طنز؛ نیاز، مادر مخترع!
سوم مارس ۱۸۷۴ بود که الیزا سایموند به مِلویل گراهام گفت: «آخ... درد دارم» ملویل: «چت شد باز؟ به خرج افتادیا» زن گفت: «ملویل تو داری پدر میشی...»
سوم مارس ۱۸۷۴ بود که الیزا سایموند به مِلویل گراهام گفت: «آخ... درد دارم» ملویل: «چت شد باز؟ به خرج افتادیا» زن گفت: «ملویل تو داری پدر میشی...» ملویل که اشک تعجب در چشمانش تجمع کرده بود، گفت: «ولی... ولی من که ۷ ماه مأموریت بودم!» الیزا: «قربون چشم پاکت برم شوهرکم. من درد زایمان دارم! برو قابله خبر کن.» ملویل: «چی؟! درد زایمان؟ مگه من تو رو ممنوع الزایمان نکرده بودم؟! تخطی کردی باز؟ آخه من این وقت شب وسط کویر اسکاتلند واقع در شمالغربی آفریقا قابله از کجا بیارم؟» زن: «آی... آخ... برو ننه آلیس رو بیار... بدو...» ملویل: «بابا من تا برم و بیام بچهمون سربازیش رو هم خریده. بذار برم زیور بندانداز رو بیارم» زن: «مردک جلوي خوانندههای روزنامه یه چیز میگم سرتا پات سرخ شهها.آخ...» ملویل: «میخوای برم بالاپشتبوم تریپ فارمر فداکار با شلوارم مشعل درست کنم؟» الیزا: «آخ... چرا چیز میگی؟ وااااای...» ملویل محتویات کشوها را میریزد بیرون: «اون کتاب زایمان در سفرو کدوم گوری گذاشتی پس؟» ناگهان الیزا جیغی میکشد که به علت دلخراش بودن قابل پخش نیست. ملویل کم مانده از استرس کارخرابی کند که الیزا ساکت شده وصدای گریه نوزاد بلند میشود: «اوئه... اوئه...» و بدینسان الکساندر گراهام بل به دنیا آمد. لازم است بگوییم اختراع او چه بود؟
ارسال نظر