خانه خاطره ها
چیدمان آنتیک آپارتمان «مسعود فروتن»
خانه مسعود فروتن پر از قصه است؛ يك آپارتمان كوچك با چيدماني كاملا آنتيك كه شما را ياد داستانهاي قديمي مياندازد.
مجله منزل - ایمان جلیلی: در آسانسور كه باز ميشود، آرام و ساده كنار ورودي آپارتمانش ايستاده. يك عينك كائوچويي به قول خودش «مد امسال» به چشم زده و يك لبخند «قديمي» روي صورت دارد. اين تركيب «مد امسال» و «قديمي بودن» را به محض وارد شدن به خانه هم احساس ميكني. مجموعهاي از رنگهاي گرم در كنار خردهريزهاي آنتيكي كه كاملا معلوم است با وسواس از بين بينهايت جنس عتيقه انتخاب شدهاند و حالا اينجا در آپارتمان ۸۰ متري مسعود فروتن، كنار او زندگي ميكنند.
وقتي روي مبل سه نفره بنفشرنگ توي هال مينشيني دلت ميخواهد با آن صداي خاص برايت خاطره تعريف كند. انگار خودش هم اين را خوب ميداند. وقتي با ليوان شربت سكنجبين مينشيند روبهرويت، بدون مقدمه ميرود به سالهاي دور. كارگردان و مجري برنامه «يادگاري» براي تكتك چيزهايي كه اينجا كنار هم چيده «قصه» دارد. براي شنيدن قصههاي آپارتمان كوچك مسعود فروتن در يكي از برجهاي قديمي آتيساز، مهمان او باشيد.
اينجا پاتوق اول صبحهاي من است. در آشپزخانه يك گوشه دنج براي خودم درست كردهام. همينجا صبحانه ميخورم. اين سماور زغالي را بعد اينكه خريدم دادم برقياش كردند كه ازش استفاده كنم. تا حالا چيزي نخريدهام كه ندانم ميخواهم باهاش چهكار كنم.
بشقابها همه آنتيك هستند. هركدام از اين تابلوها هم براي خودشان داستان دارند. آن تابلوي بسمالله كار آقاي اميرخاني است. هميشه دوست داشتم يك تابلو خط از او در خانهام داشته باشم. روي آن يكي هم نوشته «خداوندا مرا آن ده كه آن به» خط آقاي كرمي است و اين جمله را خيلي دوست دارم.
من به اين چيدمان ميگويم «كوپهاي». دو تا مبل سهنفره عين هم خريدهام و گذاشتمشان روبهروي هم. آدمها روبهروي هم معاشرت ميكنند. وقتي شما مبلها را دور ميچينيد مجبورند سرشان را بگردانند تا شما را ببينند اما اينجوري شش نفر ميتوانند راحت روبهروي هم بنشينند و با هم گپ بزنند. صميميتر نيست؟
«مژده وصل تو كو كز سر جان برخيزم» اين تابلو را خانه دوستم ديده بودم. هميشه آن را كنار ديوار ميگذاشت. من هم هميشه گير ميدادم كه چرا آن را به ديوار نمیزنی. يك روز زنگ زد و گفت بيا امانت ببرش. بعد كه زدمش به ديوار اينجا بهش زنگ زدم و گفتم پسش نميدهم.
سريال «همه بچههاي من» مرضيه برومند را يادتان هست؟ من آنجا كارگردان تلويزيوني بودم. وقتي ضبط تمام شد، گفتم اين پردهها را برميدارم، لطفا پولش را با من حساب كنيد. اما خانم برومند آنها را به من هديه داد. خيلي دوستشان دارم. رنگ پرده زيري و رويي با هم ست نيست اما تركيبشان حس لطافت به آدم ميدهد.
قديميها لباسهايشان را توي اين مفرشها ميگذاشتند. من دادم تويش چوب كار گذاشتند و تبديل شد به يك صندوقچه. الان لباسهاي زمستانيام را در آن ميگذارم. وقتي هم مهمان دارم به عنوان مبل ازش استفاده ميكنيم. اين كوسن رويش هم از يك جاجيم قديمي كه مادرم بهم هديه داده بود، درست كردم. جاجيم بزرگ بود و در خانه جا نميشد. من هم از تويش چند تا كوسن درآوردم. دوتايش اينجاست، بقيهاش را هم دادم به بچههاي فاميل كه يادگار مادرم در خانه آنها هم باشد.
وقتي مهمان دارم تلويزيون روشن نميكنم. دلم ميخواهد توي پذيرايي با مهمانم معاشرت كنم. اين گوشه يك مبل دونفره دارم، هروقت تنها باشم براي خودم مينشينم تلويزيون نگاه ميكنم. اندازه تلويزيونم هم طبيعي است. نميفهمم چرا بعضيها براي يك آپارتمان كوچك تلويزيون ۵۰ اينچي ميخرند!
آشپزخانه اپن مال ناهار خوردن نيست. غذا را بايد روي ميز خورد. يك ميز چوبي قديمي و جمع و جور پيدا كردهام كه ميشود شش تا صندلي دورش چيد. صندليها هم لهستاني و قديمي هستند. روميزي هم رويش تاريخ دارد؛ مال سال ۱۲۵۱ است!درست ۱۴۰ سال پيش! وقتي اينجا با دوستانم دور هم شام ميخوريم، ميگويند:« اين روميزي را جمع كن، حيف است.» در جوابشان ميگويم: «جمع كنم، چهكارش كنم؟» آدم بايد از چيزهايي كه دارد استفاده كند.
این را عروس های ترکمن می گذارند روی سرشان. وقتی دیدم خیلی خوشم آمد، یکی خریدم و به عنوان آویز در ورودی آشپزخانه نصب کردم.
حرفهاي خاص آقاي خاص درباره خانهاش
در كوچه پسكوچههاي كودكي
مسعود فروتن اهل قصه است. براي همين هم وقتي در خانهاش مهمان ميشوي نميفهمي زمان چطور ميگذرد. ميگويد اين دكوريهاي آنتيك شخصيت دارند، شناسنامه دارند و براي همين است كه اين همه سال ماندگار شدهاند. «مث آدمي ميمونن كه ۶۰ سالشه و كلي حرف داره واسه گفتن.» و خود فروتن هم درباره خانه كوچكش كلي حرف دارد براي گفتن.
تيتر نام يكي از كتابهاي مسعود فروتن است؛ كتابي كه شامل مجموعه داستانهای كوتاهي از دوران كودكي اوست.
«من ۲۰ سال است كه اينجا زندگي ميكنم. قبلش در مجتمع زندگي نكرده بودم اما اينجا براي يك آدم تنها خيلي جاي خوبي است. ميتواني با خيال راحت در خانه را قفل كني و بروي دنبال كارهايت. وقتي هم نيستي كتابها و نامههايت را تحويل ميگيرند. خوبي زندگي در اينجور مجتمعها اين است كه هم ساكنانش با آپارتماننشيني آشنا هستند و هم فضاي بيروني مناسبي دارد. الان من حس ميكنم در آپارتماني زندگي ميكنم كه وسط يك باغ است.»
«زياد ميروم جمعه بازار. جمعه بازار بهم آرامش ميدهد. مثل ورق زدن آلبوم ميماند. خيلي از اين وسايل قديمي را آنجا پيدا كردم. چند تا دوست هم آنجا دارم كه هروقت ميروم چيزهاي تازهاي را كه آوردهاند نشانم ميدهند.»
«يك كار خوبي در يزد كردهاند. اين خانههاي سنتي را بازسازي كردهاند و تبديل شده به هتل. يك سفر رفته بودم يزد و مهمان يكي از همين هتلها بودم. وسايل توي اتاق كاملا ايراني بود. وقتي وارد محوطه هتل شدم، حس خوب بچگي بهم دست داد. شب تا صبح هم خواب خانه بچگيام را ديدم.»
«يك دوستي داشتم كه هميشه ميگفت: «مال سفيد، مال روز سياهه» من خيلي اين تفكر را قبول دارم. آدم بايد از وسايلي كه دارد براي راحتياش استفاده كند. وقتي هم خراب شد مياندازي دور و يكي ديگر ميخري.»
«هر كدام از وسايلي كه اينجا ميبينيد، دانهدانه فراهم شده و به هركدامشان هم علاقه خاصي دارم. اين علاقه به مهمانانم هم منتقل ميشود. هيچكس در خانه من احساس غريبگي نميكند.»
نظر کاربران
چه انسان مرتب و با ذوقی آدم از این خونه حظ می کنه خوش به حالت
این خونه برا سلیقه من زیادی شلوغه ولی ادم مرتب و منظمیه معلومه
سلیقه های افراد قابل احترامن ولی دلگیر و شلوغ بود