میانکاله و خاطرات جانکاه یک شاه!
«جنس این قوچها غیراز جنس قوچهای البرز و جاجرود و غیره است، شاخها مثل چنار و اصل شاخ بسیار سخت و محکم و پُرگِره، چشمها خیلی مقبول، زیرِچشم بدونِ کثافات و اضافات، آب چشم بسیار تمیز و هموار، بدن بسیار درشت و فربه و....»
روزنامه شرق با این مقدمه در ادامه مینویسد: شکارچیان غیرمجاز اینروزها چندان بیشباهت با شاه آن روزگار که ایران را جزیی از داراییهایش میدید، نیستند؛ آنهایی که پا به منطقههای شکار ممنوع میگذارند و هربار جنایتی هولناک رقم میزنند. میانکاله یکی از این مناطق امن حیاتوحش ایران است که حالا خاک مساعدش آغشته به لکههای خون انسان و حیوان شده؛ درگیری مسلحانهای به راه افتاده و صدای گلوله در آسمانی پیچیده که باید امن و آرام باشد برای زمستان حیات وحش. ماجرا از این سادهتر نمیشود؛ دو شکارچی غیرمجاز در منطقه شکارممنوع، با ٩لاشه مرغابی وحشی در حال چرخیدن بودهاند که ناگهان محیطبانان سر میرسند و آنها بهجای تسلیم، شروع به تیراندازی میکنند و خدا میداند اگر اسلحهشان از پنجتیر بیشتر داشت، حالا دیگر «علیرضا یخکشی» محیطبان، روی تخت بیمارستان نبود.
خاطرات ناصرالدینشاه از حیاتوحش ایران، حکایت از مجموعهای غنی و بینظیر از انواع و اقسام جانوران دارد؛ حالا چند قلاده از چند گونه آنها باقی مانده؟ در شرایطی که جادههای کشیدهشده در مناطق کویری و جنگلی، هرروز به تعداد قربانیان حیات وحش میافزاید و تفنگبهدوشها، لحظهای از خونینکردن زمینی که زیر پاست، غافل نمیشوند چقدر میتوان به بقای همین چند حیوان پنهانشده در قعر طبیعت امیدوار بود؟ «در شهرستانک سه شکار تکه و دو خرس زده شده؛ اول، یک تکه ۹سال بسیار بزرگ آمد، قریب به یکصدوپنج قدم راه بود؛ اول با چهارپاره زدند، نیفتاد؛ تیر دیگر با گلوله زدند، غلتید؛ به قدر یابو بود؛ دویم، یک تکه سهسال آمد، از میان دره؛ با چهارپاره زدند. تیر دیگر با گلوله زدند که از بالای کوه غلْطزنان، مثال یک سنگی، غلتیده است تا آمده میان رودخانه. به قدر سی، چهل نفر جمع شدند؛ با همه دعوا میکرد. تا قبله عالم دوباره یک تیر زدند به کَلهاش که خوابید.» روزگار ناصری کم از این خاطرات ندارد و گویی این خاطرات حالا در حال تکرار هستند. قرار است آشوراده، سرزمین رویایی گردشگری ایران شود، شاید شرط تحقق این رویا این باشد که خواب و آرامش برای همیشه از چشم حیات وحش نادر این منطقه منحصربهفرد برود، چهکسی میداند؟ به قول ناصرالدینشاه: « قوچها را زیاد تماشا کردیم، الحق تماشای زیادی هم داشتند، بعد خوابیدیم.» کی میشود از این خواب بیدار شد؟
ارسال نظر