گفت و گو با مصطفی ملکیان
انسان، در برزخ امید و قطع امید (۱)
تنها در صورتی جا برای امید وجود دارد که معتقد باشیم قوانین دست اندرکار جهان هستی، گسترده تر از مجموعه قوانینی است که تا امروز علم بر آن احاطه پیدا کرده است. در غیر این صورت جایی برای امید در کار نیست.
لطفا در ابتدا، به عنوان مقدمه بفرمایید اصولا امیدداشتن به چه نوعی از گزاره ها جایز است؟
می توانیم امور را به سه دسته خردپذیر، خردستیز و خردگریز تقسیم کنیم؛ خردپذیرها، اموری که عقل کاملا آنها را قبول می کند، خردستیزها، اموری که عقل کاملا آنها را رد می کند و امور خردگریز به معنای اموری که عقل نه آنها را قبول و نه رد می کند؛ گویی در برابر عقل حالتی مساوی دارند. درواقع امید فقط در قلمرو خردگریزها معنا می یابد.
البته نباید این نکته را فراموش کنیم که خردگریزها هم در درون خود به سه دسته قابل تقسیم هستند؛ دسته اول خردگریزهای راجح، که به خردپذیرها ملحق می شوند، زیرا عقل نه قادر به تایید آنها و نه می تواند آنها را رد کند، ولی ادله ای که به سود صدق آنها می آورد از ادله موجود به سود کذبشان سنگین تر است. دسته دوم خردگریزهای مرجح که برعکس حالات بالا به خردستیزها ملحق می شوند و در آخر گروه سوم، خردگریزهایی که نه راجح هستند و نه مرجوح، و این آخری خردگریزهایی هستند که امید را در خود جای می دهند.
بنابر این تقسیم بندی از بسیاری از چیزهایی که آنها را امید می خوانیم خواهدکاست؛ اما این طور نیست که تعداد امیدهای ما با این تقسیم بندی به صفر برسد؛ یعنی هنوز هم خردگریزهای فراوانی داریم که می توان به آنها امید بست.
امید به تعبیر فیلسوفان خصوصا فیلسوفان پدیدارشناس حیث التفاتی دارد و از این جهت می توان امید را به عشق مانند کرد که همواره معطوف به موجودی است: «من نمی توانم بگویم عشقی در دل من هست و ندانم عشقی که در دلم هست نسبت کیست»، «نمی توانید بگویید امیدوارم اما نمی دانم به چه امیدوارم. بنابراین باید ببینیم به چه چیزی امید بسته ایم.»
به طور کلی امید در جهان نگری دینی چگونه تعریف می شود؟
برای اینکه امید در جهان نگری دینی خوب فهم شود لازم است قرینه آن در جهان نگری غیردینی معلوم شود تا از طریق تقابل بین امید و قرینه خودش در جهان نگری غیردینی بهتر دریافت کنیم. که امید چگونه چیزی است.
اندیشه پیشرفت از اواخر قرن 18 به این سو در اروپا ظهور کرد. پیدایش این اندیشه بسته به سه عامل است. سه عامل دست به دست هم داد و بشر آهسته آهسته این اندیشه را باور کرد. به گمان بنده هیچ کدام از این سه عامل نتیجه منطقی اندیشه پیشرفت نیست، ولی به لحاظ روانشناختی بشر را آماده کرد تا این اندیشه را تلقی و قبول کند.
اجمالا مقدمه ای عرض می کنم، تا پس از طی این مقدمه هر سه عامل خودشان را جلوه دهند. همه انسان ها در تجربه جمعی که در طول تاریخ داشتند به این نکته رسیده اند وقتی امور بر وفق مراد ما نیست، دو کار می شود کرد: یکی اینکه امور را بر وفق مراد خودمان بکنیم، دیگر این که مراد خودمان را بر وفق امور کنیم.
حضرت علی بن ابی طالب (ع) در وصف یکی از اخوان دینی خودشان گفته اند: لایشتهی ما لایجد، چیزی را که نمی یافت نمی خواست، این یعنی چه؟ این راه دوم است، در دنیای باستان این مسئله طرح نشده بود ولی عموما گرایش بشر به این بود که بیشتر درون خویش را با جهان بیرون مطابق کند. این گرایش در جهان سنتی کاملا وجود داشت. از وقتی که بشر شروع کرد این گرایش را آگاهانه تغییر دهد و جهان بیرون را عوض کند تا با جهان درونش مطابق شود، ما پا به دوران مدرنیته می گذاریم.
به نظر من فرق فارق انسان سنتی و انسان مدرن در همین است. انسان سنتی به میزانی سنتی است که می خواهد درون خودش را دگرگون کند. طبق این تلقی، تعریف انسان سنتی، انسانی است که مرادش را بر وفق امور می کند و انسان مدرن، انسانی است که امور را بر وفق مراد خودش می کند. بشر هنگامی که خواست جهان بیرون را به اقتضای همین طرز تلقی دگرگون کند، به نکته دومی هم توجه پیدا کرد و آن اینکه در میان شاخه های مختلف علوم و معارف فقط یک شاخه است که قدرت تغییر جهان بیرون را دارد.
اگر مجموعه علوم و معارف بشری را در چهار دسته، علوم و معارف تجربی، معارف تاریخی، معارف عقلی و فلسفی، علوم و معارف شهودی منحصر کنیم، به نظر می آید فقط علوم و معارف تجربی اند که می توانند جهان بیرون را دارد. اگر مجموعه علوم و معارف بشری را در چهار دسته، علوم و معارف تجربی، معارف تاریخی، معارف عقلی و فلسفی، علوم و معارف شهودی منحصر کنیم، به نظر می آید فقط علوم و معارف تجربی اند که می تواند جهان بیرون را دگرگون کنند.
در گام دوم بشر مدرن به علوم تجربی رو کرد، اعم از علوم تجربی طبیعی، مثل فیزیک، شیمی، زیست شناسی و علوم تجربی انسانی مثل روانشناسی، جامعه شناسی و اقتصاد.
از قضا وقتی این اقبال به علوم تجربی صورت گرفت این علوم هم این دعوت را اجابت کردند و بشر دید به صورت سرسام آوری قدرت تغییر جهان را پیدا کرده است.
در اثر رشد علوم تجربی، فناوری هم رشد کرد و آهسته آهسته بشر به لحاظ روانشناسی مستعد شد برای اینکه فکر کند ما در همه جنبه ها در حال رشد هستیم. در حالی که آنچه مشاهده می شد رشد علوم تجربی و فناوری ناشی از علوم تجربی بود. حالا این پیشرفت در چه جنبه هایی بود ،می توان گفت در شش جنبه پیشرفت پدید آمد که به صورت یک هرم آن را بیان می کنم.
در قاعده این هرم یا مخروط کسانی بودند که معتقدند بشر فقط در ناحیه علوم تجربی پیشرفت کرد. تعداد کمتری هم قائل بودند بشر نه فقط در علوم تجربی پیشرفت کرده بلکه در فناوری هم دائما پیشرفت کرده است. کسانی که تعدادشان باز از این کمتر بود، گفتند پیشرفت علم تجربی و پیشرفت فناوری، پیشرفت رفاه بشر را هم پدید آورده است. یعنی از لحاظ نیازهای زیست شناختی، مثل خواب، استراحت، خوراک، پوشاک، مسکن و تفریح و غیره هم پیش رفته ایم.
دسته چهارمی که باز تعدادشان کمتر می شد، قائل بودند بشر از لحاظ آرمان های اجتماعی هم دائما پیشرفت کرده است. آرمان های اجتماعی به عدالت، آزادی، نظم، امنیت و رفاه اجتماعی گفته می شود. گروه پنجمی به یک پیشرفت دیگری هم قائل شدند و آن اینکه گفتند از لحاظ آرمان های اخلاقی هم بشر در حال پیشرفت بوده؛ امروز صداقت بیشتر از قبل وجود دارد. دیدگاه ششمی هم وجود دارد که پا را فراتر می گذارد و می گوید: بشر به لحاظ استعدادهای روانی و ادراکی خودش هم درحال پیشرفت است و بشر روز به روز استدلالی تر می شود.
در این هرم که هرچه از قاعده به طرف راس برویم، تعداد قائلان کم می شود، قائلان به پیشرفت چه دلیلی برای این نظرات داشتند؟ هیچ توجیهی منطقی وجود نداشت. دو عامل سبب این اندیشه شد، یکی رشد علوم تجربی، یکی هم رشد فناوری. اگر شما به لحاظ معرف شناختی معتقد باشید به اینکه یگانه راه کشف حقایق عالم واقع استفاده از روش های علوم تجربی است در این صورت می گویند شما قائل به سیانتیزم شده اید؛ شما علم پرستید، علم زده اید.
فرض کنید من خانه چهار طبقه ای داشته باشم و چون کاملا جوان و بانشاط هستم در چهار طبقه ساختمان هم رفت و آمد کنم. سپس فرض کنید آهسته آهسته پیر شوم، یا به هر جهت دیگری، نتوانم از پله بالا بروم به طور طبیعی خانه ام یک طبقه می شود. دیگر من قدرت دخل و تصرف و رفت و آمد در سه طبقه دیگر را از دست داده ام. حتی امکان دارد این قدر من در این طبقه همکف زندگی کنم که به تدریج صلا یادم برود خانه من طبقه دوم و سوم و چهارمی هم دارد. ممکن است حتی از این بالاتر برود و بگویم خانه من از اول هم یک طبقه بود.
حالا برگردیم به سیانتیزم. سیانتیزم یک دیدگاه معرف شناختی بوده، چه درست، چه نادرست. وقتی بشر به سیانتیزم معتقد شد، یعنی قائل شد تنها راه کشف حقایق جهان هستی روش و متدولوژی علوم تجربی است و گفت حقایقی که با این روش کشف نمی شوند با هیچ روش دیگری هم قابل کشف نیستند، می گفت آن حقایق هستند ولی قابل کشف نیستند، نمی گفت حقیقت دیگری وجود ندارد، می گفت وجود دارد ولی ما راهی برای کشفش نداریم. این یک ادعای معرف شناختی بود.
آرام آرام بشر به لحاظ روان شناختی آنچه را که واقعیت غیرقابل کشف می دانست، غیرواقعی هم دانست. این سیانتیزم به یک گرایش وجودشناختی انجامید که جهان هستی منحصر در طبیعت است. این سیناتتیزم معرف شناختی به ماتریالیزم وجودشناختی منجر شد.
اما این اندیشه پدیده نوظهوری بود. به طور مثال درصدر مشروطه ایران روشنفکران مشروطه که با اروپا و تفکر غرب آشنایی داشتند غربیان به پیشرفت را مشاهده کردند. این قدر برای روشنفکران ایرانی عجیب و غریب بود که مگر می شود آدم معتقد به پیشرفت باشد؟! اولا در فارسی لغت نداشتند و از این رو در روزنامه های 90 سال پیش ایران چون در زبان فرنگی به پیشرفت می گویند «پروقره» همان واژه را به کار می برند؛ فلان کس قائل به پروقره است، فلان متفکر قائل به پروقره است. این فکر تا حد نوظهور بوده است. البته این نکته موافق و مخالف هم زیاد دارد.
برخی در غرب با این حرفی که من می زنم مخالفند، البته کسانی هم موافقند. منتقدان اندیشه پیشرفت، فراوان یافت می شوند. از سوی دیگر، اندیشمندان فراوانی مدافع این اندیشه هستند، اگر بخواهیم منصفانه بررسی کنیم. لذا این اندیشه اعتبار ندارد که بشر لزوما در حال پیشرفت است. نکته دوم اینکه در پیشرفت یک مفهوم ارزشی هم وجود دارد. حتی اگر اثبات شود علوم تجربی دائما دارند رشد می کنند، آیا واقعا به رشد علوم تجربی می شود تعبیر پیشرفت داد یا نه؟ آیا واقعا رشد علوم تجربی امر مطلوبی است یا نه؟ آن هم به نظر من جای مناقشه دارد. در جهان نگری غیردینی انسان مدرن، اندیشه پیشرفت کاملا جاافتاده است.
حالا ادیان چه می گویند؟ به نظر می آید، در ادیان، اندیشه پیشرفت وجود ندارد و به جایش اندیشه امید وجود دارد. ادیان به جای پیشرفت آمدند یک چیز دیگری به نام امید را نشاندند، گفتند شمال در حال پیشرفت نیستید. این جور نیست که هر پدری عقب مانده تر از فرزند باشد و هر فرزندی عقب مانده تر از نوه باشد و هر نوه ای عقب مانده تر از نواده باشد؛ اصلا چنین چیزی وجود ندارد، بلکه برای هر فرد انسانی چیزی به نام امید وجود دارد. پیشرفت با امید خیلی تفاوت دارد. لااقل سه فرق عمده میان پیشرفت و امید وجود دارد.
اولا پیشرفت ادعایی است درباره گذشته و حال و آینده بشر که موجودیت دارد، ولی ضروری نیست که امید به امور محقق تعلق گیرد. ممکن است من به چیزی امید داشته باشیم، محقق هم بشود. ممکن است به چیزی هم امید ببندم، محقق نشود. در امید نوعی مطلوبیت، محل توجه است نه نوعی موجودیت، اما در پیشرفت نوعی موجودیت محل ادعا است.
نکته بعد این که امید باعث عمل می شود، اما اندیشه پیشرفت ضرورتا دعوت به عمل نمی کند، چرا؟ چون اندیشه پیشرفت می گوید این قانون بر هستی حاکم است، چه تنبلی بکنی نه نکنی، این قانون حاکمیت دارد. اگر سوار یک کشتی باشید، حرکت و سکون آن به شما ساکنان کشتی ربطی ندارد اما اگر من به جای اینکه سوار کشتی باشم، خودم در حال شنا در دریا باشم، اینکه به کجا نزدیک شوم و از کجا دور شوم، به فعالیت خودم بستگی دارد.
اندیشه پیشرفت می گوید یک کشتی راه افتاده به نام پیشرفت و یک روند عمومی رو به جلو وجود دارد، بنابراین هیچ گونه دعوتی به عمل نمی کند، اما امید نمی تواند هیچ گونه تاثیری در مقام عمل نداشته باشد. امید درواقع یک امر فردی است، هر چند تضمین نمی کند که برآورده شود. همیشه نوعی عدم یقین و ظن و شک در امید وجود دارد و خود این عدم یقین به ایجاد انگیزش کمک می کند. ادیان به این امید قائلند.
کسی که به امید قائل است، لااقل دو پیش فرض عمده دارد. اولین پیش فرض او باید این باشد که قوانین حاکم بر جهان هستی منحصر به قوانین شناخته شده نیست. اگر شما قوانین حاکم برجهان هستی را منحصر به قوانین شناخته شده بدانید که دیگر امید وجود ندارد. امید همیشه نوعی فراتر رفتن از آن چیزی است که بشر تاکنون به لحاظ علمی به آن دسترسی پیدا کرده است.
اسلام متعلق امید را چه چیزی معرفی می کند؛ و امید و الفاظ نزدیک به آن را چگونه ارزش گذاری می کند؟
در اسلام بر امید، منتها امید به خدا، تاکید شده است؛ فقط به خدا باید امید داشته باشیم و از غیر خدا باید قطع امید کنیم. به همین دلیل در ادعیه داریم؛ «الهی هب لی کمال انقطاع الیک؛ خدایا دل من را از همه ببر و به خودت بپیوند». در قرآن و روایات اسلامی ما، رجاء همیشه مطلوب و مستحسن تلقی شده است، البته متعلق این رجاء را خدا دانستند، لایرجون احد منکم الاربه؛ این معمولا در فارسی به امید ترجمه می شود. از سوی دیگر مواردی در قرآن و روایات تخطئه شده که آن هم امنیه است؛ «تلک امانیهم». امنیه چه فرقی با رجا می کند؟
فرض کنید ترجمه فارسی آن آرزواندیشی باشد. امنیه یعنی آرزواندیشی، اما با ترجمه فارسی حل نشد. امید با آرزواندیشی چه فرقی می کند؟ با اینکه امید خیلی مستحسن و حسن است ولی از طرفی ابنیه بسیار قبیح است. موضوع سومی هم داریم که نه مستحسن است و نه قبیح، ولی بعضی از فروعش خوب است و بعضی از فروعش بد است و آن امل است. امل در دین به طور کلی قبیح شمرده نشده ولی طول امل، یا آرزوی دراز قبیح شمرده شده است.
قرآن در پاسخ به یهود که می گفتند ما وارد جهنم نمی شویم، اگر هم بشویم مدت زمان کمی وارد می شویم، می گوید: «تلک امانیهم» این امنیه است. خب حالا من که مسلمانم اگر معتقد شوم به اینکه مورد عفو الهی واقع می شوم، مورد غفران الهی واقع می شوم، آیا باید این را از مقوله رحمت الهی بدانم یا آرزواندیشی یا طول الامل؟ تا آنجا که من اطلاع دارم در همه فرهنگ ها تعدادی پدیده هم افق و قریب المأخذ و قریب المخرج به امید وجود دارد.
در جهان اسلام من ندیدم کار دقیقی در این باب صورت گرفته باشد. تنها یک اسلام شناس معروف آلمانی به نام روزنتال که اصالتا روس است، کتابی به زبان انگلیسی، تحت عنوان «شیرین تر از امید» (sweeter than hope) نوشته است. در آن کتاب تلاش کرده تا مفهوم امید و این چند مفهوم نزدیک آن را در فرهنگ اسلامی، اعم از قرآن و روایات و ادبیات عرب، اعم از ادبیات شعری و نثری، تبیین کند.
نظر کاربران
مطلب بسیار جالبی بود. اگرچه به نظرم کشف تکامل طبیع بیشترین تاثیر رو در پیدایش تفکر تکاملی و پیشرفتی داشت چون مشخص کرد جهان پیرامون ما پیوسته در حال تکامل شعوری است و ما چون از آن جدا نیستیم پس ما هم در حال تکامل ایم.
نه اصلا این جورم نیست که بشر قدیم یا سنتی خودش رو بر وفق امور می کرد و بشر مدرن یا امروز امور رو بر وفق خودش می کنه. پس این همه لشکرکشی و فتح و فتوح چی بود که در قدیم اتفاق می افتاد؟ یا مثلا حافظ می گه چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد... یا اینکه امروزه خیلی از ما کاملا تسلیم و مقهور یک نظام اداری و بوروکراتیک هستیم؛ آیا امروز کسی می تونه بچه ش رو مدرسه نفرسته؟ نه... اتفاقا امروز بیش از هر زمان دیگری ما مقهور امور بیرونی هستیم...