زنان علیه مردان، علیه خودشان...
موضوع زنان داغ است، حتی در آن کشورهایی که موج اول و دوم جنبش زنان را تجربه کرده اند، هنوز بحث بر سر حقوق زنان باز است؛ پس هستند کسانی که می اندیشند همچنان جهان نتوانسته خط کشی های جنسیتی را کنار بگذارد. فراتر از این سوال که آیا برابری میان زنان و مردان امکانپذیر است یا نه.
هفته نامه چلچراغ - نیما پاشاک: موضوع زنان داغ است، حتی در آن کشورهایی که موج اول و دوم جنبش زنان را تجربه کرده اند، هنوز بحث بر سر حقوق زنان باز است؛ پس هستند کسانی که می اندیشند همچنان جهان نتوانسته خط کشی های جنسیتی را کنار بگذارد. فراتر از این سوال که آیا برابری میان زنان و مردان امکانپذیر است یا نه.
باید پرسید اگر حقوق برابر برای همه انسان ها مفروض باشد، باز هم چنین مباحثی طرح می شود؟ اگر برابری از حالت انتزاعی خارج شود و بتوانیم عدالت را به اجرا بگذاریم، آیا باز هم جنبش فمینیسم به حیاتش ادامه خواهد داد؟ آیا می توان تصور کرد دنیایی را که زنی از حقوق پایمال شده اش شکایت کند؟ آیا هستند مردانی که فکر استثمار را به خود راه دهند؟
این مطلب به بخشی از معضلات زنان می پردازد که این روزها در کشور خودمان داغ شده.
نیاز به زیبایی در زنان و مردان متفاوت است. نقاشی که پشت بوم نشسته و زنی در مقابلش فیگور گرفته و جُنب نمی خورد، تصویر آشنایی است اما چقدر عکس این اتفاق را دیده ایم؟ چند بار دیده ایم که مردی در آن سوی بوم بی حرکت نشسته تا نقاش، تصویرش را بر بوم حک کند؟ چرا معروف ترین پرتره تاریخ نقاشی، پرتره یک زن است؟
زنان خالق اند. خالق نوع بشر. پس به اندازه کافی از لذت خلق بهره مندند. زیبایی در زنان است. پس به اندازه کافی از حس تشخیص زیبایی هم برخوردارند؟ خلق زیبایی برای زنان چه مفهومی دارد.
چرا هنرمند برجسته زن نداریم؟ در چه جور جاهایی ممکن است چنین سوالی به گوش آدم بخورد؟ یک کافه ریا پر از علی بی غم ها؟ نیمکت کناری مان در پارک؟ روبروی تئاتر شهر؟ غالب اوقات همینطور است. همچو جاهایی، جان می دهد برای همچو بحث هایی. اما همیشه هم اینطور نبوده. گاهی این سوال را در مجامع آکادمیک و جدی تر هم طرح کرده اند و به تبع آن، عده ای هم سعی کرده اند پاسخی برایش بیابند.
موج دوم جنبش فمینیسم که در دهه ۱۹۶۰ در اروپا و آمریکا به راه افتاد، این سوال را به عنوان یکی از مهمترین سوالاتی که زنان باید به آن پاسخ گویند، تلقی کرد. پس باید کسی از میان آنان پیدا می شد و به این پرسش پاسخ می داد اما آیا مشخص بود این سوال را دقیقا چه کسی یا چه کسانی طرح کرده اند؟
به هر حال، لیندا نوشلند به عنوان یک پژوهشگر تاریخ هنر و آکادمیسین، طی مقاله ای با همین عنوان، یعنی «چرا هنرمند بزرگ زن نداریم؟» یکی از گام های موثر را برداشت.
او در این مقاله که در دهه ۷۰ میلادی منتشر شد، سعی می کند عوامل موثر در حضور نداشتن زنان در عرصه هنر جدی یا حرفه ای را بررسی کند. این دفاعیه مختصر، خود به خود نشان می دهد نوشلند تفهیم اتهام شده؛ یعنی می پذیرد که طرح چنین پرسشی توجیه دارد. حال بیاییم دفاع کنیم تا ببینیم آیا اتهام وارد است و جرم مجرم به اثبات می رسد یا خیر.
از آنجا که این مقاله، یکی از مشهورترین و مهم ترین ها در نوع خود است، طی این یادداشت آن را به عنوان یکی از رویکردهای فمینیستی در بحث هنر در نظر می گیریم. (می دانید که فمینیسم، شاخه ای در تاریخ هنر به نام خود باز کرده.)
لیندا نوشلند مقاله اش را با عصبانیت شروع می کند و از همان ابتدا به پرسندگان حمله می کند. لحن هتاکانه او نشان می دهد برای جنگیدن وارد شده نه برای عقب نشینی و تسلیم. یکی از مهمترین موضوعات مورد بحث او، تاریخ و بخصوص تاریخ هنر است. نوشلند بر این عقده است که از آنجا که تاریخ را مردان نوشته اند، نقش زنان را به عمد نادیده گرفته اند و برای پی بردن به واقعیات، باید تاریخ را از نو پژوهید و از نو نوشت تا نقش زنان به دیده درآید. فهرست نسبتا پر و پیمانی از هنرمندان زن، بخصوص در عرصه هنرهای تجسمی را ضمیمه می کند تا شاهدی باشد برای ادعایش.
لازم است همین جا اشاره کنیم که این سوالِ «چرا هنرمند برجسته زن نداریم» بیشتر در حیطه هنرهای زیبا مطرح شده و می شود. این ویژگی تاریخ که نوشلند سعی می کند با وسط کشیدنش، نقیضی برای آن حکم ناعادلانه بیابد، به نظر یکی از طبیعی ترین ویژگی های تاریخ باشد.
ارسطو در دفاعی که از شعر در برابر حمله افلاطون می کند، می پرسد تمایز میان شعر و تاریخ در چیست؟ آیا این نیست که یکی به بیان نظم بیان مطلب می کند و دیگری به نثر؟ آیا این نیست که یکی چیزی را نقل می کند که اتفاق افتاده و دیگری چیزی را که ممکن است اتفاق بیفتد؟ اگر کتاب هرودوت را به نظم درآورید، باز هم نوعی تاریخ است.
از سخن ارسطو چه استنباطی دارید؟ چگونه است که او غیرواقع را با واقع یکی می پندارد؟ این نظر که تاریخ نوعی روایت است، از زمان ارسطو تا به امروز، مورد توجه بسیاری از متفکران و اندیشمندان بوده. علاوه بر معاصرانی چون فوکو و گادامر که مباحث چالش برانگیزی در مورد ماهیت تاریخ طرح کرده اند، هایدن وایت برداشتی درخشان از موضوع دارد. او می گوید که کار مورخ جستجوی وجوه ناپیدای تاریخ است.
او پازل هایی از تاریخ را می یابد و در نهایت با قرار دادن آنها کنار هم، یک روایت می سازد. چیدمان کردن شما را به یاد چه چیزی می اندازد؟ آیا نظمی که مورخ در ساخت تاریخ به خرج می دهد، نظیر نظمی نیست که درام نویس به کار می بندد؟ آیا می توان ادعا کرد کتاب تاریخی وجود دارد که هیچ یک از قطعات پازل درش نامکشوف نمانده باشد؟ آیا روایتی تاریخی وجود دارد که بتواند با کنار هم قرار دادن تمام وقایع، یک واقعیت تام خدشه ناپذیر را بازآفرینی کند؟
به نظر می رسد آنچه نوشلند روی آن دست گذاشته، یک ویژگی بدیهی تاریخ است و بسیاری نفرات روی آن بحث کرده اند. اگر واژه «مردانه» را از رأی نوشلند حذف کنیم، خواهیم دید که تحریف پذیری تاریخ ناگزیر است چون در نهایت هر دریچه از تاریخ، روایت یک مورخ خاص است.
تاریخ هنر به دلیل نگاشته شدنش توسط مردان، بلکه به دلیل همین ناگزیری قابل بازنگری و درخور شک است. چه بسیار مردمانی که نام شان به مرور از این تاریخ پاک شد و چه بسیار دیگرانی که هرگز در صفحات تاریخ، نامی ازشان برده نشد؛ چه زن و چه مرد.
نوشلند در کنار عوامل تاریخی، از عوامل اجتماعی هم یاد می کند. حضور زنان در عرصه های اجتماعی، حتی در دموکراتیک ترین جوامع، امری تازه است و به زحمت می توان ادعا کرد یک قرن از عادی شدنش می گذرد. مواردی همچون حق رأی برای زنان، در بسیاری از جوامع نوپاست.
از این دریچه، حق با نوشلند است. البته او می گوید دلیل عمده دوری از زندگی اجتماعی، باز عقب نگه داشته شدن زنان توسط مردان است که این نیازمند بحث های طولانی است و مفروض داشتنش در یک مقاله کوتاه، چندان فنی به نظر نمی رسد اما در نهایت این رأی - جدای از شیوه استدلال - صحیح است.
در نظر داشته باشیم که تا زمان کانت و لرد شفتسبری، هنر از فنون جدا نبود. حتی این واژه یعنی «هنر» تا آن زمان وجود نداشت و این واژه ای است به عمر کمتر از سه قرن، به دسته بندی کانت از هنرهای تجسمی دقت کنید: مجسمه سازی، معماری، نقاشی و باغبانی. به جز نقاشی که ممکن است قدری لطیف تر به نظر برسد، مابقی قبل از اینکه هنر باشند، فن هستند و اگر بخواهیم به محاوره بگوییم، «کار یدی»اند. عمده کار نقاشان هم تا پیش از قرن نوزدهم میلادی، روی طاق های بلند و دیوارهای عظیم کلیساها بود. پس نقاشی هم به آن آسانی که تصور امروزی مان می گوید، نبوده.
لرد شفتسبری شاید اولین فیلسوفی بود که به طور مشخص، هنرها را از فنون جدا کرد و به زیبایی شناسی پرداخت. تا پیش از او، بیشتر رسالاتی که در باب هنر نوشته می شدند، در تشریح فنون بودند؛ اینکه شعر خوب را دقیقا چطور بیافرینیم یا چطور قلم تراشی کنیم و از این دست.
علاوه بر اینها، زیبایی شناسان که بعد از او اندک اندک پا به عرصه گذاشتد، از همین «نخبگان حرفه ای» بودند. می بینید که در این چرخه یعنی از خلق تا نقد هنر، جایگاهی برای زنان تدارک دیده نشده و این بازمی گردد به همان مسئله ابتدایی، یعنی حضور نداشتن زنان در عرصه و در ضمن سیر طبیعی هنر در طول تاریخ.
آن زمان زنان تنها به خلق هنرهای دستی مشغول بودند چون تنها کاری بود که می توانستند در منزل انجام دهند و این نوع از هنرها هم هرگز توسط هیچ زیبایی شناسی به رسمیت شناخته نشد.
زنان که روی داربست ها نبودند و با تیشه و پتک و قلم، کلنجار نمی رفتند. حال یا راه داده نمی شدند یا تمایلی به این کار نداشتند. رابطه تاریخی آنان با هنر را چگونه وصف می کنیم وقتی تا یک قرن پیش، کمتر زنی به این حیطه ها ورود کرده بود؟ نه خلق کرده اند و نه نقد. چطور باید هنرمند زن داشته باشیم؟
قبل از اینکه از تکرار این سوال خشمگین شوید، موضوع را روشن می کنیم. می توانیم همه آنچه را نوشلند می گوید، بپذیریم. می توانیم بپذیریم که تاریخ توسط مردان تحریف و زندگی اجتماعی زنان، در نتیجه اعمال زور آنان از زنان دریغ شده اما باز هم این واقعیات متزلزل نخواهند شد.
رویارویی زنان با هنر، به هر دلیل ممکن، کمتر از مردان بوده و در نتیجه تعداد کمتری از آنها به هنر گرایش دارند. نوشلند در ابتدای بحثش سعی می کند بگوید تعریف متفاوتی از بزرگی و برجسته بودن وجود دارد و اگر بتوانیم از دریچه دیگری ببینیم، حتما زنان برجسته را هم پیدا خواهیم کرد اما همه دفاعیات نوشلند راه به جایی نمی برد.
حال این پرسش مغرضانه یا در خوش بینانه ترین حالت، ناآگاهانه است. در ابتدای نوشته آمد که چه کسی این سوال را پرسیده؟ آیا این سوالی است که نه یک شخص، بلکه افکار عمومی طرح کرده؟ آیا چنین سوالی یک سوال تخصصی نیست؟ آیا افکار عمومی می تواند جز در موضوعات کلی سوال مطرح کند؟ آیا آنان که می پرسند، به خوبی تاریخ را خوانده اند و به اندازه کافی جستجو کرده اند که نیافته اند؟
کسی با عصبانیت و غرض ورزی، سوالی را طرح می کند و کس دیگری با همان شکل مغرضانه و با پرخاش سعی می کندت به سوالی پاسخ دهدت که چندان محلی از اعراب ندارد. نخست اینکه در میان ادبا، کم نیستند زنانی که بر مسیر ادبیات تاثیر گذاشته اند. کانت در همان دسته بندی هنرها، سخن وری و شعر را در دسته هنرهای کلامی می گنجاند.
خاطرتان هست که اشاره شد، این سوال بیشتر در حیطه هنرهای تجسمی طرح می شود که به فنون نزدیک بودند. آنجا که فنی به معنی قدیم خود وجود نداشت و کاغذ در میان بود و قلم، زنان توانستند توانایی های خود را آشکار کنند. آیا مادام دولافایت یکی از اولین ادیبانی نیست که از قالب رمان در قرن 18 استفاده کرد و الهام بخش بسیاری از نویسندگان مرد شد؟ آیا کاترین منسفیلد یکی از اولین هایی نبود که از «جریان سیال ذهن» در ادبیات مدرن استفاده کرد؟
از ابتدای قرن بیستم به این سو، ورود زنان به عرصه های اجتماعی، باعث شد هنرمندان زن بسیاری از میان شان سربرآورند. دیگر نقاشی و معماری و پیکرتراشی هم به آن دشواری گذشته نبود و شرایط برای زنان فراهم شده بود. آیا لوییز بورژوا به عنوان یک مجسمه ساز زن، یکی از موفق ترین ها در نوع خود نیست؟ آیا اصلا کسی به او این لقب «هنرمند زن» را می دهد یا که او تنها یک هنرمند است؟ آیا او به اندازه کافی برجسته نیست؟ مگر می توانیم از مجسمه سازی معاصر حرف بزنیم و نام او را نیاوریم؟
اگر می خواهید با انبوه اسامی که نوشلند ردیف می کند، مواجه شوید؛ می توانید با یک جستجوی ساده در اینترنت مقاله اش را بیابید اما نگارنده این سطور معتقد است طرح چنین سوالی ناصحیح است و پاسخ دادن به آن ناصحیح تر.
نوشلند سعی می کند با تغییر در تعاریف و تاریخ و زاویه نگاه، به پاسخ برسد اما کار او فقط یک دفاع تند است در برابر حمله ای که هیچ استراتژی مشخصی را دنبال نمی کند. پرسنده اصلا انتظار جواب ندارد، بلکه فکر می کند پاسخی جز شرمساری و سکوت در پی نخواهد بود.
ارسال نظر