عشق ایرانی یا سندرم شترمرغ!
چرا ازدواج در نسل های قبل پایدارتر بود؟
در جامعه امروز برخلاف گذشته قبح طلاق ریخته. بسیاری از ازدواج ها خیلی زود به طلاق می انجامد به خصوص در مورد زوج هایی که خیلی عاشقانه و با شر و شور ازدواج می کنند.
یکی از مباحثی که او به طور تخصصی در سفر کوتاهی که به ایران داشت درباره اش صحبت کرد، «عشق ایرانی» بود که شد بهانه ای برای گفتگو اما نکته مهم در مورد ظریفکار این است که علی رغم بیست سال زندگی در خارج از ایران، شناخت عمیق او از جامعه ایران و مسائل و مشکلات آن (به خصوص مسائل جوانان) است...
در جامعه امروز برخلاف گذشته قبح طلاق ریخته. بسیاری از ازدواج ها خیلی زود به طلاق می انجامد به خصوص در مورد زوج هایی که خیلی عاشقانه و با شر و شور ازدواج می کنند. آیا آنها هیجانات جنسی را با عشق اشتباه می کنند و به طور کلی این پدیده را چگونه می توان تحلیل کرد.
- بحران جنسی در هر فرد ریشه در دوران بلوغ او دارد و به خصوص در دوران آگاه سازی او بر وظایفی که پدر و مادر خانواده در این زمینه دارند و مراحل رشد متفاوتی که کودک پشت سر می گذارد. به نظرم مشکل اصلی در جامعه ما بحران بلوغ است چون هر نوجوان با تغییرات عمده فیزیولوژیکی روبروست و هم با تغییرات روانی عمده. او باید از دوران کودکی خارج شود و به مرحله جدیدی در زندگی اش که مرحله حرکت و استقلال است برسد. به همین دلیل هیچ کدام از رفتارهایش تابع قوانین مشخصی نیست. سوال اول که مطرح می شود این است که در جامعه ما چه امکاناتی وجود دارد که نوجوانان ما بتوانند زیر نظر متخصصان مشاوره و روانشناس آموزش های سالم جنسی ببینند و مجبور نباشند این آموزش ها را از فضاهای مجازی یا دور از خانواده یا مدرسه آن هم به صورت پنهانی دریافت کنند. متاسفانه این امکان وجود ندارد.
معمولا خودشان یک نفر را به عنوان عشق و شریک انتخاب می کنند و اغلب هم انتخاب های شان نادرست است.
- نادرست و درست را الان نمی توان تعیین کرد چون در مرحله بلوغ امکان انتخاب درست نیست چون بدن و روان نوجوان دستخوش تحولات دائمی است ولی رفتار و راهنمایی درست در این دوران قطعا زمینه ساز انتخاب درست در آینده است.
مسئله دوم خانواده است. این که خانواده نوجوان جمع محور باشد یا فردمحور خیلی مهم است. خانواده ای که فردمحور باشد، در راستای فردمحوری اهرم های استقلال شخصیتی و عاطفی و گاه حتی جنسیتی را در اختیار فرزندش قرار می دهد. به عنوان نمونه وقتی فرزندش وارد مرحله بلوغ می شود و نیاز به معاشرت با جنس مخالف دارد، این اجازه را می دهند که تحت نظارت، یک معاشرت سالم صورت گیرد. بخش اساسی تر قضیه حتی در خانواده فردمحور که بسیار کم هستند - این است که نوجوان چقدر می تواند در فضایی آرام و بدون ترس به کنجکاوی های چه جنسی و چه غیرجنسی شان پاسخ بدهد. این در کشور ما نیست. ما اینجا پدیده ای به نام «پلیسوفووبی» داریم که هم شامل ترس از پلیس بیرونی است و هم ترس از پلیس درونی که مامور سانسور دائمی است.
واقعا اینطور نیست. الان شمار ارتباطات و میهمانی های به اصطلاح زیرزمینی و ... زیاد شده که دیگر نمی توان گفت ترسی از نیروی انتظامی یا قضاوت مردم وجود دارد.
- این دلیل بر این نیست که ترس وجود ندارد. همین قاچاق بودن این کارها دلیل ترس است. این یک استعاره است چون در خانواده هم این نگاه پلیسی هست. ما به صورت ناخودآگاه این ترس را داریم. ضمن این که تبعیض جنسیتی هم هست. روابط اجتماعی یک پسر خیلی پذیرفته تر از روابط اجتماعی یک دختر است. حالا اگر از همه این مسائل بسیار مهم مرحله بلوغ هم گذشتیم و فاکتور گرفتیم، می رسیم به پروسه تشکیل خانواده.
در این مرحله هیجانات ناشناخته با عشق اشتباه گرفته می شود...
- این همه هیجانات کنترل نشده از کجا می آید؟ از همین مرحله بلوغی است که درست از آن نگذشته ایم و ناقص طی شده چون نوجوان ما یاد نمی گیرد در مورد ویژگی های فیزولوژی بدنش چیزهایی را بداند و با بدنش راحت باشد، در نتیجه جوان ها دائما با این پدیده درگیرند و این درگیری در وجود آنها تولید اضطراب می کند. چه بخواهیم و چه نخواهیم، دستگاه شناختی جوانان دائما با این اضطراب تحت فشار است.
هیجانات جنسی از کجا می آیند؟ از آنجا که ما نمی توانیم به نیازهای عادی و سالم بدن مان پاسخ بدهیم. وقتی از اهرم های طبیعی تخلیه این انرژی بی بهره ایم باید با تجمع آنها در وجودمان مواجه بشویم. امکاناتی مثل ورزش که عموما بسیاری از نوجوانان ما امکاناتش را ندارند و بسیاری هم اهلش نیستند. خب این انرژی ها کجا تجمع می کند، در بخش جنسی، چرا؟ چون بیشترین تابو و حساسیت هم در این بخش است. همین که «جنس دیگر» برای دختران و پسران ما یک معماست.
آیا اینها تا دوران جوانی ادامه پیدا می کند؟
- بله، ضمن این که بسیاری از جوانان ما موقعی وارد بحث ازدواج می شوند که قصد می کنند از خانه جدا شوند و یکی از دلایل اصلی ازدواج برای خیلی از جوان ها اجازه پیدا کردن برای زندگی مستقل است و این که آزاد باشند در صورتی که اینها همه اش توهم است. اینها وارد پروسه ازدواج می شوند. در شش ماهه اول یکسری قواعد را رعایت می کنند و در نهایت پس از فرو نشستن آن هیجانات اولیه، بخش های پنهان و ناخودآگاه سر باز می کند. ضمن این که بعد از ازدواج دیگر خیلی از «بایدها» که قبل از ازدواج بود، دیگر نیست. به محض رد شدن از پل ازدواج دیگر طرفین ضروری نمی بینند خیلی از مسائلی را که قبل از ازدواج رعایت می کردند، رعایت کنند و این خودش باعث ناسازگاری و ایجاد اختلاف می شود.
در جامعه ما از کودک تا بزرگسال میزان توانایی های بالقوه تا توانایی های بالفعل بسیار زیاد است و ما می دانیم طبق قانون دستگاه روانی وقتی این فاصله بسیار زیاد می شود، میزان خشونت بالا می رود. یعنی وقتی ما توانایی مان را نتوانیم به ظهور برسانیم، دچار خشم می شویم و این خشم ها به خشونت آشکار و خشونت پنهان تبدیل می شود.
پس می توان نتیجه گرفت آنچه که یک جوان فکر می کند «عشق» است و او را وادار به عکس العمل های افراطی مثل فرار از خانه یا حتی خودکشی می کند و بعد از ازدواج و شش ماه زندگی مشترک، همه این باورها فرو می ریزد؛ هر چه هست، «عشق» نیست؟
- به نظر من صرف نظر از این که واژه «عشق» به خودی خود تعریف پذیر نیست اما اگر به خواهیم برایش چهارچوبی قائل شویم، می توان از آن به عنوان نوعی مسئولیت پذیری یاد کرد. وقتی به کسی می گوییم عاشق تو هستیم این یعنی مسئولیتش را در قبال تو می پذیریم و برعکس. این بخش در جامعه ما به هزار دلیل وجود ندارد.
چرا؟
- چون ما ابتدایی ترین اصول مسئولیت پذیری را نیاموخته ایم. نمونه بارزش مسئولیت پذیری شهروندی و البته ابزارهایش هم نیست. اگر همین امروز در یکی از خیابان های ما اتفاقی برای یک شهروند دیگر رخ بدهد کدام یک از ما حاضر است به عنوان یک شهروند دخالت کند؟
با موبایل شروع به فیلم گرفتن می کنیم...
- متاسفانه، این هم نشانه همان مسئولیت پذیر نبودن است. این مسئولیت نه زنانه است و نه مردانه. این بحث هیچ وقت در ما رشد پیدا نکرده چون الگوها و ابزارهایش را هیچ وقت نداشته ایم. من زمانی می توانم عشق مسئولیت پذیر را در زندگی ام پیاده کنم که حداقل نمونه آن را در پدر و مادر خودم دیده باشم. یعنی اگر ما قرار است شاهد بازی های عاشقانه نسبتا مسئولانه تری باشیم، باید صحبت از نسل های آینده بکنیم. آن هم به شرط این که این الگوها را امروز برایشان بسازیم.
ولی ازدواج در نسل های قبلی پایدارتر بود؟
- بله بود، به دلیل محدودیت هایی که وجود داشت. و به خاطر بحران هویتی کمتر. امروزه ما به سبب بحران های اقتصادی در سراسر جهان بحران هویت داریم و این بحران هویت را نسل پدران و مادران ما ندانستند. نداشتن ثبات شغلی باعث شده آدم ها حتی همکاری نداشته باشند که شش ماه با او کار کنند. خود افراد یک روز یک جا هستند، روز دیگر جای دیگر. همه چیز دائما در حال تغییر است. یعنی میزان انعطاف پذیری آدم ها برخلاف توانایی دستگاه روانی شان روز به روز باید بیشتر بشود. یعنی مدام شرایطی را تحمل می کنی که دوستش نداری و از حد توانت خارج است اما مجبوری آن را بپذیری و این باعث می شود آدم ها به هم بریزند و نسل جوان روز به روز بحران های عمیق تری را تجربه کند.
اما این بحران اقتصادی و عدم ثباتی که می فرمایید در کشورهای دیگر هم هست.
- اما توجه کنیم که از طریق اینترنت و شبکه های اجتماعی بچه های ما یک هویت کاذب اینترنتی هم پیدا کرده اند که از طریق همنشینی با افرادی در سراسر دنیا که نوعی هویت جمعی به هم ریخته دارند، به آنها هم سرایت می کند. نسل پدران و مادران ما این وضعیت را نداشتند. پدر یک خانواده نسل اندر نسل شغلی را داشت که هویت اجتماعی اش را تعریف می کرد اما امروز اینطور نیست...
امروز البته بسیاری از جوانانی که به سن ازدواج رسیده اند یا در خانواده های با فرزندان کم زندگی کرده اند یا تک فرزند هستند؛ چقدر از این بحران هایی که در ازدواج ها داریم معلول این شرایط است؟
- بخش قابل توجهی از این طلاق ها معلول خودخواهی های به وجود آمده ناشی از همین ماجراست. در نسل پدران و مادران ما هر خانواده چندین فرزند داشت. امکانات به تعداد نفرات تقسیم می شد. ضمن این که محدودیت ها و سنت ها باعث نوعی ثبات (اگر نه خیلی عمیق) می شد. باورهای اجتماعی هم آن زمان تفاوت داشت. امروز زنان ما پا به پای مردان کار می کنند اما درگیر بسیاری از تابوهای سنتی هستند.
زنان ما در این دوره از نظر هیجانات جنسی دچار بحران های بیشتری هستند چون پشتوانه تاریخی که باعث شده مردها در طول فرآیند تکامل و تقسیم کار و بر اساس ساختار روانی شان بین احساس و سکس بتوانند فاصله برقرار کنند. یعنی به جرات می توان گفت که شما در مردان به کرات می بینید مردی که هم در زمان عاشقی می تواند رابطه جنسی داشته باشد و هم در زمان تنفر هم با همسر رسمی اش و هم از طریق ارتباطات فرازناشویی بدون هیچ مشکلی ولی در زن های ما چون پیچدگی فرآیند تکامل جنسی در زنان، اینطور نیست و زن ها حتما باید عاشق کسی که با او رابطه برقرار می کنند باشند و این باعث آسیب روانی بیشتری برای آنها می شود.
با همه این صحبت هایی که کردیم و همه مقدماتی که باید باشد، اصلیث ترین مسئله، مسئله انتخاب است اما متاسفانه شاهدیم که انتخاب ها اکثرا درست نیست. الان خیلی از جوان ها بسیاری از دلایل عمده ای را که با وجود آن امکان زندگی مشترک پر دوام از بین می رود، می بینند اما باز هم از کنار آن می گذرند و وارد زندگی می شوند. شاید فکر می کنند مشکلی نیست، اگر نشد طلاق می گیریم! یا این که در طول زندگی طرف را عوض می کنیم؟! به نظر شما برای یک انتخاب خوب باید به چه فاکتورهایی توجه کرد؟
- به چند فاکتور، من همیشه به کسانی که تازه آشنا شده اند و قصد ازدواج دارند، می گویم حداقل شش ماه به صورت انفرادی یا در پروسه شناخت خودشان امکانی را فراهم کنند تا همه آنچه برایشان مهم است و به خصوص باورهایی که از تشکیل زندگی خانوادگی تا امروز داشته اند را به بوته آزمایش بگذارند.
مگر تنهایی می شود آن کار را کرد؟
- بله. در کلاس هایی که مربوط می شود به تجزیه و تحلیل خودشان بپردازند و مسلما بعد از این دوره شناختی که از خودشان، ایده آل هایشان و طرف مقابل پیدا می کنند، متفاوت است.
یعنی هر کس می خواهد ازدواج کند باید برای انتخاب بهتر در این کلاس ها شرکت کند؟!
- این یک توصیه است. فقط باید یک فضاهایی برای خودشناسی جوان ها قرار بدهیم. متاسفانه ما هیچ امکانی برای خودشناسی جوان هایمان فراهم نمی کنیم. چون بسیار مهم است که هر کس قبل از این که طرف مقابل را بشناسد اول خودش و نیازهایش را بشناسد و بعد طرف را محک بزند.
هر کس باید همه آن چه در طول زندگی از اطرافش گرفته مثل تصوراتش از مسئولیت پذیری، زیبایی طرف مقابل و به ویژه انتظارات جنسی را بسنجد و به خودش جواب بدهد یا به مشاور بگوید و بعد از شناخت اینها در خودش اینها را در طرف مقابل محک بزند. در جامعه ای مثل ایران، این خودشناسی ضرورت بیشتری دارد.
دومین فاکتور مهم شناخت امنیت شغلی و اقتصادی است. هر قدر این بحث ضعیف تر باشد، تمایل به پایه ریزی یک ازدواج درست کمتر است. چرا ما امروز با پدیده ای به نام ازدواج سپید مواجه ایم چون اکثر اینها جوان هایی هستند که به سبب عدم ثبات اقتصادی، پول کافی برای اداره یک زندگی ندارند.
منظور من از این سوال ویژگی های دو نفری بود که با هم برخورد می کنند. چه نشانه هایی می تواند ما را به سمت شناخت بیشتر هدایت کند یا چه نشانه هایی را می توان به عنوان علامت هشدار به عنوان زنگ خطر در طرف مقابل جستجو کرد و در صورت مشاهده آن دقت بیشتری کرد و زمان بیشتری برای معاشرت اختصاص داد؟
- نخستین اصل برقراری یک دیالوگ خوب است. این که بتوانی با طرف مقابل خوب حرف بزنی و خوب هم شنونده حرف هایش باشی. یافته های عصب شناسی می گویند فراگیری زنان از طریق گوش دادن و توانایی شان در انتقال مفاهیم از طریق حرف زدن بسیار بیشتر و با دقت تر از مردان است. مردان بیشتر از طریق چشم ارتباط برقرار می کنند و تصاویر در ذهن شان می ماند.
در جامعه ما دختران و پسران وقتی وارد یک دیالوگ می شوند و می بینند به نتیجه نمی رسند با خودشان فکر می کنند، خب وقتی صمیمی تر شدیم و یا ازدواج کردیم، طرف مقابل را طبق نظر خودم تغییر می دهم اما در بهترین حالت، طرف مقابل حتی ده درصد تغییر نمی کند.
در مواقعی می بینیم که دو نفری که خیلی هم عاشق هم هستند از یک حالت خاص در پیش و پس زا ازدواج دو تعبیر مختلف دارند. مثلا توجه غیرعادی و کنجکاوی مرد نسبت به رفتارهای زن پیش از ازدواج حمل بر عاشق بودن یا غیرتی می شود اما بعد از ازدواج می شود «محدودیت» و آزار؟ آیا نشانه هایی وجود دارد که با وجود آنها باید احتیاط بیشتری به خرج داد؟
- یکی از مسائل مهم این است که وقتی احساسات عاشقانه قلیان کرد باید کمی به آ« زمان داد تا ته نشین بشود و بعد ببینیم آیا می شود با این حس ازدواج کرد. هر چند که آنچه ما به آن سوگواری عشق می گوییم به دختران بیشتر ضربه می زند که البته ضربه کوچکتری است به نسبت طلاقی که در اثر انتخاب اشتباه پیش می آید. یکی از آیتم هایی که زنگ خطر است این است که وقتی می بینیم طرف با من تفاوت های بسیاری دارد، به این تغییرات توجه کنم و فکر نکنم قرار است من مشاور و روانشناس او باشم و این یک زنگ خطر جدی است. باید صبر کرد و یا نهایتا ارتباط را قطع کرد چون اصل بر این است که انسان ها را نمی شود تغییر داد.
اما آیا آن اخلاق هایی که با اخلاق من تفاوت دارد لزوما بد است؟
- نه، ولی می تواند باعث اختلافات زودرس بشود. ضمن این که نشانه های دیگری هم هست. ما امروز در جامعه ای زندگی می کنیم که پر از انواع تضادهاست، جامعه ای که بین فردگرایی و ورود به سنت پل می زند. جامعه ای که خیلی از افراد برگشت به سنت را راه حل می بینند ولی این در جامعه همراه با تضاد است یعنی جامعه ما در این مرحله گذار بسیاری تضادها را در خودش تجربه می کند. در چنین جوامعی با نوعی اختلال مواجه ایم به نام «شخصت مرزی». خیلی جالب است این افراد را می توان شناخت و این که ببینیم آیا طرف ما فردی دارای این نوع اختلال روانی است یا نه.
اولین مشخصه چنین افرادی تزلزل احساسی است، یعنی یک لحظه با دوستت کاملا خوبی، یک ساعت دیگر اخلاقت کاملا فرق می کند. آیتم بعدی این است که فرد همه چیز را سیاه و سفید می بیند، یعنی هر چیزی در نظر او یا خوب خوب است یا بد بد. مشخصه دیگ راین نوع افراد نحوه خرج کردن آنهاست که یا بی رویه خرج می کنند یا به شدت خسیس هستند. این را به راحتی می توان دید. مشخصه دیگر این افراد نوع رانندگی است. این افراد در هنگام رانندگی مدام خط عوض می کنند، به دیگران بد و بیراه می گویند... آیتم دیگر هیجانات جنسی است.
یعنی در حد دست دادن یا در زمان عقد در نوازش طرف با مواردی برخورد می کنی که برگرفته از فیلم های پورنوست. هر فرد باید از خودش و نیازهایش شناخت داشته باشد. وقتی این دو تا با هم درخواست ها و سطح شناخت جنسی شان تفاوت داشته باشد، یک طرف، طرف دیگر را وادار به پذیرش یکسری مسائل در این زمینه می کند که این فاجعه است.
و البته خیلی از طلاق ها به سبب همین عدم شناخت درست از نیازهای جنسی خود و طرف مقابل است.
- دیدن فیلم های پورنو که متاسفانه امروز بسیار زیاد است و وجود نداشتن آموزش های درست در این زمینه علت اصلی است. حتی نمونه هایی هست که یکی از طرفین دچار سردمزاجی است و طرف مقابل حتی برای درمان او صبر نمی کند و حاضر نیست وقت بگذارد و بلافاصله طلاق می گیرند و اینها آمار بسیاری را در طلاق ها تشکیل می دهند.
یا اگر خانم ها به همسرشان مشکل جنسی او را گوشزد کنند طبق تابوهای اجتماعی انگ های دیگری به او می چسبد. یا اگر آقا مشکل داشته باشد، خانم اول شک می کند که او حتما رابطه فرازناشویی دیگری دارد، به جای آنکه به سکس تراپی مراجعه کنند و درمان بشوند.
مشخصه بعدی که باید به آن توجه کرد ترس و اضطراب از ترک شدن است و این که وابسته بودن در کوچکترین کارهاست. مسئله دیگری که باید به آن دقت کرد خودزنی ها و اقدام به خودکشی است که ممکن است طرف مقابل آن را حمل بر عشق کند ولی در واقع اینها نشانه بیماری حاد است چرا که زمینه بیشتر این نوع رفتارها عذاب وجدانی است که خودآگاه یا ناخودآگاه نسبت به پدر و مادر یا نامزد در فرد ایجاد می شود، به خصوص در مواردی که نمی توانی احساساتت را بیان کنی.
خودکشی های نمایشی یا اقدام به خودکشی های سبک نمایشی، در واقع به این معناست که از تو متنفرم اما ترکم نکن یا ترکت می کنم قبل از آن که تو ترکم کنی. وجود یکی از این نشانه ها در فرد مقابل باید ما را وادار به مکث و فکر بیشتر و احتیاط کند.
عشق، مسئولیت پذیری یا هر اسمی که روی آن می گذاریم در هر جای دنیا ویژگی های خودش را دارد. آیا می توان ویژگی های مشخصی برای عشق ایرانی تعریف کرد؟
- ببینید زبان عشق یعنی علاقه و مهر یک زبان بین المللی است اما نحوه بروز و ابراز آن در جوامع مختلف فرق می کند. عشق ایرانی، عشقی است که مسئولیت پذیری در آن کم است. در عشق ایرانی سندرم شترمرغ را شاهدیم که در سایر کشورهای دنیا من ندیده ام.
درباره این سندرم بیشتر توضیح می دهید؟
- این که به اقتضای منفعت ما مدرن می شویم یا سنتی و این را ما در زنان نسل جدید به صراحت می بینیم. وقتی صحبت از ازدواج است، مهریه وارد ماجرا می شود و توقع از مرد برای گرداندن کل زندگی و در واقع خواسته های یک زن سنتی اما وقتی قرار است با دوستانش به کافی شاپ برود، تنهایی به مسافرت برود و ... یک زن مدرن است؟! من ارزش گذاری نمی کنم ولی اینها وجود دارد.
آیا مردان ایرانی دچار این سندرم شترمرغ نیستند؟
- چرا ولی درجه اش بسیار کمتر از زنان است. در مرد ایرانی فقط یک نکته تاریخی هست که جدید هم نیست، آن هم علاقه به داشتن حریم امن خانه و شیطنت های گهگاهی است.
آیا کارا نبودن قوانین در این زمینه موثر نیست؟
- آسیب پذیر بودن زنان در برابر قوانین و سیستم اجتماعی این ضرورت را متاسفانه ایجاد کرده اما در مردان این ضرورت کمتر است چون قوانین ما بیشتر مردانه است. عشق ایرانی هیجانی است و این که مسئولیت ناپذیر است یعنی هنوز به مرحله بلوغ نرسیده چون فرد فرد ما مسئولیت پذیری اجتماعی نداریم.
و این خیلی مهم است و بارزترین ویژگی عشق ایرانی این عدم مسئولیت پذیری است و یک مشخصه دیگر این که عشق ایرانی هنوز یاد نگرفته که به این برسد که عشق هم یک قرارداد است در چارچوب خانواده که بخش هایی از آن می تواند از قبل تعریف شده باشد و اینها شامل اصولی است که وجود دارد. آنجا که قرار است یک خانواده تشکیل شود، آن خانواده هم یک نهاد است که مثل هر نهاد دیگری پایه هایش باید بر اصول واقعی و مشخص بنا بشود.
انتقام یک پدیده جهانی در عشق است اما ظاهرا شکل آن در جامعه ما فرق کرده؟
- بله، حرف بسیار درستی است. به دلیل محدودیت های تاریخی که در مورد زنان ما اتفاق افتاده، خشم پنهان امروز در زنان جامعه ما بسیار قوی تر از مردان عمل می کند. این مسئله جدی است که باید آسیب شناسی بشود. حتی جنایاتی که توسط زنان اتفاق می افتد، شکل وحشیانه تری دارد.
نظر کاربران
دلیل عمده سوختن وساختن دیگر معنی ندار جوان ها فکر می کنند یک بار به دنیا نخواهند امد چرا با عذاب وخیانت ودوست نداشتن وسردی زندگ کنند
عالی بود
از ترس حرف مردم ....سوختن و ساختن که افتخار نداره بابا
پایدار نبوده جانم به زور تحمل کردن و ساکت شدن و سوختن و ساختن مادرهای بیچارمون پای مردهای قلدر بوده که از ترس مطلقه شدن یا صبر بیش از اندازشون بوده که آخرشم به صدتا درد و مرض عحیب غریب ختم شده. افتخار نداره که. همه زنهایی که خوب موندن هیچ وقت ازدواح نکردن