۱۸۴۴۸۸
۲ نظر
۵۲۲۳
۲ نظر
۵۲۲۳
پ

زندان های مالزی، جهنم خداست!

گفتگو با پیمان.ر؛ مردی که سرنوشتش در فرودگاه کوالالامپور تغییر کرد. او چهار سال وحشتناک را در زندان های مالزی سپری کرده؛ آنهم در حالی که می گوید قربانی سوءاستفاده قاچاقچیانی بوده که به جای الماس، بسته های شیشه را در بار او جاسازی کرده اند.

زندان های مالزی، جهنم خداست!





روزنامه هفت صبح - فرنوش آبا: این گفتگو، روایتی است از چهار سال اسارت در زجرآورترین زندان های دنیا. نه حکایت پندآموز است نه داستان خیالی. وقتی «پیمان» از سال هایی می گوید که برای همه نوع مریضی شان مجبور بودند قرص پانادول مصرف کنند یا از آبا آشامیدنیشان می گوید که بعد از چند دقیقه در لیوان کرم می گذاشته؛ انگاردارد از زندگی در دنیایی دیگر حرف می زند. یک جهنم واقعی!

جهنمی که گرچه ساده لوحی و طمع اش در ساختن آن بی تاثیر نبودهاما به هر حال او یک قربانی است و دانه درشت ماجرا هنوز مجازات نشده.

ما در مورد مقصر بودن یا نبودن پیمان در این ماجرا قضاوت نمی کنیم. این گفتگو تنها می خواهد تاثیر دردآور یک لحظه حماقت را نشان دهد، زخم هایی را به تصویر بکشد که آنقدر کاری بوده اند که پیمان می گوید حاضر است سال های سال در زندان های ایران بماند اما دیگر پایش را در مالزی نگذارد.

این گفتگو روایت چهار سال مخوف در زندان هایی با شرایط طاقت فرساست که در نتیجه یک «نه نگفتن» ساده در فرودگاه کوالالامپور رقم خورده است. آن طرف مرزها در مالزی، کشوری که مرز ترانزیت و قاچاق کالا و مواد مخدر است، چه قربانی باشی چه رییس؛ رحم و عطوفتی وجود ندارد؛ به خودت می آیی و می بینی حکمت طناب دار است.

زندان های مالزی، جهنم خداست!

«پیمان» از معدود قربانیان خوش شانسی است که توانسته از این مهلکه جان سالم به در ببرد؛ متاهل است و دو فرزند دارد. می گوید فامیل ها و همسایه ها ماجرا را نمی دانندو فکر می کنند در این مدت سفر بوده و اولین بار است که قصه را با این جزییات تعریف می کند. او را وقتی فکر می کرده الماس حمل می کند به جرم حمل شیشه دستگیر می کنند.

در حین مصاحبه عکس رحیم را نشان می دهد که مثل او خوش شانس نبوده و الان در بند اعدامی هاست. می گوید کاش می توانستم زندان مالزی را توصیف کنم، چون تا نروی آنجا نمی توانی وخامت اوضاع را بفهمی. اتاق های چهار در چهاری که ۱۲ نفر در آن هستند و سرویس بهداشتی ندارد. ۱۹ ساعت را بایددر این اتاق بسته سر کنی.

از شوهر خواهرزاده اش متنفر است و شماره او را در گوشی اش «خوک» سیو کرده. همان کسی که تشویقش کرد به این سفر نحس برود.

از اول اتفاق تعریف کن.

- آقایی آمد خواستگاری دختر خواهرم. سعید از اقوام دور بود، کارمندن یک شرکت معتبر هواپیمایی. زمانی که کارمند بود زندگی ساده ای داشت. یک سالی از ازدواج شان گذشت و دیدیم به طرز عجیبی وضعیت مالی اش خوب شده و خانه و ماشین خریده است. ماهی دو بار هم چین و مالزی می رود. کمی مشکوک شدم.

گفتم چه کار می کنی؟ گفت من کارهای پاسپورت و ترخیص جنس انجام می دهم. مشکوک شدم. می گفت کارمند قسمت صادرات هستم. اواخر سال ۸۷ بود که استعفا داد و آمد بیرون ولی به کسی نگفته بود. فقط چین و مالزی می رفت و بقیه اش را خانه بود. دی ماه سال ۸۸ بود، خیلی پاپیچ شدم که این وضع مالی خوب و حساب های بانکی از کجا آمده؟ البته برای کسی رو نمی کرد ولی ما می شنیدیم. فهمیدیم یک کارگر ساده کارمندی نیست. گفت ما الماس می بریم مالزی.

شما چه کاره بودید آن موقع؟

- من آن موقع کارمند بودم. انبارداری و حسابداری می کردم... گفت ما توی کار الماس و بسته بندی هستیم. گفت بسته ها را پک می کنیم و الماس می بریم. گفتم اگر بگیرند چه؟ گفت به بدنمان می بندیم و از گیت رد می شویم. اگر هم گیر کنیم نهایتش جریمه است چون شامل مالیات می شود.

زندان های مالزی، جهنم خداست!

فامیلت هیچ وقت دستگیر نشد؟ آزاد است؟

- بله. کاری هم به او ندارند. گفت می خواهی یک سفر با هم برویم؟ هم فال است و هم تماشا. تو هیچ کاری انجام نده. ژانویه سال ۲۰۱۰ بود. دی ماه ۸۸. دقیقا ۲۹ دسامبر پرواز داشتیم که دو روز بعدش هم ژانویه بود. برای من بلیت گرفت. پاسپورت هم نداشتم و درخواست دادم. روز پرواز دیدم آقایی از قسمت خدمه ترانزیت آمد و ساک ما را گرفت. عملا ساکی برای تفتیش ندادیم. پول می گرفت و رد می کرد. برای رد شدن از ایکس ری هم فقط خودمان و ساک دستی مان بود. دوتا مشمای پک شده به اندازه بسته کتاب هم که داخلش معلوم نبود داخل ساک هایی بود که تحویل بار دادند.

برایت سوال پیش نیامد داخل بسته چیست؟ این همه الماس؟

- من اطلاعات دقیق نداشتم که بدانم چیست. فکر می کردم الماسی که می گویند کربن های تراش شده است. گیت اول را رد کردیم. در فرودگاه امام بهمان مشکوک شدند. مسافران مالزی خواه ناخواه بیشتر زیر نظرند چون مالیز محل ترانزیت کالاهای قاچاق است. شیشه را هم اکثرا از آنجا می برند.

با دستگاه بدنمان را اسکن کردندچیزی نداشته باشیم، چون مواد را می خورند ودر معده هم جاسازی می کنند. آمدیم و آن بسته را داخل دستشویی قسمت ترانزیت آورد و تحویل گرفت و داخل ساک انداخت. ساک را تحویل بار داد. هواپیمای امارات بود. رفتیم اول دبی، دبی هم به سمت کوالالامپور. قرار نبود من بسته ای را حمل کنم اما آنجا که رسیدیم گفت برو ببند به خودت. گفتم قرارمان این نبود. گفت چیزی نیست. من خودم اینجا هستم و اگ راتفاقی افتاد جریمه ات را می دهم. رفتم با کمربند دو بسته را به بدنم بستم و کاپشنم را تنم کردم در آن هوای گرم شرجی!

نترسیدی؟

- انگار یک جنازه بودم که آنجا راه می رفتم. در رودربایستی مانده بودم.

زندان های مالزی، جهنم خداست!

خودش هم بسته ها را گرفت؟

- نه؛ خودش گفت بیا انجام بده تجربه کن ببین چطوری است. دفعه دیگر هم خودت بیایی. ما بسته ها را گرفتیم و از ایکس ری هم رد شدیم. شب ژانویه بود و شلوغ و مسافر هم زیاد بود و خیلی هم چک نکردند. رفتیم هتل. بسته را درآوردیم. سعیدداد به یک نفر و او هم رفت. دو سه روز بودیم چهار ژانویه برگشتیم. گفت برای شش ژانویه بلیت گرفته ام. در این سفر قرار نبود خودش بیاید. رفتیم خانه اش و یکی دیگر از دوستانش هم آنجا آمد که قرار بود همسفر شویم. گفت اسمش رحیم است. تقریبا ۱۵ بار بامن چین آمده ولی اولین بار است که مالزی می آید. باتجربه است و می داند چه کار کند و کمکت می کند.

من هم دیدم که رد شدن خیلی آسان است قبول کردم. همین مراحل طی شد و رسیدیم کوالالامپور. از شانس، در آن زمان طرح مبارزه با مواد مخدر در حال اجرا بود و بسیار سخت می گرفتند. آمدیم رد شویم که پلیس گفت ساک ات را بنداز تو ایکس ری. ساک را که انداختم موقع رد شدن به تسمه گیر کرد و افتاد زمین. خم شدم ساک را بردارم که بسته ها از بغل کاپشنم بیرون زد. آنجا گرم است و نیاز به کاپشن نیست و همین بیشتر شک پلیس را برانگیخت. خیلی هم ترسیده بودم. انگار الهام شده بود که اتفاقی برایم می افتد.

پلیس بهم گفت بایست. قیافه ام را نگاه کرد و دید با جنازه فرقی ندارم. ساک را تفتیش کرد و دید چیزی نیست. گفت برویم اتاق من. اتاق بزرگی بود. پلیس کاستوم (گمرک) بود. تفتیشم کرد و بسته ها را دید. گفت چی هستن؟ با انگلیسی دست و پا شکسته گفتم (دیاموند: الماس) زنگ زد همه مامورها آمدند و بسته ها را توانستند به سختی باز کنند. بازش کرد دیدم خرده های کریستال مانند است. من قبلش شیشه دیده بودم ولی نه به این شکل. کله شمشیری بود. فکر کردم الماس است و خیالم رحت شد.

هیچ وقت فکر نکردی بسته را چک کنی؟

- اصلا امکانش نبود چون بسته از ابتدای سفر می رفت قسمت بار و فقط در فرودگاه کوالالامپور آن را تحویل می گرفتیم. پلیس ها تا محتویات بسته را دیدند شروع کردند به زدن من. گفتم برای چی می زنی؟ گفتند: «دراگه. نمی بینی؟» گفتم دراگ چیه؟ گفت: آیس. زدم تو سر خودم و گفتم تمام شد دیگر. چون شنیده بودم که ۵۰ گرم به بالا حکمش اعدام است. حالا برای ما چقدر بود؟ دو کیلوی تمام. دستبند زدند و خبرنگارها عکس گرفتند و شلوغ شد. لیست پرواز را هم گرفتند و اسم دوستمان را هم درآوردند. رحیم هم بیرون منتظر من بود. موقعی که پلیس سرگرم گرفتن من بود او رد شده بود. او را هم گرفغتند.

از بین ایرانی هایی که دستگیر می شدند چند درصد واقعا مجرم بودند؟

- به جرأت می گویم ۹۵ درصدشان بی گناه بودند. کسانی که رییس هستند هیچ وقت گرفتار نمی شوند.

زندان های مالزی، جهنم خداست!

فامیلت رییس داشت یا خودش همه کارها را مدیریت می کرد؟

- به من می گفت رییس دارم ولی من باور نمی کنم. خودش همه کاره بود. ساعت ده و نیم شب دستگیرمان کردند. همه وسایلم و گوشی ام را گرفتند. دسبتند زدند. ساعت سه و نیم شب ما را سوار یک ون کردند و به مقر کاستوم پلیس بردند. پلیس کاستوم که مخصوص فرودگاه و راه های مرزی است ما را بردند ستاد پلیس فرودگاه. صبحش باید ما را می بردند دادگاه و حکم تحت نظرمان را می گرفتند. بازداشتگاه های کوچکی بود با یک دستشویی. من و رحیم بودیم. کنارمان هم یک هندی.

دادگاه کی برگزار شد؟

- دادگاه اصلا برگزار نشد. فقط قاضی هندی به ما حکم «تحت نظر» داد.

شما به زبان آنجا مسلط بودید؟

- انگلیسی دست و پا شکسته حرف می زدیم. آنها انگلیسی با لهجه بدی صحبت می کردند و متوجه نمی شدی که چه می گویند. خیلی بد صحبت می کردند. نفهمیدیم چه اتفاقی می افتد. فقط با دستبند روی صندلی نشستیم. قاضی کوبید روی میز و با تشر گفت: «شما به چه حقی دراگ وارد کشور من کردید؟» دوباره به مقر پلیس کاستوم رفتیم و نشستیم. یک ایرانی را هم آورده بودند که جرمش مثل ما بود. ۲۸ کیلو مواد داخل چمدانش پیدا کرده بودند. دیدیم خیلی پریشان است. معتاد به شیشه هم بود و اصلا حوصله جواب دادن به سوال های ما را نداشت. گفت: «مجازات تون اعدامه، تمام!» بعد از این حرف آنجا روزی سه بار می مردیم وزنده می شدیم.

عاقبت او چه شد؟

- قاعدتا حکمش اعدام بود اما با ۲۸ کیلو بعد از ۱۰ ماه آزاد شد. نتوانستند جرمش را اثبات کنند.

بعد از مقر پلیس کاستوم کجا رفتید؟

- رفتیم زندان. لباس ها را درآوردند وتفتیش بدنی کردند. آنهایی که جرمشان سنگین بود لباس نارنجی و آنهایی که جرمشان سبک بود لباس بنفش می پوشیدند. رفتیم تو و دیدیم نرده کشیده اند و چشم چشم را نمی بیند. من فکر کردم سوناست و می توانیم کمی استراحت کنیم. رحیم گفت سونا کجا بود، برو ببین چه طویله ای است! رفتم دیدم یا حسین! چه خبر است. با میله به قسمت های سه متر در سه متر پارتیشن کرده بودند. زندانی ها را عین گوسفند ریخته بودند توی یک محوطه. یک دستشویی داشت که البته فقط یک سنگ توالت داشت. نه دری داشت نه دیواری! دیدیم دو ایرانی دیگر هم آنجا هستند که جرمشان مثل ما بود. دو هفته آنجا بودیم. نه بالشی بود نه زیراندازی. شب که می شد لباسمان را در می آوردیم و زیر سرمان می گذاشتیم و روی سیمان می خوابیدیم.

آنهایی که آنجا بودند جرم شان چه بود؟

- همه نوع جرمی. از جعل پاسپورت گرفته تا موادمخدر. همه ملیت ها بودند. آفریقایی، هندی، بنگلادشی و ... هر روز هم ما را می بردند مقر پلیس کاستوم. ازمانبازجویی می کردند تا پرونده تکمیل شود. آخر دوباره رفتیم دادگاه و حکم زدانمان اعلام شد و اعزام شدیم به زندان سونگای بلو.

وکیل نخواستید؟

- اینجا تازه مراحل اولیه بود. تا زمانی که کیس ات به اصطلاح به جریان نیفتد نمی توانی وکیل بگیری. دوتا سه سال طول می کشد. اول باید جنس را بفرستند «کیمیا» وتجزیه کنند تا ببینند چقدر ناخالصی دارد و چند گرم مواد از آن درمی آید.

زندان های مالزی، جهنم خداست!

این پروسه چقدر برایت طول کشید؟

- برای من که خیلی خوش شانس بودم چهار ماه.

برخورد پلیس زندان چطور بود؟

- از وقتی وارد شدیم شروع به کتک زدن کردند. پلیس هایی اند که لباس پلنگی می پوشند و هیکل های گنده ای دارند و مسئول محافظت زندان اند.

فقط با ایرانی ها رفتارشان بد بود یا همه؟

- نه، عقده ای بودند. همه را بی دلیل کتک می زدند. مثلا ایستاده بودی یکدفعه با لگد به سینه ات می زد...

امکانات زندان چطور بود؟

- یک تکه ابر به عنوان زیرانداز دادند و یک پتو که بوی نفرت میداد. مسواک انگشتی و یک صابون برگردان. دو هفته بود که حمام نرفته بودیم و می خواستیم پوست سرمان را بکنیم از شدت خارش. وقتی موهایمان را از ته زدند گفتیم آخیش راحت شدیم! سالن های بزرگی بود که مجرمان تازه وارد قبل از ورود به زندان به مدت یک هفته در آن قرنطینه و نگهداری می شدند. وحشتناک بود و نمی شود توصیف کرد. ۱۰۰ متر سالن که ۳۰۰ نفر داخل آن بودند. هوای گرم شرجی مالزی. پنج چشمه دستشویی داشت ولی همه به شدت کثیف بود.

رفتارشان با ایرانی ها بدتر بود؟

- نه. کلا با خارجی ها خوب نبودند. اوایل دوره احمدی نژاد با ایرانی ها بهتر بودند اما بعدها رفتارشان خیلی بد شد. احمدی نژاد را خیلی دوست دارند.

چند وقت در این زندان بودی؟

- سه سال و چهار ماه و یک روز. سر جمع چهار سال در زندان بودم. ۲۰ ماه است که آمده ام. آن دوره ای که من زندانی شدم تازه دوره دوم دولت احمدی نژاد بود.

سعید چه شد؟

- بعد از اینکه دو روز از آمدن ما به قرنطینه می گذشت، گفتند ملاقاتی دارید. دیدم سعید آمده. شروع کرد به گریه کردن و گفت نفرینم نکن به خدا من کاره ای نبودم. گفتم حالا گذشته من باید چه کار کنم. گفت پیگیر هستم و سر شش ماه آزادتان می کنم. بعد یک هفته دوباره آمد و دیدیم گریه می کند که پولم را خوردند: «۳۰ میلیون دادم که یک نفر بارتونو بشوره. فرار کرده. حالا باید یکی دیگه رو پیدا کنم.» گفتم باید وکیل بگیریم.

بین زندانی ها پرس و جو کرده بودیم و چند وکیل قدر را معرفی کردند که پرونده هایی را که آخرش مرگ است دست می گیرند. بعد از چند روز ما را برای ملاقات با وکیل، صدا زدند. دیدیم یک وکیل هندی است و می گوید کارتان خیلی سخت است. مخصوصا کار من چون بار توی بدنم بود. به رحیم گفت جرم تو ثابت شدنی نیست و نهایتا ۱۵ سال حبس می خوری. سعید چند ماهی مالزی بود و ملاقاتمان می آمد. گفتم این وکیل به درد نمی گورد، برایم «گویی» را پیدا کن. آن زمان گران ترین وکیل مالزی بود. همه وکیل ها نهایتا ۳۰ هزار رینگت می گرفتند و او ۱۰۰ هزارتا.

هزینه چقدر شد؟

- آن موقع رینگت ۳۰۰ تومان بود و می شد ۳۰ میلیون تومان. «گویی» نفری ۳۰ میلیون تومان گرفت و پرونده مان را به جریان انداخت. سه ماه بعد رفتیم داداه و دیدیم جواب آزمایش مواد ما آمده است. خالصی بارم شده بود یک کیلو و ۵۶۰ گرم. بعد از ۴۰ روز هم دادگاه اصلی؛ من را خواست. وکیل مان لینک زیاد داشت و با پارتی بازی من را کورت شش انداخت. آنجا خانمی بود به اسم «سیتی ماریا». همکلاسی وکیل مان بود و رابطه خوبی داشتند.

زندان های مالزی، جهنم خداست!

رشوه چقدر دادید؟

- وکیل گفت برای اینکه کارها زودتر روی روال بیفتد باید ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزارتای دیگر بدهید تا من بروم افسر و دادستان پرونده را ببینم.

کنسولگری ایران هیچ اقدامی نکرد؟

- اوایلش آقایی به اسم «کسرا مهمان پرست» بهمان سر می زد. سرکنسول مالزی بود و خیلی برایمان تلاش کرد. خودش هم می گفت من می دانم ۹۰ درصد شما بی گناه هستید ولی قانون مالزی است و ما نمی توانیم در قانون شان دست ببریم. فقط سعی می کرد برایمانش رایط را بهتر کند. مثلا آب آنجا را وقتی در لیوان می ریختی بعد از سه دقیقه کرم می گذاشت. سرکنسول بعد از شش ماه پیگیری، کاری کرد که یک دستگاه تصفیه آب آنجا گذاشتند که آب تمیزتری بخوریم. روزی یک لیوان هم آب جوش توانستیم بگیریم.

مریضی خاصی آنجا نگرفتی؟

- انواع و اقسام مریضی ها را گرفتم که هنوز هم جای بعضی از زخم ها روی پایم مانده. یک نوع مریضی بود که خودشان می گفتند «ایچی، ایچی». الان خوب شده و چند زخم مانده اما آنجا کل پاهایم زخم شده بود و آنقدر ورم کرده بود که نمی توانستم دمپایی بپوشم.

از دادگاه اصلی بگو.

- خانم قاضی، تاریخ داد برای آگوست ۲۰۱۰. رکورد فوق العاده ای بود و تا به حال اتفاق نیفتاده بود اینقدر کارها زود روی روال بیفتد. با اینحال کم هم بدشانسی نیاوردم. اکتبر ۲۰۱۰ رفتم دادگاه و دیدم وقت ندارد. پنج ماه کارم عقب افتاد و فوریه ۲۰۱۱. دوباره رفتم و دیدم قانون عوض شده و تاریخم افتاده به ژوئن ۲۰۱۱. دوباره رفتم و قاضی نیامد و تغییرم دادند برای اکتبر ۲۰۱۱.

یعنی یک سال کارت عقب افتاد...

- بیشتر ازآن. نزدیک دو سال. دوباره اکتبر رفتم و دادستان نیامد و برگشتم دادند برای مارس ۲۰۱۲. در این مدت پرونده رحیم به جریان افتاد و شروع شد. زندان هایمان گرچه جدا شده بود ولی پرونده هایمان به هم وصل بود. دیدم یک روز سعید آمده زندان ملاقاتم و می گوید بار رحیم را گردن بگیر. بگو خبر نداشتم و تو بار را داخل ساک اش انداخته ای. گفتم پس خودم چه می شوم؟ گفت من خودم پول خرج می کنم و بیرون می آورمت.

قبول کردی؟

- دیدم رحیم به مشکل خورده و تنها راه نجاتش منم. گفتم توکل بر خدا. باز یکی مان هم برود بیرون، می شود امیدوار بود. آنجا زمانی که کیس استارت می خورد و کارش تمام می شود، مرحله ای هست که در جایگاه می ایستی و باید از خودت دفاع کنی. من به عنوان شاهد رحیم رفتم.

آنجا رفتی و گفتی مواد مخدر را در چمدان گذاشته ای یا گفتی بسته هایی را جاساز کرده ای که نمی دانستی داخلش چه بوده؟

- گفتم بسته ها را. یعنی گفتم نمی دانستم ماهیتش چه بوده. وکیلی برایمان سناریو نوشت و گفت قانون اینجا با ایران فرق دارد. اعلام کن که با اسلحه از ایران، خودت و خانواده ات را تهدید کرده اند که این الماس ها را با خودت بیاوری و رحیم را هم تو با خودت آورده ای. من این قصه را گفتم اما روز رأی گیری قاضی قبول نکرد و گفت تو فقط آمدی به رحیم کمک کنی. قاضی هوشیاری بود و من الان می فهمم چقدر خدا با من بود و کمکم کرده است. به رحیم حکم اعدام داد.

چطور شد با اینکه بار داخل چمدان بود حکم اعدام گرفت و تو که بار را به خودت بسته بودی آزاد شدی؟

- داخل چمدان کارت شناسایی و وسایل شخصی داشت و ... بعد کورت ها و قاضی ها هم فرق دارند.

در واقع رحیم بدشانسی آورد...

- تقریبا. چون قاضی سختگیری داشت. اسم قاضی «دات الرحیم» بود... جولای ۲۰۱۱ بود که رحیم رفت بند اعدامی ها. ۱۷ ماه از حبس مان گذشته بود. رفت زندان «کجنگ». آنجا اتاق های انفرادی دارد. فقط یک ساعت هواخوری در سالن دارند.

پرونده ات به جا رسید؟

- بعداز ۲۸ ماه پرونده من استارت خورد.

در این مدت با خانواده در تماس بودی؟

- ماهی یک دفعه در تماس بودیم...

زندان های مالزی، جهنم خداست!

بعد از ۱۴ ماه نتیجه چه بود؟

- در دادگاه آخر، قاضی رأی به آزادی داد. گفت طبق شواهد و اشتباهات پلیس و مدارک وکیل، تو بی گناه هستی. البته دادستان گفت دروغ می گویید و از خودتان داستان ساخته اید. وکیل مان گفت که در بازجویی های اولیه، مترجم درست حسابی نداشتند و درست ترجمه نکرده. اعلام کردیم چون مترجم اولیه مان افغان بوده درست نتوانسته منتقل کند و ما نفهمیده ایم چه می گوید. زبان ما فارسی است و آنها پشتو. قاضی قبول کرد.

اول به خاطر اینکه گفتم تهدیدشدم و دوم اینکه فکر کردم الماس بوده. پروسه جنگ وکیل ودادستانخیلی طولانی شد.روز آخر قاضی رأی داد که بی گناه هستم و آزاد. وقتی دستبند را باز کردند که بروم دادستان اعتراض کرد. دادستان، آنجا حق اعتراض به رأی قاضی را دارد و بعد از آن پرونده می رود یک دادگاه بالاتر. آنجا سه قاضی دارد. ماه می ۲۰۱۳ هفدهم اردیبهشت حکم آزادی گرفتم اما به خاطر اعتراض دادستان باید می رفتم کمپ مهاجران تا بعد از یک هفته نامه بیاید و دوباره بروم زندان و منتظر دادگاه بعدی باشم.

سوار ماشین شدم بروم کمپ. تلفن گرفتم و زنگ زدم به کنسولگری ایران و با آقای «ز» حرف زدم و درخواست کمک کردم. گفت برو داخل کمخپتا ببینیم اوضاع چطور است. داخل دفتر کمپ رفتم وهنوز وارد خود کمپ نشده بودم. با تلفن با کنسول در ارتباط بودم و آقای «ز» گفت ببین کی مسئول کمپ است؟ با او حرف زد و بعد به من گفت هیچ کاری نمی شود کرد؛ دادستان مستقیما اعتراض کرده. گفتم یا ابوالفضل... حالا باید چه کار کنم؟ گفت می توانی از آنجا بیا بیرون... راه آخرم بود. اگر می ماندم دیگر بازگشتی نبود. وکیلم جنگیده بود و قاضی هم حکم آزادی داده بود اما خانم دادستانسنگ اندازی کرده بود. نمی خواستم به آن جهنم برگردم.

اگر بیرون بیرون می آمدی در کنسولگری پناهت می دادند؟

- آنجا حمایتم می کردند. گفت تو فقط بیا؛ باقی اش با من. داشتند نامه نگاری می کردند که به بهانه دستشویی، راه پله را آمدم بالا. دمپایی های بزرگ زندان هم پایم بود که نمی شد با آن راه رفت. درشان آوردم و تا جایی که نیرو داشتم دویدم. کف آسفالت داغ بود. یک دفعه دیدم ماشینی جلویم ایستاده. سعید بود. سوارم کرد.

چطور آنجا بود؟

- روز آخر دادگاه آمده بود و پیگیر ماجرا بود و دنبالم می آمد. چند کیلومتر رفتیم و رسیدیم به یک جنگل و آنجا ماندیم. ساعت چهار بود و آنجا هفت شب غروب می شود. غروب بیرون آمدیم... تاکسی گرفتیم که بیاییم کوالالامپور. نزدیک به ۳۰ کیلومتر راه بود و چهار تا پنج عوارضی هم دارد. اتوبان های مالزی، هر ۱۰ کیلومتر یک عوارضی دارد. تنها مشکل ما رد کردن عوارضی بود چون دوربین مدار بسته دارد و داخل ماشین را کامل می گیرد. کار خدا بود که وقتی سوار تاکسی شدیم باران شدیدی گرفت که برف پاک کن هم جواب نمی داد. به یکی از هتل های کوالالامپور رفتیم و صبحش زنگ زدیم... آن آدمی که با او در ارتباط بودیم، برایم پاس درست کرد. حروف اسمم را عوض کرد. همه کارها را انجام داد و خودش هم ما را برد برای صدور ویزا چون پاسپورت هایمان دست پلیس مانده بود باید با یک پاس دیگر برمی گشتیم.

پلیس اسم و عکس ات را به فرودگاه نداده بود؟

- دادستان باید درخواست می داد که این پروسه پنج روز طول می کشید. باید اعتراض می رفت مقر اصلی دادستانیی و نامه نگاری می شد. خوشبختانه در این چند روز کار ما انجام شد. دو روزه ویزایمان را گرفتیم و شبش هم پرواز کردم و آمدم. ایران هم سه چهارساعتی بازجویی کردند و دیدند تبرئه شدیم آزدمان کردند.

مدارک تبرئه شدن دستت بود؟

- نامه تبرئه را کنسولگری داده بود. اول که پیاده شدم زمین را ماچ کردم. برایم رویایی بود و باورم نمی شد.

رحیم چه شد؟

- رحیم هنوز بند اعدامی هاست. با او در ارتباط هستم.

چطور حکمش مشخص نشده؟

- یک بار رفت دادگاه و دوباره برگشت.

پس کنسولگری ایران در آزادی ات نقش زیادی داشته.

- در آزادی من نقشی نداشتند. در آمدنم به ایران کمکم کردند.

تمام هزینه ها را سعید داد؟ چقدر شد؟

- بله. حدودا ۱۰۰ میلیون تومان.

خود جنس ها چقدر می ارزید؟

- کیلویی ۱۵۰ میلیون تومان است.

هنوز با سعید رابطه داری؟

- رابطه مان با هم قطع شد. بعدش دعوا هم کردیم.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • بدون نام

    بیچاره دلم سوخت.

    پاسخ ها

    • سیاوش

      دلت نسوزه، خود کرده را تدبیر نیست! البته به خودمان هم زیاد مطمئن نباشیم. خدا عاقبتمان را به خیر کند.

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج