موفقیت به سبک زندگی است!
ما کار و زندگی نمی کنیم تا موفق شویم؛ بلکه موفقیت وقتی سراغمان می آید که اینقدر سرمان گرم کار و زندگی است که اصلا وقت نمی کنیم به آن فکر کنیم؛ حتی گاهی وقت نمی کنیم سرمان را بالا بیاوریم و تماشایش کنیم.
ما کار و زندگی نمی کنیم تا موفق شویم؛ بلکه موفقیت وقتی سراغمان می آید که اینقدر سرمان گرم کار و زندگی است که اصلا وقت نمی کنیم به آن فکر کنیم؛ حتی گاهی وقت نمی کنیم سرمان را بالا بیاوریم و تماشایش کنیم. بسیاری از چهره های موفق، اصلا موفقیت خودشان را درک نمی کنند. آنها همینطور سرشان را پایین انداخته و سخت گرم کارند تا اینکه به خاطر خوب کار کردن و خوب زنندگی کردن، دیگران به یادشان می آورند که انسان های موفقی هستند.
در قرن گذشته، سه ورزشکار را به عنوان ورزشکاران قرن انتخاب کردند؛ پله، محمد علی کلی و مایکل جردن. مایکل جردن، ستاره تکرار نشدنی بسکتبال دنیاست. درآمد فوق العاده ای هم داشته و دارد. روزی درباره درآمدی که سالانه دارد، از او پرسیدند که اصلا فکر می کردی که اینقدر درآمد داشته باشی و به چنین جایگاهی برسی؟ او هم جواب می دهد که «هیچ وقت فکرش را نمی کردم به اینجا برسم. فقط به خوب بودن فکر می کردم و اینکه چطور می توانم خوبتر باشم. همین عادت، رفته رفته برایم شانس های زیادی را به وجود آورد.»
جردن، تنها به خوب بودن و خوبتر بودن فکر می کرد و همین امر، باعث شد تا شانس، در خانه او را به صدا دربیاورد. و این شانس ها، رفته رفته بیشتر و بیشتر شدند و از او، یکی از سه ورزشکار بزرگ قرن را ساخت. به عبارت دیگر، او سرش اینقدر گرم کار شده بود که اصلا به این فکر نمی کرد کجا برود که به موفقیت برسد. او به این فکر می کند که چه کار باید بکند که بهتر و بهتر باشد و در نتیجه، سخت تر و سخت تر تمرین می کرد.
اشانتیون سبک زندگی های خاص
موفقیت، یک محصول جنبی و جانبی است. گاهی وقت ها شما از فروشگاهی خرید می کنید و برای اینکه از شما تشکری کرده باشند، در کنارش یک هدیه کوچک یا اشانتیونی هم به شما می دهند. هدف اصلی شما، در واقع گرفتن این اشانتیون نبوده، پس چه بوده است؟ خرید همان کالای اصلی. این هدیه کوچک یا اشانتیون، در واقع نتیجه و حاشیه خرید اصلی شما بوده است. موفقیت هم، نتیجه و حاشیه اتفاق و امری اصلی و اصیل است که ما نام زندگی و کار را برایش انتخاب می کنیم.
دقیقا به همین دلیل است که می گویند موفقیت، حاصل سبک زندگی است و یک اتفاق یک دفعه ای و ناگهانی نیست. شما سبک زندگی خاصی را انتخاب می کنید و پس از مدت مدیدی که به آن پایدار ماندید، موفقیت آشکار می شود. بلاشک بیل گیتس، لیونل مسی، استیو جابز، مایکل جردن و ...، در ابتدا که کارشان را شروع کردند، اصلا تصورش را هم نمی کردندکه به این جایگاه های بزرگ برسند. آنها سخت گرم کارشان بودند و ایده هایی که داشتند و بعد سر و کله شانس ها، یکی یکی پیدا شد.
اگر دقت کرده باشید، بیشتر آموزه های استادان موفقیت، مربوط به اصلاح سبک زندگی است چون تا زندگی شما اصلاح نشود، موفقیتی هم پدیدار نخواهد شد. اینکه صبح چه ساعتی از خواب بیدار شوید، چگونه کار کنید، با دیگران چطور برخورد کنید و ...
شاید اگر تعریف ساده تری از موفقی را ارائه کنیم، مشکلات این مساله ساده تر شود: موفقیت، بودن و حضور یک چیز یا مکان یا موجود یا هر چیز دیگری که مشخص باشد، نیست. موفقیت، خلء و نبودن تنبلی و سهل انگاری و امروز و فردا کردن و تمرکز نداشتن و ساده گرفتن و ... این عادت ها اگر نباشد، شما موفق خواهید بود؛ حتی اگر کاری ساده و پیش پا افتاده هم داشته باشید، در آن پیش خواهید رفت. اگر سبک زندگیتان را جوری نقاشی کنیدکه این رنگ های زننده از آن پاک شوند، این یعنی موفقیت؛ یعنی کامروایی.
وقتی قصدش را نداریم؛ ولی می شود
دوست دارماین بحث را دوباره ادامه دهم و به نکته های دیگری هم اشاره کنم. گاهی وقت ها برای شما پیش آمده که می خواهید کاری را انجام دهید و این کار، کاری شاخص و ماندگار شود. بعد به سختی تلاش می کنید و تمام باید و نبایدها را رعایت می کنید اما محصول این کار، نه به دل شما می نشیند، نه موفقیتی و ماندگاری و تحسینی برایتان به ارمغان می آورد. اما گاهی وقت ها هم اصلا قصد هیچ خودنمایی و ابراز وجودی را ندارید و تنها در فکر انجام کار هستید، ولی بدون اینکه بدانید و بخواهید، این کار شما مورد توجه قرار می گیرد و تحسین ها و تشویق هایی را به سوی شما جاری می کند.
برای خود من، این اتفاق بارها افتاده است. قصد داشته ام مقاله ای را بنویسم و این مقاله مورد توجه قرار بگیرد و همه کارهای ممکن را هم انجام داده ام اما محصول کار، مورد توجه قرار نگرفته است. گاهی هم برعکس شده است. یک بار، برای تهیه گزارش از یک خانواده ایدزی، به یکی از شهرک های اطراف تهران رفتم. حضور در این خانواده، برای من الهام بخش و تاثیرگذار بود. مخصوصا که دختر بسیار شیرین زبانی هم داشتندن که نمی دانستند این دختر، ویروس اچ آی وی دارد یا نه. از آنجایی هم که وابستگی بسیار شدیدی به این کودک پیدا کرده بودند، از نظر عاطفی هم نمیتوانستند او را برای آزمایش ببرند. چرا؟
اگر جواب آزمایش مثبت می شد، آنها باید چه کار می کردند با یک دنیا وابستگی و عشق به این دختر دوست داشتنی؟ در برزخی مانده بودند که نگو و نپرس. من، پنجشنبه شب، برای دیدار و تهیه گزارش از این خانواده به محل زندگیشان رفتم. جمعه، نتوانستم این گزارش را تنظیم کنم.
شنبه، در محل کارم، و با سیستمی که به خوبی کار نمی کرد و در حالی که تحت فشار زمان تحویل مطلب برای کار شدن آن بودم، در کمتر از دو ساعت این گزارش را نوشتم. در هنگام نوشتن گزارش، تنها به دو چیز فکر می کردم: به موقع رسیدن گزارش برای ویراستاری و صفحه آرایی و رهایی از غرغرهای سردبیری و ابراز احساساتی که از این گزارش دستگیرم شده بود.
گزارش را نوشتم و کار شد و رفت پی کارش. چند نفر بعد از چاپ گزارش، تشکر خودشان را از این بابت به گوش سردبیری رساندند. تعجب خودشان را هم رسانده بودند که چطور یک خبرنگار، اینقدر توانسته به این خانواده نزدیک شود که با آنها میوه بخورد و چاقو دست مرد خانواده را ببرد و از این ماجرا، خبرنگار مورد نظر اصلا واهمه ای هم نداشته باشد و ... این گزارش، بعدها جایزه اول گزارش نویسی یک رقابت رسانه ای را هم به خودش اختصاص داد؛ یک سکه هم گرفتم و نوش جان کردم. شاید اینها، برای این گزارش نویس و گزارش، موفقیت باشد اما نکته اینجاست که در آن لحظه اصلا وقت نداشتم که به موفقیت و خودنمایی و ... فکر کنم. فقط دنبال انجام دادن به موقع کار بودم و همین.
حتم دارم که برای شما هم از این دست اتفاق ها زیاد افتاده است، نه؟ پس اگر برای شما هم چنین شده است، به پاراگراف بعدی بیایید.
اصیل باشید و واقعی؛ کلید همین است
یک عارف هندی، جمله باشکوهی دارد که «اصیل بودن نهایت زیبایی است. اصیل بودن یعنی واقعی بودن». گاهی وقت ها، شما واقعا عصبانی می شوید و واقعا از کوره در می روید. شاید بعدش پشیمان شوید و عذرخواهی هم کنید و پیش خودتان تصور کنید که کار عجیب و غریبی انجام داده اید اما تصویر یک عصبانیت واقعی، تصویر جذابی است؛ تصویر زیبایی است. البته بحث من، یک بحث اخلاقی نیست. یعنی نمی خواهم بگویم از نظر اخلاقی چنین کاری خوب است؛ تنها می خواهم بگویم که واقعی بودن اتفاقات، از دلایل زیبایی آنهاست.
اصلا بگذارید مثال ساده تری بزنم تا دچار دردسر نشویم. به خنده های واقعی و خنده های مصنوعی فکر کنید. گاهی وقت ها یک نفر، چنان از اتفاق یا لطیفه ای تاثیر می پذیرد که به مدت چند دقیقه و مستمر و با صدای بلند، قهقه سر می دهد. تماشای این صحنه، بسیار جالب است چون دارد یک اتفاق واقعی می افتد اما گاهی وقت ها هم یک نفر همینجوری می خواهد بخنند تا مثلا نشان دهد چقدر شاد است. تماشای این صحنه، واقعا رقت انگیز است.
در جامعه، افراد مختلفی با شخصیت های مختلفی وجود دارند. جدی، شوخ، مهربان، عبوس، زودجوش، سفت و محکم و ... قرار نیست همه، انسان های خندانی باشند. قرار هم نیست همه، انسان هایی جدی باشند. بالاخره تاریخچه فرهنگی، اجتماعی، تاریخی شخصی هر کسی با دیگری متفاوت است. یک نفر، پدرش نظامی بوده و بچه هایش را جدی و محکم بار آورده. یک نفر دیگر هم شغلش ایجاب می کرده که شاد و خندان باشد، به همین دلیل بچه هایش چنین شده اند.
اصلا جامعه، با همین رنگارنگی اش زیباست. چرا طبیعت را دوست داریم؟ چون متنوع است؛ اما در همین تنوع داشتن خودش هم، واقعی است. کویر، هیچ وقت نمی گوید من چرا کویرم، او به کویر بودن خودش آگاهی دارد و در این امر، واقعی است و یکدست و یکپارچه. جنگل و رود و رعد و دریا و طوفان و نسیم و ... هم همینطور. جامعه نیز چنین است. تنوع دارد؛ ولی در صورتی زباست که این تنوع، واقعی هم باشد؛ مصنوعی نباشد.
و این بحث را متصل می کنم به سه پاراگراف قبلی تا بدانید که چرا آن حرف ها را زدم. انسان، اگر در زندگی خودش، اصیل باشد، اگر در کار خودش اصیل باشد، واقعی باشد، آن وقت است که موفقیت، نتیجه طبیعی و حاشیه ای چنین اتفاق و امری هم خواهد بود. گاهی وقت ها شما کاری را انجام می دهید و در انجام این کار، واقعی و اصیل هستید و هیچ تردیدی هم در آن ندارید؛ در این صورت شکوه موفقیت و اصیل بودن، در شما جاری خواهد بود. اگر می خواهید بدانید و بفهمید که چرا برخی از کارهای شما، در حالی که هیچ حسابی هم رویشان باز نکرده بودید، اینچنین در معرض توجه قرار می گیرند، باید به قاعده اصیل بودن و واقعی بودن برگردید. گره ماجرا، همینجاست که باز خواهد شد.
نظر کاربران
فوق العاده بود و به نظرم چیزی حتی بیشتر از فوق العاده.شاید باور نکنید اما همین مقاله ساده دلیل خیلی از ناکامی های من رو واسم روشن کرد هرچند نمیدونم نئیسنده این مطلب کیه اما ازشون خیلی تشکر میکنم