۱۰ دیالوگ آغازین برتر فیلمهای سینمایی
هیچ چیز مهمتر از اولین برخورد ما با یک فیلم نیست؛ نقطهی آغازین هر اثری که باید صحنه را جوری بچیند تا مخاطب برای ادامهی داستان آماده شود.
دیجیکالا: هیچ چیز مهمتر از اولین برخورد ما با یک فیلم نیست؛ نقطهی آغازین هر اثری که باید صحنه را جوری بچیند تا مخاطب برای ادامهی داستان آماده شود. چه فیلمساز سعی کند تا تماشاگر را با جهان ساختهی خود احاطه کند چه در تلاش باشد تا برداشتی اولیه از کاراکترهای پیچیدهی فیلمش ارائه بدهد، راههای بسیاری وجود دارد که مقدمههای باورپذیر سینمایی میتوانند از طریقشان به ما برای ورود به جهان فیلم مورد نظر خوشآمد بگویند.
همان طور که صحنهای پویا میتواند تماشاگر را فورا وارد ماجرا کند، نتایج زیادی هم میتواند از تاثیر انفجاری دیالوگهای ابتدایی فیلمها حاصل شود؛ دیالوگهایی که قادرند نفس مخاطب را بند بیاورند و آنها را با سکوتی میخکوبکننده سرجایشان بنشاند؛ گرچه هر فیلمی توانایی چنین کاری را ندارد. فهرست پیش روی ما ۱۰ دیالوگ آغازین برتر تاریخ سینما را گردآورده است، با حضور برخی از بهترین نامها در این صنعت؛ از استنلی کوبریک تا مارتین اسکورسیزی و فرانسیس فورد کوپولا.
مواردی که در این فهرست گنجانده شدهاند، تنها خطهایی از دیالوگهایی به حساب میآیند که کاراکترهای فیلم ادا کردهاند، نه جملاتی مثل روزی روزگاری در کهکشانهای بسیار دور. علاوه بر این، گفتوگوهای خارج از صحنهی اصلی در این فهرست گنجانده نشدهاند و دیالوگهای ارزیابیشده یا اولین عبارت فیلم بودهاند یا اولین دیالوگ مهم فیلم.
۱۰. کار درست را بکن (Do The Right Thing)
«بیدار شین، بیدار شین، بیدار شین، بیدار شین، بلند شین، بلند شین، بلند شین، بلند شین!»
کمدی درام تابستانی و نمادین اسپایک لی لبریز از انرژی و شوری برقآساست که فیتیلهی دینامیت زیر پوست گروهی در بروکلین را روشن میکند که از شدت تنش نژادی در تنگناست. کارگردان خودش در نقش اصلی بازی میکند و دنی آیلو، جیانکارلو اسپوزیتو، روبی دی، ساموئل ال. جکسون، جان تورتورو و رزی پرز دیگر بازیگران «کار درست را بکن» هستند.
این خط از فیلمنامه که حال و هوای صحنه را به خوبی مهیا میکند، به سان گذاری دلنشین از تیتراژ ابتدایی دیوانهوارش با آهنگ «Fight the Power» گروه پابلیک انمی است که ریتم سرآغاز فیلم را ثابت نگه میدارد و از طرفی ضرورت توجه به پیام اصلی فیلم را گوشزد میکند.
۹. نمایش ترومن (The Truman Show)
«حوصلهمون سر رفته از دیدن بازیگرایی که احساسات جعلی تحویل ما میدن. از آتشبازی و جلوههای ویژه خسته شدیم. درسته جایی که اون زندگی میکنه، یک جورایی یک نسخهی بدلیه، اما هیچ چیز قلابی دربارهی خود ترومن وجود نداره. نه نمایشنامهای، نه برگهی یادآوری. همیشه شکسپیر نیست، اما اصیل و واقعیه. خود زندگیه.»
با همهی آن کمدی، درام نوآورانه و هستهی احساسی غمانگیزش، همیشه حقیقتی فرازمینی درباره «نمایش ترومن» وجود دارد که از قضا با جامعهی معاصر جور درمیآید. چندین لحظه در فیلم وجود دارد که این حقیقت را بهتر از دیالوگ آغازینی بازگو میکند که دارد راجع به اشتیاق و علاقهی زیاد نسبت به برنامههای زندهی تلویزیونی و تنگنای اخلاقی که آنها به تصویر میکشند، صحبت میکند.
گرچه برنامههای زندهی تلویزیونی در اواخر دههی ۱۹۹۰ هم وجود داشتند اما با این حال درام کلاسیک پیتر ویر حتی از زمان خودش هم جلوتر بود با جیم کری در نقش اصلی که یکی از بهترین بازیهای حرفهی هنری خود را ارائه میدهد.
۸. ارباب حلقهها: یاران حلقه (The Lord of The Rings: The Fellowship of The Ring)
«جهان تغییر کرده. من این را در آب احساس میکنم. در زمین احساس میکنم. این را در هوا استشمام میکنم. بسیاری چیزها که قبلا وجود داشت، از دست رفته چرا که زندگان امروز هیچ کدام آن گذشته را به خاطر نخواهند آورد.»
با شروع چیزی که تبدیل به یک فرنچایز فانتزی ماندگار شد، سهگانهی «ارباب حلقهها» پیتر جکسون نه تنها الگویی برای این است که چگونه باید در جهانی شگفتانگیز مکاشفه کرد بلکه از طرفی شاخصی برای این است که یک فیلم بلاکباستری را چگونه باید ساخت. درست است که هنوز هم بر سر انتخاب اینکه کدام یک از این سه شاهکار بهترین است، مناقشهای بین طرفداران و صاحبنظران وجود دارد ولی این را باید دانست که دیالوگ آغازین «یاران حلقه» واقعا شاعرانه است. با ارائهی فضایی کنجکاویبرانگیز از سرزمین میانه که به دست جریان حاکم شیطانی و فاسد دگرگون شده است، لحن آرامشبخش شخصیت گالادریل (با بازی کیت بلانشت) آن افسون دلربای فیلم در لحظهی آغازین را به ما میدهد.
۷. نابودگر ۲: روزی داوری (Terminator ۲: Judgment Day)
«زندگی سه میلیارد انسان در بیست و نهم آگوست ۱۹۹۷ از بین رفت. بازماندگان آتش سلاح هستهای که اون روز را روز داوری جنگ نامیدن، یک بار دیگه زندگی کردن تا فقط با یک کابوس جدید روبهرو بشن: جنگ علیه ماشینها.»
وسعت دید، جاهطلبی و مقیاس آخرالزمانی دنبالهی علمی تخیلی جیمز کامرون تاثیری عظیم بر آیندهی فیلمسازی آثار علمی تخیلی داشت، با قراردادن نقش ابرشرور فیلم در نقطهی مرکزی داستان و طرح این پرسش که آیا اصلا او یک ضدقهرمان است یا نه؟ همهی اینها با سکانس ابتدایی وحشتآفرین و سریعا درگیرکنندهای آغاز میشود که در آن دوربین حول یک زمین مخروبهی مهآلود که پر از آوار و جمجمههای انسانها است، میگردد.
راوی این سکانس کوتاه سارا کانر است که مونولوگش با رباتی فلزی که پایش را بر روی جمجمهی انسان میگذارد و فضایی که غرق در غبار است، قطع میشود.
۶. گاو خشمگین (Raging Bull)
«من اون فریادها را به خاطر دارم. هنوز هم توی گوشم صدا میدن. بعد از سالها، توی فکرم موندن. همش به این خاطر که یک شب لباسم را در آوردم و کاری که کردم، یادم رفت لباس زیر بپوشم.»
به طرق مختلفی، فیلم ماندگار دربارهی بوکس مارتین اسکورسیزی، اثر ورزشی ویرانگری است که به قواعد مرسوم موجود در کتاب راهنمای این ژانر پشت پا میزند. این فیلم که کمتر دربارهی خود ورزش یا حتی راجع به هر مشخصهی دیگری از یک ورزشکار است، بیشتر راجع به فردی شکننده است که به خاطر حسادت و تزلزل جنسی شکسته است و وقت خود را در رینگ بوکس میگذراند تا به نوعی خود را تنبیهی سرسختانه و وحشیانه کرده باشد.
این مونولوگ ابتدایی مستقیما دربارهی اضطراب جنسی و ترسی شخصی صحبت میکند با نسخهای پابهسنگذاشته از کاراکتر اصلی که زمان بوکسوربودن خودش را با آمیزهای از چشماندازی روشن و نوستالژی به یاد میآورد.
۵. پاتن (Patton)
«حالا میخوام اینو به خاطر بسپری که هیچ حرومزادهای نتونسته با مردن برای وطنش جنگ رو برنده شه بلکه برای بردن جنگ، کاری کرده تا یک حرومزادهی احمق و بدبخت دیگه برای کشورش بمیره.»
ژنرال عجیب و غریب ارتش ایالات متحدهی آمریکا جورج اسمیت پاتون با فیلم جنگی ماندگار فرانکلین جی. شافنر به شهرتی ابدی رسید و حتی نام این فیلم هم از روی این چهرهی ملی تاثیرگذار گرفته شده است. مونولوگ ابتدایی «پاتون» شافنر به جملهای واقعی اشاره میکند که او با فریادکشیدن بر سر سربازانش گفته است، در یکی از آن بیشمار سخنرانیهای پرحرارت و بدون آمادگی قبلی خود که دربارهی میهنپرستی و شجاعت مواجهه با دشمن ادا کرده است.
با سرود ملی ایالات متحدهی آمریکا که پشت سر او پخش میشود، این صحنه از فیلم کاملا گیرا و قانعکننده است و تبدیل به پیامی هراسافکن و شورانگیز برای نظامیها میشود و به زیبایی هر چه تمامتر توسط جورج سی. اسکات بیان میشود.
۴. غلاف تمامفلزی (Full Metal Jacket)
«من گروهبان دوم هارتمن هستم. تعلیمدهندهی ارشد شما. از الان، شما وقتی صحبت میکنید که باهاتون صحبت بشه و اولین و آخرین کلمهای که از دهن گند و کثیفتون بیرون میاد، بله قربانه. فهمیدین بهدردنخورا؟»
با صرف زمان قابلتوجهی برای تحقیق دربارهی پروژه که چهار سال پیش از عرضهی فیلم آغاز شده بود، استنلی کوبریک آرزو داشت تا چشماندازی جامع از زندگی سربازانی ارائه کند که توسط حرفهشان به ماشینهایی بیاحساس و حیواناتی درندهخو تبدیل میشوند. در نیمهی نخست «غلاف تمام فلزی»، ما شاهد زوال روانی ادامهدار سرباز صفر پایل (با بازی وینسنت دونوفریو) هستیم، کسی که فیلم را با جادویی بیدردسر آغاز میکند و با تراژدی باورنکردنی از آن رخت میبندد.
بدون شک جرقهی خودکشی پایل با شکنجهی روانی تحمیلشده به او توسط گروهبان دوم هارتمن زده شد، کاراکتری که نقشآفرینی آن بر عهدهی آر. لی ارمی بود که مطالبههای همراه با فریاد او در شروع فیلم به شکلی بینقص، حس و حالی بیمانند به این اثر کلاسیک کوبریک میدهد.
۳. رفقای خوب (Goodfellas)
«تا اونجا که یادم میاد، همیشه دلم میخواست یک گانگستر باشم.»
درست است که چند دیالوگ خرده ریز وجود دارد قبل از اینکه ری لیوتا این تک خط نمادین خود را بگوید، اما این اولین خط دیالوگ مهم در فیلم کلاسیک اسکورسیزی است. اگرچه اسکورسیزی از فیلمهای فرانسیس فورد کوپولا الهام گرفته است، جای تردیدی نیست که نقش بهسزایی در تغییر و تحول ژانر گانگستر آمریکایی داشته است. بعد از یک دوره رکود، با احیای مجدد ذائقه برای چنین سینمایی، فیلم ماندگار ۱۹۹۰ اسکورسیزی مخاطبان را به جهان لباسهای دستدوز، ماشینهای هوشمند و از پشتخنجرزدنها برمیگرداند با صحنهای که هم خندهدار است و هم کاملا شیطانی و منحوس.
داخل ماشین و با رانندگی در خیابانهای متروک بیرون نیویورک، هنری (با بازی ری لیوتا)، جیمز (با بازی رابرت دنیرو) و تامی (با بازی جو پشی) متوجه چیزی میشوند که انگار دارد حین رانندگی تکان میخورد. آنها ماشین را بغل میزنند و وقتی صندوق عقب را باز میکنند، قربانی دستبستهای را میبینند که هنوز برای زندگیاش میجنگد و آنها که بالای سرش ایستادهاند، او را با بیرحمی از بدبختی دم آخری خود خلاص میکنند قبل از اینکه هنری این تک خط ماندگار خودش را به زبان بیاورد.
۲. همشهری کین (Citizen Kane)
«شکوفهی رز»
کوتاه، ساده و تاثیرگذار، اولین خط از دیالوگ اورسون ولز یکی از بزرگترین معماهای تاریخ سینماست که معنی آن تنها در پایان فیلم معلوم میشود. این فیلم که اغلب اوقات از آن به عنوان برترین فیلم تاریخ یاد میشود، شاهکار ۱۹۴۱ اورسون ولز که داستان یک سرمایهدار صنعت نشر و گذشتهی پردردسر او را دنبال میکند، نمایشی غنی از رویای آمریکایی با همهی جلال و شکوه و کاستیهای آن است.
با نمایش کاراکتر اصلی که عمیقا پر از عیب و نقص است، این خودشیفتگی خودمخرب کین است که هیزمش جاذبهی رویای آمریکایی است و او را به سمت مرگی غریب میکشاند، با این تککلمهی ابتدایی که به عنوان یادآوری پرتمنا از چیزی است که میتوانست باشد.
۱. پدرخوانده (The Godfather)
«من به آمریکا باور دارم. آمریکا تقدیر منو ساخته.»
خط دیالوگهای ماندگار بیشماری در تاریخ سینما وجود دارد اما با این حال مونولوگی که بوناسرا متصدی کفن و دفن در ابتدای فیلم کلاسیک و بیرقیب آمریکایی فرانسیس فورد کوپولا ادا میکند، شاید بهترینشان باشد. با التماس به کاراکتر دن ویتو کورلئونهی مارلون براندو که آن طرف میز نشسته است، کوپولا هر آن چیزی را که برای ارائهی یک صحنهی با کیفیت نیاز است، در این سکانس ابتدایی دور هم جمع میکند و با روایت خود بازی میکند در حالی که دوربین را به آرامی از فوکوس بر روی بوناسرا بر روی بازی بیبدیل کورلئونهی براندو میچرخاند.
با داستانی که هر وجب از رویای آمریکایی و کاستیهای مربوط به دستنیافتن به بزرگی برای یک شخص را بررسی میکند، این خط از دیالوگ صحنه را به زیبایی مهیا میکند و لحظهای را میسازد که تا مدتها در ذهن تاریخ سینما به یاد خواهند ماند.
ارسال نظر