وقتی از مقابله با بحران حرف می زنیم، از چه حرف می زنیم؟
آدرنالین اضافه خون ات را کنترل کن!
دختر جوانی در یک روز بهاری از پنجره اتاق هتل یکی از زیباترین شهرهای ایران به پایین پرتاب می شود. چند ساعت بعد شایعه در شهر می پیچد؛ دخترک برای دفاع از ناموس خود، خود را به پایین پرتاب کرده.
هفته نامه چلچراغ - نازنین متین نیا: دختر جوانی در یک روز بهاری از پنجره اتاق هتل یکی از زیباترین شهرهای ایران به پایین پرتاب می شود. چند ساعت بعد شایعه در شهر می پیچد؛ دخترک برای دفاع از ناموس خود، خود را به پایین پرتاب کرده. چند روز بعد توی شهر غلغله می شود، مردم شهر عصبانی از سرنوشت تلخ و دردناک دختر به خیابان ها می آیند، هتل شهر را آتش می زنند.
ماجرا آن قدر شلوغ و در هم پیچیده می شود که دیگر نام دخترک در خبرها گم می شود و سوژه اصلی بهانه ای می شود برای خبر و گزارش و گفت و گو و... هرکسی در این ماجرا به دنبال راست و دروغ های جریان است و در نهایت وقتی معلوم می شود که دخترک از ترس آبرو، جانش را برداشته و خود را از بالکن اتاق آویزان کرده تا به بالکن اتاق دیگری بپرد و کنترلش را از دست داده و به پایین پرتاب شده، داغی خبرها و ماجراها هم تمام می شود و خبرها و اتفاق های دیگر از راه می آیند تا در گردونه اخبار داغ بیفتند و دخترک و داستان زندگی اش یک جایی در گذر زمانه گم شوند.
ما هر روز در جریان خبرهایی از این دست قرار می گیریم؛ خبرهایی درباره آدم های ترسیده که از روی ترس زندگی شان را از دست داده اند. معمولا این خبرها آن قدر حاشیه های اجتماعی و متاسفانه گاهی سیاسی پیدا می کنند که باعث می شوند زاویه نگاه ما از چرایی اتفاق به جای اشتباهی پرت شود و اصل جریان «این که اصلا چه چیزی باعث می شود آدمی خودش را به کشتن بدهد» در لا به لای حاشیه ها و شایعات و خبرهای راست و دروغ گم می شود.
اما کافی است یک بار تمام خبرهای داغ مرگ آدم ها در یک ماه اخیر را کنار هم بگذاریم و فارغ از حاشیه ها به آن ها نگاه کنیم، تا سوال اصلی پررنگ شود و خودش را نشان دهد؛ دختر جوانی به دلیل سرعت زیاد و عدم کنترل پورشه اش در خیابان شریعتی می میرد. پسران جوانی در اتوبان همت با یک بی ام و و سرعت بالا تصادف می کنند و می میرند. دختری در موقعیت ترس از آبرو، برای فرار از بالکن آویزان می شود و می میرد و... در تمام این خبرها یک وجه اشتراک نادیده وجود دارد؛ تمام این آدم ها می توانستند با جنس دیگری از واکنش به موقعیت ها، همین حالا زنده باشند و نام و ماجرای مرگشان آن قدر راحت در هیچ خبرگزاری و روزنامه و فضای مجازی نپیچد.
تصادف و اتفاق از آن دسته از واقعیت های زندگی ما هستند که هیچ وقت نمی توانیم از آن ها دوری کنیم. اصلا اگر می شد مقابل آن ها ایستاد و پیش بینی کرد که دیگر نامش تصادف یا اتفاق نبود. ما همه در دایره ای از وقایع خودخواسته یا اتفاقی سرگردان هستیم و بهترین حالت زندگی ما زمانی است که شانس می آوریم و تصادف ها و حوادث زندگی با ضریب آسیب رسانی بیشتری به ما وارد می شوند. اما واقعیت این است که هیچ کس نمی تواند مقابل اتفاقی که قرار است سر راهش سبز شود، بایستد. هیچ کدام از ما چوب جادویی برای خاموش کردن اتفاق ها و حوداث نداریم. ما فقط می توانیم در بدترین لحظه ها، کنترل اتفاق ها را در دست بگیریم و از ضریب آسیب وقایع کم کنیم.
عزت نفس و اطمینان به خود، دو واژه مهم گول زننده زندگی ما هستند که همیشه در مواقع حساس، به کمک ما می آیند تا شبیه یک قهرمان، از یک اتفاق گذر کنیم. واژه هایی که آن ها را به شجاعت و توان بالا تغییری می دهیم تا مثلا یک روزی که دلمان می خواهد پدال گاز ماشین را تا نهایت فشار دهیم، یا کاری را که در تابو و فرهنگ ممنوع است انجام دهیم، یا هر رفتاری را که اسمش ریسک و خطرکردن است انجام دهیم، از این دو نیروی پنهانی کمک می گیریم تا جرئت انجام به دست بیاید و آن چه وسوسه انجامش را داریم، به سرانجام برسد. اما از آن جایی که حوادث قابل پیش بینی نیستند و از آن جایی که در لحظه موعود، ما از تمام جهان درک و منطق خود خارج شده ایم، حوادث به سراغ ما می آیند و در نهایت خطر با سرعت زیادی به ما نزدیک می شود.
مقابله با بحران، یکی از مهم ترین واژه هایی است که باید هرکسی در ذهن خودش به دنبال راه های آن باشد. واژه ای که اتفاقا برخلاف تفکر همیشگی در لحظه بحران به درد نمی خورد و باید خیلی قبل تر از آن در یک روز ساده و معمولی به آن فکر کرد و برایش تعریف درستی براساس خود، ساخت. ما آدم ها خیلی به پیش گیری اعتقادی نداریم، اما همین که بدانیم اگر دخترک مهابادی کمی قبل از مرگش راه دیگری به ذهنش می رسید یا دختر پورشه سوار، حواسش به سلامت خودش بود بیشتر از توانش پا روی پدال گاز نمی گذاشت یا در میان آن پسران جوان یک نفر بود که می دانست در ساعت شلوغی اتوبان همت همیشه اتفاق های غیرقابل پیش بینی رخ می دهد و قهرمانی راننده دلیلی برای جلوگیری اتفاقی ناخوشایند نیست، شاید امروز هیچ کدام از این آدم ها بهانه نوشتن این یادداشت نمی شدند.
می دانید؛ گاهی بهترین کار هیچ کاری نکردن است. همین که بدانی همیشه برای نجات از بحران و کم کردن آسیب ها وقت داری و دقیقا در لحظه ای که نباید، می توانی واکنش نشان ندهی، کافی است تا ضریب خطرها خیلی کمتر شود. مثال واضحش مثل توصیه ای است که همیشه به رانندگان می شود؛ وقتی خوابتان می آید، رانندگی را ادامه ندهید.
گوشه ای بایستید، کمی بخوابید و بعد به حرکت در مسیر ادامه دهید. احساس خواب در زمان رانندگی، شبیه احساس ترس در موقعیتی خطرناک یا شبیه احساس ناامیدی جوانان پورشه و بی ام و سوار در لحظه ای است که می خواهند با آدرنالین سرعت خود را به هیجان لحظه ای بهتر برسانند. همه این ها شبیه به هم است. برای همین است که نمی شود اسم کلی روی تمام این احساس های مختلف گذاشت، اما می شود نقطه ضعف ها را پیدا کرد و قبل از حادثه راه چاره ای پیدا کرد.
نقطه ضعف ها، پاشنه آشیل همه زندگی ماست. ما چه از لحاظ روحی و روانی و چه از لحاظ فیزیکی، با نقطه ضعف های خود، همیشه در معرض خطریم. شناسایی آن ها هم همیشه کار راحتی نیست. باید از یک پروسه خودشناسی دقیق و طولانی بگذریم ودر مواجهه با آن خود ناتوانی قرار بگیریم که دوست داشتنی نیست و عزت نفس ما را زیر سوال می برد.
اما کافی است بدانیم که همین نقطه ضعف ها می توانند به شکل ساده و بسیار راحتی ناگهان نفس های ما را ببرند و دست ما را از زندگی کوتاه کنند تا حاضر باشیم برای رسیدن به نقطه ضعف ها و ترمیم خود، آستین بالا بزنیم و حتی به قیمت هزینه ای بالا، آن ها را تحت کنترل بگیریم. فقط کافی است تا در هر لحظه ای از زندگی به شکوه آدمی فکر کنیم که می تواند در بحران ها، نقش درست و کم خطرتر خود را پیدا کند و سر سالم بیرون بیاورد تا جهان محکم تر و واقعی تر برایش ساخته شود و اندوه یک مصیبت بزرگ پشت نامش، نوشته نشود.
پی نوشت: شاید این یادداشت کمی شبیه نصیحت مادربزرگ ها به نظر برسد، شاید هم نه. اما می خواهم آن را تقدیم کنم به همه نسل چهارمی های این سرزمین که گاهی ترس، سرخوردگی، افسردگی و هزار و یک اتفاق از این دست، زندگی آن ها را در لبه خطرمرگ می برد و دل های زیادی را می لرزاند. برای مرگ، برای ترسیدن و برای افسردگی و تلاش برای رسیدن به هیجان مصنوعی، همیشه وقت هست.
اما برای زندگی، همه ما یک فرصت بیشتر نداریم و حیف است که این تنها فرصت ارزشمند را خودمان با دست های خودمان بگیریم. با همه بدی های زندگی بجنگید و یک روزی وقتی از تمام این لحظه ها گذشتید، قیمت آن چه در چنگ گرفتید، واقعی و ارزشمندتر از تمام آن احساسات خودش را نشان می دهد. باور کنید چون ما نسل سومی ها کمی قبل تر از شما همه آن ها را تجربه کردیم و زنده ماندیم.
ارسال نظر