دانشگاه، تا کجا؟
برای تمام کسانی که در کشور ما زندگی می کنند یک دغدغه جدی و حیاتی ورود به دانشگاه است. این که چه بخوانیم، در مرحله بعد قرار دارد؛ اما این که تا کجا بخوانیم سوال مهم تری است که پاسخ به آن نیاز به تحلیل های دیگری دارد؟ اگر بخواهم این سوالات را کمی توصیف کنم، باید پرسید، چرا باید به دانشگاه برویم؟
با دقت در این آگهی، که تنها قسمت رشته های تحصیلی مورد نیاز را آوردم، مشاهده می کنید برای این شغل که شرح وظایف و مسئولیت های مشخص و روزمره ای دارد و ما بارها و بارها با آن برخورد داشته ایم، چه تنوع رشته ای گسترده ای و آن هم در دو مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد مورد فراخوان قرار گرفته است. تا سال های ابتدایی دهه هشتاد معمولا دیپلمه ها شغل بانکداری در شعب را انجام می دادند و هم اکنون هم در شعب زیادی مشاهده می شود که افراد با مدرک دیپلم رییس و معاون شعبه اند و کارمندان پشت گیشه با مدرک فوق لیسانس به امور دریافت و پرداخت و... مشغول اند.
برای شادشدن فضا عرض کنم، دوستی داشتم که در دوره دکتری اقتصاد مشغول به تحصیل بود ولی با مدرک دیپلم جذب بانک شده بود و در طی این سال ها در کنار کارپردازی در شعب و پشت گیشه ادامه تحصیل نیز داده بود. این دوست به شوخی می گفت تفاوت کار من این است که قبلا رییس شعبه می گفت پسرجان! لطفا حساب آقای فلانی را چک کن؛ اما الان می گوید آقای دکتر! لطفا حساب را چک کن. به عبارت دیگر این فشار در سمت عرضه نیروی کار و بالا رفتن مدرک تحصیلی افراد بوده است که موجب شده است در سمت تقاضای نیروی کار مدرک تحصیلی کارشناسی و کارشناسی ارشد مورد نیاز باشد و نه تخصص این دانش آموختگان؛
مهدیقلی خان هدایت (مخبرالسلطنه) از رجال برجسته قاجار و پهلوی موضوع شرط تخصص و تحصیل در ارتقای شغلی را به شکلی زبیا توضیح می دهد: «در ایران تقلّد (به عهده گرفتن) امور و تکفل مهم جمهور (سرپرستی کار مردم) مبتنی بر مقدمات تحصیلیه نیست، بلکه متوقف (وابسته) به تصادف و اتفاق است؛ به قول ابوالفتح بُستی (متوفی ۴۰۱ ق) "الدوله اتفاقات حسنه، یکی از دلائل دولت و مقام، اتفاق های نیکوست."». ۱ در تاریخ همچنین داریم که عباس میرزا، ولیعهد، اولین گروه دانشجویان را جهت تحصیل به اروپا فرستاد. شاهزاده عزالدوله پسر فتحعلی شاه در خاطرات خود درباره فرجام این گروه محصلان می گوید:
«شاگردانی چهل نفر، که به فرنگ فرستاد تا صنایع بیاموزند. امیر نظام گروسی هر یک را به کاری تعیین کرد؛ لیکن شاگردان نالایق و بیشتر از پست مردمی بودند. درست یاد نگرفتند و پس از برگشتن، شاگرد منجم را کنسول، شاگرد نقاش را موزیکانچی نمودند. صحاف را تاجر کردند، توپچی را معلم زبان کردند. همچنین هر یک را به کاری که نمی دانستند و نخوانده بودند گذاشتند؛ هیچ فایده نبردند...» 2
۱. هدایت، مهدیقلی خان، سفرنامه مکه، به کوشش محمد دبیر سیاقی، نشر تیراژه، ۱۳۶۸، صفحه ۳.
2. سفرنامه عزالدوله، نشر نامک، به کوشش مسعود سالور، 1375، صفحه 24.
ارسال نظر