در مغز عاشق چه می گذرد؟
برخلاف باور بسیاری از ما که کار عشق مربوط به دل است، آنچه برای عشق و عاشقی و عاشقانه ها می گذرد در مغز اتفاق می افتد و ترشح هورمون های مختلفی که فرمان شان را مغز به عنوان راهبر و فرمانده جسم و جان صادر می کند.
با ما، دکتر بابایی زاد و تمام یافته های علمی در مورد پر بحث ترین مضمون دنیا یعنی عشق همراه باشید تا باور کنید که علم نه تنها ذرات اتم که دلایل عشق را هم می تواند بشکافد.
چرا در نوع انسان، عشق به وجود می آید؟
می خواهیم در مورد عشق که مفهومی انتزاعی بین انسان ها با خود و دیگران است، صحبت کنیم. در ابتدا باید یادآوری کنم در این مطلب منظور من از عشق، مهر اصیل که دوست داشتنی پخته و هدایت شده توسط بالغ و ناشی از تفکر و تعمق و همچنین از تجربه زیستی عشق ورزانه نیست، بلکه منظور من در این گفتگو، عشق در یک نگاه و اتفاقاتی است که باعث می شود دو نفر در درجه اول عاشق هم شوند و بعد فکر کنند که آیا آن را به مهر اصیل برسانند یا نه.
اگر بخواهیم به مفهوم عشق دقیق نگاه کنیم، چه بهتر که ببینیم از نظر زیست شناسی چه اتفاقی در مغز عاشق می افتد که نسبت به دیگری، مفهومی یا چیزی، احساس عاشقی می کند.
از نگاه زیست شناسی نوع انسان نیاز دارد عاشق شود چون بچه انسان موجودی است نابالغ و زودرس که نیاز به پدر و مادر و کسی دارد که از او محافظت کند تا زنده بماند. برای این منظور کششی بین زوج اولیه (بشر بدوی) ایجاد می شود تا بخواهند در کنار هم باقی بمانند و این باقی ماندن به تکامل و رشد بچه آنها که امتداد ژنتیکی آنهاست ختم شود و بتوانند خط نسلی خود را ادامه دهند. به عبارت دیگر اگر ما بچه لاک پشت بودیم و در بدو تولد جهت بقای خود استقلال داشتیم، نیازی نبود که عاشق شویم.
در آن صورت ما به دنیا می آمدیم، پدر و مادری که برای ما ذخیره ژنتیکی خود را گذاشته بودند، وظیفه خود را انجام داده بودند و دیگر مسئولیتی در قبال ما نداشتند و ما می توانستیم مستقل جهت ادامه زندگی پیش برویم ولی از آنجایی که نوع انسان، اندازه سر بچه، لگن گونه انسانی و متابولیسم پایه اجازه نمی دهد مادر و جنین بیش از نه ماه در کنار هم باشند، ما زودرس به دنیا می آییم تا بتوانیم از کانال رحمی عبور کنیم و در عین حال متابولیسم توده مادر و جنین را تاب بیاوریم و چون زودرس به دنیا آمدیم نیاز به محافظ و مراقب داریم و نمی توانیم به تنهایی بقا حاصل کنیم.
یک کره اسب یک روز پس از تولد می تواند برای شیر خوردن اقدام کند. لاک پشت یا بچه ماهی بدون مادر هم می توانند به زندگی ادامه دهد، ولی نوع انسان همچون جوجه ها نیاز به مراقبت دارد. به این منظور مادر باید وجود داشته باشد تا از بچه مراقبت کند و از آنجایی که زایمان و پرستاری از بچه عملکردی است وقت گیر که شاید مادر نتواند به تنهایی جهت بقای خودش (در بشر اولیه) اقدام کند، نیاز به یک یار پیدا می کند تا به او کمک کند و او در حمایت و مراقبت از نوزادش بتواند خط ژنتیکی خود و همسرش را ممتد کند.
به این دلیل در نوع انسان عشق به وجود می آید. شاید خوانندگان عزیز انتظار داشته باشند که عشق را رویکردی فراانسانی، والا و ارزش زندگی بدانند که از نگاه دیگری می توانیم آن را والا و ارزشمند هم بدانیم ولی از نگاه زیستی، نوع نگاه به عشق متفاوت است.
در مغز عاشق چه می گذرد؟
محققان تحقیقی انجام داده اند تا دریابند در مغز عاشق چه می گذرد و برای آن مراحلی را در نظر گرفتند. هلن فیشر که انسان شناس تکاملی است به موضوع نگاه دقیقی داشته و عشق را در سه مرحله تقسیم بندی کرده است؛ مرحله اول جذب شدن (Attraction) به هم. در این مرحله ما و معشوق چنان به هم جذب می شویم که بخش مهمی از انرژی و ساخت زمان مان نسبت به هم یا حداقل در مفهوم با هم است. بعد از آن مرحله الحاق و الصاق (Attachment and bonding) به هم است که در این مرحله دو نفر تمایل پیدا می کنند در کنار هم باشند و رابطه را شروع می کنند و در این رابطه با هم مفهوم عشق را تجربه می کنند.
مرحله سوم صمیمیت و تعهد (Intimacy and commitment) است. در هر یک از این مراحل در مغز ما با توجه به ناقلان عصبی اتفاقاتی می افتد که باعث می شود ما احساس عاشقی کنیم.
در تحقیق گسترده ای که در سوئد انجام شد به این نتیجه رسیدند که بین مغز عاشق و مغز فرد معتاد شباهت هایی وجود دارد و این شباهت ها را مورد سنجش قرار دادند و بدین ترتیب الگوی ثابتی پیدا کردند. در هر دوی این افراد یعنی فرد عاشق و فرد معتاد، تمایل زیادی به آنچه که به آن وابستگی وجود دارد، دیده می شود. آنچه که به آن عاشق یا معتادیم ما را به این سمت می برد که بخواهیم آن را برای خودمان تکرار کنیم. اسم یا بوی آن یا نزدیکی به آن، برایمان هیجان دارد و میل به تکرار، در ما رفتار ایجاد می کند که این رفتار در فرد معتاد رفتارهایی مربوط به اعتیاد و در فرد عاشق انواع عاشقی کردن هاست.
در مرحله یک، ما جذب کسی می شویم که ویژگی هایی دارد که منابع ناخودآگاه ما را تحریک کرده اند و عوامل زیستی هم در کنار آن وجود دارد که ما شاید در سطح خودآگاه مان آنها را تجربه نمی کنیم.
تاثیر انتقال ناخودآگاه در پدیده عشق
وقتی دو نفر همدیگر را می بینند، غیر از جنبه زیستی، چیزی در سطح ناخودآگاه آنها رخ می دهد که به آن انتقال (Transference) می گویند. این انتقال می تواند بازنمایی جنبه هایی از ناخودآگاه فرد در ارتباط با افراد مهم زمان بچگی باشد. برای مثال در ارتباط با مادر، چهره او، فرم ابرو، رنگ چشم، قد، مدل مو، حالت چهره پدر و ... است که بدون اینکه فرد خودش بداند، روی فرد اکنون و اینجا انتقال پیدا می کند. انواع انتقال هایی که عشق در یک نگاه را ایجاد می کنند از این قرارند: انتقال ایده آل نمایانه، انتقال فیزیکی، انتقال رمانتیک، انتقال هیجانی، انتقال دوقلونمایی.
انتقال لزوما جنبه فیزیکی و قیافه ای ندارد، می تواند انتقال شناختی باشد. برای مثال برداشتی که فرد از مادر امنش داشته و رفتارهای او بر دختری در اکنون و اینجا که جنبه هایی را نشان می دهد که شبیه او هستند و بدون اینکه بفهمد انتقال صورت می گیرد. انتقال می تواند حتی انتقال ایده آل نمایانه باشد، نه آنچه که واقعا در ارتباط با پدر و مادر داشته است بلکه ایده آلی از پدر و مادرگری که دوست داشته، به عنوان خود ایده آلی در ارتباط در ناخودآگاهش نگه داشته و طی فرآیند انتقال نمایانه روی فرد منعکس کرده و عاشق ایده آلی شده که آرزوی آمیختن و هم بودی با او را در زمان کودکی داشته یا در سطح ناخودآگاهش نگه داشته است.
می تواند انتقال دوقلونمایانه باشد. در طی این انتقال ما گمان می کنیم خیلی شبیه هم هستیم و نوعی عشق به خود، پذیرش خود و امنیت با خود در رابطه منعکس می شود و فکر می کنیم طرف مقابل آنقدر شبیه ما هست که مورد عشق ما قرار بگیرد و یک روح در دو بدن و سیبی از وسط نصف شده و چنین هذیان های عاشقانه ای را حاصل می کند. می تواند انتقال رمانتیک و عاشقانه باشد. قصه های عاشقانه ای که در سطح ناخودآگاه داشتیم و در کودکی به آن فکر کردیم بر فردی در اکنون و اینجا منتقل می کنیم. می تواند انتقال هیجانی باشد. یعنی آنچه که در زمان های قبل تر برای ما جنبه هیجانی داشته بر اکنون و اینجای ما منعکس می شود و ما به سمت او حرکت می کنیم؛ بنابراین شروع عشق در یک نگاه پدیده انتقال است.
تاثیر «بو» در ایجاد حس عشق!
یکی از دلایلی که باعث می شود دو نفر به هم نزدیک شوند، پدیده زیبایی است به نام «بو». ما می بینیم که جانداران چطور بوهای خاصی را که وابسته به جنسیت هستند، ترشح می کنند؛ برای مثال یک بید نر می تواند از کیلومترها دورتر بوی بید ماده را دنبال کند و به آن برسد و جفت گیری کند. او رفتار یک بید عاشق را نشان می دهد، یا می بینیم که چطور اسب ها در بهار با بلند شدن طول روز، بوهایی را از خودشان ترشح می کنند و در عین حال رفتارهایی عاشقانه از خود نشان می دهند که در نهایت به جفت گیری ختم می شود.
می بینیم که چطور در پستانداران رده پایین همین بو موجب می شود قلمرو تعیین شود. این بود می تواند بوی بدن آن حیوان یا بوی ادرار آن باشد تا قلمرویی ایجاد شود و حیوان در آن قلمرو زوج خودش را قرار دهد و جفت گیری کند و رفتاری نشان دهد که همان رفتار عاشقی است، رفتاری که به جفت گیری ختم می شود.
در حشرات و بسیاری از پستانداران این بوها همچنان وجود دارند و عملکرد زیستی، جنسیتی، تولید مثلی و رفتارهای تولید مثل که می توانیم آنها را به عشق تفسیر کنیم دیده می شود.
در مورد انسان پیاز بویایی همچنان فعال است اگرچه بخشی از بینی که قرار است این بوها را تجربه کند، ضعیف شده است، اما همچنان وجود دارد. کمد دیواری اتاق مادر شما علی رغم اینکه به لباسش عطر می زند همچنان بوی او را می دهد. هر فردی بوی مخصوص خودش را دارد و این بوها در تماس نزدیک و عاشقانه از اولین جرقه هایی است که بین دو نفر موجب شروع اتفاقات فیزیولوژیک و عشق می شود. در واقع ما انسان ها امروزه عطر و ادکلن را جایگزین بو کرده ایم.
چرا بدون دیدن هیچ رفتاری، فقط با یک نگاه پدیده انتقال در عشق صورت می گیرد!
رفتارهای ما شامل رفتارهای کلامی و غیرکلامی هستند و مهمترین بخش رفتار غیرکلامی است که ۵۷ درصد زبان بدن است و ۳۵ درصد رفتار کلامی و لحن صدا است و فقط ۸ درصد محتوای کلام است. زبان بدن تا یک میلیون ریزبیان در هر لحظه از رابطه بین دو نفر مخابره می کند. بنابراین زبان بدن، استایل و چگونگی نشستن و راه رفتن، ایستادن و ریزبیان های زبان بدن اساسی هستند که ارتباط را تحت تاثیر قرار می دهند.
نقل های عصبی و هورمون های دخیل در عشق
بعد از اینکه ارتباط شکل گرفت و فرد عاشق شد، در مرحله جذابیت ناقلان عصبی در مغز فرد شروع به تغییر می کنند. از مهمترین ناقل های عصبی «اپی نفرین» (Epinephrine) و «نور اپی نفرین» (Norepinephrine) هستند. اپی نفرین یا آدرنالین (Adrenaline) همان هورمونی است که باعث می شود ضربان قلب مان بالا برود، سوخت و ساز بدن مان بیشتر و خواب ما کمتر شود و هوشیارتر باشیم.
در نشانگان فرار یا جنگ وقتی کسی با تهدیدی ناگهانی روبرو می شود، جهت تجهیز بدن و مقابله با آن تهدید از غده فوق کلیوی آدرنالین ترشح می شود و باعث می شود فرد به خودش بیاید، جریان خونش بیشتر شود و برای نجات خودش اقدامی کند.
در مغز عاشق نیز اپی نفرین و نوراپی نفرین ترشح می شوند. عاشق حواسش به معشوق جلب می شود تا او را بیابد و در اختیار خودش بگیرد، سوخت و سازش بیشتر می شود و خوابش کمتر می شود. ما می بینیم که دوپامین (Dopamin) ترشح می شود، (دوپامین در مرحله الحاق و الصاق به هم به بالاترین میزان ترشح می رسد) که موجب می شود فرد احساس رخوت و سستی کند.
دوپامین در موارد مختلفی در مغز زیاد ترشح می شود؛ مثلا در وسواس می بینیم که سیکل «دوپامینرژیک» فعال است. برای همین است که فرد نسبت به کار یا موضوعی که روی آن وسواس دارد، میل به تکرار دارد.
در رفتارهایی مانند شستن مدام دست ها، چک کردم مدام درها، جمع کردن اعداد با هم، چک کردن موبایل همسر و ... می بینیم که میل به تکرار وجود دارد و یکی از دلایل عمده آن دوپامین است.
داروهای ضد وسواس روی سیکل دوپامینرژیک تاثیر می گذارند. در فرد عاشق هم دوپامین ترشح می شود که میل به تکرار و نزدیکی به موضوع عاشقی را در فرد ایجاد می کند. از سوی دیگر درون ذهن فرد «فنیل اتیل آمین» (Phenylethylamine) ترشح می شود. فنیل اتیل آمین یک ناقل عصبی است که در طبیعت فقط و فقط در کاکائو وجود دارد. برای همین است که عشاق میل به خوردن شکلات بیشتری دارند یا به هم شکلات هدیه می دهند.
فنیل اتیل آمین میل به تکرار موضوع عشق را در فرد ایجاد می کند. همچنین اندکی «اکسی توسین» (Oxytocin) در خانم ها و «وازروپرسین» (Vasopressin) در آقایان در مغز ترشح می شود، که ناقل های عصبی با کارکردهای متفاوت هستند. اکسی توسین همان هورمونی که هنگام زایمان ترشح می شود و باعث می شود اندومتر رحم منقبض شود و بچه بیرون بیاید، هورمونی است که وقتی مادر به فرزندش شیر می دهد، ترشح می شود و موجب می شود عضلات صاف غدد شیری منقبض شوند.
اکسی توسین امید را هم بیشتر می کند. در تحقیقی دیده شد که در دو گروه در بازی که باید به همبازی خود اعتماد می کردند، گروهی که اکسی توسین دریافت کردند، دو یار همبازی به طرز معنی داری بیشتر به همبازی خود اعتماد می کردند. برای همین است که وقتی عاشق می شوید در ابتدای امر به او اعتماد می کنید؛ چون درون مغزتان اکسی توسین ترشح شده و به همین دلیل است که امید به زندگی در شما بالا می رود.
یک مادر بعد از زایمان و شیر دادن به نوزادش در عین ح-ال که سختی زیادی تحمل می کند اما امید به زندگی بالایی دارد و اعتماد در او بیشتر می شود. این هورمون ها همه در مرحله یک بالا می روند. در مرحله دو یعنی اتحاد و الصاق، میزان هورمون های دوپامین و اکسی توسین بسیار بالا می رود. یکی از دلایلی که اکسی توسین بالا می رود، ایجاد رابطه جنسی، ارگاسم و رسیدن به اوج لذت جنسی است.
اگر زن و شوهری با هم ارتباط جنسی داشته باشند و اوج لذت جنسی را تجربه کنند، در مغزشان اکسی توسین ترشح می شود و برای همین است که به هم معتمدتر هستند و به ادامه رابطه شان امید دارند؛ اما زوجی که بنا به اختلالات جنسی نمی توانند به ارگاسم برسند، بهانه جویی، ناامیدی و عدم اعتماد در آنها رشد می کند. پس می بینیم که اکسی توسین چقدر نقش مهمی در اتحاد و الصاق زوجین به هم ایفا می کند. همانطور که نقش آن را در وسواس نیز می بینیم.
تحقیقات نشان می دهند اگر فرد ارتباط خود با معشوقش را به سطح شناختی نیاورد و فقط بخواهد عشق زیستی را تجربه کند، بعد از سه سال رابطه اش به پایان می رسد؛ چون این هورمون ها سه تا چهار سال در مغز افراد بالا باقی می مانند و بعد از آن میزان آنها دوباره پایین می آید و به همین دلیل است که بیشتر جدایی ها و طلاق ها بعد از این مدت رخ می دهند. بعد از این مدت دیگر دو نفر نمی توانند صرفا به دلایل زیستی کنار هم بمانند.
در ابتدای مطلب گفتیم که نوزاد انسان نیاز به پدر و مادری دارد که از او مراقبت کنند و این پدر و مادر باید دلیلی داشته باشند که کنار هم باقی بمانند و به همین دلیل پدیده عشق به وجود می آید. اگر بشر بدوی را فرض کنید، می بینید که بچه سه یا چهار ساله دیگر می توانست از عهده زندگی خودش برآید و نیازی نبود که عشاق کنار هم باقی بمانندو او تنها با یکی از والدینش نیز می توانست بقا حاصل کند.
بعد از پایین آمدن هورمون ها در دوران عاشقی چه باید کرد؟
بعد از اینکه هورمون ها پایین آمدند، ما باید خودمان با آگاهی، شناخت و تمرکز روی رابطه، آن را به مرحله سوم که صمیمیت و تعهد است برسانیم. در غیر این صورت در ابتدا طلاق جنسی و بعد طلاق عاطفی و بعد از آن طلاق قانونی رخ می دهد. برای رفتن به مرحله سوم دیگر سطح شناختی و کورتکس مغز عمل می کند، نه لزوما سطح هیجانی و ساب کورتیکال یعنی زیرقشری مغز.
اینکه دو نفر چقدر با هم خاطرات مشترک دارند، پدیده ای به نام قدمت یک رابطه، پدیده دیگری به نام پیر شدن و از دست دادن جذابیت ها و کم شدن شانس جفت گزینی به طور واقعی موجب می شوند که دو نفر بخواهند همدیگر با بازشناسی کنند. طی این بازشناسی حالا دیگر فقط مفهوم زیستی آنها را کنار هم قرار نمی دهد بلکه مفهوم عاطفی و روانی که دیگر پخته شده موجب می شود آنها به سمت مهر اصیل و واقعی بروند و تجربه از هم بودی انسانی را که عشق نام دارد کنار خود داشته باشند.
در واقع عشق چیزی نیست جز ارضای نیاز و بستگی دارد که ببینیم نیاز ما چیست. اگر این نیاز صرفا فیزیولوژیک باشد ما عشق شهوانی را خواهیم داشت. اگر نیاز ما صرفا داشتن سرپناه و حمایت و مراقبت باشد، ما عشق کودکانه را خواهیم داشت و به والد مراقب نیاز داریم، نه معشوقی پخته. پس اگر به هرم مزلو و سلسله مراتب انسانی نگاه کنیم، می بینیم که ما در هر پله ای می توانیم عاشق شویم. در پله اول به دلیل نیازهای فیزیولوژیک، در پله دوم به دلیل امنیت و حمایت و پله سوم به دلیل تعلق، پله چهارم عزت نفس و پله پنجم شناخت؛ یعنی چقدر در پی درک مشترک دنیا و اصل زیبایی شناسی هستیم.
در چهار پله اول نیازهای کمبود را داریم، برای همین عشق در این مراحل چندان عشق والایی نیست اما وقتی انسان فرارونده را در انتهای هرم مزلو می بینیم، نیازهای شدن را می بینیم که این نیازهای شدنی آنقدر فرارونده هستند که دیگر کسی ما را از ترس نهمی رهاند، بلکه کسی سراغ مان می آید که ما با هم بودی کنار هم و تجربه عشق را داشته باشیم و آنجاست که عشق اصیل ایجاد می شود و هر دو نفر در عین تجربه استقلال شان، با هم بودن را یاد می گیرند و با هم زندگی می کنند.
پس عشق پخته، عشقی است که فرد به آن زمان داده، در این زمان طرف مقابلش را شناخته، قدمت میل به تکرار در او ایجاد کرده و توانسته است از منظر ساختار نورولوژیک در هماهنگی بین سمت راست مغز یعنی مغز شناختی و بخش های زیرین مغز تعادلی برقرار کند و معشوق را در کنار خود نگه دارد تا از هم لذت ببرند.
خواننده عزیزی که عاشق است و عشق خود را مقدس می داند، شاید با خواندن این مطلب دچار سوءتفاهم شود و فکر کند که عشق فقط برای ارضای نیازها یا شرایط فیزیولوژیک یا انتقال ناخودآگاه ایجاد می شود و به همین دلیل دچار ناکامی شود. به یاد داشته باشید پدیده عشق بسیار زیبا و باارزش است، اما هر آنچه که باارزش است، در مغز ما تحت تاثر عوامل «نیروالکتروکمیکال» شکل می گیرد. یعنی عصبی، الکتریکی و شیمیایی. نگاه ما به عشق در این مطلب از این جنبه است و آنچه در این فرصت در مورد عشق گفتیم تنها از جنبه علمی و زیستی بود.
نظر کاربران
دوره عشق و عاشقی واقعی گذشته. امروزه جوونا که سهله حتی بچه های ده یازده ساله هم با یه احساس خوشایند کوچیک و هیجان کاذب به تصور اینکه عاشقن قدم جلو میذارن.در عرض یک هفته فکر میکنن عاشقتر از اونا رو زمین نیست. هیچی از اخلاق و باطن و خوبیها و بدیهای هم نمیدونن و فقط تکیه به همون هیجان زودگذر میکنن. بعد از یه مدت کوتاهم میزنن به تیپ و تاپ همدیگه و فحش و توهین و در حالت آرومتر هم افسردگی و فکر میکنن شکست عشقی خوردن. اینا چیزاییه که به وفور میشه تو جامعه الان دید. و حتی درس گرفت ازشون. ولی درکل بنظرم اون تک و توک آدمایی که از رو احساس عمیق و پاک طی یه مسیر و رابطه سالم عاشق شدن و هرچی بیشتر میگذره بیشتر میفهمن واسه هم ساخته شدن احساس عاشقی خوبی رو تجربه میکنن. من خیلی خیییییلی دوست دارم تجربه کنم عاشق شدنو . نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه که شاید قسمتم نبوده و خدام نخواسته ولی تابه حال حسی به اسم عشق رو تو قلبم نسبت به کسی حس نکردم و خیلی دوس دارم عاشق بشم. البته میدونم دیر یا زود برای هرکسی پیش میاد و درکل امکان نداره آدم یه روز بالاخره عاشق نشه. و امیدوارم بحق امام حسین همه عاشقای واقعی بهمدیگه برسن و یا اگه بهم رسیدن تا آخر عمر ازهم جدا نشن و باهم بمونن :)
تشکر از مطالب خوبتون
پریسا خانم
با جمله ی اول واقعا موافقم
دوره ی عشق و عاشقی گذاشته.
به نظرم انسانیت مهم تراست از عاشقی.
انسان. بودن باعث میشه
همیشه حس خوب نوع دوستی و کمک به دیگران در خود زنده کنی و لبخند رضایت کسی. رو که بهش کمک کردی
و باعث شدی اون با کمک تو به خواسته هاش برسه
فرق نمیکنه حالا همجنس باشه یا غیر همجنس
الان در جامعه ی ما انسانیت و مهربان بودن خیلی کم شده
ن
عشق دروغی بیش نیس فقط جنس مونث رو میشکونه خرد میکنه اگرنه یه دختر13ساله چرا باید روحیه ی یه زن 30 ساله رو داشته باشه
پاسخ ها
باهاتون موافقم.