رازهای موفقیت استیو جابز اسکاتلندی!
هیچ کس بهتر از خودش نمی تواند توضیح دهد. او ۲۶ سال است در منچستریونایتد مربیگری می کند و هر جامی که می توانسته گرفته. او مفهوم واقعی منچستریونایتد را تغییر داده است. حالا سرالکس، تبدیل شده به یک آدم بزرگ. به بزرگی استیو جابز.
کسی که کافی است حرف بزند تا مدیران کمپانی های حتی بزرگ و موفق، رهبری و مدیریت را از او یاد بگیرند. چه نخست وزیر و چه استاد دانشگاه، می دانند معاشرت با فرگی خودش یک کلاس درس بزرگ است. اما اینکه چطور می شود یکی به فرگوسن تبدیل شود، فقط باید او را بررسی کرد.
موفقیت هایش را، عقایدش را، ایراداتش را، حرف ها و خلقیاتش را؛ همه را باید بررسی کرد. کاری که سعی شده با استفاده از حرف های نزدیکانش و سخنرانی پرشورش در دانشگاه هاروارد انجام شود. هر چند هیچ کس به خوبی خودش نمی تواند راز موفقیتش را توضیح دهد. هفته پیش، درست در آخرین روز سال 2012 سرآلکساندر چپمن فرگوسن هفتاد و یکمین سال تولدش را با پربارترین کلکسیونی از افتخارات که یک مربی می تواند در تاریخ فوتبال داشته باشد، جشن گرفت. سرالکس جوایز و عناوین زیادی دارد؛ نه فقط به این خاطر که در یونایتد بازیکنان خیلی خوبی بازی می کنند. بلکه به خاطر اینکه او آدم ویژه ای است.
آدم ویژه ای که عده ای اعتقاد دارند بیش از اینکه کیفیتش به توان فنی اش مربوط باشد، به توان مدیریتش مربوط است. چندین و چند تحقیق در مورد الکس فرگوسن و موفقیت هایش انجام شده که ما نتایج دوتای آنها را در این گزارش می خوانیم. یکی از این تحقیق ها که نتیجه اش در گزارش ساده شده مربوط به اشتفان ژیمانسکی استاد اقتصاد دانشگاه میشیگان است، از رازهای موفقیت فرگوسن پرده برمی دارد و تحقیق بعدی را آنیتا البرس استاد مدیریت بازرگانی دانشکده بازرگانی دانشگاه هاروارد انجام داده و منجر شده به حضور فرگی در دانشگاه هاروارد. فرگوسن در هاروارد در کلاس MBA، مدیریتش را برای دانشجویان تشریح کرده. این شما و این نابغه ای که از نظر مدیریت در کنار استیو جابز قرار می گیرد؛ سرالکس فرگوسن.
تیم ساز بزرگ
منافع اعضا باید در گروی منافع باشگاه باشد
در اوایل دوران مربیگری اش در سنت میرن، سرالکس (برای اولین و تنها بار در زندگی اش) به خاطر دعوا با مدیر باشگاه اخراج شد. می گفت مدیر باشگاه نمی فهمد که خواسته افراد باید در مرکزیت کار قرار بگیرد: «حتی وقتی از مدیرتان بیزارید، باید راهنی پیدا کنید که با آن کنار بیایید.» این عقیده فرگوسن بود که در مصاحبه ای قدیمی با سایمون کوپر بیان کرد. به گفته کوپر، روزنامه نگار و محقق ورزشی و نویسنده کتاب «فوتبال علیه دشمن»، فرگوسن همیشه سعی می کرد مدیران، بازیکنان، هواداران و اسپانسرهای باشگاه را راضی نگه دارد. او همیشه ساعت ها تلفنی پای صحبت های یکی از مدیران انجمن های هواداران منچستریونایتد می نشیند. می خواهد بداند در سر هواداران چه می گذرد. سرالکس برعکس خیلی ها کمترین اهمیت را به افراد بیرون از باشگاه می دهد؛ مثل داوران و روزنامه نگاران که اصلا برایش مهم نیست چه فکر می کنند.
مثل گوگل
اطلاعات یعنی قدرت
آلستر کمپبل، رقیب تونی بلر، نخست وزیر سابق انگلیس از دوستان نزدیک فرگوسن بود. او در مهمانی ناهاری که اتحادیه مربیان لیگ ترتیب داده بودند. شرکت کرد. بعدها در موردفرگی گفت: «می شد حس کرد او چقدر بقیه مربیان را به خود جذب می کند. ده ها مربی از گذشته و حال آنجا بودند. او همه را می شناخت. مدام همه شان را به اسم صدا می کرد. همه اش اطلاعات خودش را بیرون می ریخت. از همه کس همه چیز می دانست.»
فرگوسن آدمی است که ارتباطش را با همه بازیکنانش، حتی آنها که سال هاست از باشگاهر فته اند حفظ می کند. تا سرحد مرگ با همه در تماس است. شاید وقتی که بیمرد بیش از هر کسی آدم در مراسم ختمش حاضر باشد.
آقای دیکتاتور
آمارگیری مهم است
سر آلکس یک بار برای کمپبل سه توانایی لازم برای رهبری را لیست کرد: «کنترل، تغییر رویه در مدیریت و نظارت». همانطور که همه می دانند، ترس به اضافه اطلاعات می شود کنترل. سرالکس همه چیز را درباره همه بازیکنانش می داند؛ حتی عادات روزانه شان. اگر کسی بیش از حد توالت برود، او می فهمد. مخالفان او اغلب او را ترک می کنند. به هر حال، با داشتن چنین اخلاقی وقتی فهمید وین رونی دارد با منچسترسیتی مذاکره می کند، او را بخشید. می دانست رونی غیرقابل تغییر است.
بدون ترس
استرس ممنوع
چند روز قبل انتخابات سال 1997 انگلیس، کمپبل خیلی مضطرب بود. مردم فهمیده بودند بلر برنده انتخابات است و دیگر کاری به او نداشتند اما شروع کردند به اذیت کردن کمپبل. او در گفت و گویی خصوصی با سرالکس به او گفت: «فشار زیادی حس می کنم.» سرالکس هم پاسخ داد: «می دانی من در چنین شرایطی چه می کنم؟ مردم می خواهند وارد حریم تو شوند. این تویی که تصمیم می گیری. فقط تو می توانی تعیین کین چه کسانی وارد حریمت شوند.» سرالکس بارها وارد بحران و حاشیه شده است؛ از لگد اریک کانتونا به یکی از هواداران گرفته تا شوت کردن کفشی به صورت بکام در سال 2003. او اما هرگز استراتژی اش را تغییر نداد چون می دانست بحران تمام می شود.
خشمگین مثل سشوار
قوی ترین شاخصه اخلاقی یک سلاح است
در مورد سرالکس این قوی ترین شاخصه خشمش است. باب مک کولی که در ایست استریلینگ شایر - اولین تیمی که سرالکس مربی بود - بازی می کرد گفته: «قبلا هرگز از هیچ کس نمی ترسیدم اما فرگوسن از همان اولش یک موجود ترسناک بود.» خشم فرگوسن یک حس خالص است اما او یاد گرفته چطور ازش استفاده کند. «سشوار» او خیلی معروف است.
این را بازیکنان به شوخی پشت سرش می گفتند. وقتی که خیلی عصبانی می شد و سر بازیکنانش داد می زد، آنقدر به صورت آنها نزدیک می شد که بازدمش با حرارتی بالا به صورتشان می خورد؛ مثل سشوار بود. دیوید بکام در توضیح اینکه چرا می گوید فرگوسن بهترین مربی بوده که داشته گفته بود: «ترس از سشوار دلیلی بود که همه ما خوب بازی می کردیم. او مربی بود که ما مجبور بودیم برایش بازی کنیم. راه دیگری جلوی پایمان نمی گذاشت.»
جنگ با همه دنیا
باید در تعریف واقعی باشگاه گنجید
سرالکس خودش را با رسیدن از یک کارمند ساده به بخشی از ارزش های باشگاه، غیرقابل اخراج کرده است. انجام چنین کاری به مطالعه نیاز دارد. بعد از آمدنش به «اولدترافورد» در سال 1986، او با کارمندان باشگاه درباره تاریخ یونایتد صحبت کرد و به حرف های هواداران گوش داد. او به تدریج باشگاه را برای خودش در سه بند تعریف کرد؛ یونایتد باید حمله کند، همه دنیا علیه یونایتد است و یونایتد چیزی بیش از یک علیت در فوتبال است.
او وقتی که آمد یک جمله معروف داشت: «من مانند محافظ یک عبادتگاه هستم» و منظورش این بود که معلول بدون وجود او غیرقابل تصور است. برای وجود معلول، وجود علت ضروری است و خودش را علت باشگاه خواند.
پیروزی بدون هدف
همیشه باید ناراضی بود
همیشه در پاسخ به خبرنگاران می گوید: «شیرین ترین لحظه زندگی من وقتی است که داور سوت پایان بازی را وقتی من دارم می برم می زند، بعد از آن همه چیز پاک می شود. نیم ساعت بعد همه چیز را فراموش می کنم. مثل عادت به داروست. حس دقیقه آخر چیزی است که هر بار و هر بار دنلاش هستم. برای همین سر داور داد می زنم که سوت لعنتی را بزند.»
سرالکس می داند رضایت کشنده است. هر جامی که می برد، فقط یک شکافی است که پر کرده تا به هدفی که هرگز نمی خواهد به آن برسد نزدیک شود. آری، فرگوسن هرگز نمی خواهد به مقصد نهایی برسد.
نظر کاربران
لطفا تبليغ سمت چپ را بردايد (پنجمين راي گيري مردمي)