موج سوم بی سوادی در جامعه ایران
مادربزرگی داشتم که سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما تا دلتان بخواهد شعر و داستان می دانست و پس از خواندن هر کدام، آنها را برای نوه هایش که یکی از آنها من بودم تفسیر می کرد.
چندی پیش وقت خاطراتم را مرور می کردم و این مرور با خواندن کتاب «در ستایش بی سوادی» نوشته هانس ماگنوس انسنس برگر هم زمان شد؛ عمیقا در این اندیشه فرو رفتم که آیا با تعریف امروزی، واقعا مادربزرگم «بی سواد» بود؟ و آیا این درست است که به او برچسب بی سوادی بزنیم؟ و اینکه او و امثال او، علی رغم اینکه نمی توانستند بخوانند و بنویسند چگونه به آن اندازه از قدرت تحلیل دست یافته بودند؟ آنچه در ادامه می خوانید تکاپوی من برای پاسخ به این سوالات است.
از هر سه تن ساکن سیاره ما یک نفر بدون هنر خواندن و نوشتن روزگارش را سر می کند. مجموع این انسان ها حدود هشتصد و پنجاه میلیون نفرند و شمار آن ها نیز مسلما رو به افزایش است. این آماری حیرت آور و در عین حال گمراه کننده است، زیرا اگر فکر کنیم مردم بی بهره از سواد خواندن و نوشتن عده ای اندک و قلیل هستند. در تصوری باطل به سر برده ایم. اما اجازه دهید بیان کنم که چرا کسی مثل من به صرافت دفاع از بی سوادان افتاده است.
مطلب بسیار روشن است؛ چرا که درست همین بی سوادان بودند که ادبیات را آفریدند. قالب های اولیه ادبی، از اسطوره گرفته تا وزن آهنگین ترانه های کودکانه، از قصه تا تصنیف، و از دعا گرفته تا چیستان، همگی تاریخی کهن تر از خط و نوشتار دارند. بدون میراث شفاهی هرگز شعری و کتابی و البته شعوری پدید نمی آمد.
بی شک خواهید گفت نهضتی به نام روشنگری وجود داشته است که معتقد است ملت خام و صغیر مورد استبداد و استثمار اقتصادی قرار گرفته و توان خواندن و نوشتن از جمله نعماتی است که راه مبارزه انسان برای ساخت زندگی بهتر را به او نشان می دهد. در مقابل آنها، مخالفان روشنگری هم در طول دوران زندگی بشر کم نبوده اند. کسانی که معتقد بودند عادت مطالعه اگر به قیام و انقلاب نینجامد، همیشه ناراضی و طلبکار بار می آورد و این یعنی تولید آدم هایی که به هر اقدام دولت بدبین بوده و ارتباط دولت- ملت هیچ گاه آن طور که باید شکل نمی گیرد. بر همین اساس است که وحشت از روشنگری، گذشته طولانی تری نسبت به خود روشنگری داشته است.
به رغم آنچه گفته شد، اندیشمندان و کارگزاران به اصطلاح دلسوز فرهنگی ملت ها هم برای ریشه کن کردن بی سوادی از هیچ تلاشی کوتاهی نکردند و خواسته و ناخواسته این شعار سوسیال دموکرات «دانش یعنی قدرت» را سرلوحه کار خود قرار دادند. نهضت آموزش برای همه و مبارزه با بی سوادی روند چشمگیری را دنبال کرد و خلاصه آنکه به پیروزی قابل توجهی نیز دست یافت.
ممکن است این حسن کمی تلخ و بدبینانه باشد اما، اجازه دهید کمی از خرسندی شما در این لحظه کم کنم. هدفی که سوادآموزی به ویژه در غرب دنبال می کرد هیچ ربطی به روشنگری نداشت. انسان دوستان و حافظان فرهنگی که سنگ سواد را به سینه می زدند، تنها مباشران سرمایه داری بودند. امری که بی سوادان و به زعم آنان «نازل ترین طبقه اجتماعی» را رام و البته اندیشه شخصی آنها را نیز از صفحه ذهن شان پاک می کرد. اتفاقی که می افتاد این بود که علاوه بر نیروی عضلانی، امکان بهره کشی از مغزشان نیز فراهم می شد.
با ترویج فرهنگ مبارزه با بی سوادی، انگ یا برچسب «بی سواد» به پدیده ای تبدیل شد که از طریق آن می شد انسان ها را به شیوه جدیدی طبقه بندی کرد و البته ماشین تبعیض را هم به نوع دیگری روشن کرد. چنین شد که دیگر معیار برتری ثروتمندان بر فقرا دیگر پول و ثروت نبود و اینکه از آن پس فقرا به بی سوادی محض (آنچه واقعا نبودند) نیز متهم شدند. برای درک بهتر موضوع، آنچه آنها بودند را «بی سواد نوع اول» نام گذاری کرده ام.
بی سواد نوع اول
بی سواد نوع اول، نمی دانست چگونه بخواند و بنویسد، اما تا جایی که دلتان بخواهد شعر و داستان می دانست، مفاهیم اصیل ترانه ها، اشعار، داستان ها و اسطوره ها را درک کرده بود و سینه به سینه به فرزندانش منتقل می کرد. ادبیات شفاهی چونان دانشگاهی بود که پیچیده ترین مفاهیم اجتماعی از زبان اسطوره در پوست و خون مردم رسوخ می کرد و آنها را علی رغم سختی ها و مشکلات زندگی به تفکر وامی داشت. آدم شناسی و توان تفسیر رویدادهای زندگی روزمره از مهم ترین توانمندی های بی سواد نوع اول بود. در یک کلام، بی سواد نوع اول دارای قدرت تحلیل بالا اما تجزیه پایین بود.
از خوش شانسی بی سواد نوع دوم اینکه خودش خبر ندارد بی سواد نسل دوم است. خود را صاحب دانش و معلومات می داند زیرا می تواند کاتالوگ انواع کالاها را بادقت بخواند و رقم اسکناس ها را با خرسندی مرور کند. این نوع از بی سواد، محصول دوره ای جدید از پیشرفت صنعت است. دوره ای که دیگر دغدغه «تولید» نیست، «مصرف» هم نیست، بلکه «فروش» است. مهمترین نیاز این اقتصاد، مصرف کننده تحصیل کرده با توان خواندن است. در اینجاست که به زغم انسنس برگر، «تلویزیون»، رسانه آزمایی بی سواد نسل دوم به یاری سرمایه داری می شتابد.
رسانه ای که می تواند به قول پستمن؛ مسائل اجتماعی را در حد برنامه های نمایشی تنزل دهد و هدایت ملت را به دست سرگرمی و ابتذال بسپارد و ادبیات، مهمترین قربانی این تغییر رویکرد است.
«مسابقه ثانیه ها» یکی از نمایش های درست و دقیق وضعیت بی سوادی نوع دوم در جامعه ایرانی است. بی سوادی که قدرت تحلیل بی سواد نوع اول را از دست داده و البته چیزی به قدرت تجزیه او نیز اضافه نشده است. در یک کلام؛ بی سواد نوع دوم همزمان دارای قدرت تحلیل پایین و تجزیه پایین است.
بی سواد نوع سوم
کاش ماجرا در همان بی سوادی نوع دوم تمام می شد، موج سوم و ظهور فناوری های جدید، منجر به ظهور «بی سواد نوع سوم» شد. دانشگاه ها که اتفاقا خودشان به عنوان آنتی تز سوادآموزی سطحی در جهت ترویج تخصص گرایی و مبارزه با بی سوادی نوع دوم ایجاد شدند، در اثر سیاست های نادرست و کمی گرایی افراطی، خودشان (البته نه در همه جا و نه در همه رشته ها) به کارخانه های تولید بی سواد نسل سوم بدل شدند. کسانی که حالا اسم متخصص را یدک کشیده و در یک حوزه دانشی دارای توان تولید مقالات پژوهشی آنچنانی هستند، اما همچنان در تحلیل مسائل عمیق اجتماعی ناتوان بوده و امکان رهایی از دست زنجیره مشکلات و چالش های اطراف خود و حل مشکلات جامعه خود را ندارند.
به طور کلی، بی سواد نوع سوم، علی رغم برخورداری از تجزیه بالا، همچنان از تحلیل پایین برخوردار است و علی رغم کمیت گرایی پیشرفته، متاسفانه با کیفیت غریبه است.
اگر شما این مطلب را خوانده اید پس باید خوشحال باشید که حداقل بی سواد نوع اول نیستید و البته اینکه کسی از بی سوادی نوع دوم یا سوم خودش خبر داشته باشد، کمی دور از ذهن است. امروز چه بخواهید و چه نخواهید موج سوم بی سوادی، جامعه را تهدید می کند. اینکه بگویم باید کسی به فکر بیفتد و چراغ را برای بقیه روشن کند کمی آرمانی است. شما را نمی دانم، خودم به روزی می اندیشم که با مدرک دکتری در کلاس های نهضت سوادآموزی ثبت نام کرده ام. آن روز خیلی هم دور نیست.
نظر کاربران
یکی از استاد های ما اتفاقا هفته پیش در همین مورد (بی سوادی موج سوم) حرف میزد.ایشون میگفت قبلا وقتی ما درس میخوندیم مثلا در سطح ارشد ما چند نفر دانشجو بودیم که همگی با هم رقابت داشتیم چون میدونستیم نفر اولمون میتونه فلان جا استخدام بشه نفر دوم جای دیگه و نفر اخر هم ...
اما الان کلا هیچ فرقی نداره.نفر اول و اخر ممکنه اصلا استخدام نشن یا نفر اخر به خاطر پارتی بازی و ... بهترین جا استخدام بشه و نفر اول هیچی.
یعنی نتیجه ای که از درس خوندن میگرفتن باعث این رقابت میشده و خود به خود سطح علمی دانشجو ها بالا میرفته.اما الان جمعیت کشور چندین برابر اون زمان شده و فرصت های شغلی نسبت به اون زمان چندین برابر کمتر.و این موضوع هم مربوط به یک دولت و 2 دولت نیست.کلا اوضاع خرابه
وقتی برخی اساتید محترم در سال های حاضر هنوز قادر به به روز کردن جزوات نیستن و جزوه های سالهای ۵۰ رو در این زمان همچنان عرضه میکنن،یا از روش های قدیم تدریس دست بردار نیستن،یا دانشجویی که بی علاقه به رشته صرف حضور در دانشگاه داره درس میخونه!!چه انتظاری میشه داشت؟؟؟!!
بیشتر مشاغل و صنایع ما کار خلاقانه انجام نمیده کلا کثی کار هستیم و در سطح خیلی پایین و بی کیفیت کار تحویل بازار میدیم اینه که نود درصد مشاغل کشور حتی به لیسانس هم احتیاج نداره و اینکه تو اگهی ها میزنه لیسانس و فپق لیسانس و غیره فقط یه فیلترگذاریه چون جمعیت خواهان شغل به نسبت جایگاههای شغلی موجود بسیار زیاده یعنی اینکه صنعت و.. به نسبت افزایش جمعیت رشد بسیار کمی داشته و همون هم در سطح خیلی پایینه
پس وقتی یه کارفرما میره یه فوق لیسانس که حتی به اندازه یه لیسانس سواد نداره میاره سر کار هیچ مشکلی هم با بیسوادیش پیش نمیاد چون اصلا اون شغل در حد یه فوق دیپلم سواد میخواد نه بیشتر
آقا گل گفتي بايد قلمت را طلا گرفت
كاش تو همون بي سوادي نوع اول مونده بوديم
مشکلات زیادی در ایران هست مخصوصا مشکل کار