طنز؛ تکریم ارباب رجوع به سبک ایرانی
سعید هوشیار در روزنامه قانون نوشت:
کله سحر ساعت ۱۱ بود که زنگ خانهمان را زدند. کورمال کورمال و شاکی از وقت نشناسی مردم کنار آیفون رفتم و گوشی را برداشتم. تصویری که در آیفون میدیدم، پس کله فردی بود که برای صحبت با من سرش را پایین انداخته بود، چند لحظهای طول کشید تا اتفاقات لود شود که این موجود چیست. خلاصه بعد از لحظاتی متوجه شدم که این وقت نشناس، مامور اداره آب است و اخطار قطعی آب را آورده. خلاصه با چه مشقتی که شاید بتوان آن را یک کتاب کرد و فیلمها از آن ساخت به دم در رفتم و با خواهش و تمنا که اگر آب را قطع کنید دیگر کولر نداریم، حمام نداریم، توالت نداریم و از تشنگی میمیریم، مهلت یک ساعته گرفتم تا به اداره آب و فاضلاب رفته و قضیه را حل و فصل کنم.
در اداره آب و فاضلاب منطقه مانند بانک شماره میدادند، ما هم یک شمارهای گرفتیم و رفتیم گوشهای بنشینیم و چرت مرغوبی بزنیم که فردی نزدیک شد و کاغذی دستمان داد و...
گفت- خودکار داری؟
گفتم- نه برای چی؟
گفت-واسه اینکه اینو پر کنی دیگه؟
گفتم- این چی هست اصلا؟
گفت-فرم نظرسنجی در مورد اخلاق کارمندامونه...
گفتم-من که هنوز برخوردی ندیدم که بخوام نظر بدم...
گفت-اصلا مهم نیست همینجوری یک چیزی بنویس اوکیه...
گفتم- مرد حسابی میخوای نظرمو بپرسی، هنوز ننوشته میگی مهم نیست؟!
گفت-بابا چهار تا سواله یک چرتی باید بنویسی پر شه دیگه! بعضیها حیوون بازی در میارن میرن اعتراض میکنن که اخلاق کارمندامون بده و تکریم ارباب رجوع نداریم و...
گفتم- حرف دهنتو بفهم این چه طرز حرف زدنه، خب معلومه میرن اعتراض میکنن دیگه، مرتیکه بی ادب!
گفت- حرف دهنت و بفهم، بی ادب تویی، نفهم...
گفتم- بی شعورین از بس... بی ادب.
گفت- زر زر نکن، فرم نظر سنجی رو پر میکنی یا نه؟
گفتم- برو گمشو بی شعور...
خلاصه بعد از مکالمه عجیب نوبتمان شد، رفتیم به باجه ۲...
گفتم- سلام شماره منو خوندید ظاهرا...
یک چیزی گفت که هیچ چیزش را نفهمیدم.
گفتم- جان؟ چی فرمودید؟
دوباره همان نامفهومش را تکرار کرد.
گفتم-چی میگی؟
گفت- برادر من چند بار بگم برو باجه ۲...
گفتم- خودتون گفتید باجه ۶!
گفت- ما هر چی بگیم باید انجام بدید؟ ای بابا... برو آقا برو!
ما رفتیم سراغ باجه ۲ که متصدی خانمی بود که تا من را دید چیزی را زیر لب زمزمه کرد و قیافهاش شبیه زمانی شد که انگار مانستر یا ابوبکر البغدادی را دیده باشد. بدون هیچ صحبتی کاغذم را گرفت و یک کاغذ دیگر به آن منگنه کرد و با علامت دست دستگاه خودپرداز را نشان داد و چون هنوز زبان مکالمه در این اداره رایج نبود از روی حرکت دستش فهمیدم منظورش پرداخت پول است، پول را پرداختیم و بدون اینکه کسی را بکشم از آنجا خارج شدم، احتمال زخمی کردن عدهای نیز وجود داشت که خدا بهمان صبر داد تا شر نشود. خدایا بابت این میزان برخورد خوب متشکریم...
کله سحر ساعت ۱۱ بود که زنگ خانهمان را زدند. کورمال کورمال و شاکی از وقت نشناسی مردم کنار آیفون رفتم و گوشی را برداشتم. تصویری که در آیفون میدیدم، پس کله فردی بود که برای صحبت با من سرش را پایین انداخته بود، چند لحظهای طول کشید تا اتفاقات لود شود که این موجود چیست. خلاصه بعد از لحظاتی متوجه شدم که این وقت نشناس، مامور اداره آب است و اخطار قطعی آب را آورده. خلاصه با چه مشقتی که شاید بتوان آن را یک کتاب کرد و فیلمها از آن ساخت به دم در رفتم و با خواهش و تمنا که اگر آب را قطع کنید دیگر کولر نداریم، حمام نداریم، توالت نداریم و از تشنگی میمیریم، مهلت یک ساعته گرفتم تا به اداره آب و فاضلاب رفته و قضیه را حل و فصل کنم.
در اداره آب و فاضلاب منطقه مانند بانک شماره میدادند، ما هم یک شمارهای گرفتیم و رفتیم گوشهای بنشینیم و چرت مرغوبی بزنیم که فردی نزدیک شد و کاغذی دستمان داد و...
گفت- خودکار داری؟
گفتم- نه برای چی؟
گفت-واسه اینکه اینو پر کنی دیگه؟
گفتم- این چی هست اصلا؟
گفت-فرم نظرسنجی در مورد اخلاق کارمندامونه...
گفتم-من که هنوز برخوردی ندیدم که بخوام نظر بدم...
گفت-اصلا مهم نیست همینجوری یک چیزی بنویس اوکیه...
گفتم- مرد حسابی میخوای نظرمو بپرسی، هنوز ننوشته میگی مهم نیست؟!
گفت-بابا چهار تا سواله یک چرتی باید بنویسی پر شه دیگه! بعضیها حیوون بازی در میارن میرن اعتراض میکنن که اخلاق کارمندامون بده و تکریم ارباب رجوع نداریم و...
گفتم- حرف دهنتو بفهم این چه طرز حرف زدنه، خب معلومه میرن اعتراض میکنن دیگه، مرتیکه بی ادب!
گفت- حرف دهنت و بفهم، بی ادب تویی، نفهم...
گفتم- بی شعورین از بس... بی ادب.
گفت- زر زر نکن، فرم نظر سنجی رو پر میکنی یا نه؟
گفتم- برو گمشو بی شعور...
خلاصه بعد از مکالمه عجیب نوبتمان شد، رفتیم به باجه ۲...
گفتم- سلام شماره منو خوندید ظاهرا...
یک چیزی گفت که هیچ چیزش را نفهمیدم.
گفتم- جان؟ چی فرمودید؟
دوباره همان نامفهومش را تکرار کرد.
گفتم-چی میگی؟
گفت- برادر من چند بار بگم برو باجه ۲...
گفتم- خودتون گفتید باجه ۶!
گفت- ما هر چی بگیم باید انجام بدید؟ ای بابا... برو آقا برو!
ما رفتیم سراغ باجه ۲ که متصدی خانمی بود که تا من را دید چیزی را زیر لب زمزمه کرد و قیافهاش شبیه زمانی شد که انگار مانستر یا ابوبکر البغدادی را دیده باشد. بدون هیچ صحبتی کاغذم را گرفت و یک کاغذ دیگر به آن منگنه کرد و با علامت دست دستگاه خودپرداز را نشان داد و چون هنوز زبان مکالمه در این اداره رایج نبود از روی حرکت دستش فهمیدم منظورش پرداخت پول است، پول را پرداختیم و بدون اینکه کسی را بکشم از آنجا خارج شدم، احتمال زخمی کردن عدهای نیز وجود داشت که خدا بهمان صبر داد تا شر نشود. خدایا بابت این میزان برخورد خوب متشکریم...
پ
نظر کاربران
تازه کارمندای دانشگاهو ندیدین انگار ارث پدرشون دست ما دانشجوهای بدبخته...
خخخخ راست میگه همینه واقعا