طنز؛ اداره گرفتن حال و ثبت آن
پنجسال است که شناسنامه ندارم و مشکلی ندارم. الان دوماه است که شناسنامه را لازم دارم و مشکل پیدا کردهام. توی این پنجسال کسی نگفت چرا چی شده؟ الان میگویند چرا اینطوری شده؟ پا شدم رفتم اداره ثبتاحوال.
پنجسال است که شناسنامه ندارم و مشکلی ندارم. الان دوماه است که شناسنامه را لازم دارم و مشکل پیدا کردهام. توی این پنجسال کسی نگفت چرا چی شده؟ الان میگویند چرا اینطوری شده؟ پا شدم رفتم اداره ثبتاحوال. گفتم:«ببخشید شناسنامه جدید صادرکردن سخت است؟» گفتند بله. گفتم ولی مثل اینکه گواهی فوت صادرکردن سادهتر است. گفتند بله خیلی. صادر کنیم؟
بعد من متوجه شدم اداره ثبتاحوال واقعا مسوول ثبتاحوال است یعنی وظیفه دارند حال آدم را بگیرند و ثبت کنند. مشکل اصلی ادارههای ثبتاحوال این است که در ساختمانهای پنجطبقه قرار دارند. بعد اینها فکر میکنند باید حتما از همه طبقات استفاده کنند تا بهش مالیات تعلق نگیرد و آخر سال مجبور نشوند یکطبقه را بدهند بروند. برای همین چیکار میکنند؟ هیچی. آدم بدبخت را وادار میکنند ١٠بار این طبقهها را بالا و پایین کند. بعد هم ما رفتیم توی فکر کارمندان ثبتاحوال که کجا دوره قبضروح میبینند که اینقدر موفق عمل میکنند. ما چهارساعت آنجا معطل شدیم، همان اول یک جوانی آمد اینقدر اتاقبهاتاقش کردند پیر شد، با واکر برگشت. یک پیرمرد بختبرگشتهای هم آمد گفت: پدرجان ببخشید من شناسنامهام گمشده چقدر طول میکشه تا آماده بشه؟ بهش گفتند: به عمر شما قد نمیده. گفت: تا آماده بشود من چیکار کنم؟ آن طرف خیابان را نشان دادند و گفتند: برو آنجا خودت را سرگرم کن. نگاه کردم آنطرف خیابان دیدم کافورفروشی است. بعد هم باباجان من کلیهام را میفروشم یکدستگاه فتوکپی بگذارید توی آن اداره آبادشده. چرا باید ملت بروند تا سر خیابان ٥٠تومان بدهند و برگردند؟ به جان عالمی، من دوماه است درگیر اداره ثبتاحوالم، عمرم کوتاه شده. یعنی اگر عمر من دفتر ٦٠برگ بود، نصف آن را همین اداره ثبتاحوال خطخطی کرد. بابا یکنفر را بگذارید آنجا بلد باشد با ماهیچههای صورتش کار کند و ادای خنده دربیاورد. یا حداقل چهارتا مهر درست کنید، بگذارید زیردست یکنفر همان طبقه اول، که همه را او بزند دیگر. آمبولانسچی حاضر است حقوق همه اینها را بدهد. اصلا از ما که گذشت، ما افتادیم به وصیت؛ واقعا وصیت میکنم هرچی از من باقی میماند، ٢٠، ٣٠نفر را استخدام کنند برود اینها را قلقلک بدهد خُلقتنگشان باز شود. والا. حالا فکر نکنید اینها را نوشتم خرم از پل گذشته. نخیر!! فعلا نیمکیلو نخودسیاه سفارش دادند که گویا دوماه دیگر طول میکشد تا آماده شود.
ارسال نظر