طنز؛ «نامه های آنتوان چغوک»!
همان طور که در نامه قبلی برایت گفتم در این غربت خیلی به من سخت نمی گذرد. البته نگران نباش، هنوز دو روز است که به غربت آمده ام و ممکن است از روزهای بعد به من سخت بگذرد.
به نام خدا
فلیرتیشیای نازنین؛
همان طور که در نامه قبلی برایت گفتم در این غربت خیلی به من سخت نمی گذرد. البته نگران نباش، هنوز دو روز است که به غربت آمده ام و ممکن است از روزهای بعد به من سخت بگذرد. داشتم میگفتم، رانندگان تاکسی اینجا در عین حال که بسیار خشن هستند ولی بسیار مهربان هم هستند. یعنی همان ابتدا که میخواهند سوارت کنند خشن به نظر می آیند ولی بعد از این که سوار ماشینشان شدی خیلی با تو مهربان میشوند. گویا سیستم ترافیک اینجا هم خیلی بغرنج است، چون مسیری که پیاده پنج دقیقه بیشتر طول نمیکشد و از روی جی. پی. اس پنج کیلومتر است را با تاکسی نیم ساعته میروند و به همین دلیل کرایهها هم برخلاف میل خود رانندگان، زیاد میشود و آن بیچارهها هم بااکراه کرایه را میگیرند و برای این که زودتر به مسافر بعدی برسند و با اکراه از او هم کرایه بگیرند، در چشم به هم زدنی غیب میشوند.
راستش امروز میخواستم برایت سوغاتی بخرم. چند پاساژ اطراف هتل هست که همین طور سرسری نگاهی به آنها انداختم و مجبور شدم چیزهایی بخرم که میدانم به دردت نمیخورند. یعنی به درد هیچکس نمیخورند ولی چارهای نبود. فروشندگان اینجا هم بسیار مهربان هستند. کلا تا حالا اینجا با هرکس سر و کار داشتم همه مهربان بودند، از بازرسان گمرک فرودگاه گرفته تا رانندگان و فروشندگان. فروشندگانش دم در مغازهها کمین کردهاند و تا بهشان نزدیک می شوی بیرون میپرند و دستت را میگیرند و به زور به داخل میبرند. سپس روی میز را پر از جنس کرده و با مهربانی و حتی زور و تهدید اجازه نمیدهند دست خالی از مغازه بیرون بروی.
امروز یک مورد عجیب دیگر هم در اینجا دیدم که نفهمیدم چیست. چندین نفر را دیدم که لباس سیاه پوشیده بودند و عکس یک مارمولک به سینه شان زده بودند. در این مورد پرس و جو می کنم و در نامه بعدی برایت توضیح میدهم.
راستی چطوری؟ از بس هول بودم یادم رفت احوالت را بپرسم. خوبی؟ خب اگر کاری نداری من بروم به کارم برسم. به زودی باز هم برایت نامه خواهم نوشت.
آنتوان عزیزتر از جانت
نظر کاربران
خیلی باحال بود.