ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (۴۴)
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما
18 نفر اون روز در جکسون مردن 10 تا سفيد پوست 8 تا سياه پوست
وقتي خدا طوفان مي فرسته توجهي به رنگ مردم نمي کنه.
The Help Movie| خدمتکاران ۲۰۱۱| تيت تيلور
توکو (با بازي ايلاي والاک) : اگه کار مي کني تا بتوني زندگي کني، چرا خودتو با کار کردن مي کشي؟!
The Good, the Bad, and the Ugly|خوب، بد، زشت 1966|سرجيو لئونه
همساده: آقو ايجوري که خيلي بدتر ميشد
آقاي مجري: همساده جان چطور مگه؟
همساده: آخه ايجوري بعضيا ميرفتن مدرک جعلي ميخريدن ديگه نميشد بيشعور بودنشون رو ثابت کرد!
فاميل دور: من ديگه حرفي ندارم..!
کلاه قرمزي | ۱۳۹۴
" The Wolf of Wall Street "
براي هميشه از زندگيِ من محو شد
من مثلِ يه بچه زار ميزدم
نه به خاطرِ خوشحالي از نجات پيدا کردنم که خوشحال هم بودم
گريه ميکردم چون ريچارد پارکر بدونِ هيچ تشريفات و خداحافظي منو ترک کرد
دلم رو شکست
ميدوني، حق با پدرم بود
ريچارد پارکر هيچوقت منو دوستِ خودش ندونست
بالاخره ما با هم بوديم ولي اون حتي پشتش رو هم نگاه نکرد ولي بايد باور کنم توي چشمهاش چيزي بيشتر از انعکاسِ خودم بود ميدونم. من حسش کردم
حتي اگه نتونم ثابتش کنم
ميدوني من خيلي چيزها رو جا گذاشتم خونوادهام، باغوحش، هند، آنندي(دوست دخترم)
فکر کنم زندگي در نهايت همين رها کردن و فراموش کردنه ولي چيزي که بيشتر
از همه دردآوره اينه که فرصتِ خداحافظي کردن نداشته باشي
من هيچوقت به خاطرِ چيزهايي که از پدرم
ياد گرفتم نتونستم ازش تشکر کنم نتونستم بهش بگم بدون درسهاي اون هيچوقت نجات پيدا نميکردم
ميدونم ريچارد پارکر يه ببره ولي
کاش ميتونستم بهش بگم تموم شد. نجات پيدا کرديم"
ممنون که جونمو نجات دادي
دوست دارم ريچارد پارکر
تو هميشه توي قلبِ من ميموني هرچند من نميتونم با تو باشم
Life of pi| ژندگي پي 2012| انگ لي
يه رابطه شاد باشه ؟
جسي : آره معلومه . ميدوني من زوج هاي شادي رو مي شناسم . ولي فکر
مي کنم اونا به هم دروغ ميگن .
سلين : آره مردم مي تونن تمام زندگيشون رو با دروغ بگذرونن . مادربزرگ من با يه
نفر ازدواج کرده بود و من فکر مي کردم اون يه زندگي عاشقانه ساده داره ولي اون
به من اعتراف کرد که تمام زندگيش رو تو روياي مرد ديگه اي بوده که هميشه
عاشقش بوده . اون فقط سرنوشتش رو پذيرفته بود . اين خيلي غم انگيزه .
از اون طرف من از اين خوشم اومد که اون اينهمه شور و احساسات رو داشت که من
فکر نمي کردم داشته باشه .
جسي : من تضمين مي کنم اينطوري بهتر بود . اگه با اون مرده آشنا ميشد اون يارو
نهايتا نااميدش مي کرد .
سلين : از کجا ميدوني ؟ تو که اونا رو نمي شناسي .
جسي : مي دونم . مي دونم . مردم يه تصوير رمانتيک روي همه چيز مي ذارن .
اين اصلا بر اساس واقعيت نيست .
Before Sunrise - ۱۹۹۵
معلم ورزش(هيجان زده و خوشحال) : سوم چيه !؟ اول شدي ... اول ...
(علي با ناراحتي شروع به گريه کردن مي کند)
بچه هاي آسمان| ۱۳۷۵| مجيد مجيدي
Birdman| بردمن ۲۰۱۴| آلخاندرو گونزالز اينياريتو
مسعود رايگان: سلام ديوونه ي حسين
شکيبايي:ديشب کربلايي شدم.
رايگان: اِ ؟خوب چي شد؟
شکيبايي:انگار آقا رو ديدم. خواستم بگم. ولي روم نشد. خواستم بگم اسير بودم، ديدم اون همه ي اهل بيتش به اسارت رفته. خواستم بگم جهاد کردم، ديد م جهاد من کجا؟ جهاد حسين کجا؟ خواستم بگم بچه م، ديدم دستم خالي بود.
دستم خيلي خالي بود.
با دست خالي چيکار ميتونستم بکنم؟
دست هاي خالي | ۱۳۸۵| ابوالقاسم طالبي
The Hustler| بيليارد باز ۱۹۶۱| رابرت راسن
باشگاه مشتزني | ۱۹۹۹|كارگردان:ديويد فينچر
هرناندز: نه هنوز.
شلدون: شايد من بتونم کمکتون کنم. شرلوک هلمز هميشه ميگه وقتي همه موارد غيرممکن رو کنار بذاري، (حذف کني) موردي که باقي ميمونه حتما درسته حتي اگه احتمالش خيلي کم باشه! شما اينو امتحان کرديد؟
هرناندز (با نگاهي عاقل اندر سفيه): خير!
شلدون: خب شايد عوض اينجا نشستن بهتر باشه بريد اينو امتحان کنيد... کتاباي بسيار زيادي به نام شرلوک هلمز هست ولي هيچ کتابي نديدم که به نام جناب سروان هرناندز باشه!
بيگ بنگ تئوري |۲۰۰۷| مارک سندراوسکي
مادر: باشه ميام دختر جون، منو به گردش ببر، ولي به يه شرط، بيا باهم دنبال تهران قديم بگرديم!
کلاغ |1356| بهرام بيضايي
وقتي خدا طوفان مي فرسته توجهي به رنگ مردم نمي کنه.
The Help Movie| خدمتکاران ۲۰۱۱| تيت تيلور
توکو (با بازي ايلاي والاک) : اگه کار مي کني تا بتوني زندگي کني، چرا خودتو با کار کردن مي کشي؟!
The Good, the Bad, and the Ugly|خوب، بد، زشت 1966|سرجيو لئونه
نگهبان بیمارستان به راننده تاکسی : زندگی می چرخه؟
راننده : اِی ،می چرخه... می چرخونیم ... می چرخونن
نگهبان ( با خنده ) : سانتریفیوژه مگه؟
امروز| ۱۳۹۲| رضا میرکریمی
همساده: آقو ايجوري که خيلي بدتر ميشد
آقاي مجري: همساده جان چطور مگه؟
همساده: آخه ايجوري بعضيا ميرفتن مدرک جعلي ميخريدن ديگه نميشد بيشعور بودنشون رو ثابت کرد!
فاميل دور: من ديگه حرفي ندارم..!
کلاه قرمزي | ۱۳۹۴
مارک هانا : تنها چيزي که بين تو و هدفت قرار گرفته داستان هاي مزخرفيه که براي خودت تعريف مي کني که چرا نميتوني به اونها برسي!
" The Wolf of Wall Street "
براي هميشه از زندگيِ من محو شد
من مثلِ يه بچه زار ميزدم
نه به خاطرِ خوشحالي از نجات پيدا کردنم که خوشحال هم بودم
گريه ميکردم چون ريچارد پارکر بدونِ هيچ تشريفات و خداحافظي منو ترک کرد
دلم رو شکست
ميدوني، حق با پدرم بود
ريچارد پارکر هيچوقت منو دوستِ خودش ندونست
بالاخره ما با هم بوديم ولي اون حتي پشتش رو هم نگاه نکرد ولي بايد باور کنم توي چشمهاش چيزي بيشتر از انعکاسِ خودم بود ميدونم. من حسش کردم
حتي اگه نتونم ثابتش کنم
ميدوني من خيلي چيزها رو جا گذاشتم خونوادهام، باغوحش، هند، آنندي(دوست دخترم)
فکر کنم زندگي در نهايت همين رها کردن و فراموش کردنه ولي چيزي که بيشتر
از همه دردآوره اينه که فرصتِ خداحافظي کردن نداشته باشي
من هيچوقت به خاطرِ چيزهايي که از پدرم
ياد گرفتم نتونستم ازش تشکر کنم نتونستم بهش بگم بدون درسهاي اون هيچوقت نجات پيدا نميکردم
ميدونم ريچارد پارکر يه ببره ولي
کاش ميتونستم بهش بگم تموم شد. نجات پيدا کرديم"
ممنون که جونمو نجات دادي
دوست دارم ريچارد پارکر
تو هميشه توي قلبِ من ميموني هرچند من نميتونم با تو باشم
Life of pi| ژندگي پي 2012| انگ لي
يه رابطه شاد باشه ؟
جسي : آره معلومه . ميدوني من زوج هاي شادي رو مي شناسم . ولي فکر
مي کنم اونا به هم دروغ ميگن .
سلين : آره مردم مي تونن تمام زندگيشون رو با دروغ بگذرونن . مادربزرگ من با يه
نفر ازدواج کرده بود و من فکر مي کردم اون يه زندگي عاشقانه ساده داره ولي اون
به من اعتراف کرد که تمام زندگيش رو تو روياي مرد ديگه اي بوده که هميشه
عاشقش بوده . اون فقط سرنوشتش رو پذيرفته بود . اين خيلي غم انگيزه .
از اون طرف من از اين خوشم اومد که اون اينهمه شور و احساسات رو داشت که من
فکر نمي کردم داشته باشه .
جسي : من تضمين مي کنم اينطوري بهتر بود . اگه با اون مرده آشنا ميشد اون يارو
نهايتا نااميدش مي کرد .
سلين : از کجا ميدوني ؟ تو که اونا رو نمي شناسي .
جسي : مي دونم . مي دونم . مردم يه تصوير رمانتيک روي همه چيز مي ذارن .
اين اصلا بر اساس واقعيت نيست .
Before Sunrise - ۱۹۹۵
هاينکل(چارلي چاپلين):
يک ديکتاتور کلا براي مردمش ترسناک است، و ديکتاتور تنها از يک چيز مردم مي ترسد :
آگاهي!
ديکتاتور بزرگ|۱۹۴۰
معلم ورزش(هيجان زده و خوشحال) : سوم چيه !؟ اول شدي ... اول ...
(علي با ناراحتي شروع به گريه کردن مي کند)
بچه هاي آسمان| ۱۳۷۵| مجيد مجيدي
بردمن (مايكل كيتون) به مايك (ادوارد نورتون): مردم عاشق خون و خون ريزي ان، عاشق بزن بزن، نه وراجيهاي مزخرف فلسفي آدم افسرده و داغوني مثه تو.
Birdman| بردمن ۲۰۱۴| آلخاندرو گونزالز اينياريتو
مسعود رايگان: سلام ديوونه ي حسين
شکيبايي:ديشب کربلايي شدم.
رايگان: اِ ؟خوب چي شد؟
شکيبايي:انگار آقا رو ديدم. خواستم بگم. ولي روم نشد. خواستم بگم اسير بودم، ديدم اون همه ي اهل بيتش به اسارت رفته. خواستم بگم جهاد کردم، ديد م جهاد من کجا؟ جهاد حسين کجا؟ خواستم بگم بچه م، ديدم دستم خالي بود.
دستم خيلي خالي بود.
با دست خالي چيکار ميتونستم بکنم؟
دست هاي خالي | ۱۳۸۵| ابوالقاسم طالبي
ادي (پل نيومن) خطاب به سارا (پايپر لوري): من هرگز فريبت ندادم، حتي وقتي که فکر کردم اين کار رو کردم.
The Hustler| بيليارد باز ۱۹۶۱| رابرت راسن
تايلر داردن: من اين نيروي دروني رو احساس ميکنم. من ميتونم ضايعات رو حس کنم. همه آدمهاي مربوط به اين نسل بنزين پر ميکنند، ميز تميز ميکنند، قربانيهايي با يقههاي سفيد هستند، براي مردها آگهيهاي مربوط به ماشين و براي زن ها لباس جذابيت خاص خودشون رو دارند. ما کارهايي رو ميکنيم که ازشون متنفريم چون ميخوايم با پولش چيزهايي رو بخريم که بهشون هيچ احتياجي نداريم. ما بچههاي نسل وسط تاريخ هستيم، هيچ هدف و مقصدي نداريم، هيچ جنگ بزرگي نداريم، رکود شديد نداريم. جنگ بزرگ ما يه جنگ روحي هستش، رکود شديد در زندگي، خود ما هستيم. همه ما بزرگ شده تلويزيونيم و ميخوايم باور کنيم که يه روز ميليونر ستاره سينما يا موسيقي راک ميشيم ولي نميشيم. آروم آروم داريم متوجه واقعيت ميشيم و خيلي خيلي هم کفري هستيم.
باشگاه مشتزني | ۱۹۹۹|كارگردان:ديويد فينچر
هرناندز: نه هنوز.
شلدون: شايد من بتونم کمکتون کنم. شرلوک هلمز هميشه ميگه وقتي همه موارد غيرممکن رو کنار بذاري، (حذف کني) موردي که باقي ميمونه حتما درسته حتي اگه احتمالش خيلي کم باشه! شما اينو امتحان کرديد؟
هرناندز (با نگاهي عاقل اندر سفيه): خير!
شلدون: خب شايد عوض اينجا نشستن بهتر باشه بريد اينو امتحان کنيد... کتاباي بسيار زيادي به نام شرلوک هلمز هست ولي هيچ کتابي نديدم که به نام جناب سروان هرناندز باشه!
بيگ بنگ تئوري |۲۰۰۷| مارک سندراوسکي
آسيه: دنيا خيلي بزرگ شده، من تازگيا مجبور شدم از چند تا کوچه و خيابون جديد عبور کنم، شهر تهران خيلي بزرگ شده، شما نميخواين شهر رو ببينين؟
مادر: من مال اين شهر نيستم، من مال تهران قديمم!
آسيه: ولي فکر کنم گردش براتون خوب باشه، شما بايد تغييرات اين شهر رو ياد بگيريد.... وگرنه يه روز توش گم ميشي.... واقعا هر روز تغيير ميکنه..... اگه يکي از همين روزا که درس ندارم ماشين رو از عمهام بگيرم! باهام مياي تهران رو بگرديم؟مادر: باشه ميام دختر جون، منو به گردش ببر، ولي به يه شرط، بيا باهم دنبال تهران قديم بگرديم!
کلاغ |1356| بهرام بيضايي
پ
نظر کاربران
من هرگز فريبت ندادم، حتي وقتي که فکر کردم اين کار رو کردم.
:)