روزگار زنان در افغانستان
یکی از شگفتی های افغانستان فیلتر نبودن فیس بوک و توییتر است! فیس بوک در این سرزمین محبوبیت و فراگیری عجیبی داشت. آنقدر که جوانان برای چک کردن اخبار خبرگزاری ها و روزنامه ها به فیس بوک مراجعه می کردند و پیگیر همه رویدادها از طریق صفحات فیس بوک بودند.
حجاب اختیاری، عرف اجباری
چمدان را که می بستیم، مانده بودیم چه برداریم و بعدا چطور بپوشیم. حتی آماده بودیم که اگر لازم بود، روبنده و برقع هم بزنیم، اما حالا به شما می گوییم: «چمدان را که می بندید تا عازم افغانستان شوید، فرض را بر این بگذارید قرار است برای سفری در ایران لباس بردارید. مانتو و شال های رنگی. دمای هوای تهران را معیار قرار دهید و پالتو یا لباس خنک انتخاب کنید.»
در قانون اساسی افغانستان حجاب اختیاری است؛ اما عرف حکم می کند که زنان در سطح شهر ملاحظاتی برای حجاب خود داشته باشند.
روبنده، برقع، چادَری
زنی با روبنده و نگاه گریزانش شبیه ترین تصویر است به آنچه ما از افغانستان در رسانه ها دیده بودیم. اما حقیقت این است که این زن، سخت ترین تصویری بود که بعد از روزها گردش در کابل دیدیم، از بس که چنین پوششی برای زنان در اقلیت بود. حداقل در کابل خیلی کمتر از چیزی که انتظارش را داشتیم با زنان روبنده زده، برقع یا چادَری پوش مواجه می شدیم؛ اما همچنان می شنیدیم که این پوشش از سوی جامعه زنان افغانستان نسبتا عادی و پذیرفته شده است. کنجکاو بودیم ببینیم آیا این گزینش، انتخابی اختیاری است یا هنوز هم تفکرات دینی و عرفی آنان را به سمت چنین پوششی هدایت می کند.
«سمیع حامد»، برنده جایزه بین المللی آزادی رسانه ها (IFP Award) و مشاور ارشد تلویزیون ملی افغانستان، در دیداری که از انجمن قلم افغانستان داشتیم در این باره می گوید: «پس از طالبان، سعی کردیم با ساخت و تهیه برنامه های آموزشی رادیویی و تلویزیونی و برگزاری ورک شاپ های راهبردی متعدد، با کمک مراجع دینی و دفاع از حجاب اسلامی به زنانی که طی سال های حکومت طالبان قوانین سختگیرانه و غیرعادلانه آن ها را پذیرفته بودند، یادآوری کنیم که حتی دین نیز حدود و تعریف دیگری از مقوله حجاب و آزادی زنان دارد.
مشاور بنیاد جهانی خانه های حقوق بشر، تصریح می گوید: «انتخاب و استفاده از چادری ها در بسیاری از موارد هیچ ربطی به باورهای دینی زنان ندارد و اتفاقا ریشه بسیار جدی در مسائل اجتماعی و به ویژه اقتصادی دارد. زنان بسیاری در پاسخ به این سوال که چرا دلتان نمی خواهد چادری را از سرتان بردارید؟ گفتند زیر چادری خیلی راحت تر هستند. این همه پوشش و دیده نشدن به آن ها امکان می دهد که با هر لباسی که دلشان می خواهد از در بیرون بروند. حتی لازم نیست نگران آراستگی سر و صورتشان باشند.
عده دیگری هم می گفتند به طور معمول شوهر، پدر یا برادرانشان به آن ها اجازه نمی دهند تنها و بدون همراهی آنان از در خانه بیرون بروند. وقتی از پوشش های این چنینی استفاده می شود به راحتی و بدون اینکه آن ها متوجه شوند، می توانند از خانه بیرون بروند. اغلب تجربه مشابه و جالبی داشتند و می گفتند بسیار پیش آمده که در بازار از کنار شوهر، پدر و برادرانشان گذشتند و به دلیل اینکه چادری، برقع و روبنده پوشیده بودند، هیچ یک از آن ها متوجه حضورشان نشدند!»
مشاور مرکز فرهنگ و انکشاف (توسعه) دانمارک در توضیح دلایل اقتصادی آن دسته از زنانی که حاضر به زمین گذاشتند این پوشش نبودند، گفت: «برای مشخص شدن اهمیت این بخش باید چند مثال بزنم. مثلا یکی از کسانی که در مصاحبه ها شرکت کرد، آموزگار بود. او در کنار آموزگاری در کارخانه ای کارگری می کرد. پوشیدن چادری به او این فرصت را داده بود که نه شغل آموزگاری مانع از پیدا کردن شغل دوم شود و نه موقعیت و فضای شغل دوم، به وجهه اجتماعی آموزگاری او آسیبی وارد کند.
در مثالی دیگر، عده ای از زنانی که نان آوری نداشتند یا درآمدشان کفاف خرج و دخل زندگی را نمی داد، به اتفاق می گفتند که پوشیدن چادری و معلوم نبودن چهره هایشان به آن ها این امکان را می دهد تا راحت تر به سراغ نهادها و NGOهایی که به زنان کمک می کنند، بروند و از کمک های نقدی و کالایی آن ها بهره مند شوند.»
اولویت با زنان است!
در این سفر با «وحید وارسته»، رییس انجمن قلم افغانستان آشنا شدیم. روزی که مهمان انجمن قلم بودیم، برایمان از روند چاپ کتاب در افغانستان حرف زد. از اینکه هیچ ممیزی وجود ندارد و تنها کافی است شما کتابی بنویسید و ناشری را قانع کنید که کتاب به فروش می رسد. اگر خود نویسنده تامین بودجه کند، نیازی به راضی کردن ناشر هم نیست. اما واقعیت این است که نام و شهرت ناشر می تواند تاثیر زیادی در فروش کتاب داشته باشد. اصلا همین شهرت و اعتبار ناشران است که باعث شده بسیاری از نویسندگان جوان افغانستانی بیشترین همت و تلاش خود را بگذارند تا کتابشان را به چاپ ناشران ایرانی باسابقه دربیاورند.
درباره میزان مشارکت زنان در ادبیات معاصر و عرصه کتاب افغانستان پرسیدیم. انگار خاطره ای خوشایند را مرور می کند، لبخندی و برایمان تعریف کرد: «از روز اول که انجمن قلم را در دست گرفتیم، متوجه غیبت زنان در جلسه های ادبی و محفل های شعر کابل شدیم. تدبیر ساده ای اندیشیدم. با آگاهی از ترس، خجالت و اعتماد به نفس پایینی که در طول سال های طالبان به زنان افغانستان تحمیل شد، زنان را به این محافل دعوت کردیم واز آن ها خواستیم حداقل شنونده باشن.»
وارسته می گوید: «همین حضور منفعل در نهایت به فعل درآمد. پس از چند ماه زنان دیگر فقط شنونده نبودند. آن ها شعرها و داستان های خودشان را که راوی دردها و راه شکفتن شان بود به قافیه و ریتم و در قصه برای دیگران می خواندند. انجمن قلم افغانستان جزیی از افتخارات خود می داند که برای چاپ کتاب، سیساتی توام با تبعیض مثبت برای زنان دارد.»
به گفته او، اگر چند نویسنده زن و مرد با کیفیت نویسندگی تقریبا یکسان، از این انجمن تقاضای پشتیبانی مالی برای چاپ کتابشان را کنند، انجمن قلم برای جبران سال ها جفای بی رحمانه ای که در حق زنان شده، اولویت را به آن ها می دهد.
خیابان، قلمرو کاملا مردانه
از لحظه ای که پا به خیابان های کابل گذاشتیم، متوجه سلطه مردان بر خیابان و بازار شدیم. یکی دو روز اول که دنبال آدرس های مورد نظر می گشتیم، مدام چشم می انداختیم تا زنی را پیداکنیم و جویای آدرس شویم. معمولا حدود یکی دو دقیقه ای زمان می برد تا بتوانیم زنی را مخاطب قرار دهیم و آدرس را از او بپرسیم، اما واقعیت این است تعداد زنانی که در خیابان می بینید، بسیار کمتر از تعداد مردان است.
اما در همین خیابان های مردانه، کم نبودند پوسترهایی که پیام های آموزشی در حمایت از زنان داشتند. تناقض جالبی در سطح شهر بود. بیلبوردی مزین به دخترک زیبایی که نوید آرامش و آینده خوش او را می داد. نمی شد وجود خوردی زرهی کنار این پوستر سازمان حقوق زنان افغان را نادیده گرفت. در ورودی کتابفروشی دیگری دعوتنامه عمومی برای ارسال مقالات آکادمیک با موضوع «راهکارهای منع خشونت علیه زنان در افغانستان» نظر ما را به خود جلب کرد. پوستر قدیمی بود اما برای مانشان از آن داشت که کارهای آموزشی برای حقوق زنان از دیروز و امروز شروع نشده است.
پوستر بزرگ دیگری دیدیم به این مضمون: «با وقفه گذاری بین ولادت ها، فرصت های تعلیمی، آموزشی و رفاهی بیشتر را برای فرزندان خود فراهم نمایید.» کلینیک صحی (پزشکی) اسپانسر این پوستر بود و گویاست که این برنامه ها طولانی مدت هستند و مسئولان واقف هستند که برای بالا بردن سطح سلامت زنان، باید زنان و مردان را هدف قرار دهند.
از خیابان های نیویورک تا سرک های کابل
چند هفته پیش از سفرمان ویدیویی در اینستاگرام از یک زن جوان در نیویورک دیدیم. او برای مطالعه ای آکادمیک در مورد مزاحمت های خیابانی، پشت کلاه دوستش دوربین کوچکی نصب کرده بود تا به صورت غیرمحسوس رفتار مردان نسبت به زنان را در خیابان ثبت کند. این ویدیو پر بود از متلک و طعنه های مردان. حس همزادپنداری با زن نیویورکی در عین ناراحت کننده بودن برایمان عجیب بود. با خودمان گفتیم، در نیویورک هم همین آش است و همین کاسه!
فضای مردانه کابل اما باعث شد تا چشم و گوش هایمان را بیشتر و بهتر باز کنیم. واقعیتی این است که چندروز اول که در یابان رفت و آمد داشتیم، غیر از یکی دو باری که چند جوان لهجه فارسی ما را به شوخی تقلید کردند، چیز دیگری نشنیدیم. البته انکار نمی کنیم که شاید ملاحظه توریست بودنمان را هم می کردند، به ویژه اینکه دوستان افغانستانی مان مدام با نگرانی از تجربه ما برای قدم زدن در شهر سوال می کردند! اما داستان وقتی عوض شد که وارد بخش قدیمی شهر کابل یا «کابل قدیم» شدیم.
آنجا همان طور که از اسمش پیدا است، بافتی تاریخی و قدیمی دارد. شبیه محله های قدیمی جنوب شهر تهران. کوچه های باریک، نقشه تو در تویی را شکل داده اند که قلب بخشی از اقتصاد شهر در آن می تپد. در کابل قدیم بود که معنی واقعی مردانه بودن شهر را فهمیدیم. جایی که شاید بپدا کردن زن، مثل یافتن سوزن در انبار کاه بود. در این بخش شهر متلک های زیادی شنیدیم. بخشی از جملات را می فهمیدیم و از درک بخش دیگر عجز بودیم. فارسی زبان مشترکمان بود؛ اما اینجا در قلب کابل اصطلاحات خیابانی نه از کشور به کشور یا شهر به شهر، بلکه از محله به محله فرق می کرد.
می خواهم رانندگی کنم
اگرچه هیچ منع قانونی وجود ندارد، ولی در افغانستان تعداد زنانی که پشت فرمان اتومبیل می نشینند، خیلی کمتر از مردان است. آنقدر کم که ما در طول سفر دو هفته ای مان، تنها دو بار با راننده ای زن، پشت فرمان، مواجه شدیم. پرس و جو کردیم و متوجه شدیم آموزشگاه هایی هم هستند که به زنان آموزش رانندگی می دهند؛ اما تا آنجا که ما چشم انداختیم، هیچ آموزشگاه رانندگی ندیدیم.
گفته می شود پس از سقوط طالبان، هفت لیسانس (گواهینامه) از 8 هزار و 698 گواهینامه رانندگی که در سال 2002 ملاید در افغانستان صادر شد، به زنان تعلق داشت. از سال 2003 میلادی نیز با کمک یک نهاد آلمانی برای برگزاری کلاس آموزش رانندگی به زنان افغانستان زمینه برای حضور آن ها در خیابان های افغانستان بیش از پیش فراهم شد به طوری که در سال 2012 میلادی، 140 زن گواهینامه دریافت کردند.
در راه دموکراسی و آزادی
قد و قواره و صورت کوچکش گواه می داد که سن و سال زیادی ندارد. سخت می شد فکر کنی به 20 رسیده است با این حال در جمع دوستانش که همگی دست کم 8-9 سال از او بزرگ تر بودند به عنوان یک پیشرو شناخته می شد.
«سحر فطرت»، زاده ایران است و الفبای زندگی را در شیراز فراگرفته است و لا به لای همه حرف هایش از ایران به عنوان سرزمینی که نیمی از قلبش برای آن می تپد یاد می کند؛ اما وقتی به افغانستان می رسد آن را چنین توصیف می کند: «افغانستان، کشور من است. سرزمین مادرم و زادگاه پدرم. جایی که هر روز به خاطر زن بودنمان در آن مبارزه و مجادله می کنیم. من در کابل جان، زندگی می کنم. کابلی که هیچ وقت لقب «جان» را از دست نمی دهد. جایی که هر روز جوانانش تاوان جنگ های اجدادشان را می دهند. کابلی که هر روز به سوی ترقی م رود و خیلی چیزها برایش مبهم است. سرزمینی که گاهی از دموکراسی و آزادی می شنود و گاهی از جنگ و خون.»
او که یک فعال مدنی است و برای آموزش زنان و کودکان، شهر به شهر از این سوی افغانستان به آن سوی افغانستان سفر می کند و مستندهای متعددی هم باری کمک به احیای حقوق اولیه زنان این سرزمین ساخته است که بازتاب های جهانی نیز داشته اند، معتقد است: «ما راه درازی برای رسیدن به دموکراسی و آزادی داریم، هنوز بدون توجه به شأن و شعور انسانی زنان، مردها خواسته هایشان را به آن ها تحمیل می کنند. هنوز هم اگر زنی تصمیم بگیرد با احترام به ودش، شخصیت مستقلی داشته باشد او را بداخلاق و بدکاره می نامند.
متاسفانه در وارد بسیار زیادی به روشنفکران ما برچسب «مایه فساد بودن» می چسبانند. البته نباید فراموش کرد که خیلی از مردان روشنفکرنمای ما دموکراسی را برای خانه همسایه می خواهند و با تعجب زن هایشان در خانه محبوس هستند. من معتقدم کابل ما با همه «جان» بودنش نیاز به شست و شو و نوشدن ذهن های پیر و جوان دارد و ما وظیفه داریم در این راه همه سختی ها را بپذیریم...»
سحر معتقد است مبارزه باید عینی و کاربردی و فارغ از شعرا باشد. او می گوید: «فکر می کنم تنها چیزی که خیلی زیاد دارم جراتو اعتماد به نفس است. همین جرات زیاد هم به من کمک کرده است گاهی بتوانم تابوها را بشکنم و فرصتی برای دختران همسن و سال خودم ایجاد کنم که ترس را کنار بگذارند. یادم می آید چند سال پیش هیچ دختری جرات نداشت در خیابان های کابل دوچرخه سوار یکند؛ اما من یک روز تصمیم گرفتم همه سختی های این کار را به جان بخرم و سوار بر دوچرخه در خیابان گردش کنم.
مواجه شدن با دختری که سوار دوچرخه است نه تنها برای مردان که برای زنان جامعه افغانستان هم تعریف شده نبود. این رفتار آنقدر غیرعرف بود که بارها و بارها به من سنگ و میوه های گندیده پرتاب کردند. فحش و ناسزا شنیدم و پدر و مادر برخی از دوستانم مانع از ادامه ارتباط آن ها با من شدند. اما امروز با گذشت ماه ها و سال ها همان دوستان قدیم سوار دوچرخه می شوند و همان همسایه هایی که مرا بدکاره می نامیدند، دخترانشان را تشویق می کنند که دوچرخه سواری یاد بگیرند. خوشحالم که امروز افغانستان تیم دوچرخه سواری بانوان دارد. تنها آرزویم پیشرفت زنان افغان است.»
فروشندگی، شغلی نه چندان زنانه
غیر از یک رستوران، یک داروخانه، چند فروشگاه زنجیره ای مثل فاینست و فروشگاه ایرانیان که معمولا محل خرید خارجی ها به شمار می آید و فاضی متعادل تری هم دارد در هیچ فروشگاه، دکان و مغازه ای فروشنده زن ندیدیم. به نظر می رسد فروشندگی از آن شغل هایی نیست که زنان افغانستان علاقه ای به آن داشته باشند. شاید هم مثل خیلی از بخش های دیگر عرف آن ها را مجبور می کند فرصت های این حرفه را نادیده بگیرند.
زنان در سینما
شروع سفرمان همزمان شد با افتتاح جشنواره فیلم زنان افغانستان. در جریان برگزرای جشنواره، با «رویا سادات»، اولین زن کارگردان افغانستانی آشنا شدیم. کسی که علاوه بر مدیریت و اداره «خانه فیلم رویا»، ریاست جشنواره فیلم زنان را نیز بر عهده داشت.
رویا سادات، فارغ التحصیل رشته حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه هرات است و سینما را بیتشر به شکل تجربی و با سپری کردن یک دوره آموزشی دوساله در بخش کارگردانی، آن هم به صورت مکاتبه ای در کره جنوبی فراگرفته است.
او نیز همچون بسیاری از مردم افغانستان، فروریختن رژیم طالبان (۲۰۰۱) را نقطه عطف مسیر موفقیت هایش می داند. رویا سادات و خواهرش «الکا»، که فیلم هایش جایزه های بین المللی متعددی گرفته است، از همه ذوق هنری و مهارت حرفه ای خود استفاده می کنند تا قصه های ناگفته زنان افغانستان را برای مردم دنیا بازگو کنند.از بسته شدن مکاتب (مدرسه های) دخترانه گرفته تا فقر، قاچاق، اعتیاد و... همه و همه موضوعاتی است که این زنان هنرمند به زبان تصویر فریاد می کشند.
رویا سادات واقف است که تولید فیلم برای فیلمسازان زن افغانستان کار ساده ای نیست؛ اما از حق نمی گذرد که بعضی مشکلات جنسیت نمی شناسد. مثل وقتی که فیلمسازی برای انتخاب صحنه مجبور می شود به مناطقی برود که خطر انفجار ماین (مین) وجود دارد. مین، اصلا زن و مرد نمی شناسد.
دیواری مملو از کتاب های دکتر
شنیده بودیم کتاب های ایرانی در افغانستان طرفدار دارد اما وقتی در یکی از کتابفروشی های بزرگ کابل با قفسه هایی مملو از کتاب های علی شریعتی مواجه شدیم، از تعجب دهانمان باز ماند. این تعجب وقتی بیشتر شد که ردیف مجلاتی چون تجربه و مهرنامه، بخار و... را روی زمین دیدیم.
نقدهای ادبی و رمان های سیاسی، خاطرات سیاستمداران و کتاب های تاریخ، نیمی چاپ ایران و نیمی چاپ افغانستان کنار هم چیده هم شده بودند. نگاه به ما یادآوری کرد این چیدمان فقط آرشیوی از کاغذهای زیر چاپ رفته نیست، این چیدمان هویت افغانستان و افغانستانی است. بیشتر مردم افغانستان، حتی اگر تحصیلات عالیه نداشته باشند، تاریخ شفاهی کشور خود را با جزییات تاریخ ها و وقایع حفظ هستند.
فیلترینگ بی فیلترینگ
یکی از شگفتی های افغانستان فیلتر نبودن فیس بوک و توییتر است! فیس بوک در این سرزمین محبوبیت و فراگیری عجیبی داشت. آنقدر که جوانان برای چک کردن اخبار خبرگزاری ها و روزنامه ها به فیس بوک مراجعه می کردند و پیگیر همه رویدادها از طریق صفحات فیس بوک بودند.
جالب تر اینکه وقتی در کوچه و بازار از مردم اجازه می گرفتیم تا عکسی از آن ها بگیریم، اولین سوالی که از ما پرسیده می شد، این بود: «روی فیس بوک می گذاری؟» یا «روی فیس بوک که نمی گذاری؟»
بعدتر متوجه شدیم تاثیر این شبکه اجتماعی در جامعه افغانستان به قدری جدی و غیرقابل انکار است که حتی دولتمردان و سیاستمداران هم برای پیشبرد بسیاری از اهدافشان از آن کمک می گیرند. بسیاری می گفتند نفوذ و اعتبار فیس بوک شبیه حق وتوی اثرگذار در انتخابات ریاست جمهوری پیشین افغانستان، ایفای نقش داشته است.
تلاشی اینجا، تلاشی آنجا
«تلاشی» از آن واژه هایی بود که تا آخرین روز سفرمان، ذهنمان از هضم و درک آن ناتوان بود. اولین بار وقتی وارد رستوران شدیم با این واژه مواجه شدیم. تلاشی یا همان «ایست بازرسی» خودمان؛ بخشی از هویت فعلی افغانستان است و کاربری اش نه ایجاد رعب و وحشت که تامین امنیت است.
رستوران ها، هتل ها، فروشگاه ها و تمام اماکنی که محل رفت و آمد اتباع کشورهای خارجی اند از بیم حملات تروریستی، برمینای اصول امنیتی خاص به سختی محافظت می شوند. در شهر اغلب از بیرون ساختمان های بی روزنی را می بینی که به محض عبور از «تلاشی»ها، به باغ و فضاهای مجلل منتهی می شوند. امکان ندارد قصد ورود به مکان شلوغ و نسبتا رسمی را داشته باشی و با تلاشی که اسلحه آماده به شلیک در دست دارد، مواجه نشوی. با این حال امکان ندارد شب هنگام به ویژه دیروقت، تلاشی های شبانه ای که مسئولیت کنترل امنیت شب شهر را بر عهده دارند، جلوی اتومبیلی که سرنشینان زن دارد را بگیرند! به قول خودشان «سیاه سر» (زن) را چه به تهدید امنیت!
خیابان ها، اسم ها
کابل و احتمالا در تعمیمی کلی، افغانستان یکی از مکان هایی است که نقشه، گوگل مپ و آدرس دقیق پستی به کارتان نمی آید. دلایل زیادی از جمله سال ها جنگ و ویرانی، اختلافات قومی و مناسب نبودن امکانات سبب شده تا خیابان ها، کوچه ها و خانه ها با آدرس های متداولی که ما سراغ داریم، یافت نشوند. البته این به آن معنی نیست که هیچ خیابان، سرک و کوچه ای هم اسم ندارد.
وقتی قرار است جایی بروید، مطمئن باشید حتما نامی از یک نقطه شاخص برده خواهدشد و مقصد شما نسبت به دوری و نزدیکی و شمال و جنوب بودن آن نقطه باید پیدا شود. کار سختی است؛ اما جذابیت های خودش را دارد.
شاید یکی از جالب ترین چیزهایی که در کابل دیدیم، نحوه انتخاب اسم خیابان های اصلی است. جاده همدیگرپذیری برای صلح، جاده آزادی بیان، چهارراهی جاده ابریشم، جاده عنصری، بلخی و... نام های روی تابلو ها گاهی به قدری پرمعنا بودند که شکار آن ها یکی از سرگرمی های ما شد. شاید فقط در کابل است که اسم یک خیابان بیشتر از یک نشانی است شاید مقصود از آن رسیدن به سرمنزل انسانیت باشد.
شگفتی دیگر راسته بودن مشاغل در کابل است. مثلا وقتی قرار است گوشت بخری خواه ناخواه شما را به خیابانی هدایت می کنند که از اول تا آخرش و تقریبا در هر دو سمت آن قصابی وجود دارد. همین قانون در مورد گلفروشی، داروخانه، رستوران، کتابفروشی، صنایع دستی، پرنده فروشی، نجاری، فلزکاری، خشکبار و میوه و سبزیجات هم صدق می کند.
صدای زنگ مدرسه می آید
زنگ خانه زده شد. دخترکان با خوشحالی از مدرسه بیرون زدند. شلوغ می کردند و صدای خنده های از ته دل و گپ های بعد از کلاسشان حجم کوچه را پر کرده بود.
با دیدن آن ها یاد دوران مدرسه خودمان افتادیم. روپوش سرمه ای و مقنعه و شال سفید، لب های پرخنده و حس رهایی از معلم و کلاس و درس... خوشحالیم که کابوس منع مکتب رفتن دختران افغانستان، به تاریخ پیوسته است. چشمانمان از دیدن سرخوش کوچک و بزرگشان برق می زند. آن ها هم مثل ما، تصویر خودشان در شیشه مغازه یا موتری (خودرویی) را برانداز می کنند تا از مرتب بودن سر و ضعشان مطمئن شوند. انگار هیچ ربطی به ملیت ندارد هر جای دنیا که باشی، از مدرسه بیرون می آیی باید خیالت راحت باشد که شیک و پسندیده به چشم می آیی.
مهربانی گم شده
از سنگ های زینتی افغانستان زیاد شنیده بودیم، لاجورد، فیروزه. اما زمرد سبز پنجشیر و الماس سیاه آفریقا؟ تصورش را هم نمی کردیم فروشنده چنین سنگ های ارزشمندی را نشانمان دهد! الماس های سیاه و زیبای 8 قیراطی. هر قیراط 8 هزار دلار!
پچ پچ می کردیم و از زمردهای باکیفیت و بی نظیر آمریکای جنوبی حرف می زدیم که «عبدالفتاح شیرزاد»، مالک دکان سنگ های زینتی کابل، به ما گفت: «اشتباه نکنید، این تکه زمرد بی حباب و بی خط را که ۸ هزار دلار قیمت دارد، ببینید. زمرد پنجشیر است. هزار بار خالص تر از زمردهای آمریکای جنوبی.»
پس از کلی زیر و رو کردن و چانه زدن و خرید یک تکه از لاجوردهای زیبای افغانستان، از عبدالفتاح خان خواستیم کمکمان کند تا تاکسی بگیریم و رهسپار خانه شویم که دوباره با مهربانی بی بدیل مردم این دیار مواجه شدیم. گفت: «این وقت شب؟ هوا تاریک گشته است. موتر (خودرو) از چه کارتان است؟ من خودم موتر دارم می رسانمتان.» مغازه را نصفه و نیمه بست و همراه ما شد.
هر سه با تعجب پرسیدیم: «چرا الماس به این گرانی و زمرد به این ارزشمندی را زیر شیشه می گذارید؟ حتی در کشو هم نمی گذارید! گاوصندوق ندارید؟»
با اطمینان گفت: «اینجا افغانستان است. امن است. دزدی نمی شود. هراس نداشته باشید.»
اطمینان او حس جدیید از امنیت و تعریف تازه ای از اعتماد را در ذهن ما ایجاد کرد.
نظر کاربران
مقاله خیلی جالبی بود
خیلی غلط املایی داشت و حرف آخر آن فروشنده ی افغان هم عجیب بود
«اینجا افغانستان است. امن است. دزدی نمی شود"
البته فکر کنم جمله ی کامل اینه:
«اینجا افغانستان است. امن است. دزدی نمی شود. چون دست قطع می شود
فوق العاده بود واقعا مطالب خوب و جالبی مطرح شد البته و صد در صد خیلی کم بود. اما همین شاید بتونه نوع تفکر ما رو نسبت به افغانستان عوض کنه. یه چیزهایی از همکارانم شنیده ام و توی فیلمها دیده ام مخصوصا فیلم مزار شریف اما مسئله جالب آزادی مطبوعات و نشریات و فضای مجازی تو افغانستانه که جالبه