برترین ها: وقتي خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده اي را به عهده گرفته ام! اما وقتي دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به هر حال يک جستجوگر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن ۲ يا ۳ تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.
راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
... جوان ها غم ها و شادی های زیادی دارند چون فقط به خودشان فکر می کنند؛ از این رو همه آمال و آرزوهای شان مهم می نماید و غم و شادی را به طور عمیقش حس می کنند...
... آدمی وقتی دارای خانواده شد کمتر به خودش و آرزوهایش می اندیشد، عده ای هم خودخواهی های خود را در موقعیت های مسئولیت آفرینی چون سیاست، علم و یا هنر کنار می گذارند. نوجوان با کار و زندگی بازی می کند ولی انسان پخته و مجرب کار و زندگی را جدی تلقی می کند. مثلا انسان فقط برای بچه دار شدن ازدواج نمی کند، اما وقتی بچه دار شد، مسائل عوض می شود و سر انجام به نتیجه می رسد که همه چیز به خاطر بچه ها انجام می پذیرد. به همین دلیل جوانان علاقه مند هستند در باره مرگ حرف بزنند، اما واقعا در باره آن فکر نمی کنند. در مورد افراد مسن وضع کاملا عکس است. برای جوانان زندگی به نظر طولانی می آید از این رو فرصت تمرکز به روی آمال و آرزوهایشان را دارند. افراد مسن هم از مرگ که نزدیک می شود آگاهند و هم از این که آن چه را که انجام می دهند، در نهایت برایشان ارزشمند نیست. این جاست که آدمی به ایمان و مسائلی از این قبیل روی می آورد که از تداوم برخوردار شود؛ آخر نمی شود که در خلاء زندگی کرد...!
گرترود / هرمان هسه / مترجم: شهلا حمزاوی (قدیمی)
... سرزمین غریبی است، این شهر، با تمام آدم هایش، زیرا اگر خود را نشان ندهید، واقعا به شما توجه نمی کنند...!
...گاهی لالا تصور می کند که فقط منتظر آمدن روزهاست، اما وقتی روزها فرا می رسد، می فهمد آن هایی نیست که منتظرشان بود. منتظر است، همین ...!
... نه حشره ای هست نه پرنده ای، نه چیزی شبیه آن، با این حال هزاران نقطه متحرک در آسمان دیده می شود، گویی آن بالا دسته های بزرگ مورچه، پشه و مگس هست. آن ها در هوای سفید پرواز نمی کنند، در تمام جهات راه می روند، با شتابی تب آلود، گویی نمی دانستند به کجا فرار می کنند. شاید چهره آدم هایی باشند که در شهر زندگی می کنند، در شهرهایی آنچنان بزرگ که هرگز نمی توان ترکشان کرد، جایی که آن قدر ماشین، آن قدر آدم هست که هرگز نمی توان یک چهره را دوبار دید...!
بیابان / ژان ماری گوستاو لوکلزیو / مترجم: آزیتا همپارتیان
اگر خواهان دیدار کسی هستی که
می تواند هر موقعیت ناممکنی را فراهم کند،
و دور از حرف ها و باورهای مردم،
به تو شادی بخشد،
در آینه بنگر،
و
این واژه ی جادویی را بر زبان آور:
"سلام"
یادداشتهای مرد فرزانه / ریچارد باخ / مترجم: لیلا هدایت پور
... بايد قبول كنين كه رسم عالم گاهي هم اين طوری است. نظرات و احساسات مردم يه جوره٬ و بعد يه دفعه يه جور ديگه است. و بعد از سر اتفاق٬ شما تو يه نقطه از اين روند رشد مي كنين و بزرگ می شين...!
... خندید و دستش را دور تنم حلقه کرد، اما همان طور آرام کنار هم نشستیم. بعد گفت: همیشه به یه رودخونه فکر می کنم که جریان آبش واقعاً سریعه و دو نفر که توی آب سعی دارن همدیگه رو بچسبن، همدیگه رو سفت بگیرن، اما عاقبت می بُرن. آب خیلی شدیده. باید تن به آب بدن و از هم جدا بشن. به نظرم وضعیت ما هم همینه...!
هرگز رهايم مكن / كازوئو ايشي گورو / مترجم: سهيل سمي
... موجودی که من او را انتظار می کشم واقعی نیست. من آن را بارهای بار می آفرینم و باز آفرینی می کنم. آفرینشی ناشی از توان من برای عشق ورزیدن به آن، ناشی از نیاز من به آن. دیگری به این جا می آید، این جا که من او را انتظار می کشم، این جا که از پیش او را آفریده ام و اگر نیاید، من او را در توهم می آورم. انتظار، یک حالت هذیانی است...!
سخن عاشق (گزيده گويه ها)/ رولان بارت / مترجم: پیام یزدانجو
... زندگی حتا وقتی انکارش می کنی حتا وقتی نادیده اش می گیری، حتا وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است. از هر چیز دیگری قوی تر است. آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشتند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوس ها دویدند، به پیش بینی های هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است...!
من او را دوست داشتم / آنا گاوالدا / مترجم: الهام دارچینیان
... من یه گناهکارم، نمی تونم انکار کنم. یه دوست دختر دارم. اماعاشقشم ...... من هیچ وقت به "ترزا" بی وفایی نکردم آخه .. آخه اون همه جا حضور داره. مگه تقصیر منه که دیگه برام جذابیت نداره؟
هر مرد سالم و سرحالی عین من باید وقت به وقت زنشو نو کنه. بده به جای اینکه با چند تا باشم فقط با یکی باشم؟ مردی با موقعیت من باید حسابی موظب اموراتش باشه. من "روزانا" رو هر روز هر هفته وقت ناهار می بینمش اما نه شنبه ها و یکشنبه ها. درباره ی زندگی خونوادگی ام هم چیزی بهش نگفته ام، حتا اسم زنم رو نمی دونه ولی خیلی ها همین چیزها رو هم مراعات نمی کنن. من حتی بهش گفته ام که عاشق زنم هستم. که خونواده ام چیزهای مقدس زندگی من هستن. اون دختر با هوشیه، این چیزها رو می فهمه، وقتی که از زبونش شنیدم که جوراب نایلونی ساق بلند دوست داره کلی پزو از این جوراب ها براش خریدم. شش جفت هم برای "ترزا" آوردم ... هیچ کس حق نداره منو از بهشت اخراج کنه. من سه تا آدم رو خوشبخت کردم به هیچ کس هم آسیبی نرسوندم...!
کشتن موش در یکشنبه/ امریک پرسبرگر / مترجم: آرش گنجی
.. وقتی دوستات می میرن، همونایی که باهاشون زندگی کردی و جنگ کردی، دیگه تنها می شی، تنهای تنها...!
... اولش رنج می کشی، یه خورده بیشتر یا یه خورده کمتر، بعد جدایی ها برات عادی می شن، زندگی همینه دیگه، جدایی پشت جدایی، زندگی جمع شدن نیست، جدا شدنه...!
آب سوخته / کارلوس فوئنتس / مترجم: علی اکبر فلاحی
... زنم گفت: «دروغ میگوید. تو چرا باورت شده؟ حسودیش میشود. همین… حرف من را قبول نداری؟ تو که نباید آن حرفها را باور کنی؟»
بارانیاش را درنیاورده بود و کلاه را هنوز به سر داشت. حرکت تندی به سرش داد. صورتش برافروخته از اتهام، سرخ شد.
شانه انداختم و گفتم: «چه دروغی دارد بگوید؟ چی عایدش میشود؟ از دروغ گفتن چی گیر او میآید. ظاهراً دوست ماست. دوست هردومان.» .....
..... یاد دوستی قدیمی افتادم، که اوایل و اواخر دورهی دبیرستان داشتم. دوستی که هیچوقت راست نمیگفت. خالیبند و پشت هم انداز، اما بچهی باحالی بود؛ دوستی باصفا و صمیمی که دورهی بحرانی زندگیام به او تکیه میکردم. یادآوری این دروغگوی کهنهکار از پس غبار خاطرات خیلی خوشحالم کرد؛ خاطرهای که در این بحران زندگی تا بهحال بیدردسر به یاریام شتافت. این شخص، این دروغگوی باصفا در واقع حرف زنم را تآیید میکرد که چنین آدمهایی تو دنیا پیدا میشوند. خوشحال بودم. رو برگرداندم با او حرف بزنم. میدانستم چه میخواهم بگویم. بلی در واقع ممکن است راست باشد، راست هم هست - آدمها میتوانند دروغ بگویند و میگویند، بیاختیار، ناخودآگاه و بیمارگونه. بیآنکه به پیآمدهایش فکر کنند...!
هر وقت كارم داشتي تلفن كن (مجموعه داستان) / ريموند كارور / مترجم: اسدالله امرايي
یک بار در فرصتی که که پیش آمد ، دادستان فریاد کشید:
- شما سه میلیون و نیم انسان را کشته اید!
من اجازه صحبت گرفتم و گفتم: معذرت می خواهم دو میلیون و نیم نفر بیش تر نبوده!
سر صداهائی از همه جای تالار بلند شد و دادستان فریاد کشید که من باید از این همه وقاحت خجالت بکشم. در حالی که من جز تصحیح یک رقم نادرست کاری نکرده بودم...!
مرگ کسب و کار من است / روبر مرل / مترجم: احمد شاملو
... بعضی آدم ها جلد زرکوب دارند. بعضی جلد سخت و ضخیم و بعضی جلد نازک، بعضی جلد سیمی و فنری هستند. بعضی اصلاً جلد ندارند. بعضی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می شوند و بعضی با کاغذ خارجی. بعضی از آدم ها ترجمه شده اند.
بعضی از آدم ها تجدید چاپ می شوند و بعضی از آدم ها فتوکپی یا رونوشت آدم های دیگرند. بعضی از آدم ها با حروف سیاه چاپ می شوند و بعضی از آدم ها صفحات رنگی دارند.
بعضی از آدم ها عنوان و تیتر دارند، فهرست دارند و روی پیشانی بعضی از آدم ها نوشته اند: حق هرگونه استفاده ممنوع و محفوظ است.
بعضی از آدم ها قیمت روی جلد دارند. بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند و بعضی از آدم ها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند.
بعضی از آدم ها را باید جلد گرفت، بعضی از آدم ها جیبی هستند و می شود آن ها را توی جیب گذاشت، بعضی از آدم ها را می توان در کیف مدرسه گذاشت.
بعضی از آدم ها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته می شوند.
بعضی از آدم ها فقط جدول و سرگرمی و معمّا دارند و بعضی از آدم ها فقط معلومات عمومی هستند.
بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند و بعضی از آدم ها غلط چاپی دارند. بعضی از آدم ها زیادی غلط دارند و بعضی غلط های زیادی!
از روی بعضی از آدم ها باید مشق نوشت و از روی بعضی از آدم ها باید جریمه نوشت. و با بعضی از آدم ها هیچ وقت تکلیف ما روشن نیست.
بعضی از آدم ها را باید چند بار بخوانیم تا معنی آن ها را بفهمیم و بعضی از آدم ها را باید نخوانده دور انداخت.
بعضی از آدم ها قصّه هایی هستند که مخصوص نوجوانان نوشته می شوند و بعضی مخصوص بزرگسالان. بعضی از آدم هایی که مخصوص نوجوانان نوشته می شوند خیلی کودکانه و سطحی هستند...!
بی بال پریدن / قیصر امین پور
... بگو مگو كه پيش می آيد مردها اتاق را ترك می كنند٬ مثل اينكه نمی خواهند حرفی بزنند و استدلال كنند. آنها اتاق را ترك می كنند تا شايد عدم حضورشان ما را نابود كند. گاهی اريل نه تنها از اتاق بلكه از خانه بيرون می رفت. او عمدا در خانه را به شدت می كوبيد. دوست داشت ديوارها بلرزند. اريل هرگز بر نمی گشت چون به جا و به موقع برنمی گشت. منظورم اين است كه او زماني بازمی گشت خانه كه مراجعتش مفهوم پشيمانی و تاسف را نداشته باشد. ايا در زندگی واقعی چنين رفتار مملو از پشيمانی كه در كتابها و فيلمها می بينيم مشاهده می شود؟ ايا در زندگی حقيقی مردی وجود دارد كه از قطار پايين بپرد و با عجله از پله های منزلش بالا رود تا پيش زنش برگردد؟...!
سوار بر سورتمه آرتور شوپنهاور / ياسمينا رضا / مترجم: حامد فولادوند
... من این رو قبلا هم تو زن ها دیده ام. دیده ام آدم هایی رو از اتاق بیرون می کنند که با محبت و دلسوزی اومده اند سراغ شون، اومده اند کمک شون کنند، اون وقت به یک جونور بی قابلیتی می چسبند که هیچ وقت براشون چیزی به جز یابوی بارکش نبوده اند...!
... به اَدی گفتم شگون نداره آدم کنار جاده زندگی کنه، عین همۀ زنها به من میگه «خوب پس خونهت رو ببر یک جای دیگه.» ولی من بهش گفتم این کار شگون نداره، چون که خداوند جاده رو برای حرکت درست کرده: برای همینه که جاده رو تخت خوابونده رو زمین. خدا اگه بخواد یه چیزی دائم حرکت کنه درازش میکنه رو زمین، مثل خود جاده، یا اسب، یا گاری؛ اگه بخواد یه چیزی سر جاش وایسه سر پا درستش میکنه، مثل درخت یا آدم. پس خداوند قصدش این نبوده که آدمیزاد کنار جاده زندگی کنه، چون که میگم آخه کدومش اول پیدا میشه، جاده یا خونه؟ هیچ دیدهای خدا بیاد جلو یک خونه جاده بکشه؟...!
... یک روز داشتم با کورا صحبت میکردم. کورا برای من دعا کرد، چون خیال میکرد من گناه رو نمیبینم، میخواست من هم زانو بزنم دعا کنم، چون آدمهایی که گناه به نظرشون فقط چند کلمه است، رستگاری هم به نظرشون فقط چند کلمه است...!
گور به گور / ویلیام فاکنر / مترجم: نجف دریابندری
... اگر از همان آغاز به نوع دیگری و غیر از آنچه مردم انتظار دارند رفتار کنید مردم از شما می پذیرند، البته این همیشه کار آسانی نیست. بعد از مدتی خود به آن روش انس می گیرید و چشم مردم هم بدان عادت می کند و از شما می پذیرند. به هر تقدیر می دانی که مردم فراموشکارند...!
معبد طلایی / یوکیو میشیما / مترجم: محمد عالیخانی
... دون ژوان: هه، همه ی این حرف ها کهنه است . نقطه ضعف تو دوست شیطان من ، این است که تو همیشه خرف بوده ای ، تو آدم را از چشم خود آدم نگاه می کنی ، برای آدم هیچ چیز خوشایند تر از این عقیده ای که تو درباره اش داری نیست . آدم عاشق این است که خودش را خشن و بد بداند. اما آدم نه خشن است نه بد . کم دل است . به او بگو ظالم ، جانی ، دزد ، قالتاق ، تا برایت غش کند و دوستت بدارد و فخر بفروشد به اینکه در رگ هایش خون گردن کلفت ها و چپاولچی های تاریخ روان است. به او بگو درغگو ، دزد ، حداکثر از دستت به عنوان توهین به دادگاه شکایت می کند. اما به او بگو ترسو ، و آن وقت از خشم دیوانه می شود و برای این که این حقیقت گزنده را بپوشاند حتی به مرگ حاضر می شود . آدم برای هر کاری که می کند همه جوره دلیل می آورد جز یکی ، برای هر جنایتی که بکند همه جور بهانه می آورد جز یکی ، برای قصر در رفتن و آسوده ماندن همه جور التماس می کند جز یکی و آن هم ترسو بودن است - هرچند همه ی تمدنش روی همین ترسش بنا شده ، روی همین قبول و تسلیم پستش که اسمش را می گذارد محترمانه زندگی کردن.تحمل برای خر و قاطر هم حدی دارد اما آدمی چنان به پستی تن می دهد که
پست بودنش دیگر برای آنهایی که پدرش را در می آورندهم نفرت انگیز می شود به حدی که آنها خودشان مجبور به عوض کردن آن می شوند.
شیطان: کاملا" و این ها همان کسانی هستند که درشان چیزی پیدا کرده ای که اسمش را گذاشته ای نیروی زندگی...!
دون ژوان در جهنم / برنارد شاو / مترجم: ابراهيم گلستان
نظر کاربران
سلام کار خیلی جالب و زیبایی که میتونه کمک خوبی باشه گرچه سایت شما خیلی مطالب مختلف داره که فکر میکنم هر کدومو بخواهیم ببینیم و شاید نظری هم ارائه بشه مستلزم عضویته . چون صفحه شما رو بدرستی نمیتونم ببینم اگر اشتباه تایپی داشت ببخشید و نمیتونم سخنی یا شعری بهحال براتون بزارم . بهترین هار و با صلاح خدا براتون آرزو دارم اما سلامتی بدست خودما است نمیتونیم بخریم همین تا گرفتن عضویت از شما . موفق باشید.