جامعه شناسی شلوار جین و صف های طولانی در دهه شصت
برای آن ها که خاطرات دهه شصت هنوز هم زنده است و دوست دارند از ساده ترین اتفاق ها عمیق ترین تحلیل ها را داشته باشند، کتاب «امر روزمره در جامعه پساانقلابی» یکی از بهترین گزینه هاست که بخش عمده آن را می توان یک نفس خواند.
کمی عجیب است وقتی کتاب یک جامعه شناس با عنوان «امر روزمره در جامعه پساانقلابی» را باز می کنیم، با تحلیل پدیده هایی مثل شلوار جین و کراوات مواجه می شویم. اصلا شلوار جین چطور وارد امر روزمره و همان «زباله های تاریخی» که در فصل اول درباره اش توضیح داده اید، می شود در حالی که هنوز هم مردم از شلوار جین استفاده می کنند؟
ایده پرداختن به گذشته نزدیک در ایران چندان جاافتاده نیست. این ایده به اشیا و موضوعاتی می پردازد که هنوز در زندگی روزمره ما معنا دارند اما ممکن است شکل معنا و کاربردشان با گذشته متفاوت شده باشند. به این معنا، درست است که هنوز هم پوشیدن شلوار جین در جامعه ما رایج است، اما هر شئی دوره های مختلفی را می گذارند. دوره های گذشته اکنون بخشی از تاریخ فرهنگی ما محسوب می شوند و می توان بدین شکل در باب زباله های تاریخی نزدیک سخن گفت.
من از طریق شلوار جین می خواستم یک بار دباره آن دوره تاریخی صحبت کنم و بار دیگر قصد داشتم که شلوار جین را بهانه ای برای بحث های جانبی پوشش (مثل رنگ، شال و حتی چگونگی رایج شدن مقنعه بعد از انقلاب و...) قرار بدهم وقتی درباره جین حرف می زنیم، درواقع می خواهیم با میانجیگری آن به گذشته خویش برگردیم و در باب آن مجددا تامل کنیم و از این طریق زمینه خودرهایی بخشی را ممکن سازیم.
پس الزاماشلوار جین زباله تاریخی ما نیست.
اگرچه امروز خیلی از افراد به راحتی جین می پوشند، ولی آن بخش از تاریخ و سیر این پوشش که در حال فراموشی است، زباله تاریخی به حساب می آید. شلوار جینی که ما اکنون می پوشیم، همان شلوار جینی نیست که افراد در دهه شصت می پوشیدند، همان طور که اگر نسل جدید دستگاه ویدئو را ببینید، درک مشابه بچه های دهه شصت را از این وسیله نخواهند داشت و نمی دانند که چه تاریخ غریبی پشت آن وجود دارد. من سعی کردم همان تاریخ را برای نسل های بعد احیا کنم.
یکی از عواملی که نظر ما را امروز نسبت به جین تغییر داده، نگاه ما به بدن است. درک ما ازبدن در دهه شصت تا امروز چه تغییراتی پیدا کرده است؟
وقتی از بدن صحبت می کنیم، باید به مفاهیم دیگری مثل زندگی، مرگ، لذت و روح نیز فکر کنیم. در دهه شصت که دوران جنگ ایران و عراق بود، ما فهم متفاوتی از بدن داشتیم. مثلا، به لحاظ ایدئولوژیک، بدن بی جان بسیار ارزشمند است زیرا این بدن سوژه مطیعی است که هیچ حرکت اضافه ای انجام نمی دهد و قدرت تفسیرگری زیادی دارد... آرمانی که زندگی روزمره در دهه شصت داشت، روی بدن گوشت آلود متحرک نبود بلکه این بدن دوم را تقبیح می کرد یا با تردید بدان می نگریست. انگار بدن مسیر گذاری بود که نباید در آن می ماندیم. ولی در دهه هفتاد بدن جایگاه استقرار و ایستادن شد؛ یعنی جایی که می شد در آن تغییراتی ایجاد کرد و حتی به زیبایی هایش افزود تا آن را سکونت پذیرتر کرد. بدن در یکی، میانجی رسیدن به رستگاری است از طریق فداکردن آن و در دیگری، خودش غایت رستگارشدن است!
مهم ترین علت چنین تغییری صرفا تمام شدن جنگ بود؟
مجموعه ای از عوامل در این تغییرات تاثیرگذار بود. اولین عامل، پیروزی انقلاب بود. در همه جای دنیا اولین دهه پس از هر انقلابی عصر تقواست که متناسب با فضا و فرهنگ آن کشور شکل می گیرد زیرا مردمی که انقلاب کرده اند به اصول زاهدانه خود باز می گردند و اخلاق برادری و برابری بینشان شکل می گیرد. بعد از این که انقلاب به مسلط شدن یک سری از ارزش های اخلاقی و فکری کمک کرد، جنگ عامل مهم تری شد تا به مردم یاد بدهد که نیازهای مادی نباید بر نیازهای معنوی مقدم شود. مثلا تحریم های آن دوره موجب شد ما به جای «بقای نفس» به «بقای کشور» فکر کنیم.
همیشه وقتی جنگ تمام می شود، یک دوره نوسازی و سازندگی شکل می گیرد. در این شرایط هم کاملا طبیعی است که جامعه به روحیه مصرف گرایی گرایش پیدا کند. اگر بعد از جنگ افراد باز هم بخواهند که زاهدانه و قناعت پیشه زندگی کنند، اتفاق عجیبی است. این که مردم بعد از جنگ به مصرف گرایش داشته باشند، اصلا مسئله عجیبی نیست. البته می شود به شکل غلبه مصرف گرایی انتقاد داشت اما نباید مصرف گرایی را با مصرف کردن اشتباه گرفت. ما پس از یک دوره کوتاه کیمیایی، به مصرف کردن مجدد و به آنچه پیش از انقلاب رویه بود، بازگشتیم.
روحیه جوان ها در بستر فکری دهه شصت چطور بود؟
در دهه شصت، به لحاظ ایدئولوژیک- و نه ضرورتا در زندگی روزمره- لذت های مادی نجس و بد تصور می شدند و لذت های روحانی تکریم می شدند به همین خاطر اخلاقیات جوانان ترویج و تمجید نمی شد. جامعه دهه های شصت و هفتاد جامعه جوانی بود که اخلاق و منش های بزرگسالان بر آن حاکم بود. اتفاقا امروز که ما به سمت یک جامعه میانسال پیش می رویم، اخلاق و روحیات جوان ها دارد به تدریج بر جامعه حاکم می شود. ایدئولوژی فرهنگی مسلط در جامعه آن روز، ایدئولوژی بزرگسالانی بود که جوان ها را افراد خام و بی تجربه ای می دانستند که باید ارزش های بزرگسالان را کسب کنند تا واجد ارزش و بالغ شوند.
البته بسیاری از این روندها با ایدئولوژی های دولت ارتباط دارد. مثلا در همین کتابم هم بحث کرده ام که گفتمان بدن و شهادت در ده هفتاد به اهمیت پزشکی بدن و بحث روانشناسی تبدیل شد. در آن زمان، پزشکان و روانشناسان از طریق رسانه ها نقش کنترلگر بدن ما را بر عهده گرفتند. البته در ابتدا به نظر نمی رسید که این مسئله با ایدئولوژی های دولت هماهنگی نداشته باشد ولی وقتی ذهن جامعه را با مسائل پزشکی و روانشناسی بمباران می کنید، جامعه متوجه بدنش می شود و کم کم ایستادن در بدن و سکنی گزیدن در آن را یاد می گیرد؛ یعنی فرد با خودش می گوید الان من مالک و خالق بدنم هستم و هر جوری که بخواهم بر آن حکمرانی می کنم. همین جاست که فرد دست به عمل های زیبایی و تتو و آرایش های عجیب و... می زند. او به آنچه از پیش به او داده شده، معترض است و می خواهد خود خالق خویش باشد!
پس بحث بین فکر سنتی و مدرن که همیشه در آن جوان ترها به خاطر تغییرات خودخواسته بدنی شان مورد مواخذه قرار می گیرند، ریشه در همین تغییر نگاه دارد؟
بله. فکر سنتی می گوید چرا در چیزی که خدا خلق کرده است، دست می برید؟ نگاه مدرن می گوید که بدن دو بار خلق می شود؛ یک بار وقتی متولد می شود بار دیگر وقتی به خودآگاهی جدید می رسد، خود را می میراند و از نو متولد می شود... بماند که چقدر افراد واقعا در همین تغییرات کشته شده اند. پس اصطلاح «بکش و زیبایم کن»، آن زمان کاملا مصداق پیدا می کند. این نگاه متفاوت به بدن با نگاه دهه شصت هماهنگ نبود.
من در کتابم نشان داده ام که گرچه توجه به بدن از جریان کلی جهانی و تحت تاثیر نظام سرمایه داری نشات می گیرد، ایدئولوژی ما هم در این روند نقش داشته است. ایدئولوژی ها می خواهند ما را برای آن جهان تربیت کنند و در عین حال ما قصد مدرن شدن هم داریم... البته این تناقض همچنان ادامه دارد و نمادهایش را در کوچه و خیابان هم می بینیم.
غیر از بحث بدن، شما به مسئله دوری از «امر معمولی» در دهه شصت هم اشاره کرده اید. امروز که جین پوشیدن بار معنایی دهه شصت را ندارد، به این معنی است که ما به «امر معمولی» در زندگی تن داده ایم و حتی افت هم کرده ایم؟
نه، نباید این گونه نگاه کرد. امر معمولی به معنای امر مبتذل نیست. «امر معمولی» (the ordinary) در برابر «امر فوق معمولی» قرار می گیرد. در دهه شصت تلویزیون و آموزش و پرورش و خلاصه همه نهادها می خواستند از انسان ها موجودی فوق معمولی و به عبارتی انسان کامل بسازند. خب، گویا زندگی معمولی در برابر امر فوق معمولی موقعیت تقابلی پیدا کرده بودند. آنچه روند طبعیی زندگی روزمره نام گرفته است، چیزی جز جریان امر معمولی نیست امادر جوامعی چون ما همیشه نبرد این دو وجود داشته است. پس اساسا مبارزه بر سر شلوار جین خودش موضوعیت ندارد بلکه دعوا را باید در جای مهم ترین یعنی فرهنگی و زندگی روزمره جست و جو کرد. در زمان ما تنها جای این نزاع عوض شده است، اما اصل منازعه ادامه دارد.
چند مثال دیگر برای این تغییر شکل ها و منازعه ها می زنید؟
مثل جمعیتی که در پارک آب و آتش یا در مجتمع کوروش می بینید یا کسانی که علیه امتحان مدرسه قیام کرده اند... این ها هرکدامشان برای فرهنگ رسمی مسئله درست می کنند و این فرهنگ هنوز نمی تواند آن ها را هضم کند. چرا؟ چون امر معمولی را تهدیدی برای خود می دانند و به آن به صورت جریان عادی زندگی نگاه نمی کنند.
زندگی روزمره دو بعد دارد: بعد ملال آور و بعد نشاط. مردم تلاش می کنند بین این دو توازنی پیدا کنند به همین خاطر به کارهایی دست می زنند که با امر ملال آور و کسالت آور در زندگی معمولی بمارزه کنند. اما من گاهی احساس می کنم که دولت سعی می کنند این مسئله را مدیریت کند. یعنی دولت در عمل می کوشد (که ضرورتا آگاهانه نیست) جنبه ملال آور بودن زندگی را بیشتر و جنبه شگفت انگیز بودنش را کمتر کند. چرا؟ چون امر شگفت انگیز پیش بینی ناپذیر است اما امر ملال آور مدیریت پذیر است.
یعنی دقیقا همان تحلیلی که شما از صف های طولانی دهه شصت داشتید که چون امر ملال آور و تکراری بود، قابلیت مدیریت داشت.
بله، می توان این گونه هم فکر کرد. اما دقت کنید که این مسائل آگاهانه نیست و نمی توان گفت که دولت با برنامه ریزی قبلی دست به چنین کاری زده است. جنگ بین امر ملال آور و رمزآلود درواقع فرآیند طبیعی زندگی روزمره است که در گذشته هم وجود داشته، الان هم هست و قطعا در آینده هم خواهدبود.
وقتی نظام سیاسی با امر معمولی درگیر می شود، چه اتفاقی رخ می دهد؟
این مسئله در هر نظام و سیستمی به شکل متفاوتی رخ می دهد. در جامعه سرمایه داری امر معمولی تجاری می شود و نهایتا به مصرف می رسد و بدین ترتیب نظام های سیاسی از مخاطرات احتمالی اش می کاهند، ولی ما سعی می کنیم که امر معملوی را حذف یا کوچک کنیم یا به حاشیه برانیم.
چرا، دقیقا همین طور است. این اتفاق در دهه شصت هم رخ داد. آن زمان قناعت کردن و بی توجهی به بدن امر پسندیده ای بود که تبلیغ هم می شد. از طرفی، شخص مجبور بود برای گرفتن یک مرغ یخ زده، صابون، نفت و... ساعت های طولانی در صف بایستد. این مسئله خواه ناخواه تناقضی عجیب در مردم ایجاد کرد. کسی که می خواست از امر مادی دوری کند، مجبور بود ساعت های طولانی تمام توجهش را صرف بدن و مسائل مادی کند تا حداقل امکانات را برای زنده نگه داشتن آن به دست بیاورد. در مباحث دینی هم آمده است که برای رسیدگی به امور معنوی حداقلی از مکنت های مادی را هم باید دارا بود. می گویند «شکم گرسنه ایمان نمی فهمد».
چنین تناقضی درباره پوششی مثل جین هم در حال رخ دادن است؟
در این جا، تناقض به این شکل صورت می گیرد که نوعی از پوشش برتر از دیگری می شود. در دهه شصت، به دلایل متعدد، شلوار پارچه ای گشاد استفاده می شد، مثل این که چون وضعیت مادی مردم خوب نبود، شلوار را آن قدر گشاد می خریدند که تا یکی، دو سال جوابگوی رشد بدنی شان باشد.
در امریکا شلوار جین در برابر کت و شلوار قرار می گیرد. می گویند که شلوار جین نوعی راحتی و غیررسمی بودن به همراه دارد و کت و شلوار دیسیپلین خاص خودش را دارد. آن جا شلوار جین نماد مبارزه با فرهنگ خشک عقلانی است و در ایران جین پوشیدن نماد خواهش امر معمولی. جین برای ما بیشتر از آن که نشان دهنده صمیمیت و راحتی باشد، بیانگر مخالفت با نظم و ملال های حاکم در جامعه است. پس در ایران شلوار جین در برابر شلوار پارچه ای قرار می گیرد. اتفاقا هر دور هم غربی هستند ولی شلوار جین امریکایی به حساب می آید و شلوار پارچه ای نه.
چرا در نهایت به این نتیجه منجر می شود؟
ذاتا این دو نوع پوشش هیچ معنای خاصی ندارند بلکه وقتی در شبکه مناسبات اجتماعی قرار می گیرند و با ایدئولوژی ها نسبت پیدا می کنند، معنای مشخصی بر آن ها سوار می شود. لباس پارچه ای در کشور ما، علاوه بر رسمی بودن، با نوع وقار و متانت گره می خورد. اتفاقا وقار و متانت در نظر ما با مذهبی بودن ارتباط بیشتری دارد تا باشوخ طبعی و جوان گرایی که در شلوار جین هست. در جامعه ای که فرهنگ بزرگسالی غالب است، شلوار پارچه ای در تقابل جین قرار می گیرد که البته اشتباه است.
همین مسئله را در آرایش مو هم می بینیم. موی خوابیده نماد وقار و متانت است و موی سیخ شده غیرمذهبی. چه کسی گفته است که موی خوابیده می تواند نماد مذهبی بودن باشد و موی سیخ شده نه؟ این ها ذاتا جهت گیری مذهبی و ایدئولوژیک ندارند بله در بستری از شرایط ایدئولوژیک لباس فرهنگی خود را بر تن می کنند.
بالاخره در برخورد با پوشیدن شلوار جین و مصداق های مشابه آن، باید نگاه ایدئولوژیک را حفظ کرد یا فارغ از آن، با معیارهای امر معمولی مسئله را تحلیل کرد؟
پاسخ این سوال نسبتی است. من تمام این حرف ها را برای دو دسته از افراد گفتم؛ یکی مدیران که باید در مدیریت پدیده های جدید هوشمندانه تر عمل کنند و دیگری مردم. انقلاب دوره ای را برای ما رقم زد که الان به خاطر گذر زمان بخشی از آن رو به فراموشی است و خصوصا نسل های جدید چیزی از آن نمی دانند. این تحلیل ها نقش یادآوری خاطرات را دارند برای نسلی که در حال فراموشی سال های بعد از انقلاب است.
علاوه بر این، بیان نکته مهم دیگری هم مدنظرم بود: مبارزه با امر معمولی هیچ وقت موفقیت آمیز نخواهدبود و همیشه به شکست منجر می شود. پس تنها راه این است که ما با امر معمولی مدارا و آن را به آرامی مدیریت کنیم. شلوغی های پاساژ کورش را نه باید حذف کرد و نه باید رهایش کرد، فقط باید چنین انرژی هایی را که در حال تخلیه شدن هستند، به درستی مدیریت کرد.
نظر کاربران
چه جالببود. اما حالا این حرفا به کنار. کسانی که در یک برهه خاص بعد انقلاب به دنیا آمدن، یعنی دهه 60ها، تا بچه و جوان بودن به آمال پیرمردها باید زندگی می کردن و حالا که دیگه دارن جاافتاده شدن، باید با دهه 70 و 80 ها، هماهنگ بشن. بدبختای ازهمه جا رونده و مونده.
واقعا تحلیل خیلی جالبی بود.من خودم به همین دلیل خیلی جاها جین نمی پوشم ولی وقتایی که بخوام همرنگ جماعت بشم...مجبورم دیگه...
توي مدرسه ما اجازه نمي دادند شلوارجين بپوشيم.شلوارجين رو زير شلوارپارچه اي ميپوشيديم وبعدازمدرسه ،شلوارپارچه اي رودرمياورديم!دوران مزخرفي بود
یادمه دبیرستان مجبورمون می کرد که شلوار نازک پارچه ای بپوشیم ، من همون موقع شلوار جین را زیر شلوار پارچه ای میپوشیدم میرفتم دبیرستان، با خودم عهد کردم تا روزی که زنده ام شلوار جین بپوشم ، الان حتی توی خونه هم جین میپوشم ، فقط برای دهن کجی به فکر پوسیده ی رئیس دبیرستان سال 67 ،،،، زیادی یادش میکنم خودشو دارو دسته شو
20:20 خودتو به یه روانپزشک معرفی کن.