این دهه هشتادی ها...
در سکانس معروفی از کمدی کلاسیک «یک شب در کازابلانکا» گروچو مارکس که تازه مدیریت یک هتل در شهر کازابلانکا را بر عهده گرفته است، در اولین دستورش فرمان می دهد شماره همه اتاق های هتل را با هم عوض کنند.
یک روز در فروشگاه
در سکانس معروفی از کمدی کلاسیک «یک شب در کازابلانکا» گروچو مارکس که تازه مدیریت یک هتل در شهر کازابلانکا را بر عهده گرفته است، در اولین دستورش فرمان می دهد شماره همه اتاق های هتل را با هم عوض کنند. وقتی نیروی زیردستش از او می پرسد که آیا به آشفتگی ای که با این کار پیش خواهدآمد فکر کرده است یا نه، گروچو جواب می دهد: «من فکر آشفتگی اش رو کردم، اما تو چطور؟ فکر کردی چقدر بامزه می شه؟»شنیدن چنین دیالوگی در یکی از کمدی های دیوانه وار برادران مارکس دور از ذهن به نظر نمی رسد، اما مسئله این است که در هفته ای که گذشت، در دنیای واقعی کشور ما با اتفاقی رو به رو شد که از لحاظ منطقی تفاوت خاصی با همین دیالوگ نداشت. گروه نسبتا زیادی از جوانان پایتخت تصمیم گرفتند به مناسبت پایان امتحانات مدرسه در یکی از پاساژهای تهران دور هم جمع شوند تنها به این خاطر که دور هم جمع شده باشند.
خود همین منتشر نشدن عکس های بیشتر از فاصله نزدیک تر، عکس هایی با دوربین های نیمه حرفه ای یا حتی عکس های فقط کمی حساب شده تر نشان می دهد جوانان حاضر هیچ به فکر ثبت واقعه ای نبوده اند که دارند می سازندش. برای آن ها هیچ مهم نبود که این می تواند آشکارترین جلوه حضور نسل آنان در عرصه های اجتماعی باشد. آن ها به این فکر نمی کردند که دارند یکی از بزرگ ترین اجتماعات چند سال اخیر را خلق می کنند. برای آن ها چیز مهمی وجود نداشت تا جدی تر به ثبتش فکر کنند. کار آن ها فقط برای کسانی مهم بود که از دیدن جمعیت زیاد آن ها شگفت زده شده بودند. تنها کسانی که هیچ اهمیتی برای کار آن ها قائل نبودند، خودشان بودند. به نظر خودشان آن ها فقط داشتند لذت می بردند؛ همین!
اپیکور ۱۳۹۵
بعد از آن که تظاهرات ماه می ۱۹۶۸ فرانسه گسترش یافت و از درهای دانشگاه بیرون رفت، دست در دست جنبش کارگری نهاد و در عمل تبدیل به بزرگ ترین تجمع سیاسی بعد از جنگ جهانی در اروپا شد، کمتر کسی دوست داشت به یاد بیاورد بهانه نخستین تظاهرات درخواست آزادی های جنسی بیشتر از سوی دانشجویان بود. برای بیشتر کسانی که در این تظاهرات ایستادگی کردند، کتک خوردند، راه حبس پیش گرفتند و هزینه دادند، به یاد آوردند ریشه های لذت جویانه تظاهرات اولیه کمی خجالت آور به نظر می رسید.شاید همین ریشه های کم و بیش مبتذل (اگر در نظر بگیریم که خود این واژه ار فرط به هر بهانه به کار رفتن به اندازه کافی مبتذل نشده است) بود که باعث شد متفکر بزرگی مانند آدورنو هیچ گاه نتواند با آن هم دل شود. به نظر می رسد لذت بردن هنوز نمی تواند بهانه ای برای آغاز هر چیز جدی باشد.
تجمع نوجوانان و جوانان زاده دهه های ۷۰ و ۸۰ تهران احتمالا قرار نیست مازادی مانند اتفاقات فرانسه داشته باشد؛ نه شرکت کنندگان آن به چیزی بیشتر از آن چه انجام داده اند، فکر می کنند و نه در افق امکان چنین اتفاقی به چشم می خورد. با این همه می توان مشابهت کوچکی میان این دو اتفاق در تهران و پاریس پیدا کرد. در هر دو این حرکت ها «لذت» نخستین چیزی است که به ذهن خطور می کند. چه لذت رادیکالی که دانشجویان پاریسی در جست و جوی آن بودند و چه لذت آغاز فصل تعطیل و دورهم بودنی که نوجوانان تهرانی را دور هم جمع کرد، هیچ نشانی از سیاست در خود نداشت. با این حال یکی از آن ها به تظاهراتی بزرگ و سراسری تبدیل شد و دومی حتی نتوانست به طور کامل برگزار شود.
برای نوجوانان تهرانی سال ۱۳۹۵ اما میتینگ مسیری برای به دست آوردن یک هدف نیست، بلکه خود هدف است. آنها فقط جمع شده اند که جمع شده باشند. مانند تماشاگران فیلمی که آن را برای لذت بردن از داستان، کارگردانی، بازی ستاره های محبوب یا تصاویر درخشان و جذابش انتخاب نکرده اند، بلکه به سالن سینما آمده اند تا تنها از قرار گرفتن در سالن لذت ببرند.
در همین معدود تصاویر باقی ماننده از میتینگ نیمه تمام نوجوان های تهران می توان مجموعه ناهمگون نگاه ها و رفتارها را دریافت کرد. چیزی برای جمع کردن آن ها دور هم وجود ندارد. نه کسی برای آن ها حرف می زند، نه به سوی مقصد خاصی نگاه می کنند.
اگر به همان مثال سینما برگردیم، آن ها به جای آن که به پرده سینما خیره شده باشند، چشمان خود را به گوشه های مختلف سالن سینما دوخته اند (و کنایه آمیز این که پاساژ عظیم کوروش به واسطه مجموعه سالن هایی که در یکی از طبقاتش ساخته است، عنوان سینما را هم یدک می کشد). چیزی که آن ها را در تجمع گرده آورده است، چیزی بیرون از خود این تجمع نیست تا به جست و جویش درآیند. آنها با صرف حضورشان به آن چه خواسته اند، رسیده اند. تیر آن ها درست پیش پایشان به زمین افتاده است، اما این فقط از دید دیگران ناکامی به نظر می رسد. آن ها واقعا پیش پایشان را هدف گرفته اند.
از خیابان تا پاساژ
معروف است که پس از انقلاب اکتبر در دادگاهی یکی از افسران شهرستانی را محاکمه می کردند که در یک تظاهرات کوچک به سربازانش دستور داده بود به سمت مردمی که در سکوت تحصن کرده بودند، تیراندازی کنند. قاضی از او سوال می کند چرا به مردمی که فقط سکوت کرده بودند، شلیک کرده است؟ افسر با خون سردی جواب می دهد: «آن ها می توانستند در خانه هایشان هر چقدر می خواهند سکوت کنند. خیابان که جای سکوت کردن نیست!»
اگرچه به نظر مضحک می آید، اما از یک منظر افسر روسی کاملا درست می گوید. تسخیر کردن یک مکان در دنیای امروزین ما به خودی خود می تواند عملی رادیکال محسوب شود. اما نکته شیطنت آمیز مدرسه درست در کیفیت جایی است که تسخیر می شود. به تصاویر میتینگ نوجوانان تهرانی که نگاه می کنیم، عموما یک عنصر بیشتر فضای عکس را تسخیر کرده است؛ پاساژ کورش. از دید یک ناظر بدبین می توان چنین گفت که، لااقل در عکس ها، این نوجوانان نیستند که پاساژ را تسخیر کرده اند، بلکه این پاساژ است که نوجوانان را زیر سلطه گرفته است.
این که نوجوانان تهرانی برای برگزاری میتینگی که سودای جمعیتی چندهزار نفره را در سر داشت، یک مرکز خرید را انتخاب می کنند، می تواند کنایه هولناکی باشد به این که مراکز خرید قرار است آخرین پایگاه اجتماعی مردم را نیز در خود ببلعد. ادغام شدن تمام فعالیت های اجتماعی در محلی که ذاتا برای خرید و فروش ساخته شده است، چیزی نیست که معنای خوشایندی داشته باشد. این که حتی یک میتینگ اجتماعی باید زیر نفس های سنگین مناسبات پولی برگزار شود، شاید حتی در چشمانی بدبین تر به این معنی باشد که طبقه متوسط تمام خصلت رهایی طلب خود را زیر سایه خرید و فروش از دست داده است.
با این همه برای کسانی که ترجیح می دهند این قدر هم اوضاع را سیاه نبینند، هنوز یک روزنه امید باقی است. میتینگ چند هزار نفره نوجوانان تهرانی به تعطیل شدن چند ساعته مرکز خرید منجر شد. به نظر می سد این یکی استخوانی است که در گلوی مراکز خرید گیر خواهدکرد. ظاهرا هنوز راهی برای هضم کردن کامل هرگونه فعالیت اجتماعی پیدا نشده است.
در غیاب سیاست
رمان «از چشم غربی» جوزف کنراد روایت زندگی سیاسی یک جوان روسی است که تا پیش از یک روز خاص کمترین رابطه ای با سیاست و مبارزه ندارد. دانشجویی از طبقات پایین اجتماع که به سختی توانسته است امکان تحصیل در دانشگاه را پیدا کند و ترجیح می دهد تا می تواند از هر حرکت سیاسی که می تواند آینده شغلی مطلوب او را به خطر بیندازد، دوری کند. اما ناگهان یکی از دوستان نه چندان نزدیک او که در یک اعدام انقلابی مشارکت کرده است، او را وارد شبکه ای از اتفاقات می کند که او به ناچار با آن ها همراه می شود و با گروه های آنارشیست روسی در دیگر نقاط اروپا آشنا می شود و به طور کامل از آن چه برای آینده اندیشیده بود، فاصله می گیرد.
خود کنراد احتمالا «از چشم غربی» را رمانی در انتقاد از گروه های آنارشیستی می دانست، اما رمان او ناخواسته به وجه پررنگ و معمولا نادیده گرفته شده ای از فعالیت سیاسی اشاره می کند؛ خصلت تصادفی سیاست! در حقیقت سیاست عموما نه به صورت ارادی که به یک باره و ناخواسته مازادش را بر زندگی ما تحمیل می کند. مادامی که زندگی ادامه دارد، سیاست می تواند آن را تسخیر کند.
نظر کاربران
وای
اینا میخوان پدر و مادرهای آینده بشن
بیداد...
دلتم بخواد
درک زیادی از اطرافشون ندارن! فقط خودشون رو میبینن.. اینم زیاد جالب نیست
پاسخ ها
نه همشون
ب توچه
ب توچه الاغ مگ دهه هفتادیایادهه شسصتیا چه ... مواظب حرف زدنت باش داری راجب دهه هشتادیاحرف میزنی
پاسخ ها
آروم همه حق نظر دادن دارن
خیلی کارتون زشت و بی ادبانه است من 85 ام
مگه حالا خودت....
خجالت بکشید
واقعا...
من سال 82 ام