جایگاه مرگ در اندیشه، شعر و ادب ایران
یکی از وجوه مواجهه ما با مرگ از آن روی که عزیزی را از دست می دهیم یا با مرگ فردی با آن از نزدیک برخورد می کنیم، در اندیشه ای است که به ما به ارث رسیده است.
نصرالله پورجوادی بهترین فردی بود که می توانست به سوالات ما درباره مرگ اندیشی برآمده از اشعار، حکمت و ادب ایرانیان پاسخ دهد. گفت و گوی پیش روی به بررسی اهمیت و جایگاه مگر در اندیشه ایرانی از دریچه شعر و ادبیات می پردازد.
شما بارها از زبان حال و نسبتش با مرگ اندیشی در آثارتان گفته اید. ابتدا از جایگاه زبان حال در اندیشه و ادب اسلامی و ایرانی بگویید (به عنوان مقدمه ای برای شروع) و اینکه زبان حال چگونه انسان را به سمت مرگ اندیشی سوق می دهد؟
زبان حال، لزوما انسان ها را به طرف مرگ اندیشی سوق نمی دهد. زبان حال، یک وسیله و شگردی است ادبی برای بیان مسائل مختلف که با هر موضوعی می تواند بیاید و مطرح شود. یک نویسنده یا یک شاعر با استفاده از زبان حال، می تواند موضوع خودش را مطرح کند. مرگ هم همین طور است. زبان حال لزوما چیزی نیست که ما وقتی می خواهیم از آن استفاده کنیم، ما را به سمت مساله مرگ و مرگ اندیشی سوق دهد. اما استفاده ای که از زبان حال برای بیان مسائل مربوط به مرگ و آخرت و جهان دیگر می شود، موثرتر از زبان قال است. در زبان قال، نویسنده سعی می کند مفهوم را شرح دهد و از جانب و زبان خودش، یعنی سوم شخص مساله را مطرح کند.
ولی وقتی نویسنده زبان حال به کار می برد، درواقع خود آن موضوع است که دارد با شما درباره خودش صحبت می کند. از این رو مساله موثرتر واقع می شود. به همین دلیل در بسیاری از موارد برای بیان مسائل اخلاقی، اندرز دادن و موعظه کردن از زبان حال استفاده می کنند. مثل وقتی که دو حیوان با هم سخن می گویند، یا اشیاء با هم گفت و گو می کنند یا وقتی در ادبیات دو شی مثل دو درخت با هم صحبت می کنند.
این سبک دو ویژگی دارد: اول این که این سبک از نظر ادبی موثرتر و گیراتر است، دوم این که به شاعر یا نویسنده، امکاناتی برای بیان مطلبش می دهد. در مورد موضوع مرگ هم همین طور است. وقتی نویسنده یا شاعری با استفاده از این سبک از زبان مرگ حرف می زند کلامش موثرتر و زنده تر است. وقتی مرگ خودش مستقیما با انسان سخن می گوید بسیار موثرتر است تا وقتی که نویسنده بگوید «بله. مرگ این طور است و وقتی آدم بمیرد چنین و چنان می شود.» ولی وقتی خود مگر می گوید: «حواس تان باشد، مواظب باشید من به سراغ شما هم خواهم آمد. من کسی هستم که هیچ کس نمی تواند از دست من فرار کند.» بسیار تاثیرگذارتر است تا اینکه مثلا نویسنده بگوید «بله. مرگ شتری است که در همه خانه ها می خوابد و بالاخره همه ما یک روزی خواهیم مرد.»
مسلما آن کلامی که از زبان حال خود مرگ بیان می شود، تاثیرش بیشتر است از آن مطلبی که از زبان قال نویسنده گفته می شود. به هر حال بیشترین استفاده ای که از زبان حال می شود در مورد مسائل روز، مسائل اخلاقی و پند و اندرز است، چون تاثیرگذارتر است. البته از زبان حال برای مسائل و طرح مباحث علمی نیز استفاده می کنند، فرض کنید مثلا دو گیاه اگر بخواهند به زبان حال سخن بگویند هرکدام می توانند راجع به خواص خود حرف بزنند یا از زبان هایی که هرکدام می توانند داشته باشند، بگویند.
در مناظره ها این طور است که هر موضوعی و هر چیزی می تواند درباره فواید خودش حرف بزند و مضرات طرف مقابل خودش را نیز مطرح کند. با این حال این یک شگردی است که ادبا استفاده کرده بودند و دیگران نیز برای بیان مطالب علمی توانستند از آن بهره ببرند. این یک ویژگی شاعران و نویسندگان ایرانی بوده که از زبان حال استفاده می کردند و از امکانات آن به بهترین نحو بهره می بردند. در مورد مساله مرگ در ادبیات فارسی مناظره هایی وجود دارد که یک طرف آن یا گور بوده یا مرگ یا خاکی که از مردگان تشکیل شده و تبدیل به کوزه شده است. در این مناظره ها مثلا گور با زبان حال از خودش می گوید و اینکه اکنون در چه حالی قرار دارد.
اول اینکه مساله مرگ و مرگ اندیشی و مرگ آگاهی، از گذشته چیزی بوده است که خاصیت دینی داشته است. برای اینکه به هر حال یک طرف دین رو به آخرت دارد. در دوره ای به خصوص قرن های اول و دوم هجری دین اسلام بسیار نگرشش به سمت آخرت بود. به این معنا که در سایه مرگ به تمام ابعاد زندگی می نگریستند. خموشی ها و لذت هایی که انسان می تواند برد، درواقع چیزهایی است که بعد از مرگ نصیب انسان می شود. بنابراین آن ها آرزوهایشان را به بعد از مرگ منتقل می کردند.
امروزه ما می خواهیم بیشتر درباره این دنیا صحبت کنیم. راجع به زندگی می خواهیم صحبت کنیم و کمتر به مرگ و به جهان دیگر توجه می کنیم. این به هر هر دلیلی که باشد، یک واقعیت است. لذا ادبیات معاصر ما هم کمتر راجع به این قضیه حرف می زند.
ادبیات اکنون را اگر با گذشته مقایسه کنیم به مراتب کمتر راجع به مسائل مرگ حرفی زده می شود. در گذشته به خصوص در ادبیات عرفانی و ادبیات صوفیانه، مرگ اندیشی یک مساله و فکر غالب بوده است. فرض کنید اسرارنامه عطار. از اول تا آخر نمی گذارد یک لحظه از موضوع مرگ غافل شوید.
من هیچ کتابی را در ادبیات جهانی سراغ ندارم که این قدر راجع به مرگ و مرگ آگاهی در آن سخن گفته باشد. مرگ اندیشی در میان آثار دیگر عطار هم حضور دارد. اما تفکر شاعر در سراسر اسرارنامه مشغول این مساله است، کل تفکرش راجع به مرگ است. به هر حال این خاصیت ادبیات گذشته است و مرگ برای آن ها نزدیک تر بوده است که این هم دلایل مختلف داشته است. اول این که خطر و احساس ناامنی به شدت وجود داشته است.
زندگی ناامن تر بوده و احساس ناامنی بیشتری می کردند و توقع زنده ماندن یا امید به زندگی به طور متوسط 50 سال بوده است. در حالی که در این دوره زمانه می گویند متوسط عمر انسان ها به 70 تا 80 سال رسیده است.
اکثرا در جوانی به علل مختلف می مردند و اگر کسی تا ۵۰ سالگی عمر می کرد می گفتند طرف دیگر عمرش را کرده است. می خواهم بگویم خود این کوتاه بودن عمر در گذشته یکی از دلایلی بوده که شاید باعث می شده، مردم احساس نزدیکی بیشتری با موضوع مگر داشته باشند.
البته این نوع مرگ اندیشی دلایل دیگر هم ممکن است داشته باشد. مساله ناامنی یکی دیگر از آن دلایل بوده است. به هر حال امروز در جوامع مختلف و در شهرها امنیت خاطر بیشتری نسبت به گذشته وجود داشته است. علی رغم ناامنی های مختلفی که هست باز هم روی هم رفته وقتی حساب کنید می بینیم زندگی امروز در شهرها امنیت بیشتری نسبت به گذشته دارد. مرگ برای آن ها در گذشته نزدیک تر بوده است.
مساله دیگر فقر است. فقر در گذشته به هر حال باعث می شده انسان ها بیشتر به مرگ توجه کنند. فقر در قرون وسطی بیداد می کرده است. یکی از خاصیت های زندگی در گذشته همین است که همه چیز شدت داشته است مانند فقر. اگر فقر وجود داشته، در نهایت و اوج خودش وجود داشته یا اگر می خواستند لذت ببرند نهایت لذتی که انسان می خواسته ببرد در نظر می گرفتند. به هر حال دلایل مختلفی داشته که در گذشته می توانستند به مرگ فکر کنند. بنابراین انتظارها و توقعاتی داشتند و فکر می کردند که بعد از زندگی این جهانی به آن می رسند.
علاوه بر این مسائلی هم که در زندگی آن بوده، ضرورت اندیشیدن به مرگ را بیشتر می کرده است. نگاه کنید و ببینید در قرن اول و دوم هجری، بزرگ ترین آرزوهایی که مسلمان ها داشتند چه بوده است. مومنان آرزو داشتند بمیرند تا بتوانند به غایت آمال خودشان برسند. غایت آمال خودشان چه بود؟ اینکه بتوانند به لقاءا... برسند. بتوانند خدا را ببینند. خدا را در آن جهان و در بهشت ببینند. بزرگ ترین آرزو و آمال آن ها این بود. می گفتند هدف از زندگی کردن فقط این است. ما زنده هستیم برای این که روزی بمیریم. برای این که کاری کنیم که بمیریم و بعد از مرگ بتوانیم به لقاءا... برسیم. بنابراین تحقق آرزوها و آمال انسان چیزی بوده که بعد از مرگ محقق می شد نه در این زندگی.
عطار و به طور کلی شاعران، آموزه ای را که مدام در اشعار خود تکرار می کردند یادآوری «زمان» یا «وقت» بود. آن ها به این مساله قائل بودند که انسان در شرایط معمولی وقت و زمان، یعنی حال را درک نمی کند و در وهم است. انسان در شرایط عادی متوهم است، به گذشته فکر کردن وهم است، به آینده فکر کردن هم یک امر موهوم است. چون هنوز نیامده حقیقت ندارد، بلکه حقیقت و آن چیزی که حقیقت دارد حال است. چیزی در هر لحظه برای هرکس فراهم می شود.
لذا توجه ما را دائم به این موضوع جلب می کردند که قدر وقت را بدان. وقتی یعنی حال. یعنی لحظه ای که بین گذشته و آینده است و همین طور تکرار می شود آن است که واقعیت است و حقیقت دارد. گذشته یک امر موهوم است و آینده هم که هنوز نیامده. پس آن هم یک امر وهمی است. به همین دلیل می گویند حتی تصور بهشت، تصور دنیای دیگر، تصور آخرت، آن هم خودش موهوم است. حقیقت و واقعیت چیزی است که هم اکنون مدام برای ما تکرار می شود. در زبان فرهنگی ها هم هست که ما آن را «دریاب» ترجمه می کنیم. مثلا می گویند «sees the day» یعنی «روز را دریاب» این در معنای لاتین ها است و همه جا این را تکرار می کنند. یعنی وقت را دریاب، آن لحظه ای که ما در آن هستیم، آن را دریاب.
از این رو می بینیم آن ها چگونه بیشترین توان و تکنیک ها را هم به کار می بردند تا اینکه این لحظات و این NOW و حال و وقت را بتوانند دریابند.
یکی از این راه ها توجه کردن به نَفَس است. گفتند هر نفسی که می رود را باید بشماری. باید نفس هایت را بشماری و باید به نفست توجه داشته باشی. چون نفس است که ما را در لحظه هم اکنون می آورد و از این وهم گذشته و آینده به واقعیت کنونی هدایت می کند. این چیزی بوده که آن دوره به آن معتقد بودند و می گفتند. بنابراین از یک نظر وقتی شعرایی مثل خیام و عطار از مرگ می گویند، منظورشان همین غنیمت شمردن وقت است. حتی تصور بعد از مرگ هم امر موهومی است. برای این که هنوز نیامده. برای این که این ها همه تصورات هستند، تو چیزی را تصور می کنی، وعده ای به خودت می دهی که مثلا بعد از این که من مردم چه و چه می شود که معلوم هم نیست چه می شود یا چه نمی شود.
اصلا معلوم نیست که چه کسی بهشتی هست و چه کسی جهنمی است. یا اصلا چه هست و چه نیست. آن چیزی که واقعیت دارد هم اکنون است و هم اکنون است که همه چیز به ما می دهد. پس باید قدر این هم اکنون را دانست و باید این گنجینه ای را که هر لحظه در اختیار ما قرار می گیرد، دریابیم. این حرف خیام است و فقط هم حرف خیام نیست. دیگران هم این را می گفتند. منتها بعضی بیان شیرین تر و شاعرانه تر و بیان شیواتری دارند.
یکی از شیوایی ها و شیرینی ها این است که از زبان حال استفاده می کنند. وقتی کوزه ای که سمبل جسد و انسانی است که از این دنیا رفته است، می گوید کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش؟ یعنی اصلا کی به کی است؟ اصلا معلوم نیست که چه کسی کوزه گر خواهدبود، چه کسی کوزه خر. درواقع تمام این تفاوت هایی که قائل هستیم وقتی می میریم، ممکن است از بین بروند. پس در نتیجه باید آن چیزی که الان هست، آن را باید قدر دانست و دریابیم.
به نوعی می توان گفت متاثر از همه این هاست. هم صوفیانه، هم حکیمانه و هم زاهدانه. البته یک جایی تفکر صوفیانه با تفکر حکیمانه، تلاقی پیدا می کنند و در مقابل تفکر زاهدانه قرار می گیرند. تفکر زاهدانه آخرت نگر است. در حالی که تفکر صوفیانه به آن صورت آخرت نگر نیست و تفکر حکیمانه از نوع تفکر خیام هم آخرت نگر نیست. آن ها به وقت توجه دارند یعنی به حال. به همین دلیل می بینید می گوید:
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
یعنی آن نعمت ها و آن خوشی هایی که همین لحظه ممکن است برایت فراهم شود، به آن باید اندیشید تا اینکه به وعده هایی امیدوار بود که بعد از مرگ می خواهد فراهم شود. این نوع سخن گفتن حکیمانه است و آن را باید در مقابل تفکر زاهدانه قرار داد. تفکر زاهدانه می گوید به دنیا به هیچ وجه نباید توجه کرد. این نوع تفکر منتظر لحظه ای است که بمیرد تا آرزوهایی که دارد محقق شود.
ارسال نظر