بخش اول
مسابقه با خود یا دیگری؛ موفقیت یا رضایت؟
گفتاری خواندنی از استاد مصطفی ملکیان برای آن که از زندگی و بودن تان لذت ببرید و خود را سرزنش نکنید.
هفته نامه امید جوان: از من خواسته شده است درباره مسابقه با خود و مقایسه خود با خودهای پیش تر گفت و گو کنیم؛ بحثی که قبلا هم به آن پرداخته ام اما نمی دانم در جایی منتشر شده است یا نه. در یک تقسیم بندی کلی ما انسان ها به لحاظ روانی به دو دسته تقسیم می شویم: یکی کسانی که به تعبیر من اهل موفقیت اند و دسته دوم کسانی که اهل رضایت اند. این یک تقسیم بندی کلی است. بعد از اینکه تقسیم بندی را توضیح دادم، نکته ای را در باب خود این تقسیم بندی بیان می کنم.
یک دسته از ما آدمیان اهل موفقیت (success) هستیم. این نوع آدمیان که اهل موفقیت اند چهار ویژگی دارند:
1- معمولا در حالات بهنجار آگاهی شان، مثل اکنون که ما در حالت بهنجار آگاهی مان هستیم، همیشه ذهناً و نظراً خودشان را در حال مقایسه با دیگران می بینند و عملا هم خودشان را درحال مسابقه با دیگران می بینند. بنابراین، هروقت در مقام نظرورزی و مشغول فکر کردن هستند.
خودشان را در حال مقایسه با دیگران می بینند و با دیگران مقایسه می کنند که آیا من از دیگری/ دیگران چه وضعی دارند. در مقام عمل هم خودشان را در حال مسابقه با دیگری/ دیگران می بینند و دائما کوشش آگاهانه شان معطوف به جلوزدن از دیگران است. بنابراین، ویژگی اول را می توان مسابقه نظری و مسابقه عملی نامید.
2- ویژگی دوم مربوط به میدان مسابقه یا مقایسه است. یعنی اینکه میدان مسابقه یا مقایسه، یا به تعبیر دقیق تر، جهت مسابقه یا مقایسه را، در چه می دانند و در چه چیزهایی خودشان را با دیگران مقایسه می کنند و در حال مسابقه می دانند. معمولا این دسته در هفت مطلوب اجتماعی خودشان را با دیگری/ دیگران مقایسه می کنند یا با دیگری/ دیگران مسابقه می دهند:
۱- ثروت؛ ۲- قدرت (که مراد، قدرت سیاسی اس)؛ ۳- حیثیت اجتماعی؛ ۴- جاه و مقام؛ ۵- شهرت؛ ۶- محبوبیت؛ ۷- علم آکادمیک یا علم مدرسی یا عمل قیل و قال؛ یعنی علمی که از راه دفتر و دستک و کتاب و مجله و... حاصل می شود. حالا ممکن است کسی در یکی از این هفت تا خودش را در حال مقایسه و مسابقه با دیگران ببیند و ممکن است کسی در دو تا از این هفت تا یا سه تا از این مطلوب ها با دیگران مسابقه بدهد و هرچه این تعداد بیشتر شود برای کسی که گرفتار آن مقایسه ها و سابقه هاست وضع بدتر و بدتر می شود.
گاهی شخص فقط در یک حوزه، مثلا فقط از لحاظ علم آکادمیک، خودش را با دیگران مقایسه می کند یا از لحاظ ثروت یا از لحاظ قدرت سیاسی. یعنی فقط یک حوزه مقایسه یا مسابقه دارد، ولی وقتی بنا باشد هم زمان در ثروت، قدرت، علم و حیثیت اجتماعی خودش را با دیگران مقایسه کند و با آنها مسابقه بدهد، آنگاه چنین شخصی به دست خودش، در چهار میدان با افراد مقایسه می شود و همچنین در چهار میدان، با فعالیت های خودش، با دیگران مقایسه می شود. میدان مسابقه معمولا یکی از این هفت تا یا چند تا از این هفت تاست.
۳- ویژگی سوم این افراد این است که در این مقایسه هروقت خودشان را جلوتر بینند احساس پیروزی می کنند و هروقت خودشان را عقب افتاده ببینند احساس شکست می کنند. یعنی این طور نیتسند که نتیجه مقایسه را، خواه شکست باشد و خواه پیروزی، تجربه بدانند و بگویند این هم تجربه ای بود، بکله احساس شکست و پیروزی شان را معطوف به این مسائل می کنند. به تعبیر دیگر، انگار فلسفه زندگی شان همین است که از چه کسی جلو بزنند و از چه کسی عقب نیفتند، و بنابراین جلوافتادن را مترادف با پیروزی می گیرند و عقب افتادن را معادل با شکست؛ و بنابراین، متوازن و متناسب و متعادل با این احساس پیروزی و شکست هم طبیعتا احساسات مثبت یا منفی به آنها دست می دهد.
متناسب با احساس پیروزی ای که می کنند، یعنی متناسب با کمیت و کیفیت احساس پیروزی، احساسات مثبت دارند و متناسب با کمیت و کیفیت احساس شکست هم احساسات منفی دارند. مثلا وقتی من احساس می کنم از شما جلو زده ام شادم و وقتی احساس می کنم از شما عقب افتاده ام اندوهگینم یا نسبت به شما حسد پیدا می کنم (احساسات منفی).
واقعا فهرست و جدول همه احساسات و عواطف ما آدمیان را می شود از این لحاظ دوتکه ای کرد؛ از لحاظ اینکه وقتی احساس پیروزی می کنیم کدام یک از اینها عارضمان می شود و وقتی احساس شکست می کنیم کدامشان عارضمان می شود؛ یعنی در میان این [مثلا] ۸۵ احساس و عاطفه و هیجانی که داریم واقعا یک طرف احساسات مثبت مان است که به هنگام پیروزی عارضمان می شوند و یک دسته احساسات منفی مان است که به هنگام احساس شکست عارضمان می شوند. به هر حال، عقب افتادن و جلوافتادن را فقط تجربه تلقی نمی کنیم بلکه پیروزی یا از آن طرف شکست تلقی می کنیم.
۴- ویژگی چهارم این گروه این است که هویت شان طبعا فقط هویت اجتماعی است. یعنی از هویت فردی بی بهره اند. چرا؟ چون متر و اندازه شان، موفقیت و شکست است و این دو، به نظر اینها فقط در ظرف زندگی اجتماعی معنا دارد. بنابراین، در سرِّ سویدای دل شان اگر از آنها بخواهید تعریفی از خودشان به دست بدهند باید تعریف شان این گونه باشد: «من آنم که از فلانی و فلانی و... جلو هستم و از بهمانی و بهمانی و... عقبم».
یعنی هویت شان همیشه یک هویت اجتماعی است. نمی توانند خودشان را در تفرد (individually) خودشان تعریف کنند. همیشه باید خودشان را در ظرف زندگی اجتماعی تعریف کنند. چون اصلا همه چیزشان بستگی به پیروزی ها و شکست هایشان دارد و پیروزی و شکست هم که در عداد با بقیه شهروندان جامعه شان، دوستان شان، نزدیکان شان، بستگان شان و... است.
این هویت درواقع هویت کاملا جمعی و اجتماعی است. هویت فردی ندارند، یعنی نمی توانند هیچ ویژگی فردی ای را به خودشان نسبت دهند. می توانستند اما آن ویژگی های فردی را از دید خودشان مغفول کردند فقر خودشان را در مقایسه با دیگران تعریف می کنند. تعیین هویت شان (identification) از دید خودشان فقط در قالب زندگی اجتماعی امکان پذیر است. فقط در قالب زندگی اجتماعی می توانند بگویند تعریف من این است، و حد و رسم من این است.
این طبقه به دو جهت زندگی گوارایی ندارند: هم به جهت نظری و هم به جهت عملی. به این دو جهت همیشه تلخ کام و ناکام اند. به جهت نظری، اصلا این مسابقه و مقایسه ای که برای خودشان تصویر می کنند مبنای نادرستی دارد و چون مبنای نادرست نظری دارد هیچ وقت نمی تواند آنها را در نظر خودشان کامرا جلوه دهد. آن مبنای نادرست چیست؟ یک مسابقه ورزشی مانند «دو» را در نظر بگیرید که همه ما در آن شرکت می کنیم.
وقتی سوت آغاز مسابقه به صدا در می آید همه از یک نقطه شروع به دویدن می کنیم. چون همه یک جا ایستاده ایم و پایمان روی یک خط است. یعنی دقیقا همه از یک نقطه شروع به دویدن می کنیم. اگر چنین باشد در اواسط مسابقه که درحال دویدنیم من اگر به عقب سرم نگاه کردم و تعدادی از شما را عقب سر خودم دیدم می توانم بگویم که من از شما جلو افتاده ام و به جلو هم که نگاه می کنم و تعدادی از شما را جلوتر از خودم می بینم می توانم بگویم من از آنها عقب افتاده ام.
چون همه از یک نقطه راه افتاده ایم آن وقت شخص می تواند در مسابقه به پشت سری هایش نگاه کند و به زبان حال یا قال به آنها بگوید من از شماها جلو زده ام و از آن طرف هم به جلوسری هایش نگاه کند و بگوید من از شماها عقب افتاده ام و این مقایسه واقعا درست است.
اما حالا فرض کنید مسابقه ای باشد که وقتی سوت آغاز مسابقه به صدا در می آید یکی از دیگری ۵۰۰ متر جلوتر باشد، دیگری سه کیلومتر جلوتر باشد، یکی دو فرسخ عقب تر باشد، دیگری پنج فرسخ عقب تر باشد، یکی دویست متر جلوتر و دیگری صد متر عقب تر. هرکسی در جایی ایستاده است و شروع به دویدن می کند.
در اینجا اگر شما وسط مسابقه به پشت سرتان نگا کردید و دیدید چه کسانی پشت سرتان هستند آیا می توانید به پشت سری هایتان به زبان حال یا قال بگویید من از شما جلو زده ام؟ خیر. نمی توانید بگویید. به همین ترتیب به جلوی هایتان هم نمی توانید بگویید من از شماها عقب افتاده ام. چون ما از جای واحدی شروع به حرکت نکرده ایم. هرکدام از جایی شروع کرده ایم. ممکن است شما در وسط مسابقه پشت سر من باشید، ولی درواقع سه برابر این یپروزمندتر باشد و ممکن است کسی جلوتر از من باشد و خیلی هم جلوتر باشد اما درواقع از من عقب افتاده باشد.
چرا؟ چون جلوتر بودن او به این دلیل است که از اول هم ۷ کیلومتر از من جلوتر بوده و در چنین شرایطی شروع به مسابقه کرده است. خوب حالا گرچه دو کیلومتر از من جلوتر است اما من پنج کیلومتر فاصله ام را با او کم کرده ام. از آنجایی که این مسابقه آغازگاه های مختلفی داشته، لذا مبنای نظری مقایسه اش غلط است و در چنین شرایطی نمی توان افراد را با یکدیگر مقایسه کرد.
یعنی ممکن است کسی ۱۰ کیلومتر از شما عقب تر باشد، اما فی الواقع سه برابر پیروزتر از شما باشد و کسی هم باشد که ۱۰کیلومتر از شما جلوتر است ولی فی الواقع ۱۰ برابر از شما شکست خورده تر باشد. چون مسابقه آغازگاه های مختلفی داشته است. بنابراین، در این مسابقه آن چیزی که مشکل زاست این است که ما اصلا متری برای اندازه گیری پیش رفت یا پس رفت، یا به تعبیر دیگر، پیش افتادگی یا عقب ماندگی نداریم.
متر، سنجه، معیار یا محکی نداریم برای اینکه بفهمیم چه کسی عقب افتاده و چه کسی جلو افتاده است. حالا مسابقه ماها از کدام قسم است؟ مسابقه همه ما از قسم دوم است. چون وقتی ما پا به عرصه دنیا گذاشته ایم از هر پنج جهت جسمانی، ذهنی، روانی، اخلاقی و اجتماعی در جاهای مختلفی ایستاده بودیم.
پس هر ۵ جهت را به اختصار توضیح می دهم:
۱- ویژگی های جسمانی: ما از لحاظ جسمانی وقتی به دنیا می آییم از نقطه واحدی شروع نمی کنیم. شما می دانید که سه ویژگی مثبت جسم آدمی «سلامت، نیرومندی و زیبایی» است. ما از وقتی به دنیا می آییم هم به لحاظ سلامت جسمانی مان، هم به لحاظ نیرومندی جسمانی مان و هم به لحاظ زیبایی جسمانی مان خیلی با هم تفاوت داریم. حتی جالب است که مثلا دندان های شیری کودک تا چهار تا پنج سال بعد از در آمدنش می ریزد ولی با این همه وقتی بچه را نزد پزشک اطفال می بریم، به محض اینکه به دو تا از دندان های شیری اش نگاه می کند می گوید این بچه دندان های محکمی خواهدداشت؛ یا اینکه این دندان ها می افتد.
از همین حالا می داند که دندان های دائمی اش که بعد از شش سالگی پدید می آید محکم است، اما ممکن است بچه دیگری را پیش پزشک اطفال ببریم و پزشک به محض آنکه نگاه کند بگوید دندان های این بچه اساس بیست و پنج سال نشده می پوسند و می ریزند و اصلا جنس دندانش جنس خوبی نیست. بنابراین، ما هر سه ویژگی مثبت جسممان، یعنی سلامتی و نیرومندی و زیبایی، با هم فرق می کنیم.
۲- ویژگی های ذهنی: ما به لحاظ ذهنی هم از همان روزهای اول کودکی با هم فرق می کنیم. آدم های متبحر مثلا مادربزرگ ها و پدربزرگ ها همین که به بچه نگاه می کنند ویژگی های ذهنی اش را پیش بینی می کنند. خود من درباره بچه های خودم واقعا وارد عدیده ای را که از مادر خودم یا مادر خانمم می شنیدم وهمه اش درست در می آمد. اصلا از اول معلوم است که بچه به لحاظ ویژگی های مثبت ذهنی اش، یعنی به لحاظ قدرت یادگیری، قدرت یادسپاری، قدرت یادآوری، قدرت تفکر، عمق فهم، سرعت انتقال، قدرت استنتاج سریع و قدرت حدس در چه شرایطی است. همان چیزی که امروزه در کل به نام آی کیو (IQ) یا هوش بهر طرح می کنند. ما از لحاظ این ویژگی های ۸گانه ذهنی هم با هم متفاوتیم. از همان ابتدای کودکی هم با هم فرق داریم.
۳- ویژگی های روانی: از همان ابتدای کودکی معلوم است که بچه چقدر شجاع، پُردل، دلیر و دلاور است یا چقدر ترسو و بزدل است. چقدر ماجراجوست و چقدر امنیت طلب و محافظه کار و عافیت طلب و «یواش برم یواش بیام که گربه شاخم نزند» است. آدم ها واقعا به لحاظ ماجراجویی یا عافیت طلبی یا به لحاظ محافظه کاری یا به لحاظ طالب تغییر وضع بودن یا ریاست طلبی شان با هم متفاوت اند. شما چهارتا بچه مهدکودکی را ببرید پارک بازی کنند. بعد از مدتی می بینید یکی شان رئیس شده است و به دیگران دستور می دهد و می گوید مثلا تو بهرام برو آنجا، شهین اینجا باش، مریم تو کمی بیا جلوتر!
اصلا از اول معلوم است که توانایی مدیریت در او قوی است. اما یک بچه هم هست که خودش را عقب می کشد تا اگر تصمیمی گرفته شد اجرا کند اما هیچ وقت خودش را در موضع تصمیم گیری قرار نمی دهد. این خیلی محسوس است که بچه هایی هستند که تا می بینند نگاه یکی از بزرگ ترها روی آنها متمرکز شده احساس ترس می کنند و خودشان را عقب عقب می برند تا در سایه روشن جمعیت بچه ها قرار بگیرند. بچه ای هم هست که تا احساس می کند نگاهش می کنند، گردنی بر می افرازد و سینه ای جلو می اندازد تا بیشتر خودش را نشان دهد و بگوید که این منم که دارید می بیند.
این ویژگی های روانی با هم فرق می کند. در ویژگی های مدیریتی بچه ها خیلی با هم متفاوت اند. همچنین ویژگی ساختن به چیز کم و با همان دل خود را خوش کردن و نقطه مقابل آن بچه هایی که هرچیزی به سرعت از چشمشان می افتد و باز چیز جدیدی می خواهند. بچه ای هم هست که می بینید تا مدت ها با چیزی خودش را سرگرم می کند و می تواند با داشته خودش به زندگی خودش تنوع بدهد.
۴- ویژگی های اخلاقی: این دسته از ویژگی های آدمیان نیز خیلی با هم متفاوت است. ما آدمیان از وقتی به دنیا می آییم، غیر از ویژگی هایی که بعداً خودمان ممکن است کسب کنیم، ویژگی های اخلاقی متفاوت داریم. بچه ای هست که باور کنید از ده- پانزده روزگی همیشه مشت هایش بسته است، و می گویند او بعد از این خیلی ناخن خشک، ممسک و بخیل است. من اینها را دیده ام و به تجربه اینها را بیان می کنم. نمی خواهد دست را یله و رها کند.
بچه ای هم هست که این طور نیست. شما دو سال بعد همین بچه ها را با هم مقایسه می کنید. به بچه دومی هرچه می دهید اول به بقیه می دهد و بعد اگر چیزی به او دادند خودش هم می خورد و اگر هم ندادند اعتراضی نمی کند. یکی هم هست که همه اینها را زیر دامن خودش یا زیر لباس خودش مخفی می کند که اصلا نبینند. این ویژگی های اخلاقی متفاوت است.
یعنی واقعا میزان بخل و امساک از سویی و سخا و دست و دل بازی و گشاده دستی آدمیان از سوی دیگر خیلی با هم فرق می کند؛ همین طور سایر ویژگی ها. اصلا بعضی از بچه ها هستند که نمی توانند دروغ بگویند؛ وقتی هم اوضاع و احوال مجبورشان می کند که دروغ بگویند یک جوری دروغ می گویند که وجودشان زار می زند که من دارم دروغ می گویم؛ و از آن طرف بچه ای هم هست که اصلا مثل اینکه وجودش با دروغ گفتن عجین است و دروغ صریح را چنان می گوید که شما به زبان بدنش، به چشم و حرکات و سکناتش، که نگاه می کنید می گویید او عین واقع را می گوید. خوب معلوم است که وجود کودک اولی با دروغ ناساز است، هنگامی هم که مجبور شود دروغ بگوید از عهده بر نمی آید و مثل همان می شود که می گفت «پدرم می گوید بگو من خانه نیستم!»
۵- ویژگی های اجتماعی: این دسته از ویژگی هایمان هم خیلی با هم فرق می کند. مثلا شما در یک خانواده مرفه به دنیا آمده اید و من در یک خانواده فقیر. شما پدر و مادر فرهیخته دارید، پدرتان استاد دانشگاه است و مادرتان پزشک، و من در خانواده ای به دنیا آمدم که پدرم معتاد بوده و مادرم بی سواد. محله ای که شما در آن به دنیا آمده اید با محله ای که من در آن به دنیا آمدم متفاوت است. معلمان و مربیانی که شما با آنها سر و کار پیدا کرده اید، با معلمان و مربیان من خیلی متفاوت بوده اند.
من در کوچه با کسانی بازی می کرده ام و شما با کسانی دیگر. اینها همه در شخصیت و منش ما اثر دارد. مسلما کسی که در میان کتاب چشم باز کرده تفاوت فراوانی دارد با کسی که تنها کتابی که در خانه شان بوده دیوان حافظ بوده است و شاید سال به سال هم کسی لای آن را باز نمی کرده است! آدمی که انسش با کتاب است فرق می کند با کسی که اصلا به عمرش کتاب ندیده بوده است. این هم از اوضاع و احوال اجتماعی.
تفاوت در اوضاع و احوال اجتماعی می تواند به لحاظ نهاد خانواده، نهاد اقتصاد، نهاد سیاست، نهاد تعلیم و تربیت، نهاد حقوق، نهاد اخلاق و نهاد دین و مذهب باشد. ما در مورد همه این ۵ قسم در وضع متفاوتی به دنیا می آییم. من مسلمان شیعه به دنیا می آیم، شما مسلمان سنی به دنیا می آیید. یکی مسیحی به دنیا می آید دیگری یهودی و به همین ترتیب.
اینها باعث می شود روز اول که سوت را به صدا در می آورند یک جا نایستاده باشیم. هرکدام گوشه ای ایستاده ایم. این مبنای نظری غلط باعث می شود که شما نه هیچ وقت احساس پیروزی هایتان درست باشد و نه احساس شکستتان. جاهایی که باید احساس شکست کنید، احساس پیروزی می کنید، جاهایی هم که باید احساس پیروزی کنید، احساس شکست می کنید. چون اصلا حواستان نیست که چه کسی از کجا راه افتاده است. شما غافلید از اینکه حافظه و IQ چه تاثیر عظیمی در زندگی آدمی دارند.
فرق است بین کسی که یک غزل را یک بار می خواند و حفظ می شود و کسی که دو بار می خواند و حفظ می شود با کسی که سه بار می خواند و حفظ می شود و کسی که حمد و سوره اش هم یادش می رود. حافظه و «هوش بهر» در موفقیت اجتماعی آدمی تاثیر فراوانی دارند. آی کیوی هفتاد اسمش این است که با آی کیوی صدو چهل، هفتاد تا فرق می کند ولی فاصله میان این دو کهکشانی است.
حالا من چطور خودم را که مثلا آی کیوی هفتاد دارم مقایسه می کنم با کسی که آی کیوی ۱۴۰ دارد؟ من هروقت خودم را با او مقایسه کنم، خودم را شکست خورده می بینم، یا اینکه چه بسا من درواقع نسبت به او پیروزم. چون من با آی کیوی هفتاد از فلان جا به بهمان جا رسیده ام. و او با آی کیوی ۱۴۰ پیشرفت چندانی نداشته است. این مثل یک نردبان است.
از اول من روی پله سوم نشسته ام و او روی پله هفدهم. حالا او سه پله بالاتر رفته است و روی پله بیستم است. من ده پله بالاتر رفته ام و روی پله سیزدهم هستم. هرچند روی پله سیزدهم باز هم فکر می کنم نسبت به مشا که روی پله بیستم هستید عقبلم امامن از سه به سیزده رسیدم و ده پله بالا آمدم، اما او از هفده به بیست رسیده است و فقط سه پله بالا آمده است. بنابراین، نه حساس شکست هایمان احساس درستی است و نه احساس پیروزی هایمان. چون ما باچه کسی از یک نقطه راه افتاده ایم که بتوانیم خودمان را با او مقایسه کنیم؟ این مسئله نظری مقایسه و مسابقه.
اما این طرز زندگی مشکل عملی هم دارد، و آن اینکه چون نه فقط فوق کل ذی علم علیم، بلکه فوق کل قادر هم قدیری هست و فوق هر کسی که یک حیثیت اجتماعی هم دارد یک حیثیت اجتماعی بیشتری وجود دارد.
لذا شما به هر جا می رسید یک بالادست دیگری هم دارید. نظیر این مسئله در کوهنوردی هم هست؛ بعضی کوه ها این جوری است که آدم فکر می کند این قله است و بالتر از این قله در این منطقه نست، چون آدم پشت این کوه را نمی بیند و وقتی از قله بالا می رود و روی سر قله قرار می گیرد می بیند آن طرف تر قله دیگری هست که ۳۰۰ متر بالاتر است.
لذا دوباره راه می افتد و آن قله را هم فتح می کند و باز همچون سایر قله ها در چشم اندازش نیست و آنها را نمی بیند فکر می کند این بالاترین قله است، اما همین که فتح کرد باز می بیند که قله بالاتری هم وجود دارد. این طرز زندگی همیشه این گونه است. مثلا شما می گویید: «اگر من استاد دانشگاه هاروارد بشوم دیگر چیزی از لحاظ حیثیت آکادمیک کم ندارم.»
بعد استاد دانشگاه هاروارد می شوید و می بینید که اولا استاد دانشگاه هاروارد هم با استاد دانشگاه هاروارد تفاوتش تومانی ده تومان است! من استاد دانشگاه هاروارد شدم و او هم استاد دانشگاه هاروارد است، اما من شاگرد او هم به حساب نمی آیم. لذا تلاش بیشتری می کند و مثلا استاد تراز اول دانشگاه هاروارد می شود، اما باز هم تا استادی بشود که نوبل بگیرد خیلی فاصله هست.
هر استاد دانشگاه هارواردی که نوبل نمی گیرد. مثلا در کل تارخ دانشگاه هاروارد پنج تا نوبلیست وجود دارد و بقیه نوبلیست ها از جاهای دیگری بوده اند. پس معلوم می شود دانشگاه هاروارد هم خیلی مهم نیست. حالا نوبل هم که بگیرند مگر همه نوبلیست ها آینشتین اند؟ بله آینشتین هم نوبل گرفته ولی خب همه نوبلیست ها هم که آنیشتین نیستند! این مثال از لحاظ حیثیت علمی بود. از لحاظ قدرت سیاسی هم هرچه بالاتر می روید می بینید بالاتر از شما هست، و اگر آن بالای بالا هم رفتید و مثلا رئیس جمهور آمریکا هم شدید، باز می گوید اگر آدم هم رئیس جمهور آمریکا باشد و هم رئیس جمهور روسیه خیلی بهتر است تا اینکه فقط رئیس جمهور آمریکا باشد. کجاست که آدم می تواند بگوید من راضی ام؟
هر کجا می روید می بینید یک قله ای بالای سر شما قد برافراشته تو این مسابقه تا وقتی شما زنده اید ادامه دارد! یعنی این داستان انتها ندارد. این است که شما همیشه تلخ کامید. چون به هر درجه از ثروت که برسید می بینید دو تا غول ثروت بالاتر از شما هم هستند و به همین ترتیب. این است که این طرز زندگی، مشکل عملی هم دارد.
یک طرز زندگی دومی هم هست و آن طرز زندگی کسانی است که اهل رضایت اند، نه اهل موفقیت. کسانی که اهل رضایت اند چهار ویژگی دارند:
۱- ویژگی اولشان این است که خودشان را در حال مقایسه و مسابقه با خودشان می دانند نه در حال مقایسه و مسابقه با دیگران. خودشان را همیشه با خودشان در برهه های زمانی گذشته مقایسه می کنند. یک وقت امروزم را با دیروزم مقایسه می کنم و یک وقت امسالم را با سال گذشته مقایسه می کنم و یک بار هم دهه پنجم زندگی ام را با دهه چهارم و دوم و... مقایسه می کنم.
بنابراین، مقایسه و مسابقه در کار هست ولی فقط خودم را با خودم مقایسه می کنم. اصلا کار ندارم شما کجایید و به کجا دارید می روید، یا ثروت و قدرتتان چقدر است، و مثلا پسرخاله من، برادر من، خواهر من، باجناق من، دوست من و... از من جلو زده اند یا عقب افتاده اند. من کاری به اینها ندارم. هرکجا می خواهند بروند، من دارم خودم را با خودم مقایسه می کنم و با خودم هم در حال مسابقه ام و مراد همیشه خودهای پیشین است؛ مثلا اینکه خود امروز با خود دیروز یا خود این هفته با خود هفته گذشته و به همین ترتیب خود مربوط به فصل ها و سال ها و دهه های پیشین عمر و... چه تفاوتی دارد.
این ویژگی اول آنهاست. بنابراین اصلا توجه شان به بیرون نیست که برادرم چه کار کرد و خواهرم به کجا رسید و شوهر خواهرم چه شد و زن برادرم به کجا رسید. اصلا کاری به این حرف ها ندارند.
۲- ویژگی دوم آنها این است که حوزه مسابقه و مقایسه را مطلوب های روان شناختی قرار می دهند نه مطلوب های اجتماعی ۷ گانه ای که مطلوب های جمع هستند. اینها مطلوب های جامعه شناختی را کنار می گذارند و مطلوب های روان شناختی را به جایش می آورند؛ یعنی مطلوب های جمعی و اجتماعی برایشان مهم نیست. یعنی می خواهند ببینند نسبت به قبل آرامش شان بشتر است یا کمتر، شادترند یا ناشادترند، امیدوارترند یا بی امیدترند، رضایت باطنی شان از خودشان بیشتر شده یا کمتر، الان احساس می کنند زندگی شان ارزشمندتر از قبل است یا فاقد ارزش تر از قبل است. مطلوب های روان شناختی را در نظر می گیرند.
من از این مطلوب ها به پنج نمونه اشاره کردم، چون در بین روان شناسان درباره این مطلوب ها تقریبا اتفاق نظر وجود دارد. فعلا من ۵ تا از آنها را گفتم که بین روان درمانگران و روان شناسان بشتر مورد اجماع است. اینها مهم اند که آدم چقدر آرامش داشته باشد یا نداشته باشد، چقدر شاد باشد یا ناشاد، چقدر امیدوار باشد یا ناامید، چقدر رضایت باطن یا رضایت از خود داشته باشد یا دائم دست خوش نزاع با خود، کشتی گرفتن با خود، سرزنش و نکوهش خود، ملامت گری خود، خود را زمین زدن و بلندشدن و باز با خود کشتی گرفتن، و طعن و لعن کردن به خود باشد، یا اینکه رضایت باطن داشته باشد و به تعبیر عیسی (ع) با خودش در صلح و آشتی باشد. برای این دسته مهم است که چقدر زندگی شان ارزشمند باشد.
این گروه در این موارد خودشان را با گذشته شان مقایسه می کنند که چقدر آرامش شان نسبت به گذشته بیشتر شده، شادی شان بیشتر شده و امثال اینها. این هم ویژگی دوم این گروه است که حوزه های مقایسه خودشان با خودهای قبلی شان در این پنج حوزه یا n حوزه است که مسامحتا می گوییم پنج حوزه.
نظر کاربران
خيلي خوب و سنجيده بود. ممنونم