راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
اینجا، بعضی ها زندگی نمی کنند، مسابقه ی دو گذاشته اند،
می خواهند به هدفی که در افق دور دست است برسند؛
و در حالیکه نفسشان به شماره افتاده،
می دوند و زیبایی های اطراف خود را نمی بینند؛
آن وقت روزی می رسد که پیر و فرسوده هستند،
و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برایشان بی تفاوت است...!
بابا لنگ دراز | جین وبستر
وقتی به گذشته برمیگردم روزهای نوجوانیام را میبینم که مثل دانههای برف در صبحی توفانی میگریزند، مانند پاره دستمالکاغذیهایی که از جلو چشم مسافری پشت پنجرهی واگن قطاری، بهدستِ باد، تند دور میشوند. در روابطم با زنان، بهداشتی، واقعبین، عجیب و غریب و چابک بودم. زمان دانشجویی در لندن و پاریس به خانمهای مزدبگیر بسنده میکردم. درسخواندنم جدی و دقیق بود گرچه آنطور که باید پربار نبود. ابتدا تصمیم داشتم مدرک روانپزشکی بگیرم، مثل بسیاری از افراد بااستعداد ناکام؛ اما من حتی از آنها هم ناکامتر بودم؛ چنان فرسودگی عجیبی در من ریشه دوانده بود که از عهدهی روانپزشک شدن هم بر نمیآمدم، بنابراین به ادبیات انگلیسی روی آوردم، به جایی که بسیاری از شاعران سرخورده همچون استادان پیپکشِ پالتو پشمپوش روی میآورند. پاریس برایم جای مناسبی بود. آنجا با تبعیدیها دربارهی فیلمهای ساخت شوروی بحث میکردم. توی قهوهخانهی «دو مگو» با همجنسگرایان نشست و برخاست داشتم. در روزنامههای محلی مقالههای پیچیده و مبهم مینوشتم و شعرهای تقلیدی میگفتم...
لولیتا | ولادیمیر ناباکوف | ترجمه : اکرم پدرام نیا
راه مناسب به جاي تسليم براي پرهيز از تنهايي و نگراني ارتباط خودانگيخته ي انسان با آدميان ديگر و طبيعت است.. ارتباطي كه فرد را با دنيا پيوند مي دهد. بدون آنكه فرديت وي را از ميان ببرد. «همبستگي فعال فرد با همه ي آدميان و فعاليت خودانگيخته وي با عشق ورزيدن و كار است كه انسان را نه با علايق نخستين بلكه به عنوان فردي مستقل و آزاد با دنيا اتحاد مي دهد.
گریزاز آزادی | اریک فروم | ترجمه : عزت ا...فولادوند
شیوه ی قتل نوزادان و کودکان تا این حد دلخراش نبود؛ به آن ها آمپول مرگ بار تزریق می کردند یا آن ها را آنقدر در اتاق هایی که صدای ناله ی هیچ بچه ای از آن به گوش نمی رسید نگه می داشتند که از تشنگی تلف شوند.
آلمان نازی | مایکل لینچ | ترجمه: بابک محقق
کاترین که از مادری خدمتکار و در خانواده ای نسبتاً مرفه و سرشناس به دنیا می آید، در همان سالهای آغازین زندگی طعم تلخ بی مادری را نیز می چشد. خانم مالک مزرعه که مادرخواندۀ او نیز هست، مسئولیت پرورش و نگهداری او را به عهده می گیرد. در عنفوان جوانی سخت شیفتۀ نیلیدوف، برادرزادۀ خانم می شود و به صورت پنهانی با او پیمان ازدواج می بندد. نیلیدوف که باید برای ادامۀ تحصیلات به مدرسۀ نظام برود، پس از دوری از کاترین او را به فراموشی می سپارد.
پنج سال بعد نیلیدوف در مراسم محاکمۀ دختری شرکت می کند که به جرم قتل محکوم شده و قرار است به سیبری تبعید شود. این دختر همان کاترین است که پس از رفتن نیلیدوف و آشکار شدن رازش در نزد مادرخوانده اش، مورد بی مهری او قرار گرفته و از خانه رانده شده است. نیلیدوف که خودش را مقصر اصلی این جریان می داند، تمام تلاش خود را به کار می برد تا با نفوذی که در دولت دارد او را تبرئه کند. اما قبل از این که بتواند به نتیجه برسد، حکم اجرا میشود. نیلیدوف تصمیم می گیرد راه این سفر پرخطر که احتمال مرگ در آن بسیار است را برای کاترین هموار کند...
رستاخیز واقعی در درون نیلیدوف اتفاق می افتد. در این داستان ما شاهد خواهیم بود که چگونه یک نفر قدم به قدم از خودخواهی ها و منیت های خود بیرون می آید و هر لحظه خود را به خدا نزدیکتر می بیند.
رستاخیز| لئوتولستوی | ترجمه: محمد مجلسی
مادرم امروز،مُرد. شاید هم دیروز ، نمی دانم. تلگرامی به این مضمون از خانه ی سالمندان دریافت داشته ام!
مادر درگذشت. تدفین فردا. همدردی عمیق . از تلگرام چیزی دستگیرم نشد. شاید این واقعه دیروز اتفاق افتاده باشد.
بیگانه | آلبرکامو | ترجمه: امیرجلال الدین اعلم
"لوسي" دختر جواني است كه در زمان كودكي ، پدرش در دسته ي زندانيان سياسي به زندان مي افتد و دوست صميمي پدرش آقاي "لاري" كه در بانك مركزي فرانسه كار مي كند سرپرستي او را به عهده مي گيرد و او را تا بعد از انقلاب كبير فرانسه كه پدر لوسي از زندان آزاد مي شود پيش خود نگه مي دارد. پس از آن لوسي به جستجوي پدرش مي پردازد و او را در اتاق نمناك زير شيرواني پانسيون كوچكي پيدا مي كند و پس از آن با پدرش به انگلستان سفر مي كنند كه در آنجا به زنداني سياسي ديگري به نام "چارلز دارني" برخورد مي كنند. (اين فرد شخصيتي بي گناه و مثبت است) كه در دادگاه سياسي انگلستان به جرم خيانت به كشور انگلستان دستگير شده است. چارلز وكيل مدافع با تجربه اي دارد به نام "سيدني كارتن". لوسي و پدرش با همكاري سيدني كارتن چارلز را از مرگ حتمي نجات مي دهند و او را از زندان آزاد مي كنند. (سيدني كارتن و چارلز شباهت زيادي از نظر چهره به هم دارند) در اين جريان سيدني كارتن و چارلز هر دو به لوسي كه حالا دختر زيبايي شده است علاقه مند مي شوند. اما چارلز سريعتر از سيدني دست به كار مي شود و با لوسي ازدواج مي كند و صاحب دختري نيز مي شوند.
داستان دو شهر | چارلز دیکنز | ترجمه :نوشین ابراهیمی
با عصبانیت گفت: با التماس و گریه زاری کریم رو راضی کردی و ازتهران اومدی اهواز،با قلدری،رحیم رو راضی کردی اومدی آبادان؛ توی این آتیش و خون حالا حتی زیر بار یه خط نامه نمیروی که لااقل دلمون آشوب نباشه؟
گفتم: آخه تو این آتیش وخون من دنبال کاغذ وقلم نوشتن باشم،چی بنویسم؟
گفت: بابا چقدربرای دو کلمه نوشتن چانه میزنی.نگفتم شاهنامه بنویس،فقط بنویس "من زنده ام"
نمی دانستم چرا باید بنویسم من زنده ام.با این حال بی اختیار با انگشت در خیال خودم روی پایم نوشتم " من زنده ام "..
من زنده ام | خاطرات دوران اسارت به قلم معصومه آباد
لاری از قبول شغلهایی که به او پیشنهاد میشود سرباز میزند. و برای یافتن پاسخ سوالهایش به کتابخانة ملی فرانسه میرود. ایزابل بعد از دو سال تلاش در جهت منصرف کردن لاری از تحقیقاتش در نهایت او را تهدید به جدایی میکند. لاری در برایر حیرت نامزدش، جدایی را میپذیرد. لاری سپس در معدن زغال سنگ استخدام میشود و در آنجا به اتفاق یک لهستانی که گرایش به عرفان دارد به آلمان سفر میکند. ولی چون پاسخی به سوالهایش نمییابد به اسپانیا میرود. و همچنان سفر خود را به نقاط مختلف ادامه میدهد و با کمک هیپنوتیزم به آرامشی دست مییابد. لاری به پاریس برمیگردد و تصمیم میگیرد با صوفی ازدواج کند. این خبر باعث خشم ایزابل میشود. صوفی که شوهر و فرزندش را در تصادف ماشین از دست داده بود بعد از مرگ آنها به الکل رو میآورد. پس از برخورد با لاری و به کمک او اعتیاد خود را ترک میکند. در روز ازدواج لاری و صوفی، ایزابل صوفی را قبل از ازدواج به خانهاش دعوت میکند. قبل از رسیدن صوفی خانه را ترک میکند و شیشه ودکایی را روی میز میگذارد صوفی ودکا را میخورد و بعد به تولون فرار میکند و در آنجا به فحشا کشیده میشود و سرانجام میمیرد. لاری
دوباره به آمریکا بازمیگردد. به این امید که آنجا شغل رانندگی بیاید. قبل از عزیمت، پژوهشهایش را در کتابی درج میکند. چنین میپندارد که از آن پس نتواند شادمانی و خوشبختی را جز در عادیترین زندگانی، به دور از توانگرها، پیدا کند.
لبه ی تیغ | سامرست موام | ترجمه: مهرداد نبیلی
داستان ماجرای شگفت آور گروهی پسر بچه است مدرسه ای انگلیسی است که در طی جنگ هسته ای و خانمان سوز عازم منطقه ای امن میشوند ولی سقوط ناگهانی هواپیما آنان را ملزم به اقامت در جزیره ای استوایی میسازد .در آغاز همه چیز به خوبی پیش میرود و آنان بی دغدغه و سبک بال جزیره خوش آب و رنگ و سرسبز را در مینوردند .اما اندک زمانی پس از آن روحیه شرارت بار تندخوی بعضی از پسرها بهشت زمینی را به دوزخی از آتش و خون مبدل میکند و تمامی مظاهر خرد و پاک اندیشی از وجودشان رخت بر میبندد. کشمکش درونی نیروهای متضاد خیر و شر درون مایه داستان را شکل میدهد.
سالارمگس ها | ویلیام گلدینگ | ترجمه: حمید رفیعی
یک برآمد بسیار مهم نسبیت رابطة بین جرم و انرژی است. ادعای آلبرت انیشتین که سرعت نور باید برای تمام ناظران یکسان باشد ایجاب میکند که هیج چیز نمیتواند تند تر از نور حرکت کند. در نتیجه استفاده از انرژی برای شتاب دادن هر چیز چه ذره باشد و چه سفینه فضائی، بر جرمش میافزاید و کار بیشتر را سخت تر میکنند. شتاب دادن یک ذره تا سرعت نور ناممکن خواهد بود. زیرا مقدار بینهایت انرژی لازم خواهد داشت. جرم و انرژی معادل هستند. آن طور که در فرمول معروف اینشتاین خلاصه شده است: E=MC ۲ میتوان گفت این معادله در فیزیک، تنها معادلهای است که زبانزد خاص و عام است. در میان برآمدهای آن، درک این بود که اگر هسته یک اتم اورانیوم شکافته و به دو هسته با جرمهای تقریباً کمتر تقسیم شود، انرژی بی اندازهٔ زیادی تولید خواهد کرد.
جهان در پوست گردو | استیون هاوکینگ |ترجمه: محمدرضا محجوب
من پدرممد دل شیشه ای هستم. او درحال مرگ است.علت مرگش هم بی وفایی نیست،عشق است.احساس می کنم عشق آنقدر شایسته نیست که کسی در راهش بمیرد.من تمام عمرم رابا مرگ زیسته ام، اما هیچ کس راندیده ام که از عشق بمیرد.پسرم دارد برای عشق می میرد؛ چیزی که هیچوقت فکر نمیکردم برای مرگ یک انسان کافی باشد..
آخرین انار دنیا | آرش سنجابی
در دهکده سن لو گا، واقع در جنوب ایتالیا، حزب کمونیست ایتالیا در حال عضوگیری و سازمان دهی تشکیلات حزبی خودش است. حزب کمونیست ایتالیا در چنین شرایطی تصمیم می گیرند تا فعالیت سیاسی خود را علنی کند ، بدیهی است که در این راه از حمایت سیاسی و مالی برادر خوانده بزرگش ( حزب کمونیست شوروی) برخوردار بود. مرکز فعالیت حزب در دره سن لوکا قرار داشت و رولو دوناتیس که از اهالی همین دره بود به عنوان مسئول دفتر سیاسی حزب در سن لوکا انتخاب شده بود.
روکو دوناتیس سالها در حزب خدمت کرده و مأ موریتهای مختلفی را اجرا کرده بود . رهبری حزب در رم کاملا او را می شناخت و به او اعتماد کامل داشت . روکو با دختری اطریشی و یهودی مسلک به نام استلا زندگی می کرد.آنها در حزب با هم آشنا شده بودند، مجموعه ای از همین دلایل بود که حزب را از نظر مومنانش بالاتر از هر حقیقتی قرار می داد ، هر کس هر آنچه که نداشت را در حزب جستجو می کرد، هر آنچه که از کودکی ، نوجوانی و جوانی در آرزوی به دست آوردنش شب ها به خواب می رفت و صبح ها از خواب بر می خواست. قدرت، شهرت، عشق، عدالت ، حقیقت، مبارزه با فساد یا نابرابری ، فقر و فحشا و... همه و همه در حزب یافت می شد. حزب برای فرصت طلبان راهی برای رسیدن به مکنت و نبردبان ترقی قدرت بود و برای مومنان صادق و متعصب خود مظهر حقیقت و عدالت اجتماعی و نیروی پیشرو برای رهبری گذارا از بورژوازی به تولید سوسیالیستی !! این همه وجهه متعارض و پیچیده حزب بود که از دید اعضای صادق و وفادارش پنهان می ماند و حتی اگر به چشم هم می آمد توجیه می شد زیرا در صورتی که از مادر اشتباهی سر بزند ، مادر را بیرون می اندازند و حزب برای آنها به راستی مادر بود! بهترین دوستانشان
و همراهانشان در حزب بودند، بهترین دوران جوانی خود را در حزب سپری کرده و برای موفقیت و پیروزی آرمانهایش از جان خود دریغ نکرده بودند.
یک مُشت تمشک | اینیاتسیو سیلونه | ترجمه: بهمن فرزانه
يونس- شخصيت اصلي- دانشجوي دكتري فلسفه است. او مي خواهد رساله اش را كه درباره «تحليل جامعه شناسي عوامل خودكشي دكتر محسن پارسا» است، به پايان برساند تا هم شرط پدر نامزدش- سايه- را، كه براي ازدواج آنها گذاشته است، به انجام برساند و هم به آخرين مرحله درسش پايان دهد. سايه، دانشجوي كارشناسي ارشد الهيات است و اعتقاد و باوري محكم دارد. يونس نه سال پيش ديدگاه مذهبي ديگري داشت و علت انتخاب رشته فلسفه او فقط به دليل دفاع فلسفي از حريم دين بوده است. همچنين انتخاب يونس براي نامزدي از جانب سايه مبتني بر همين امر بوده است. اما حالاديدگاه مذهبي يونس عوض شده است. چنانكه خودش مي گويد: من امروزم با من ديروزم، فرق كرده. مهرداد دوست يونس بعد از 9 سال از آمريكا مي آيد. او در آمريكا با پن فرندش ازدواج كرده است و داراي دختري چهار ساله مي باشد. جوليا همسرش دو سال پيش سرطان گرفته و حالامراحل بد بيماري را مي گذراند و پزشكان گفته اند كه اميدي به زندگي او نيست.
براي يونس گاهي اين سؤال به وجود آمده بود كه: (آيا خدايي هست؟) ولي خيلي خود را درگير آن نكرده بود. تا اينكه مهرداد مي گويد همسرش جوليا هم سؤال هاي ريز و درشتي در اين زمينه دارد. مثلاجوليا مرتب مي گويد: چرا درست بيست و پنج سال پيش دنيا آمده؟ و... يونس كه احساس مي كند در اين مورد با جوليا هم عقيده است، حالاديگر بيشتر به سؤالش، فكر مي كند. علت ديگر توجه يونس به اين سؤال......
روی ماه خداوند را ببوس | مصطفی مستور
مي خواهم بر ضد كمپاني تنباكوي براون اند ويليامسون ، توليد كننده ي سيگارهاي پالمال ، اقامه ي دعوي كنم و براي غرامت يك ميليارد چوق درخواست كنم ! از دوازده سالگي كه كشيدن سيگار را شروع كردم ، هرگز سيگاري جز پالمال بدون فيلتر روشن نكردم ، آن هم آتيش به آتيش . و چندين سال است پاكت براون اند ويليامسون درست روي پاكت خود به من قول داده است كه مرا بكشد .
اما من حالا هشتاد و دو سال دارم . واقعا ممنونم ، دروغ گوهاي كثيف .
مرد بی وطن | کورت ونه گورت | ترجمه: زیباگنجی _ پریسا سلیمان زاده
ارسال نظر