه

    :این خاطره مال یکی از دوستای صمیمه:یه بار که شب تو درمانگاه پزشک کشیک بودم،حوصله ام سر رفت.با بچه ها قرار گذاشتیم کمی بخندیم.تو اتاق پزشکان ریس درمانگاه راحت خوابیده بود.با نخ بخیه روپوشش که توتنش بودو دوختم به تشک تخت بعد آروم امدم بیرون دروبستم.ده ثانیه با باسر رفتم تو اتاق(طوری در کوبیدم که خود ترسیدم)وفریاد زدم آتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــش. هیچی دیگه بقیه اشم معلومه!!!!!!!!!!

    پاسخ ها

    • حیف نون

      خیلی باحال بودددددددددد

    • رها

      اگه من جای ریس درمانگاهتون بودم همون لحظه اخراجتون میکردم.ولی بااااااااااااااااااااااااااحال بید مرسی.

    • مهیار

      خیلی خنده دار بود. اونقد خندیدم اهل بیت فک میکنن دیونه شدم!!!
      بچه ها فکروشو بکنید،آقای دکترو که تشک تخت چسبیده به پشتش!!
      صحنه ی جالبیه.
      ممنون رقیه خانوم

    • بدون نام

      جون خودت جرات داری با رئیستون همچین کاری کنی!!!!!!!!!!

    • مهیار

      من جراتشو دارم،چون رییسم پسر خالمه

  • ایران

    این سوتی نیست یک خاطره است : 4 یا 5 سالم بود توی خیابون با بابام داشتم میرفتم سر یک چهارراه ماشین پلیس وایستاده بود . من به بابام گفتم من با این پلیسه کار دارم . بابام گفت چیکار داری گفتم حالا بریم من کارش دارم . رفتیم اونر خیابون اگر از من بپرسید میگم یک آقایی تو ماشین نشسته بود بعدا فهمیدم سرهنگ بوده .
    بابام بهش سلام کرد و دست داد و گفت دخترم کاری با شما داره و هرکارش کردم نگفت چیکار داره اگر حرفی زد شما بگذارید رو حساب بچگی ...
    پلیسه نیگام کرد گفت چیه عمو جون گفتم سلام آقا پلیسه گفت سلام جونم
    گفتم مگه شما نمی گید ما باید از خط کشی چهارراهها رد شیم ؟ گفت بله شما حتما باید از خط کشی چهاراه ها رد شید گفتم پس چرا این چهار راه خط کشی نداره!! از ماشین پرید بیرون نگاهی به سرتاسر چهاراه انداخت بعد نشست روی پاش و دستش رو گذاشت رو شونم و گفت من به تو قول میدم این چهر راه خیلی زود خط کشی میشه ... شاید باورتون نشه اما فردا صبحش که میرفتم مهد دیدم چهاراه خط کشی شده خدا خیرش بده

    پاسخ ها

    • fatima

      ey kash hameye adama in ghadr khodeshuno masul bedunan...

  • behnaz banoo

    اعتراف میکنم که همسایه مون یه خروس داشت که شب ونصفه شب قوقولی می کرد
    اونموقع هم قشنگ یادمه تازه زلزله اومده بود خلاصه ما هم تو عوالم طفولیت فکر می کردیم این هر وقت صداش بیاد یعنی می خواد زلزله بیلد وکلی هر بار می گر خیدم
    تا اینکه یه شب طرفای ساعت 3رفتم تو حیاط مشتمو پر کردم گندمی که مامیم می خواست باهاش سمنو درس کنه واغشته ش کردم به یه جور سمی که تو اشپزخونه داشتیم(فکر کنم سم سوسک بید)بعد هم از دیوار ریختم تونطرف که بیاد نوش جان کنه
    صبح پا شدم دیدم صدای خروسه در نماد با یه وضع بدی قوقولی قوقو می کنه که ئدلم اتیش گرفت:دی

  • بابک

    خوشم میاد که صادقی مرسی

  • حسین

    یه نفر رفته بود کمک بیاره تا یه مریض رو از تاکسی پیاده کنه.دیدم کسی نیست و مریض داره از صندلی میفته.با عجله رفتم زیر پاش رو گرفتم و بطرف بالا کشیدم بلکه نیفته. نمیدونم چی شد شلوارش از پشت جر خورد. دیدم همراهش با یه کمکی تشکر کنان بطرف من میان.گفت لطف کردی نذاشتی بیفته.من هم گفتم وظیفه بود و قبل از روشن شدن ماجرا از صحنه دور شدم.

  • آرام

    سلام.خیلی عالیه بچه ها.آرزوی موفقیت برای همتون دارم.

  • ایران

    اعتراف می کنم چند وقت پیش در اوج عصبانیت داشتم با یکی جر و بحث می کردم یهو به جای اینکه بگم کاری نکن اون روی سگم بالا بیاد گفتم کاری نکن سگم روت بالا بیاره
    طرف مونده بود بخنده یا گریه کنه

  • هانی

    خاطره.من وقتی کلاس اول دبستان بودم یه جوری وابسته پدر مادرم بودم که نگو.باورتون نمیشه تا یکی دو ماه اول باید مادرمو تا اخر زنگ کنار خودم رو نیمکت مینشست یه روزی بابام پاش شکسته بود و مادرمم نتونست بیاد بجاش بابای بیچارم با پای شکسنه و دو تا عصا اینطرف و اونطرف باید همراه من میومد از اونجایی که بابام نمیتونست بیاد تو کلاس تو سالن مینشست منم بخیا خودم الان بابام میذاره میره هرچند وقت یه بار میرفتم یه سری میکشیدم تو سالن مدرسه بعد بابام با کتی عصبانیت دست تکون میاد که نرفتم اینجام .هروقت یاد اون روزا میوفتم جیگرم اتیش میگیره

  • سارا

    اعتراف مي كنم سوم ابتدايي مي خوندم و خيلي دوست داشتم بگن فلاني ( هر كي كه باشه، صفر گرفته) معلممون هم هميشه دفترهاي املا رو مي داد دست اكيپ شش نفره ما و دفتر املاي يكي از بچه تنبلها افتاد دستم و منم كه ديدم داره 5 ميشه، چند تا از كلمه ها رو پاك كردم و اشتباه نوشتم تا اون صفر بشه... يكي از بچه ها منو ديد و لو داد... معلممون هم طرف منو گرفت و خلاصه خيلي پشيمون شدم...

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج