در بازی پول چگونه برنده شویم
حواست به کسب و کار خودت باشد
من در زمان رشد، دو پدر داشتم. پدر فقیر من که پدر واقعی ام بود، یک بازیکن منفعل در بازی پول بود و همیشه یک قدم عقب بود. پدر پولدارم، پدر بهترین دوستم، یک بازیکن مطلع بود که همیشه حرکت بعدی را پیش بینی می کرد.
2 یادداشت جدید از رابرت کیوساکی
تصور کنید که بازیکنی در یک بازی هستید. در این بازی، شما در جایی قرار داده شده اید که هیچ یک از قوانین آن را نمی دانید. به علاوه، شخصی که بازی را می گرداند می تواند هر زمانی که می خواهد و بدون هیچ هشداری، قوانین را تغییر دهد. دقیقا زمانی که فکر می کنید می توانید آن را تصور کنید، مجبورید راه کاملا جدیدی را برای بازی بیاموزید.
اکنون بپرسید، آیا شانس زیادی برای برنده شدن دارید؟
البته، پاسخ منفی است. احتمال بسیاری زیادی وجود دارد که به این نکته فکر کنید که این یک بازی وحشتناک است- بازی ای که هرگز وارد آن نخواهید شد. اما مشکل اینجاست: این همان بازی ای است که هر روز در حال انجام دادن آن هستید.
این بازی پول نامیده می شود
در این بازی، سران بازی- بانک های مرکزی- در حال تغییر مدام قوانین هستند. چه با افزایش نرخ سود، چاپ پول و... همیشه در حال کشیدن اهرم ها هستند. افراد متوسط و فقیر همیشه نقش شکست خورده ها را دارند. پولدارها همیشه یک پله بالاترند.
من در زمان رشد، دو پدر داشتم. پدر فقیر من که پدر واقعی ام بود، یک بازیکن منفعل در بازی پول بود و همیشه یک قدم عقب بود. پدر پولدارم، پدر بهترین دوستم، یک بازیکن مطلع بود که همیشه حرکت بعدی را پیش بینی می کرد. در سال ۱۹۹۵، پدر فقیر مدام می گفت: «برو مدرسه، نمره های خوب بگیر و شغلی امن پیدا کن».
از طرف دیگر، پدر پولدارم همیشه می گفت: «حواست به کسب و کار خودت باشد». پدر فقیرم هرگز فکر نکرد که سرمایه گذاری اهمیت داشت. او می گفت: «بخش خصوصی و دولت مسوول بازنشستگی و نیازهای پزشکی تو هستند. یک برنامه بازنشستگی بخشی از بسته منافع توست و حق توست.»
پدر پولدارم می گفت: «حواست به کسب و کار خودت باشد.» پدر فقیرم به مردی خوب و کوشا بودن باور داشت. او می گفت: «کاری پیدا کن و از نردبان عناوین شرکت بالا برو. به خاطر داشته باشد که شرکت ها از افرادی که زیاد دور خود می چرخند، خوش شان نمی آید. شرکت ها به ارشد بودن و وفاداری افراد پاداش می دهند.» پدر پولدارم می گفت: «حواست به کسب و کار خودت باشد.»
پدر پولدارم بر این باور بود که تو باید همیشه با ایده هایت در چالش باشی. پدر فقیرم باور قوی داشت که تحصیلاتش بسیار ارزشمند بوده اند و مهم ترین چیز بوده اند. او به نظریه پاسخ درست و غلط باور داشت. پدر پولدارم عقیده داشت که دنیا مدام در حال تغییر است و ما باید همیشه در حال یادگیری باشیم. پدر پولدار به پاسخ درست غلط باور نداشت. او به پاسخ های قدیمی و جدید باور داشت.
امروز، رفتن به مدرسه و نمره خوب گرفتن، به جای داشتن شغلی امن، منجر به قرض فلج کننده می شود. امروز، هیچ کس از دولت یا کسب و کارها انتظار ندارد که مراقب بازنشستگی یا مزایای درمانی اش باشد. امروز، شرکت ها مدام افراد را تعدیل می کنند. آنها به وفاداری و ارشد بودن پاداش نمی دهند و تنها راه بالا رفتن از نردبان عناوین این است که به سمت پله بعدی چشم داشته باشیم و به سمت پله بالاتر بجهیم.
امروز، قوانین پدر فقیرم قدیمی هستند اما قوانین پدر پولدارم هنوز باقی مانده اند. «حواست به کسب و کارت باشد.» نمی دانم فردا چه اتفاقی خواهد افتاد. هیچ کس نمی داند. اما یک چیز را می دانم. اگر می خواهید در زندگی موفق باشید و بازی پول را ببرید، باید با یادگیری و سازگاری مداوم، «حواس تان به کسب و کارتان باشد». هر چیزی کمتر از آن راهی به سوی شکست است.
دلیل شماره ۱ شکت کارآفرینان
تسلط بر خود به منظور تسلط بر آینده
هیچ چیز خاصی در کارآفرین بودن وجود ندارد. درواقع، هر کسی می تواند برای خودش یک کارآفرین باشد. در همسایگی ما، دو کودک، ایستگاه لیموناد راه انداختند. آنها کارآفرین هستند. آقایی هست که هر هفته می آید و کارهای مربوط به حیاط خانه ام را انجام می دهد. او یک کارآفرین است. همین در مورد چندین مقاطعه کاری که من به عنوان مشاور از آن ها در تجارتم استفاده می کنم هم صدق می کند. آنها هم کارآفرین هستند. مشکل بیشتر این افراد کارآفرین بودن نیست بلکه فراتر رفتن از خوداشتغالی است.
هر کارآفرینی باید از جایی آغاز کند. من هم از خوداشتغالی آغاز کردم. اما به سرعت دریافتم که اگر می خواهم رشدی در خودم یا کسب و کارم ایجاد کنم، چیزی باید تغییر کند. برای حرکت از خودم تنها به سوی داشتن صدها کارمند، باید مهارت های مختلفی می داشتم.
مهارت فروش
ابتدا، باید می آموختم که چگونه بهتر بفروشم، می دانستم که اگر می آموختم چگونه بفروشم، می توانستم مهارت هایی را که برای رشد کسب و کارم نیاز دارم بیاموزم. به منظور جلا دادن این مهارت، کار با زیراکس را آغاز کردم که مرا مجبور کرد به عنوان یک فروشنده رشد کنم وگرنه اخراج می شدم. من آن شغل را قبول نکردم تا از نردبان ترقی شرکت بالا بروم. من کار کردم که یاد بگیرم. همچنین برای شرکت در امور خیریه وقت گذاشتم و برای جمع کردن اعانه با افراد تماس می گرفتم. از این کار متنفر بودم اما می دانستم که به آن نیاز دارم. توانایی امروزم در فروش ارتباط مستقیم با سرمایه گذاری آن روزهایم روی خودم دارد.
مهارت راهبری کسب و کار
دوم، می دانستم که اگر شرکتم رشد کند، باید کارمندانی استخدام کنم. مدیریت خود به اندازه کافی مشکل هست، چه برسد به مدیریت دیگران. یکی از مشکل ترین دوره های رشد یک کارآفرین، یادگیری نحوه راهبری کسب و کار، مدیریت و ازدیاد افراد است. وقتی بر این مهارت تسلط یافتید، می توانید رشد گسترده ای داشته باشید. دامی که بیشتر کارآفرینان در آن گرفتار می شوند این است که فکر می کنند در همه چیز مهارت دارند و باید همه کار انجام دهند. آنها به افراددیگر و کسب و کارشان اعتماد نمی کنند.
حقیقت این است که آنها اصلا متخصص نیستند و به احتمال قوی نمی توانند همه کارها را انجام دهند. بیشتر این احتمال وجود دارد که شما یک یا دو مهارت دارید که باید آنها را توسعه دهید و بر آنها تمرکز کنید. ایجاد یک گروه متخصص، راه رشد یک کارآفرین در کسب و کار خود است. داشتن کارکنانی که بتوانید به آنها اعتماد کنید و کارشان بر روی آنچه شما انجام می دهید به آنها این امکان را می دهد که در کسب و کار شما کار کنند و شما هم روی کسب و کار خود کار کنید. همان گونه که پدر پولدار گفت: «کسب و کار و سرمایه گذاری یک ورزش گروهی است.» خوشبختانه برای من، پدر پولدارم روی من سرمایه گذاری کرد و بسیاری از درس های راهبری کسب و کار را به من آموخت. این امر در مورد اهمیت داشتن یک راهنما مربعی قانعم کرد.
بدون آموزش خود، سعی نکنید کارآفرین باشید.
ارسال نظر