چرا از مطرح شدن پرسشهای بنیادین، خبری نیست؟
بررسی انسان شناسانه «پرسشگری» در فرهنگ ایرانی؛ در جوامع سنتی که الگوهای تفکر و زندگی ثابت است، معمولا از مطرح شدن پرسش های بنیادین خبری نیست.
ما بیش از این که زاییده پرسش های خوبش باشیم، محصول پاسخ های خویشیم. حتی اگر پاسخ، سکوت باشد یا پاسخی وجود نداشته باشد. بر همین سیاق، وضعیت هر جامعه نیز برآیندی از همه پرسش هایی است که در آن مطرح می شود و پاسخ هایی است که داده می شود/ داده نمی شود. در این میان، زیاد شدن، انباشتگی یا فربه شدن پرسش های بی جواب، اگر از بی پرسشی زیان بارتر نباشد، کم زیان تر هم نیست.
کسانی هستند که جامعه ایرانی را- لااقل برای قرن ها- جامعه ای بی پرسش دانسته اند. جامعه ای که به دلایل گوناگون، پرسشگری در فرهنگ آن جایی نداشته است و عقب افتادگی، توسعه نیافتگی یا افول و انحطاط فرهنگ، تمدن یا جامعه ایرانی را نیز ناشی از همین فقدان یا ضعف روحیه پرسشگری دانسته اند.
درواقع این عده، فقدان پرسشگری یا ضعف پرسشگری در فرهنگ ایرانی را مفروض یا پذیرفته شده می گیرند و براساس آن تلاش می کنند در تحلیل های خود، ناکامی ها، محرومیت ها و عقب افتادگی جامعه ایرانی (که همه این ها را نیز به طور عمومی مفروض و پذیرفته شده قلمداد کرده اند) را نتیجه فقدان یا ضعف روحیه پرسشگری معرفی کنند؛ برای مثال «آرامش دوستدار» معتقد است در ایران با یک فرهنگ بی پرسشی یا «ناپُرسنده» مواجهیم که در آن پرسش مطرح نمی شود و از همین رو است که در فرهنگ ایران با مسئله «امتناع اندیشه» دست به گر یبانیم؛ در این فرهنگ اندیشیدن امکان پذیر نیست؛ و «سید جوان طباطبایی» نیز تلاش کرده است زمینه های شکل گیری «شرایط امتناع اندیشه» در فرهنگ ایرانی را در یک بررسی تاریخی، شناسایی و تحلیل کند. از دیدگاه او انحطاط ایران، نتیجه طبیعی چنین شرایطی است (شرایط امتناع اندیشه).
این صاحب نظران، فقدان یا ضعف فرهنگ پرسشگری در فرهنگ ایرانی را نه صرفا درباره تاریخ گذشته ایران که درباره دوران معاصر و وضعیت کنونی ایران هم صادق می دانند. این گروه با نگاهی کلی نگر و عمومی، دستاوردهای اندیشه ای، فرهنگی و علمی ایران را در دوران گوناگون ندیده می گیرند؛ دورانی که در مقاطعی از آن ها شاهد شکوفایی در حوزه های تمدنی (معماری، پزشکی، فلسفه، عرفان، هنر، ادبیات و... ) بوده ایم.
شاید گمان کنید اگر در دوره هایی از تاریخ و فرهنگ ایران، پیشرفت هایی هم در حوزه های علمی و اندیشه ای رخ داده است باید آن را مدیون حکومت ها (پادشاهان و وزرایی) دانست که علاقه مند به چنین موضوعاتی بوده اند و عموم مردم ایرانی در آن نقشی نداشته اند. شاید مدعی شوید که اگر روحیه پرسشگری بین عموم ایرانی ها رایج بود، هرگز برای قرن ها، اسیر سلطه حاکمان مستبد یا نظام ارباب و رعیتی- و به تبع آن ظلم و بی عدالتی و خودکامگی- نمی شدند.
در این جا شما از دیدگاه امروزی به گذشته نگاه و درباره آن قضاوت کرده اید. قضاوت درباره وضعیت روزگاران گذشته با قالب ها و معیارهای امروزی، یقینا نمی تواند داروی چندان درست و منصفانه ای باشد. همیشه باید به چنین قضاوت هایی مشکوک بود. همچنین باید توجه داشت که پرسش ها همواره تحت تاثیر شرایطی که در آن طرح می شوند، شکل می گیرند و مطرح می شوند.
ایرانی های پرسشگر/ ایرانی های ناپُرسنده
در یک فرهنگ استبدادی که حکومت هایی خودکامه بر آن حکم می راندند، مردم ایران چه پرسشی از قدرت می توانستند داشته باشند؟ فراتر از این، آن ها اساسا نیازی به طرح چنین پرسش هایی احساس نمی کردند؛ تقدیر و سرنوشت برای آن ها چنین رقم زده بود. در چنین گفتمانی، پرسشگری (و مطالبه گری)، به ویژه معنای مدرن آن، اصلا محلی از اعراب نداشت. اگرچه گاه رگه هایی از پرسشگری در داستان های عامیانه، اشعار و منظومه های ادبی بازتاب می یافت.
با این حال، تیرگی در صحنه اجتماع، هرگز شکل مطلق به خود نمی گیرد؛ واضح است که دستاوردهای علمی و اندیشه ای دانشمندان و اندیشمندان گذشته ایران، در تلاش برای پاسخگویی به پرسش هایی بوده که برای آن ها مطرح می شده است. همچنین دستاوردهای فرهنگی و تمدنی که با حمایت حاکمان خودکامه ایرانی به بار می نشسته صرفا براساس جاه طلبی و زیاده خواهی آن ها نبوده است؛ پزشکی، معماری، موسیقی، فلسفه و حکمت، عرفان و نظایر آن نگاه کنید. اگرچه بخش عمده این ها با حمایت حاکمان مستبد محقق شده است.
حتی اگر تلاش های دانشمندان و اندیشمندان ایرانی را در مقاطعی از تاریخ ایران و همه دستاوردهای فرهنگی و تمدنی را که با حمایت حاکمان خودکامه ایرانی فراهم شده است ندیده بگیرید، وجود روحیه پرسشگری در عموم مردم ایران رانمی توانید نادیده بگیرید؛ پرسش هایی که در پاسخ به آن ها شاهکارهایی چون «قنات»، «سیستم های آبیاری و کشاورزی»، «داستان ها و افسانه های عامیانه» و «اساطیر» شکل گرفته اند.
بنابراین، در پیشینه فرهنگ ایرانی نیز همواره پرسشگری وجود داشته است- اساسا هیچ جامعه ای نیست که در آن «پرسش» یا «پرسشگری» وجود نداشته باشد- زیرا همیشه نیاز یا نیازهایی وجود دارد و پرسش ها در امتداد یک نیاز شکل می گیرند. با این حال، حد و حدود و شیوه پرسش یا پرسشگری در هر جامعه ای ممکن است متفاوت از جامعه دیگر یا زمان دیگر باشد.
در جوامع سنتی که الگوها و شیوه های تفکر و زندگی دهه هاست که در شکل های ثابت و بسته ای رایج است، معمولا از مطرح شدن پرسش های بنیادین و پرسش های دگراندیشانه/ ساختارشکنانه، خبری نیست.
با این حال، در گذشته جامعه ایرانی نیز در دوران هایی، به ویژه بین نخبگان یا بزرگان جامعه، پرسشگری رونق بیشتری داشته است اما تداوم نداشتن این روحیه پرسشگری، به همراه انسداد و انفعال فکری و اندیشه ای و مهم تر از همه، حضور پرقدرت حکومت های خودکامه و فرهنگ استبدادی که پرسش های جدید را بر نمی تافت، همه و همه وضعیت جامه ایرانی را در دوره قاجار به جایی رساند که ایرانی ها به یک باره خود را اسیر پنجه فقر و بدبختی و خودکامگی یافتند؛ و این آگاهی صرفا زمانی حاصل شد که ایرانی ها خود را با دیگری (تمدن غرب) مقایسه کردند.
آغاز پرسش های جدید و تکان دهنده
در پانصد سال اخیر نخستین پرسش تکان دهنده و در عین حال غمبار و ناراحت کننده برای ایرانی ها- بهتر است بگوییم برای حاکمان ایران- زمانی روی داد که سپاهیان صفویه در جنگ چالدران (در ۳۱ مرداد ۸۹۳ هجری خورشیدی) شکست خوردند. سپاهیان صفویه، خود را در مقابل تکنولوژی جدید و بی رحم جنگ (توپ و تفنگ) و مهم تر از آن در مقابل استراتژی نبرد عثمانی، ناتوان و حقیر یافتند؛ کشته های ایرانیان این جنگ چنان زیاد بود و شکست چنان بر شاه اسماعیل گران آمد که او را افسرده کرد؛ شاه تا مدت ها جامه سیاه خود را از تن درنیاورد.
در این جا برای حکومت تازه به قدرت رسیده و مغرور صفویه پرسش هایی جدی مطرح شد؛ پرسش هایی که پاسخ به آن می توانست سرنوشت تاریخی ایران را جور دیگری رقم بزند. صفویه از خود می پرسید: چرا شکست خوردیم؟ ضعف ما از چیست؟
درست زمانی که غرب بر پایه پرسشگری های جسورانه به تدریج به تکاپو افتاده بود و در مسیر شکوفایی علمی بود، در ایران پرسشگری روز به روز بیشتر فراموش می شد. این خمودگی و سکون- و حتی پسرفت- در دوره بحرانی حمله افغان و سقوط صفویه و در طول سکوت های زندیه و افشاریه ادامه داشت.
سفرنامه های فرستادگان ایرانی به غرب، سفرنامه های ناصرالدین شاه و یادداشت های مظفرالدین شاه از سفر به غرب، پُر است از پرسش های جدی از چرایی پیشرفت غرب و پسرفت تمدن ایرانی. این ها همه در حالی است که جامعه ایرانی (و علمای ایران) در خوابی گران فرورفته اند؛ تلاش های امیرکبیر برای اصلاحات و آبادانی، اعزام دانشجویان ایرانی به غرب، اندیشه ضرورت تاسیس مدارس جدید، دستور ترجمه و چاپ کتاب های غربی و نظایر آن، همه نشان دهنده تلاشی است که برخی رجال ایرانی برای طرح پرسش هایی اساسی و پاسخ به آن ها آغاز کردند. رسائلی که در این دوران منتشر می شد همه پر است از پرسش هایی از این دست:
- خرابی مملکت از کجاست؟ چرا «مصالح عامه» و «مصالح دولت» رعایت نمی شود؟ (منشآت قائم مقام)
- چرا ایران گرفتار اغتشاش و بی نظمی است؟ علت شکست ها و ناکامی ها چیست؟ (رستم التواریخ)؛ نویسنده «رستم التواریخ» در رساله ای که در سال ۱۲۰۷ ش و تنها یک سال پس از عهدنامه ترکمانچای به شعر می نگارد در قالب گفت و گویی خیالی از فتحعلی شاه می پرسد: چرا مملکت در چنگ «خودکامگی»، «ظلم»، «غارت» و «چپاول» گرفتار است؟
- چرا ما از قافله علم و دانش و فن عقب افتاده ایم؟ راه های پیشرفت علم و دانش ایرانیان چیست؟ دولت و حکومت در این باره چه نقشی دارد؟ چرا دچار فساد شده ایم؟ چاره مبارزه با این فساد چیست؟ (دغدغه های امیرکبیر- کتاب «جهان نمای جدید»)
- چرا جامعه ایرانی گرفتار ظلم، بی قانونی، هرج و مرج، خرافه گرایی و تشویش است؟ راه اصلاح مملکت و رسیدن به رفاه و صلح چیست؟ (آخوندزاده)
برای طولانی نشدن مطلب از ذکر نام رساله ها و نویسندگان دیگر خودداری می کنم اما عموم رسائلی که در این دوران نگاشته می شود، برای پیگیری پرسش هایی است که برای برخی بزرگان- و به تدریج گروه تازه شکل گرفته منورالفکر و حتی برخی علمای دینی- مطرح شده است؛ برای مثال، «رساله ای در اصلاح دولت» نوشته میرزا محمدحسین فراهانی، رساله «یک کلمه» نوشته میرزا یوسف خان مستشارالدوله، «معایب الرجال» نوشته بی بی خانم استرآبادی، رساله «بستان الحق» نوشته ابراهیم زنجانی و...؛ حتی آثار علمی یا فلسفی که از زبان های دیگر به فارسی ترجمه می شود نشان دهنده عطشی است که برای دانستن و پاسخ گفتن به برخی پرسش ها ایجاد شده است.
همه این پرسش ها در جنیش مشروطه متمرکز می شوند؛ این جا نقطه عطفی بود که می توانست زمینه های لازم برای پاسخگویی به پرسش های انباشته شده ایرانی ها را فراهم کند- که البته چندان که باید، نشد.
از مشروطه به بعد نیز پرسش هایی همواره مطرح بوده اند و گاه تلاش هایی برای پاسخگویی به آن ها انجام شده است اما حتی این پاسخ ها نیز معمولا- یا عموما- به حل مسائل نینجامیده است؛ عموم پرسش ها، به شکل های گوناگون همچنان مطرح می شوند، برای هر پرسش، پاسخ های متعدد (براساس ایدئولوژی ها یا اندیشه های گوناگون) مطرح می شوند، همچنان مطرح می شوند، برای هر پرسش، پاسخ های متعدد (براساس ایدئولوژی ها یا اندیشه های گوناگون) مطرح می شوند، اما همچنان به عنوان مسائلی پاسخ داده نشده (حل نشده) باقی مانده اند.
دیوی که آن سوی پرسش ها خفته است
به نظر می رسد در جامعه ایرانی- ایران کنونی- با موضوع «فربهی پرسش ها»، «تورم» یا «تجمع پرسش ها» مواجهیم تا فقدان یا ضعف پرسش و پرسشگری؛ کافی است تعداد پرسش هایی را که در صد سال اخیر حداقل برای نخبگان یا روشنفکران ایرانی مطرح شده است، فهرست کنید؛ فهرست بلند بالایی از پرسش های اساسی، بنیادین یا پرسش های بنیان افکن و حتی ساختارشکن یا دگراندیشانه که سال های سال مطرح شده و همچنان بی پاسخ (مسائل حل نشده) باقی مانده است.
در این جا، منظور ما از انباشتگی یا فربهی پرسش ها در جامعه ایرانی، پرسش هایی است که کاربردی اند و معطوف به «حل مسئله»؛ برای مثال رایج ترین این پرسش ها که در دیدگاه اندیشمندان و روشنفکران معاصر ایران همواره مطرح شده عبارت است از این که: چرا ایرانی ها از قافله تمدن عقب مانده اند؟ دلایل توسعه نیافتگی جامعه ایران چیست؟ دلایل استمرار روحیه استبدادی در فرهنگ ایرانی چیست؟ و... این ها پرسش هایی است که از پیش از مشروطه تاکنون همواره مطرح بوده است؛ از امیرکبیر، قائم مقام و... میرزا ملکم خان، طالبوف و کسروی و... گرفته تا آرامش دوستدار، سید جواد طباطبایی، زیباکلام و...؛ و سال به سال بر این پرسش ها افزون شده است؛ این ها پرسش هایی است که معطوف به زندگی عمومی و معمولی همه ایرانی هاست؛ یعنی تصور می شود که پاسخ دادن به آن ها باعث ارتقای کیفیت زندگی ایرانی ها و افزایش سطح رفاه، آسایش و آرامش آن ها خواهدشد.
الف- تعداد قابل توجهی از افراد جامعه با آن درگیر باشند یا موضوع و دغدغه بخش قابل توجهی از اعضای جامعه باشد، ب- خواست عمومی و جدی برای پاسخگویی به آن یا حل آن وجود داشته باشد و ج- همه (مردم، متخصصان و حکومت) در مسیر پاسخگویی یا حل آن، وارد مرحله اقدام شوند؛ بنابر این تعریف، بسیاری از معضلات یا مسائل جامعه ایرانی همچنان در حد یک مطالبه، پرسش یا مسئله باقی مانده اند و «پروبلماتیک» نشده اند.
از سوی دیگر، گاهی متغیرهای دخیل در حل یک مسئله، چنان پرتعداد و متنوع و هر یک از متغیرها چنان وابسته به مجموعه ای از متغیرهای متنوع می شوند که عملا «حل مسئله» غیرممکن یا حداقل زمان حال آن چنان طولانی می نماید که به حالتی از درماندگی (در بدترین شکل آن) یا «وادادگی» و «باری به هر جهتی» می انجامد.
در چنین شرایطی، جامعه عملا در برخی از مشکلات وارد مرحله «بحران» یا «بحران زدگی» می شود؛ آینده انباشتگی پرسش های پاسخ داده نشده در ایران، انباشتگی مطالبات پاسخ داده نشده جامعه ایرانی و همچنین، لاینحل ماندن مسائل اجتماعی در ایران چیست؟ تبدیل آن ها به بحران یا مسائل بغرنج و بدخیم (Wicked Problems)؟
در حاشیه موضوع: سوال می پرسیم یا غُر می زنیم؟
در بین عموم ایرانی های وضعیتی رایج شده است که من آن را «غُرزدن های اجتماعی» یا «نق زدن های اجتماعی» می نامم؛ رفتاری که به نظر می رسد به یک عادت رفتاری در بین عموم ایرانی ها در آمده است؛ نوعی گلایه کردن از همه چیز، پرسش کردن گلایه آمیز درباره همه چیز که فقط و مدام توسط ما تکرار می شود، بدون این که برای آن به دنبال پاسخ، راه حل، یا اقدامی باشیم.
گاه حتی راه حل هایی هم داریم، اما از اقدام خبری نیست. شاید تصور می کنیم یا حس می کنیم که پاسخ و حل مسئله باید توسط شخص دیگری (مثلا حکومت) یا در جای دیگری (مثلا دولت) ارائه شود؛ در جلسات و گردهمایی دوستانه، در نشست های اداری، در گفت و گو با همکاران و در همه جا از بدی اوضاع می گوییم و می پرسیم، از دلایل ناکامی هایمان، از فقر، از بی عدالتی، از شایسته سالاری، از خویشاوندگرایی (پارتی بازی) و نظایر آن، به نحوی که گویی ما بیرون از گود ایستاده ایم و در چنین چرخه ای حضور نداریم و مدام پاسخ را به دیگری حواله می دهیم.
ما بیشتر سوال می کنیم یا بیشتر غر می زنیم؟ به نظر می رسد، باید درباره دلایل «غرزدن» که به تدریج به یک رفتار یا فرهنگ عمومی تبدیل شده است، به طور جدی تامل کنیم و همین «غرزدن» را نیز نشانه ای از یک وضعیت نابسامان اجتماعی قلمداد کنیم؛ ابزاری که مردم به وسیله آن ضمن اعلام نارضایتی از شرایط و بی پاسخ ماندن پرسش ها و مطالبات خود، از نظر روانی خود را تسکین می دهند (اگرچه کوتاه و موقت)؛ حتی مهمتر از همه این که «غر زدن» گاه زمانی اتفاق می افتد که شما نمی توانید پرسش یا پرسش های خود را به طور شفاف و صریح مطرح کنید.
پرسش پیچیده شد، ما هم پیچیده شدیم
شاید به نظر برسد در این گفتار طرح موضوع پرسشگری در فرهنگ ایرانی، شکل پیچیده ای به خود گرفته است. برای مثال، جایگاه روحیه پرسشگری در فرهنگ عمومی مردم از جایگاه پرسشگری نزد نخبگان جامعه تفکیک نشده است. یا بین پرسش (در معنای عمومی آن) و پرسش در معنای علمی و فلسفی آن، تمایزی قائل نشده ایم؛ مهم تر از آن این که شاید گمان کنید ما در این گفتار بین پرسش، مسئله و مسئله اجتماعی تفکیک قائل نشده ایم.
نظر کاربران
ایرانی و پرسش؟ از محالاته!.، نه عقل و نه شجاعت و نه جوانمردی و فرهنگ.. ایرانیها مرده متحرک هستند و تنها کارشون فحاشی و دروغ پراکنیه