داستان واقعی؛مادر با ازدواجشان مخالف است
گاهی اوقات درست زمانی كه ۲ جوان به این نتیجه میرسند كه از هر نظر برای هم مناسب هستند و میتوانند زندگی مشترك خوبی داشته باشند خانوادهها سد بزرگی برابر آنها میشوند، این همان اتفاقی است كه برای سپیده و دانیال افتاد...
برترین ها: سپیده و دانیال بعد از مدتی آشنایی با یكدیگر به این نتیجه رسیدند به درد زندگی با هم میخورند و از این موضوع خوشحال بودند و در رویای ساختن یك زندگی ایدهآل بودند اما این آغاز یك ماجرای جدید بود چون مادر سپیده مخالف این ازدواج بود و بهنظر میرسید راضی كردن او كار سادهای نیست؛ اتفاقی كه شاید برای خیلی از زوجهایی كه تازه اول راه ازدواج هستند، پیش بیاید. مادر سپیده به نوعی خود را مالك دخترش میدانست و نمیخواست او را از دست بدهد. او برای بهاصطلاح از دست ندادن سپیده دلایل زیادی میآورد؛ از اینكه قد دانیال كوتاه است تا... فكر میكنید این ۲ جوان چه باید میكردند؟
سپیده گفت: «من از یك طرف نمیخواهم در مقابل خانوادهام قرار بگیرم و از طرف دیگر نمیخواهم دانیال را از دست بدهم چون ما فكر میكنیم خیلی برای هم مناسب هستیم ولی مادر من به هیچ عنوان این را قبول نمیكند.» در واقع بعد از اینكه خواستگاری انجام شده، مادر سپیده گفته دانیال به درد تو نمیخورد و نمیتواند تو را خوشبخت كند و مرد زندگی نیست و...
از سپیده خواستم بگوید مادرش دقیقا از چه مواردی ایراد میگیرد؛ سپیده گفت: « یكی از ایرادهایی كه مادرم مطرح میكند این است كه ما همسن هستیم و او فكر میكند همسر من باید از من بزرگتر باشد تا بتواند مسئولیت یك زندگی را بهعهده بگیرد.» این در حالی بود كه دانیال و سپیده هر ۲، ۲۷ ساله بودند و در این سن افراد از حالت هیجانی و احساسی تصمیم گرفتن دور شدهاند و تمركز بر این فاكتور كمی عجیب بهنظر میرسید.
ایراد دیگری كه مادر سپیده مطرح كرده بود، این بود كه دانیال از نظر مالی وضعیت خیلی خوبی ندارد اما مشكل بعدی قد دانیال بود كه البته همقد سپیده بود و مادر سپیده معتقد بود اگر سپیده بخواهد كفش پاشنه بلند بپوشد از دانیال بلندتر میشود و این اصلا جلوه مناسبی ندارد. لاغری دانیال مسئله دیگری بود كه از نظر مادر سپیده قابل چشمپوشی نبود. این مورد باعث تعجب من شد چون من دانیال را از نزدیك میدیدم و بهنظرم وضعیت جسمانی او طبیعی بود.
به پیشنهاد من و با توافق سپیده و دانیال موضوع مخالفت مادر سپیده را موقتا كنار گذاشتیم و قرار شد بسنجیم آنها چقدر برای هم مناسبند. به آنها گفتم: «من برای احساس و انتخاب شما احترام قائلم اما بعضی وقتها دخترها و پسرهای ما ابزارهای درستی برای انتخاب هم ندارند و ممكن است این انتخاب یك انتخاب هیجانی و احساسی باشد كه بعدها منجر به شكست شود.» خوشبختانه هر 2موافقت كردند و ما سنجش را شروع كردیم. در مصاحبههای فردی كه من با دانیال و سپیده داشتم به مرور زمان و با انجام تستهای مربوطه به این نتیجه رسیدم مشكل بزرگی كه باعث شك من برای ادامه ارتباط شود و من را به این نتیجه برساند كه این 2 برای هم مناسب نیستند، وجود ندارد. درست است كه بیشتر مشاوران خانواده اعتقاد دارند پسر بهتر است برای ازدواج حداقل 3 سال بزرگتر از همسرش باشد ولی سن در كنار فاكتورهای دیگر سنجیده میشود. سنجش من روی دانیال نشان داد با توجه به اینكه او زود وارد بازار كار شده و درسش را در حالی میخوانده كه توأم با آن كار هم میكرده، نشان میدهد سن عقلی خوبی دارد و بهاصطلاح عاقل است. در كل سنجشهایی كه صورت گرفت نشاندهنده این بود كه این 2 نفر تا حدود زیادی به هم نزدیك هستند و تفاوت بزرگ و عمیقی برای تأمل وجود ندارد.
بعد از اینكه این مرحله به پایان رسید، من بهعنوان مشاور آنها به این نتیجه رسیدم كه دانیال و سپیده تقریبا با هم هماهنگ بوده و برای هم مناسبند. اینجا بود كه خواستم موشكافانه علل مخالفت شدید مادر سپیده را جستوجو كنم. فاكتورهایی كه مادر سپیده به آنها اشاره كرده بود بیشترشان شكل بهانه داشت. من از سپیده خواستم مادرش را به جلسه مشاوره دعوت كند اما مادر سپیده مخالفت كرد. در این مرحله مجبور شدم از تاكتیكی برای آوردن مادر سپیده به اتاق مشاوره استفاده كنم كه خوشبختانه جواب داد؛ من از سپیده خواستم با مادرش مطرح كند كه من هم بهعنوان مشاوربه مناسب بودن آن ۲ برای هم كمی شك كردهام و به دیدگاه مادر سپیده بیشتر نیاز دارم. این موضوع باعث شد مادر سپیده با میل و رغبت وارد اتاق مشاوره شود. ما با هم شروع به صحبت كردیم و من از او خواستم از زاویه دید خودش موضوع مخالفتش را بیان كند.
مادر سپیده گفت: «من 54 سال دارم و مسائل زیادی در زندگیها دیدهام. هر مادری میخواهد فرزندش خوشبخت شود و بهنظر من دانیال پسری نیست كه بتواند دختر من را خوشبخت كند به این دلیل كه پسر پختهای نیست و هم سن دخترم است و دختر من به كسی نیاز دارد كه حداقل بالای 30 سال بوده و فرد قدرتمندی باشد و از پختگی بیشتری برخوردار باشد. از سوی دیگر من فكر میكنم این 2 نفر در كل برای هم مناسب نیستند و بهنظر من این آشنایی از ابتدا اشتباه بوده. شما هم كمك كنید موضوع تمام شود چون دختر من نمیپذیرد این وصلت اشتباه است. او قطعا میتواند خواستگارهای بهتری داشته باشد و ازدواج مناسبتری كند.» خیلی آرام با مطرح كردن این موضوع كه در عین اینكه والدین، فرزندانشان را دوست دارند و به آینده آنها علاقهمندند و حتی گاهی نگران مسائل آینده آنها هستند و ازدواج هم بهعنوان یكی از مهمترین انتخابها حائز اهمیت است، از او سوال كردم: «بهنظر شما بهعنوان والدین باید مراقب و در نهایت در حال كمك به فرزندانمان باشیم و نظراتمان را به آنها گوشزد كنیم یا خودمان را مالك آنها بدانیم و آنها موظف باشند هر چه ما میگوییم انجام دهند؟» پس از مدتی مقاومت، موفق شدم بخش منطقی ذهن مادر سپیده را فعال كنم.
مادر سپیده عنوان كرد: «من نمیخواهم مالك فرزندم باشم ولی میخواهم فرزندم خوشبخت شود.» به او گفتم: «شما در عین اینكه مطرح میكنید نمیخواهید مالك فرزندتان باشید و او را به این سمت نمیبرید كه آنچه میل شماست انجام دهد ولی دقیقا در حال انجام این كار هستید. بهعنوان مثال فاكتوری كه شما از نظر فیزیكی آن را ایراد میدانید موضوعی است مربوط به دختر شما زیرا او میخواهد با دانیال زندگی كند و در اینجا شما در نهایت میتوانید پیشنهاددهنده باشید اما اعمال نظر كرده و مطرح میكنید این فرد چون جثه خیلی قدرتمندی ندارد نمیتواند برای سپیده مناسب باشد.» در این مرحله به او گفتم: «قدرت در موضوع ازدواج به وزن افراد و به میزان قدرت فیزیكی آنها ربطی ندارد و قدرت واقعی در پختگی شخصیتی و خویشتنداری است و این قدرت و استقلال شخصیتی است كه شما باید روی آن حساب كنید و من در بررسیهایی كه روی دانیال داشتم، تصور میكنم این فرد این ویژگی را دارد. به موقع سربازی رفته، به موقع دانشگاه رفته، كارش را انجام میدهد و فرد موفقی در كار و اجتماع است.»
مادر سپیده با این موارد موافقت كرد اما بعد موضوع مالی را مطرح كرد و گفت: «شما تضمین میكنید كه این فرد بتواند از نظر مالی دختر من را تامین كند؟» اینجا بود كه من وارد این بحث شدم: «اگر دقت كنید در حال حاضر بسیاری از دختر و پسرهایی كه در شرف ازدواج هستند، هر ۲ شاغل هستند و ابتدا هم ممكن است ثروت زیاد و خانه شخصی نداشته باشند اما با دست در دست هم قرار دادن و تلاش آن را به دست میآورند. اگر ما بخواهیم به خاطر این موضوع جلوی ازدواج ۲نفری را كه به خاطر هم تلاش میكنند بگیریم، در جامعه مسائلی پیش میآید كه در نهایت دودش به چشم خود خانوادهها خواهد رفت. واقعیت این است كه هیچ كس نمیتواند به شما تضمین دهد. ازدواج ریسك خاص خودش را دارد منتهی ما با راه و روشها و تكنیكهایی كه به كار میبریم این ریسك را به حداقل میرسانیم.» به او گفتم: «زمانی كه من متوجه شدم شما مخالف هستید بررسیها و آزمایشهای مختلفی را انجام دادم تا ببینم چقدر میتوانم بهنظر شما نزدیك باشم ولی همه اینها نتیجه عكس داشت.» در اینجا بخشی از تفسیر تستهایی كه از دانیال و سپیده گرفته بودم را به او نشان دادم و فاكتورهایی كه این ۲ در آنها خیلی به هم نزدیك بودند و همچنین فاكتورهایی كه تفاوتهایی جزئی را مطرح میكرد نشان دادم.
با توجه به اینكه درون هر فردی هر چقدر هم كه بخواهد خودش را مستحكم نشان دهد یك كودك زندگی میكند، اگر ما یاد بگیریم آن را درست نوازش كنیم دیگران بهتر به حرف ما گوش میدهند و پذیرششان برای ما بیشتر خواهد بود و حداقل كمی سعی میكنند از بخش منطقشان برای گوش دادن به صحبت ما استفاده كنند. در نهایت پس از صحبتهای دو طرف سپیده كمی با مادرش همراه شد. به این معنا كه به پیشنهاد من حتی گفت: « من هم در زمینه مالی كمی نگرانم ولی بهدنبال راهحل هستم. از نظر موضوع قد هم كه شما درست میگویید و من اگر بخواهم كفش پاشنه بلند بپوشم، از دانیال بلندتر میشوم. اینها همه فكر من را هم مشغول كرده است.» گفتن این حرفها باعث شده بود، مادر سپیده راغب شود كه به سپیده نزدیكتر شود تا از جنگ و روبهروی هم ایستادن خارج شوند. در این حین مشاوره دانیال و سپیده ادامه پیدا میكرد. از سویی خانواده دانیال موافق این ازدواج بودند و او را حمایت میكردند، منتهی آنها هم از وقتی متوجه شدند مادر سپیده مخالف است كمی كنارهگیری كردند...
با خواندن تفسیرها تغییرات زیادی در مادر سپیده ایجاد شد و او به فكر فرو رفت. با این حال به او گفتم: «من نمیخواهم نظرم را به شما تحمیل كنم. بهتر است روی موضوعاتی كه مطرح شد كمی فكر كنید و در جلسه بعد با هم صحبت كنیم.» این در حالی بود كه من قبل از اینكه مادر سپیده را ببینم از سپیده خواسته بودم دست از جنگ كردن با مادرش بردارد. او تلاش زیادی كرده بود كه مادرش را متقاعد كند و وقتی موفق نشده بود، شروع به جنگ كرده بود و این جنگ و جدال باعث شده بود مادر سپیده بیشتر مخالفت كند. از سوی دیگر موضوع را برای سپیده باز كردم و گفتم كه درست است شما و دانیال بهعنوان 2 فرد بالغ اگر در نهایت موفق نشدید خانواده را راضی كنید، میتوانید از مجوز دادگاه برای ازدواج استفاده كنید اما تا جایی كه میتوانید باید از این اتفاق جلوگیری كنید و خانوادهها هم بهتر است یك زنجیره حمایتی برای شما ایجاد كنند تا شما بتوانید وارد ارتباط بهتری شوید. سپیده گفت: «اگر من دست از این تلاش بردارم مادرم متقاعد نمیشود.» به او گفتم: « اگر قرار بود این روش كارساز باشد تاكنون حتما اتفاق خوبی میافتاد، پس چون به نتیجه نرسیدهایم باید روشمان را عوض كنیم.»
جلسه بعدی كه من با مادر سپیده داشتم،جلسه جالبی بود. در این جلسه مادر سپیده به گریه افتاد و گفت: «من جز خیر و صلاح دخترم چیز دیگری نمیخواهم ولی تا قبل از اینكه با شما صحبت كنم، فكر میكردم دخترم ناپخته انتخاب كرده است. صحبتهای شما و نتایج بررسیهایی كه شما انجام دادید نظرم را تغییر داده است ولی نمیدانم چرا درون من احساس بدی وجود دارد.» سعی كردم این حس بد را در مادر سپیده بررسی كنم و علت آن را پیدا كنم. با این سوال شروع كردم: «زندگی عاطفیات را برای من توصیف كن.» وقتی مادر سپیده توضیح داد، متوجه شدم متاسفانه رابطه عاطفی كه بین پدر و مادر سپیده وجود دارد، رابطهای است مختل و آنها مدتی است كه از هم طلاق عاطفی گرفتهاند و هركسی زندگی خودش را دارد. متوجه شدم با توجه به اینكه برادر سپیده هم ازدواج كرده مادر سپیده با سپیده بهاصطلاح ازدواج روانشناختی كرده است. به این معنا كه همدم او سپیده شده و میخواهد همه خلاهای خود را با دخترش پر كند و حالا كه فكر میكند سپیده را از دست میدهد، دچار اضطراب شده است. این اضطراب و حال بد باعث شده بود نه تنها دانیال بلكه هركس دیگری كه كنار سپیده قرار میگرفت با مخالفت مادر سپیده روبهرو شود. این موضوع در ناخودآگاه مادر سپیده وجود داشت كه با رفتن سپیده او تنها خواهد ماند. بنابراین تلاش میكرد بهصورت غیرمحسوس سپیده را برای خودش نگه دارد.
وقتی ما در مشاوره به این موضوع رسیدیم كه مشكل در ناخودآگاه مادراست، مادر سپیده ابتدا بهشدت مخالفت كرد و گفت: « نه، من اصلا چنین قصدی ندارم.»ولی با ادامه دادن مشاوره خودش گفت: «فكر كنم شما درست میگویید چون من احساس میكنم حتی زمانی كه سپیده با دوستانش بیرون میرود من حالم بد میشود و از اینكه او نیست احساس بدی پیدا میكنم.» چند جلسه را تنظیم كردیم كه به دور از موضوع ازدواج سپیده، خود مادر سپیده تحت رواندرمانی قرار بگیرد و به او كمك شود كه بخشهایی كه اشتباه شكل گرفته اصلاح شود. او سپیده را بهعنوان تنها منبع عاطفی خود قرار داده بود و این موضوع خودش و دخترش را با مشكل مواجه كرده بود. جلسات ادامه پیدا كرد و هرچه جلوتر میرفت مادر سپیده با آشنا شدن بیشتر با خویشتن واقعی خودش پی برد كه شرایطش در تصمیمگیریاش نقش پررنگی داشت. خوشبختانه نتایج خوب بود و به پیشنهاد من مراوده بیشتر با دانیال را شروع كرد. شرایطی ایجاد شد كه خانوادهها هم به یكدیگر نزدیكتر شدند و در نهایت پس از گذشت حدود 2 ماه، یك روز مادر سپیده به اتفاق سپیده و دانیال با گل و شیرینی وارد اتاق مشاوره شدند و این نشان میداد همه چیز به سمت بهتر شدن و ایجاد زنجیره حمایتی خانوادهها برای سپیده و دانیال پیش رفته است.
نظر کاربران
چه قدر بعضى خانواده ها با سخت گيرى و بهانه هاى الكى زندگى بچه هاشون رو به هم ميزنن...متأسفانه اكثر ما عادت داريم ارزوهاى از دست داده مان را بچه هامون محقق كنن ولى اين بچه ها يك ادم جدا از ما هستن با ارزوهاى متفاوت و ديدگاههاى متفاوت ... و ما نميتونيم به زور كسى رو وادار كنيم اون طورى زندگى كنه كه ما ميخواهيم.
پاسخ ها
نظرتون بسیار زیباست ، موافق ( + )
ممنون
این داستان واقعی به نوعی به زندگی من میخوره حالا با این تفاوت که ما ازدواج کردیم
بعد ازدواج دخالت خانواده ها در حدی زیاد بوده که الان موجب شده زنم به دستور خانواده خودش بره دادخواست طلاق بده
ولی ما همدیگه رو دوست داریم
پاسخ ها
برادر من.من کوچکتر اونم که بخام نصیحت کنم. ولی اگه واقعا همدیگه و زندگیتون رو دوست دارید سعی کنید حفظش کنید نزارید از هم بپاشه. حتما با یه مشاور صحبت کنید شاید لازم باشه برای مدتی از خونواده هاتون دور باشید تا باهم فکری خودتون زندگیتون رو از نو بسازید.
به نظرم بهتره با خانومتون برید بیرون و خیلی معقولانه صحبت کنید
البته مراجعه به مرکز های مشاوره هم خیلی کمک می کنه
امیدوارم همه چیز ختم به خیر بشه
dadashe man age dooset dasht nemiraft in zanaa ahan parastan
عزيزم محتاجيم به دعا (اگر واقعا زنتو دوست داري و ميتوني خوش بختش كني به هيچ وجه زير بار نرو اگر هم ديدي كه نميتوني خوش بختش كني زودتر هم اونو هم خودتو راحت كن )
خدا به همه به خصوص شما کمک کنه .امین
سلام دوست عزیز :
جمله ی آخر شما فکر نمیکنم صحت داشته باشد (ولی ما همدیگه رو دوست داریم ) اگه هر دونفر همدیگر رو دوست دارید باید برای هم بمیرید ! احترام والدین به جای خود ولی دوست واقعی باشید و هر دو تون در رفتارتون تجدید نظر کنین و گوش شما به حرف هیچکس بدهکار نباشد ، اما اگر تصمیم گیرنده نیستید و منتظرید دیگران برای شما تصمیم بگیرند عاقبت خوشی نخواهید داشت ، چون خویشان شما به سود شما حرف خواهند زد و اقوام همسرتان نیز به سود او صحبت میکنند و این یعنی دردسر جدید .
تبسم جان درسته که دوره ی ما با دروه ی پدر و مادرامون تفاوت داره اما مطمئنم هیچ پدر و مادری بد فرزندشو نمیخواد
این اتفاق واسه منم افتاده
حدود 1سال با 1آقا پسر که ترک زبان بود ارتباط واشتم.اما مامانم به هیچ عنوان کوتاه نمی.مد.دلیلشو مسایل قومی و اختلاف فرهنگی و راه دور و از این چیزا بود.با وجود اینکه خیلی دوسش داشتم و واقعا تا چند ماه نمیتونستم نبودشو هضم کنم اما باز حرف مامانمو گوش دادم. چون پسر یا دختر هر کی که باشه باز جای خانواده و حمایت و محبت اونارو نمیگیره
الانم درسته که فراموشش نکردم اما از اینکه حرف خانوادمو زمین ننداختم راضیم
پاسخ ها
فرشته جان ، شما هم خوشبختی را در گذشت جستجو می کنید امیدوارم همیشه سعادتمند باشید ، ولی این رو هم خدمتتون عرض کنم که بعضا" دلبستگی فراوان عواقب خوبی رو به دنبال ندارد و حوادث و اتفاقاتی گریبانگیر انسان میشه که آرزو میکنه : ایکاش آن روز هرگز نمی آمد و من این شخص رو نمی دیدم و پندارها گاها" به واقعیت تلخی مبدل میشه .
و البته هم داریم کسانی رو که دل به هم می بندند زندگی خوبی رو آغاز میکنند .
فاران جان درسته که بعد از اتمام رابطه خیلی اذیت شدم اما واقعا پشیمون نیستم که به حرف مامان گوش دادم
کسی نیستم نتونم حرفمو بزنم و تابع مطلق خانواده باشم اما نمیخواستم دل مامان بشکنه.الانم خدارو شکر میکنم که روحیه ام خوب شده و هرازچندگاهی یادش میافتم
فرشته جان گاهی مخالفت منطقیه و والدین درست میگن...با نظر منطقی نباید جنگید.حتما باید در این موارد از یک مشاور خانواده خوب کمک گرفت
سلام منم دقیقا مثل شما همچین اتفاقی واسم افتاد و با نظر خانوادم مخالفت نکردم.منم مثل شما راضیم چون بعدها فهمیدم که طرف اصلا به درد من نمیخورد.
FFFFعزیز خوشحالم که راضی هستی از انتخابت
ولی من اگه الان خانوادم کوتاه بیان برمیگردم و ...
too in ghahtiee shohaar mamane che khoosh bood khojastee
سلام
به دانیال و سپیده تبریک می گم به خاطر ارادشون. منم همچین رابطه ای را تجربه کردم اما 5 سال طول کشید. با این تفاوت که مادر پسر مخالف بود میترسید پسرشو از دست بده. و اون پسر هم در نهایت مادرشو انتخاب کرد بدون اینکه به زندگی من فکر کنه. خوشحالم که آدمایی مث دانیال و سپیده وجود دارند.
منم يك همچين شرايطي دارم منتهي مادر پسره مخالفه و ميگه حتما بايد خودم عروسمو انتخاب كنم الان 8 سله به پايش نسشتم و سه ساله با مادرش داريم مي جنگيم اما به هيچ جا نرسيديم و هنوز خونه اولمون هستيم ديگه دارم ناميد ميشم و مجبوريم از همديگه دل بكنيم خواهشا اگر راه حلي به ذهنتون ميرسه به ما هم بگيد شايد افاقه كنه؟ممنون ميشم
پاسخ ها
آذین جان یک توصیه :
اگر پسری ، دختری رو قلبا" دوست داشته باشد ضمن احترام به پدر و مادرش میتواند به آسانی آنان را برای این پیوند راضی کند ، اما اگه دست و پا بسته در اختیار خانواده باشد و گوش به فرمان آنها ، بعد از ازدواج آغازگر زندگی سخت و پرتلاطمی خواهد بود زیرا در اثر کوچکترین اشتباهی از سوی شما ، پدر و مادرش رو محق این موضوع میداند و مدام میگوید ( حق با پدر و مادرم بود ) و تکرار این جمله سالهای سال بر دوش شما سنگینی خواهد کرد ، کسی که شما را شریک آینده اش میداند بی تردید به سوی شما خواهد آمد .
سلام آذین خانوم بهتره که به مشاوره های معتبر مراجعه کنی اگر قبلا این کارو کردی و جواب نگرفتی، لطفا خیلی سریع تصمیمتو بگیر چون گذر زمان فرصتها رو ازت می گیره.در نظر داشته باش اگر واقعا پسر مورد علاقت تو رو می خواست و شک و تردیدی نداشت تا الان(بعد8سال) به نتیجه رسیده بودی عزیزم
اذین عزیز از اونجا شروع کن که شما با لفظ "مادر بسره"خطابش میکنی یعنی دیدت به اون ادم منفیه
تغییر رو از خودت شروع کن تا معجزه اش رو ببینی
منم با فاران موافقم
پسری که نتونسته هنوز بعد 8 سال خانواده اش رو راضی کنه مطمئن باش نمی تونه از دخالت های خانوادش تو زندگیتون جلوگیری کنه و همین می تونه زندگیتون رو به بن بست بکشونه
به هرحال خانواده ی همسر یکی از مهمترین ملاک هاست.
من خودم از پسرا شنیدم که اگه یه پسر واقعا یه دختر رو بخواد هر طوری شده اون رو بدست میاره.به نظر منم هشت سال خیلیه که هنوز نتونستید یه تصمیم بگیرید.این نشون میده که هنوز جفتتون یا حداقل یکیتون مردد هست و امروز فردا میکنه.وگرنه هشت سال طول نمیکشید.
ایشالا مشکلتون برطرف بشه. توروخدا نذارید زندگیتون از هم بپاشه شما هم از طریق مشاور به زندگیتون کمک کنین
خدایا همه ی جوون ها رو عاقبت به خیر بفرما، آمین.
با این جمله که میگن اگه یه پسری یه دختری رو بخواد حتما بهش میرسه زیاد موافق نیستم چون بعضی مواقع پیش میاد که ادم ناچار میشه از دوست داشتنش بگذره چون اگه نگذره ممکنه اتفاقی بیفته که همه عمر احساس گناه کنه
اولا این که داستان نیست یک مشاوره قبل از ازدواجه درثانی خوب چی منظور چیه دیگه اینقدر بی مطلب شدید
من مادر شوهر دو عروس هستم وهر دو عروس را من انتخاب نکرده ام بلکه خودشان پسندیدند من هم حرفی نزدم چون آنها میخواهند با هم زندگی کنند چرا من بی خودی خودم را خراب کنم الان هم کاری با آنها ندارم وحتی سئوالی در خصوص خودشان نمیکنم رفت وآمد هست والبته اختلاف سلیقه خیلی بین من وآنها است ولی من هیچوقت ابراز نمیکنم چون خودم مشاور خانواده هستم وهمچنین تحصیل کرده وباز نشسته هستم وباید آنها باهم زندگی کنند , من چرا دخالت کنم , نباید آرامش خودم را بهم بزنم و حالا 18 سال است که آنها زندگی میکنند , البتهپسر هایم گله نمیکنند ولی اگر عروسها صحبتی میکنند آنها را به آرامش دعوت میکنم چون بچه های آنها باید در محیطی آرام بزرگ شوند
سلام من ا دختریا می خواستم جونما می دادم براش ولی اون دختر به خاطره اینکه مامانش منا نمی خواست گذاشت رفت.م حتی زوری رفتم خاستگاریش ولی مامانش منا بی احترام کرد.مادر من نمی خواست این کار بشه ولی به خاطر من اومد خواستگاری ولی بازم نشد.الان خوشحالم که با اون دختر نشد.چون الان ازدواج کردم و از همسرم خیلی زاضیم .بحث ازدواج و دوستی خیلی فرق داره. اینم بگه 16 همین ماه تولده همون دختره.2سال با هم دوست بودیم.خدا رادوست دارم واسه همه لطفایی که به من کرده
آقای یه نفر مثه همه خفن تابلوه که آدمه بی سوادی هسی
خوش به حال سپیده ودانیال.من هم زندگیم شبیه اوناست با این تفاوت که همه فامیل مادری وخانوادم مخالفن ومیگن ابراهیم دعواییه وگذشتش خوب نیست ولی خودش قول داده آدم خوبی میشه.الان 7ماهه که همدیگر رو میخواهیم ولی نمیزارن.کمکم کنید.
سلام دوستای عزیزم . دلم میخواد خیلی خوب منو راهنمایی کنید . من بدنم حساسیت داره به گرما. وقتی هوا گرم میشه بدنم تاول میزنه و جاشون روی بدنم می مونه . البته بعضی از این لکه ها از بین میره با مرور زمان ولی بعضیاشونم مونده روی بدنم. خواستگاری دارم که همه جوره منو قبول کرده . من کامل از حساسیتم براش گفتم و کاملا در جریانه. اول اصلا نمیخواست به خونوادش در رابطه با این موضوع چیزی بگه ولی من گفتم بگو که یوقت بعدا مشکلی پیش نیاد . با اصرار من به مادرش گفت و الان مادرش قبول نمیکنه . ما همو خیلی دوست داریم و مامانش مخالفت می کنه . نمیدونیم واقعا باید چیکار کنیم تورو خدا راهنمایی کنید . شما بجای مشاور به من مشاوره بدید لطفا