مدیران موفق حسرت چه چیزهایی را می خورند؟
هر فردی در مرحلهای از زندگی کاروکسبی خود تصمیمات اشتباهی میگیرد. اغلب، این تصمیمات آنقدر بزرگ نیستند که عواقب بزرگی به دنبال داشته باشند. در چنین شرایطی مدیر میتواند از تصمیمی که گرفته، درسی فرابگیرد و به مسیر خود ادامه دهد.
این تصمیمات، تصمیماتی هستند که یک عمر با شما میمانند و همیشه حسرت میخورید که ای کاش زمان به عقب برگردد و من بتوانم اشتباهاتم را جبران کنم.برای اینکه احتمال بروز چنین اشتباهاتی را به حداقل برسانید، در ادامهی اعترافات چند مدیر و کارآفرین دربارهی بدترین تصمیم در کاروکسب خود را میخوانید. لازم به ذکر است که به درخواست این افراد، از ذکر نام آنها خودداری شده است.
1) من محصولاتم را برای فروش به یک فروشگاه زنجیرهای ارسال میکردم. صاحب فروشگاه دربارهی هزینهی بالای حملونقل گلایه داشت. زمانی که او گلایهی خود را با من مطرح کرد، من پاسخ دادم که این مسئله به ما ربطی ندارد و شرکتی که این کار را انجام میدهد، مسئول است. حتی حاضر نشدم بخشی از هزینه را تقبل کنم. اشتباه بزرگی کردم چون یکی از مشتریان بزرگم را از دست داد.
2) اگر میتوانستم دوباره شروع کنم، هیچوقت کاروکسبی را بدون شریک راهاندازی نمیکردم. به نظر من شما به فردی نیاز دارید که اهداف مشابهی با اهداف شما دارد، فردی که بتوانید در مواقعی که مشکلی پیش میآید روی کمک و همفکری او حساب کنید. این فرد به شما کمک میکند که بار مالی و همچنین بار روانی کاروکسب خود را سبک کنید.
3) یکی از بزرگترین حسرتهای من، دادن اختیار است. من شرکتم را به همراه یکی از دوستان قدیمیام و البته دوست او که یک وکیل بود، راهاندازی کردم. این دو نفر از من خواستند به آنها اختیار تصمیمگیری بدهم و من هم چون دوست قدیمی بودیم به آنها اعتماد کردم. اما خیلی سریع فهمیدم که زمانی که صحبت از پول میشود، دوستی زودتر از هر قرارداد دیگری فسخ میشود.
۴) ای کاش قبل از اینکه با مشتری قرارداد کتبی امضا کنیم، سفارش او را آماده نمیکردم. چند سال پیش یک سفارش خیلی خوب از یکی از مشتریانمان گرفتیم. مشتری گفت که چند روزی طول میکشد تا مراحل اداری بستن قرارداد و اولین پرداخت طی شود. من برای اینکه سفارش آنها را هرچه سریعتر آماده کنم، مواد اولیه را خریداری کردم و پس از چندین روز رنج و زحمت، سفارش بالاخره آماده شد. به مشتری زنگ زدیم که برای تحیل سفارشش اقدام کند ولی هنوز هم پاسخی از آنها نگرفتهایم. این اشتباه باعث شد ضرر فراوانی به کاروکسبم وارد شود.
۵) دوست ۱۵ سالهام را به عنوان شریک تجاری وارد شرکت کردم. او مطمئن بود که میتواند از پس امور مالی برآید و من هرچند خودم خیلی مطمئن نبودم، او را به عنوان یکی از مؤسسان شرکت مشغول بهکار کردم. چند ماهی گذشت و او نه تنها بار مالی شرکت را به دوش نمیکشید بلکه از درآمد شرکت برای امور خصوصی خود نیز استفاده میکرد. تمام وعده و وعیدهایی که داده بود، نقش برآب شد و هم شراکت و هم دوستیمان پایان یافت. این اشتباه به قیمت از دست دادن یک دوست، یک ضرر مالی هنگفت و چند ماه وقت با ارزش تمام شد. اگر از همان ابتدا خودم کارها را به عهده گرفته بودم، الآن کاروکسبم رونق بیشتری داشت و یکی از دوستان خوبم را نیز از دست نداده بودم.
۶) بزرگترین حسرتی که دربارهی گذشتهی کاریام دارم، این است که چرا زودتر برای کاروکسبم، بازاریابی نکردم. خیلی از ایدههای خوب به همین دلیل شکست میخورند. به جای اینکه روزها و ماهها صرف کار کردن روی ایدههایم میکردم، اگر خیلی زودتر همان محصول اولیه را وارد بازار میکردم و سپس روی بهبود آن کار میکردم، نتایج بهتری میگرفتم. نکتهای که من فراموش کردم و بسیاری از کارآفرینان نیز فراموش میکنند این است که تنها ویژگیهای یک محصول نیستند که باعث فروش آن میشوند بلکه بازار است که موفقیت یک محصول را تعیین میکند.
7) استخدام نیروها را خیلی جدی نگرفتم. از ابتدای کار آنقدر مشتاق بودم که در انتخاب نیروهایم دقت کافی را نکردم چون فقط میخواستم شروع کنم. مدتی که گذشت متوجه شدم ایدهی خوب زمانی تبدیل به درآمد خوب میشود که نیروی انسانی شایستهای به خدت گرفته شده باشد. اگر به عقب برگردم، در استخدام نیروهایم خیلی بیشتر سختگیری میکنم.
ارسال نظر