سفر به پاریس با دو چهره تلویزیونی
در این گفتوگو دو چهره مطرح تلویزیونی روبه روی هم نشستهاند؛ احسان کرمی و منصور ضابطیان. کرمی تمام سؤالاتی که ممکن است داشته باشید را از ضابطیان پرسیده است.
مجله زندگی ایده آل: پاریس! جایی که سفر کردن به آن آرزوی آدمهای زیادی است. اما واقعا در پاریس چه خبر است؟ آيا واقعيت دارد که میگویند شهر شعر و هنر و عشق است؟ جواب این سؤالها را نمیشد به دست آورد مگر با پرسیدن از منصور ضابطیان. کسی که پنج بار به این شهر سفر کرده و با دقت روزنامهنگارانهاش همه چیز را مد نظر داشته. در این گفتوگو دو چهره مطرح تلویزیونی روبه روی هم نشستهاند؛ احسان کرمی و منصور ضابطیان. کرمی تمام سؤالاتی که ممکن است داشته باشید را از ضابطیان پرسیده است. به پاریس ایدهآل ما خوش آمدید!
مشکل مالی داشتم اما به پاریس رفتم
کرمی: اولینباری که به پاریس سفر کردی كي بود؟
ضابطیان: اولین باری که به اروپا رفتم وارد پاریس شدم و میدانید که همه ما وقتی به هر جایی برای سفر میرویم، لحظه ورودمان یا لحظهای که میخواهیم کشف کنیم خیلی لحظه هیجانانگیزی است.
به قبلش برگردیم، اصلا چه شد که تصمیم گرفتی به پاریس بروی؟
در مورد پاریس یادم است که یک دوستی داشتم که آن موقع در ایران بود و روزنامهنگار و الان در فرانسه زندگی میکند و فیلمساز است، گفت جشنوارهای در یک جای پرتی در فرانسه هست که میتوانیم از آن دعوتنامه بگیریم. میآیی برویم؟
خب پيشنهاد هیجانانگیزي بود که من هم گفتم حتما! ولی خب خیلی نگران بودم، نگران هزینهها، نگران اینکه وقتی برویم چه اتفاقی میافتد، اصلا ویزا میدهند یا نمیدهند و همه این ماجراها. مضاف بر اینکه من آن موقع دانشجو بودم. دانشجویی که برایش رفتن به سفر تفریحی فرانسه کمی از لحاظ مالی سخت بود. خلاصه من موافقت کردم و دعوتنامهها آمد و سفارت هم یک ویزای ۱۵روزه داد که به فرانسه برویم. در واقع این اولین ورود من به پاریس بود.
در سفر اولم ایفل را ندیدم
وقتي وارد شهر پاریس شدی واقعا احساس کردی وارد عروس شهرهای اروپا شدهاي؟
همان روزی که وارد شدیم علی، دوستی داشت که کنار جایی که ما مستقر بودیم زندگي ميكرد. او خیلی نسبت به پاریس هیجانزده بود. چون خودش مرتب به پاریس رفتوآمد داشت و خیلی عاشق پاریس بود. همان روز گفت که به افتخار ما میخواهد ما را به جایی ببرد که کافه آدمهای معروف است. خلاصه ما را بیچاره کرد! از این سر شهر به آن سر شهر! سوار این مترو شو، آن لاین را عوض کن و به اين يكي لاين برگرد بالاخره ما را برد به کافهای که معروفترین آدمهای آنجا ما بودیم! (میخندد). هیچ آدم معروف دیگری آنجا نبود به غیر از چند تا قاب عکس از آدمهایی که به آنجا آمده بودند، مثل «آندره ژید». ولی فکر نمیکنم از آن سال تا به الان آن کافه رنگ آدم معروفی را به خودش دیده باشد! (ميخندد).
اول میدان کنکورد، شانزلیزه را دیدی یا ایفل را؟
یادم است که در آن سفر به ایفل نرفتم ولی شانزلیزه را کامل رفتم و دیدم چون به هر جای پاریس که بخواهی بروی مجبوری از شانزلیزه بگذری.
اولین تصویری که از پاریس دیدم حرکت خرگوشها بود
تنها میرفتی؟
نه؛ با دوستم علی راضي و محمدرضا فروتن. چون محمدرضا فروتن هم به آن جشنواره دعوت بود. ما سهتایی رفتیم.
با چه پروازي؟
ایران ایر.
اولین تصویری که از بالا از پاریس دیدی چه شکلی بود؟
تصویری که از اين شهر دیدم یک زمین مسطح با چمنکاری اطرافش بود و بین چمنها چیزهایی بودند که حرکت میکردند. بعد فهمیدم خرگوش هستند. یکسری خرگوش در بخش سبز آنجا بودند که زاد و ولد میکردند.
وقتي رسیدي به فرانسه، خود آن فرودگاه و فضایی که تجربه میکردی چقدر با تصویری که قبلا از پاریس داشتی یکی بود؟
اتفاقی که در بدو ورود افتاد خیلی جالب بود. ما به شیوه ایرانیها که به هرجا میروند تاکسی میگیرند، رفتیم و تاکسی صدا زديم. غافل از اینکه اتوبوس هست، مترو هست و همه آدمها با اینها میروند و میآیند. خیلی لاکچری است که تو در اروپا تاکسی بگیری! وقتی که تاکسی گرفتیم یک اتفاق دیگر افتاد که برای من خیلی عجیب بود. راننده تاکسی صندوق عقب را بالا زد و وسایل ما را دانه به دانه گذاشت آنجا. ساک اول را که گذاشت دیدم یک چیزی گفت دینگ! یک کانتر را ديدم و اعدادي كه روي آن ميافتد. ساک دوم را گذاشت دوباره گفت دینگ! یک عدد دیگر! بر اساس وزن ساک به مقدار تاکسی متر اضافه میشد!
شهر عشاق نیست
چرا ايفل را نديدي؟ همه هیجان دارند بروند برج ایفل را ببینند!
فرصت نشد. سفر کوتاه بود و ما باید به یک جشنواره میرفتیم. یادم است یک روز رفتیم و خیلی صف طولانیای بود. الان یادم نیست شاید آن دوران که من با هزینه دانشجویی رفتم مسائل مالی هم دخیل شد و با خودم گفتم چرا بروم ۱۵ یورو بدهم؟ گرچه آن موقع یورو ۶۰۰ تومان بود.
پاریس شهر عشق و شعر است. به نظر میآید وقتی آدم از دور به آن نگاه میکند شهر آدمهای هنرمند و احساساتی است. آیا واقعا اینطوری است؛ آنها آدمهایی هستند که شعر میگویند و به زبان شعر حرف میزنند و عاشق پیشهاند؟
نه الزاما. یک زندگی شهری مدرن است که مشکلات خاص خودش را دارد. فکر نمیکنم شبیه آن پاریسی باشد که آقای وودی آلن دارد در فیلمش نشان میدهد. حتی همان شهری که در فیلم میبینید پاریسی است که ساکنان با حسرت از پاریس پیش از خودشان یاد میکنند. البته، در یک جاهایی کافههایی است که میتوانی در آنجا بنشینی و با آدمهایی که عاشقپیشهتر هستند و شعر میگویند برخورد داشته باشی. یا به محله مونماخ بروی که طراحان آنجا هستند و آن فضا را بیشتر حس کنی.
خانههایشان 8 متر است
مردم پاریس چطور زندگی میکنند؟ در شهری که پر از گالری و موزه و اتفاقهای هنری است آیا مردمش زندگی راحتی دارند؟
نه، زندگی سختی دارند. مثل همه جای اروپا. خانهها کوچک هستند. اگر بخواهی یک خانه بزرگتر داشته باشی باید حتما خارج از شهر باشد. بخش عمدهای از درآمدت صرف هزینه مسکن میشود و همه اینها مشکلاتی است که مردم پاریس دارند. جدای از اینکه انرژی آنجا گران است و هزینه معمول زندگی و آمد و رفت و غذا و این چیزها با قيمت بالا مهيا ميشود.
در ادامه آن صحبت یک چیزی تعریف کنم راجع به کوچکی و سختی خانهها که در کتابم هم هست ولی خب بد نیست اینجا در مصاحبه هم بگویم. یک دوستی در آنجا پیدا کردم که گفت خیلی علاقه دارد به ایران بیاید. البته فرانسوی نبود. فکر میکنم اهل پورتوریکو یا یکی از کشورهای آمریکای لاتین بود. آنجا دانشجو بود. گفت: خیلی دوست دارم به ایران بیایم ولی ایران خیلی کشور گرانی است. روی اینترنت سرچ کردهام و هتلها خیلی گران هستند. گفتم خب اگر تو دوست داشتی یک موقع به ایران بیایی میتوانی بیایی به خانه من، من یک اتاق اضافه دارم. گفت تو واقعا در خانهات اتاق اضافی داری؟! گفتم آره، میتوانی بیایی آنجا و هر چند روز که خواستی بمانی. گفت پس تو هم که میخواهی این لطف را به من بکنی، به خانه من بیا. گفتم نه، من آنجایی که هستم راحتم اما یک شب که با دانشجوها به پیکنیک رفته بودیم تا دیر وقت ماندیم و ایستگاه مترو تعطیل شده بود. او به من گفت پس حالا امشب به خانه من بيا. گفتم باشه. رفتیم. مرتب در راه میگفت ببخشید خانه من خیلی کوچک است. گفتم باشه، مسئلهای نیست. دو، سه بار این موضوع را تکرار کرد. آخرش به او گفتم لویی مگر خانه تو چند متر است؟ گفت خانه من هشت متر است. من فکر کردم که دارد شوخی میکند. گفتم حالا یا لهجهاش یک جوری است که نمیفهمم یا من خستهام. خلاصه چشمتان روز بد نبيند پیاده رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به جایی که مال زمانی بود که پارتیزانها آنجا قایم میشدند! با یکی از آسانسورهایی که مکانیکی است و طناب دارد به طبقه آخر رفتیم. کلید انداخت رفتیم در یک راهروی باریک. من منتظر شدم که از این راهرو برویم جای دیگری که خانه اوست. بعد دیدم خانهاش همان راهرو است! واقعا 8 متر بود. 8متری که انتهایش چون به شیروانی میرسید سقفش کوتاهتر میشد. خانهاش یک تخت باریک داشت و یک سینک ظرفشویی که داخل آن کتاب چیده بود و یک یخچال کوچولو که بالایش یک زیر دوشی بود که میتوانست برود در آن بنشیند.
بالای یخچال؟!
بالای یخچال در واقع یک کمد بود که زیر دوشی بالایش بود و در دل این کمد یک یخچال میرفت. یک صندلی هم داشت که در واقع کمد لباسهایش بود و برایش خیلی عادی بود که خانهاش آنطور بود. خیلی راحت گفت این طرف تخت میخوابی یا آن طرف تخت؟ گفتم خب فرقی نمیکند روی این تخت یک نفر هم نمیتواند بخوابد! گفت پس اگر برایت فرقی نمیکند من آن طرف میخوابم. گفتم باشه! بعد دیدم نامرد رفت آن طرف بخوابد که بچسبد به دیوار! آقا ما تا صبح نصف تن مان رو تن ایشان بود، نصف تنمان روی هوا! هی خودم را لعنت میکردم که چرا نرفتم در ایستگاه مترو منتظر بمانم!
آن وقت با این سختی زندگی در پاریس برای قشر متوسط زندگی کردن در آن شهر میارزد؟
بالاخره پاریس است دیگر. برای بعضیها زندگی در پاریس پز است!
مترو گردی در پاریس
به متروی پاریس اشاره کردی، یکی از قدیمیترین متروهای دنیاست حالا نه به اندازه لندن ولی به هر حال مترویی قدیمی دارد و ظاهرا خیلی شلوغ است.
متروی پاریس یک خوبی که دارد این است كه اگر یاد بگیری دیگر در پاریس گم نمیشوی چون در هر کوچه و پسکوچهای یک خروجی یا ورودی دارد. مثل تهران نیست که فقط در یک منطقه باشد یا برای رسیدن به ایستگاه مترو خیلی پیاده بروی یا تاکسی بگیری تا به آن برسی. دیگر بیشتر از ۱۰ دقیقه پیادهروی نیست که تو بروی و به ایستگاه مترو نرسی. خیلی جاها ایستگاههای مترو تمیز و زيبا هستند و شبیه منطقهای است که در آن واقع شده. مثلا آن ایستگاهی که زیر موزه لوور است به نظر من زیباترین ایستگاه مترو در جهان است. خیلی سعی کردهاند شبیه لوور درستش کنند و مقدمهای میشود برای اینکه تو وارد آنجا شوی و یک چیزهایی را در آن برای نمایش گذاشتهاند ولی خب خیلی جاهای ديگر آن هم به واسطه همین مهاجرینی که میآیند کثیف شده است. بعضیهایشان ممکن است در ورودیهای مترو بخوابند، بوی ادرار میآید، کثیف است، دارند دستفروشی میکنند و... همه اینها باعث میشود که خیلی از ایستگاههایش اصلا فضای خوبی نداشته باشد و حتی احساس ناامنی هم بکنی.
پاریس هم ناصر خسرو دارد
پاریس پر از کوچه، پسکوچه است. هیچ وقت در پاریس گم شدی؟
یادم نمیآید گم شده باشم. در بعضی کشورها بوده که گم شدهام و این گم شدن من را ترسانده و نگرانم کرده که الان کجا هستم و چه بلایی سرم میآید ولی در پاریس هیچ وقت گم نشدهام.
در پاریس هیچ وقت اتفاقی افتاده که بترسی؛ نصفه شب میشود راحت در پاریس تردد کرد؟
جاهایی که من رفتوآمد کردم آره. همیشه شده. ولی پاریس هم مثل هر شهر و کلانشهر دیگری جاهایی دارد که باورت نمیشود اینجا الان پاریس است! من یکبار به یک محله در پاریس رفتم. کسی گفت بیا اینجا اجناس ارزان دارد باورتان ميشود، واقعا فکر میکردی که در ناصر خسرو یا باب همایون هستی و داری خرید میکنی! اصلا باورت نمیشد آن پاریس که میگویند اینجاها را هم دارد.
خودشان هم ایفل را ندیدهاند
از برج ایفل برایمان بگو؛ از اینکه پایینش چه خبر است، بالایش چه خبر؛ چه کسانی میروند که برج را ببینند؟
اغلبشان توریست هستند. در همین سفر آخر که رفته بودم با یکی از دوستان بودم که نامزدی فرانسوی داشت. تعریف میکرد که نامزدم من را سورپرایز کرده، همه دوستان من را به رستورانی که خیلی گران است در ایفل دعوت کرده بود. او میگفت نامزدش که پاریسی است تا آن شب به برج ایفل نرفته بود! خیلی از ما هم همینطور هستیم، به برج آزادی یا میلاد نرفتهایم! بنابراین خیلی چیز عجیبی نیست. شاید به نظر خيليها خیلی سازه زیبایی هم نباشد.
پس چرا اینقدر معروف است؟
بیشتر سازه عجیبی است به دليل اینکه وقتی میروی پاي برج تازه شکوهش را میفهمی! یعنی باید بروی زیر برج ایفل تا بفهمی این چه عظمتی است! و بعد هم یکجور رسم است دیگر، که وقتی به پاریس میروی باید به برج ایفل بروی در واقع نماد شهر است.
پاریس شهر کثیفیاست
و حالا پاریسی را که داخلش بودی را از بالای برج ایفل میدیدی؟
آره. دیگر از آنجا که میروی میتوانی کل پاریس را ببینی. جالب است که برج ایفل دقیقا هم عمر مسجد سپهسالار تهران است و معمارها میگویند که مسجد سپه سالار به لحاظ معماری سازه مهمتری است.
به نظرت چه چیزی در پاريس وسوسهکننده است که آدم را برگرداند؟
خود پاریس!
با همه آنچه که در آن هست؟
آره. با همه آن غرهایی که آدم میزند که کثیف است و... خودش واقعا شهر هیجانانگیزی است.
کثیف است؟
آره. کثیف است. یک چیزی که من را خیلی عصبانی می کند این است که از خیلی جاها که رد می شوی پایت میرود روي مدفوع سگ. اساسا میگویند عصرها، سگها پاریسیها را از خانه بیرون میآورند. به دليل اینکه از سگ بدم میآید و میترسم همیشه آنجا احساس ناامنی میکنم. پاریس پر از سگ است به خصوص سگهای پلیسشان. خب آنها چون قلاده دارند کاری ندارند.
آره، ولی به هر حال برای کسی که از سگ میترسد ترسناک است. هیچ وقت سعی نکردی که با این موضوع کنار بیایی؟
چرا اما در درجه اول از پلیسشان میترسم!
در مورد لوور! لوور نصف جهان است یا اصفهان؟
خب لوور که موزه است نمیتوانیم با یک شهر مقایسهاش کنیم.
نمیتوانیم ولی معتقد نیستی که نصف جهان را می شود در لوور دید؟
خیلی بیش از نصف جهان را میشود در لوور دید ولی حسی از نصف جهان به تو نمیدهد.
ولی اصفهان این حس را به تو میدهد؟
نه (...) ولی من یک کوچه اصفهان را با کل خیابان شانزلیزه عوض نمیکنم نه به دليل اینکه بخواهم شعار بدهم و بگویم من ایرانیام! اصفهان حس بهتری به من میدهد تا پاریس.
عجیبترین چیزی که در لوور وجود دارد به نظرت چيست؟
برای من عجیبترین چیز نگارههای تخت جمشید است، تابلوهایی از ایران است در بخش ایران.
هیچ وقت شد وسط سفر به پاریس دلت تنگ شود و در آن لحظه پاریس را دوست نداشته باشي؟
نه.
ویزا برای جهنم
اخلاق خاص ایرانیها نیست ولی خیلی در ما پر رنگ تر است که هر جا که میرویم میگوییم من دیگر میروم اینجا زندگی میکنم. من از امروز فقط ژان ژک گلمن گوش میدهم. من از امروز حتما فرانسوی یاد میگیرم. یک چنین تاثیرهایی روی تو داشته؟
من فکر میکنم که این اتفاق برای کسانی می افتد که کم میروند. یک بار میروند و فکر میکنند که این ته دنیاست. شاید این قصه را شنیده باشی که یک کسی اشتباهی میمیرد، او را به آن دنیا میبرند، حساب و کتاب میکنند و میگویند باید به جهنم برود. او را به جهنم میبرند. میبیند عجب جایی است! بریز و بپاش و هر چی میخواهی بخور! حالی میکند! 4، 5 روز که میگذرد از روابط عمومی جهنم میآیند و میگویند آقا ببخشید اشتباه شده و شما باید به دنیا برگردید. به دنیا برمیگردد، چند سالی زندگی میکند تا وقت مرگش میرسد. او را میبرند. حساب و کتاب میکنند میبینند این دفعه ثواب و گناهش یک اندازه است. میگویند آقا جان شما مخیری! میخواهی برو به بهشت، میخواهی برو به جهنم! میگوید ما که بهشت نرفتیم ولی جهنم خیلی جای دلی بود! ما را ببرید به جهنم! او را میبرند. چشمت روز بد نبیند! سیخ سرخ و هیمه و کنده و آتش و کوره و هر بلایی که بگویی سر او میآید. چند روز میگذرد میگوید شاید اوضاع بهتر شود، نمیشود! با خودش میگوید شاید تعطیلات است! سراغ روابط عمومی جهنم میرود پروندهاش را نگاه میکنند و میگویند ببخشید دفعه قبل که آمدید ویزایتان توریستی بود این دفعه به شما اقامت دادهایم! کافی است در همان پاریسی که همه تعریفش را میکنند یک کار اداری پیدا کنی. تا آن کار اداری را انجام بدهی بیچاره میشوی. کافی است بخواهی کاری را به ثمر برسانی آنقدر مشکلات عدیده وجود دارد كه كلافه ميشوي. مثل همین ایران خودمان فرقی نمیکند. منتها چون ما همیشه توریستی میرویم وقتی برمیگردیم میگوییم آخ بهترین جای دنیاست! ضمنا اعتراف ميكنم هیچ وقت حاضر نیستم زبان فرانسه یاد بگیرم چون خیلی زبان سختی است. یکسری حروف را مینویسند اما نمیخوانند، اصلا برای چی مینویسند؟
میز و صندلیشان هم مونث و مذکر دارد.
آره. اصلا آنقدر زبان سختی است که خودشان هم املایشان غلط است. خودشان تا سالها نمیتوانند املای خیلی چیزها را بنویسند.
ترافیک ترافیک حتی در پاریس
رانندگی در پاریس چطوری است؟ آن هم با ترافیکی که میگویی بعضی وقتها از تهران هم بدتر است. موتوسیکلت چقدر در پاریس وجود دارد؟
خیلی موتوسیکلت ندیدم. یعنی شهر موتوسیکلتها نیست مثل بانکوک یا آمستردام شهر دوچرخهها نیست. ماشین هم خیلی کم است چون هزینههای داشتن ماشین در آنجا زیاد است و جدای از آن خیلی به ماشین نیازی پیدا نمیکنی.البته اگر در پاریس زندگی کنی و نخواهی در حومه پاریس باشی.
پس این ترافیک به دليل چیست؟
بالاخره خیلی از خیابانها، خیابانهای قدیمیای هستند که نتوانستهاند وسیعشان کنند. مثلا نمیتوانند خیابان شانزلیزه را به واسطه بافت تاریخیاش پهن کنند. مثل چهار باغ اصفهان میماند، نمیشود هیچ کاری با آن کرد. با این حال باز هم ترافیک با آن اعصاب خردیای که در تهران است آنجا نیست.
مهمترین معضل پاریس چيست؟
سگ! کلا خیلی جاها به واسطه وجود سگها شهر خیلی کثیف میشود. یک نکته دیگرش هم خارجیها و مهاجران هستند.
نان شب ندارند کتاب میخوانند
یک کتابفروشی است به اسم کتابفروشی شکسپیر و شرکا. اين کتابفروشی حدود ۱۸۰۰جلد كتاب دارد و فکر میکنم سال ۱۹۹۵ افتتاح شده و روبهروی کلیسای نتردام است. یک کتابفروشی دو طبقه کثیف است. الان زياد کسی نمیرود کتاب بخرد چون بیشتر کتابهای قدیمی در آنجاست. خیلی از نویسندهها میروند یک جلد از کتابهایشان را آنجا میگذارند. به طبقه بالایش که میروی، همان جایی که من عکس گرفتهام، یک چیز خیلی جالب است: دو تا تخت شکسته دارد. اگر به پاریس بروی و جایی نداشته باشی که اقامت کنی میتوانی یک شب آنجا بخوابی ولی یک شرط دارد؛ باید قصه زندگیات را به زبان خودت بنویسی و آنجا بگذاری.
اینکه میگویند پاریسیها همیشه کتاب در دستشان است، درست است؟
بله؛ اين كتابخوانها را هميشه میبینی و یک وقتهایی حرصت درمیآید. یک وقتهایی میبینی طرف گداست، کنار خیابان ایستاده، جا ندارد و سگ دارد، چون بعضیهایشان سگهای بزرگی دارند که اگر شب هوا سرد شد سگ را بغل کنند و بخوابند، طرف فقط لنگ این است که کسی به او یک یورو یا ۵۰ سانت کمک کند ولی دارد کتاب میخواند! و این خیلی تو را عصباني میکند. یا عصر که میشود در پارک لوکزامبورگ تو همه آدمها را میبینی که نشستهاند و دارند کتاب میخوانند. یک آبنمای بزرگ وسط پارک است که تابستانها میآیند، پاچههایشان را بالا میزنند پاهایشان را داخل آب میگذارند و شروع میکنند به کتاب خواندن.
جوانهای کافه نشین
جوانهای پاریسی برای تفریح چه کار میکنند؟ اصلا این سنت بیمزه ما را دارند که در خیابان بالا و پایین بروند؟
نه؛ برای اینکه لزومی ندارد. آنجا آنقدر جا هست و سنت کافه نشینی زیاد است که همه در طول روز معمولا یکبار را به کافه میروند و مینشینند یک قهوه میخورند.
حتی با این سطح درآمدی که میگویی؟
آره؛ چون خیلی گران نیست و عادت است.
نظر کاربران
پاریسم آرزوست ...
paris shahre eshgh..vaghean zibast..man faghat zibaee va eshgh didam...
ممنون از منصور ضابطیان که اینقدر حرف های قشنگ داره برای گفتن در هر موردی حرف بزنه زیباست حتی کثیفیهای پاریس
واي عاشق ضابطيان و گروهش هستم. همه راديو هفتيها رو دوست دارم...احسان كرمي،محمد صوفي، مارال دوستي، اميرعلي، اشكان مزيدي و همه كه ميدونم اگه بخوام بنويسم بايد اسم تمامي عوامل رو ببرم. بچهها هر كس اين برنامه رو نميينه خواهشا از دست ندش، عاليه، چنان آرامشي موقع خواب بهتون دست ميده كه باور نميكنيد.
ضابطيان فوقالعادست!