ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (۴۸)
جودی : بهترین مردا از بدترین زنا هم بدترن.
The Paradine Case| قضیه ی پارادین ۱۹۴۷| آلفرد هیچکاک
- مهران: تو هیچ موقع زن نگرفتی ؟
+ مهدی: نه...
- حتی یه ذره ؟!
+ حتی یه ذره !
- عاشق چی ؟... عاشق هم نشدی ؟!
+ چون عاشق شدم، زن نگرفتم !
داستان دوست| 1387| سعید عقیقی
آلن تیورینگ ( بندیکت کمبریج ): سختترین موقع برای دروغ گفتن به یه آدم، وقتیه که انتظار داشته باشه بهش دروغ بگن.
The Imitation Game| بازی تقلید ۲۰۱۴| مورتن تیلدوم
آدما بعد از یه سن مشخصي زياد هم نميتونن تغيير کنن،درست برعکس بدي هاشون واضح تر ميشه.
Winter Sleep |خواب زمستانی ۲۰۱۴| بیگله جیلان
ما دزد نيستيم،
ما گـرسنه ايـم.
عصر جدید|۱۹۳۶| چارلی چاپلین
اونا مُردن... ولی تموم نشدن !...
مسافران| ۱۳۷۰ | بهرام بیضایی
جان دو(جنایتکار فیلم): اگه بخوای مردم به حرفات گوش بدن،به شونه اونا بزنی کافی نیست... باید از یه چکش استفاده کنی...
اونوقت میبینی که کاملا بهت توجه میکنن...
Seven| هفت 1995| دیوید فینچر
خوشبختی اون چیزی نیست که آدم از بیرون ببینه... خوشبختی تو دل آدمه. دل اگه خوش باشه آدم خوشبخته!
روسری آبی| ۱۳۷۳| رخشان بنیاعتماد
اوی: ببین با چسبوندن پر به پشتت که نمیتونی مرغ بشی .ما از نسل مردهایی هستیم که زنها بزرگمون کردن اما نمیدونم آیا زنی وجود داره که بتونه با ماها کنار بیاد؟ یه ضربالمثل قدیمی میگه همیشه کسی روکه دوست داری، بیشتر آزار میدی .ما روی صندلیهای ردیف جلویی نشستیم و داریم به نمایش عظیم عذاب دادن همدیگه نگاه میکنیم. همه دنبال اینیم که به آرامش روحی برسیم. عموما کسی به آدم گوش نمیده، فقط منتظرن نوبت صحبت کردن خودشون برسه، ولی وقتی که مردم فکر میکنن که داری میمیری تازه شروع میکنن به حرفات گوش کنن.فلسفه زندگی مارلا که من بعدا فهمیدم این بود که ممکنه هر لحظه بمیره، تراژدی زندگیش این بود که هنوز نمرده.
باشگاه مشتزنی| ۱۹۹| دیوید فینچر
شلدون: تو باید منو از قسم رازنگه داری معاف کنی. من نمیتونم راز نگه دارم. دارم مثل یک کت و شلوار ارزون زیر این فشار خم میشم.
پنی: چرا حفظ یه راز کوچولو برات اینقدر سخته؟
شلدون: من ذاتا در این امر ناتوانم، برای همینه که در گزینش برای همکاری با یک سری تحقیقات بسیار حیثیتی دولتی در یک پایگاه سری نظامی که به جای یک مرکز تحقیقات کشاورزی جا زده شده و در دوازده مایلی شهر تراورس میشیگان قرار داره، رد شدم.... (یادش میافته اطلاعات زیادی داده!) که البته تو اینو از من نشنیدی!
پنی: بابا فقط فراموش کن که من چیزی بهت گفته بودم.
شلدون: فراموش؟ فکر کردی این مغز چیزی رو فراموش میکنه؟ من از روزی که مادرم منو از شیر گرفت تا حالا، حتی یک نکته رو هم فراموش نکردم. که همانا اون روز یه سهشنبه بارونی بود.
بیگ بنگ تئوری| ۲۰۰۷| فصل دوم
چندلر: جویی، به نظرت این گردنبند مروارید قشنگه؟
جویی: من دوچرخه کوهستان رو ترجیح میدم!
چندلر: بابام جان، تولد جنیس نزدیکه میخوام یک چیز خاص بخرم براش. بیا بریم تو
جویی: اگه میخوای یه چیز خاص بخری براش گل بخر! شکلات بخر! آدامس بخر. دخترا عاشق آدامسن!
چندلر: فکر بدی هم نیست! تولدت مبارک جنیس سال بادکنکیای داشته باشی! من میخوام یک چیز جدی بخرم براش!
جویی: اگه میخوای کادوت جدی باشه یک دونه از اون تصفیه کنندههای باریمی براش بخر. خیلی جدیان!
چندلر: ببین.... من میخوام برم تو مغازه و مرواریدها رو بخرم و تو هم دیگه لطف کن هیچ وقت هیچی برام نخر!
فرندز| ۱۹۹۴| فصل سوم
زن: من دایهام و نه ماما؛ من به ملت نان میدهم. همین؛ و این تنها چیزی است که دارم!
آسیابان: برای پادشاهی که در سرزمین خویش میگریزد بزرگان چه گفتهاند؟
زن: سخن بزرگی نگفتهاند!
آسیابان: من گریزان در سرزمین خویش خانه به خانه میروم و همه جا بیگانهام. سفرهای نیست که مرا مهمان کند. و رختخوابی نه که در آن دمی بیاسایم. میزبانان خود در حال گریزند. اسبان رهوار به جای آن که مرا به سوی پیکار برانند از آن به در بُردند. شرم بر من.
زن: ما هرگز مهمان نکشتهایم!
مرگ یزدگرد|۱۳۶۰| بهرام بیضایی
نظر کاربران
خوب بود. دیالوگ های سریال game of thrones حرف نداره از اون هم بزارید