هوش بیشتر، یعنی موفقیت بیشتر؟ (۲)
یکی از پرطرفدارترین تستهای هوش، تستی به نام ماتریسهای پیشرونده ریون (Ravan’s Progressive Matrices) است، در این تست نیازی به مهارتهای گفتاری یا رفتاری نیست و تنها نوعی مهارت در استدلال کردن مفاهیم انتزاعی را میطلبد.
هوش بیشتر، یعنی موفقیت بیشتر؟ (۱)
یک نمونه از سؤالات این تست را در ادامه مشاهده مینمایید:
پاسخ صحیح را حدس زدهاید؟ بله اغلب شما پاسخ را میدانید، گزینۀ C. حالا این سؤال را امتحان کنید، نمونهای از سؤالات واقعاً دشوار که در انتهای تست ریون میآید:
پاسخ صحیح گزینه A است. اما خب کمتر کسی است که قادر به حل این مسئله مشکل باشد.
اما کریس لانگان به راحتی قادر به حل سؤالاتی از این قبیل است و این همان استعداد کمنظیری است که از آن سخن میگوییم.
طی سالهای متمادی بسیاری از محققان در صدد بودهاند که ارتباط منطقی میان میزان بهره هوشی محاسبهشده از تست ریون و عملکرد افراد در شرایط واقعی را بیابند.
افرادی که در پایینترین سطح میزان هوش قرار دارند (IQ پایینتر از ۷۰) ناتوان ذهنی نامیده میشوند، نمره ۱۰۰ میانگین است و با داشتن این میزان IQ قادر خواهیم بود دورۀ دوسالۀ دانشگاه (کاردانی) را به اتمام برسانیم اما برای موفقیت در دورههای بالاتر حداقل به نمره ۱۱۵ نیاز داریم. معمولاً هرچه IQ بالاتر باشد تحصیلات بهتر، درآمد بیشتر و چه باور کنید یا نه، عمر نیز طولانیتر خواهد شد.
اما واقعیت شگفتآور دیگری نیز وجود دارد، رابطۀ میان بهره هوشی و موفقیت فقط تا جایی حدود عدد ۱۲۰ معتبر است و در کرانههای بالاتر هیچ مقیاس قابل اندازهگیری برای تأیید تأثیرات مثبت بهره هوشی بالا بر موفقیت وجود ندارد.
در نوشتههای یک روانشناس انگلیسی به نام لیام هادسن آمده است:
«به سادگی قابل اثبات است که فردی با بهره هوشی ۱۷۰ بسیار بهتر از فردی که بهره هوشی ۷۰ دارد، فکر میکند و این واقعیت در مواردی با فاصلههای کمتر (مثلاً بین بهره هوشی ۱۰۰ و ۱۳۰) نیز هنوز صادق است، اما وقتی این مقایسه میان دو نفر با بهره هوشیهای بالا صورت میگیرد دیگر نمیتوان چنین ادعایی را مطرح نمود. احتمال کسب جایزه نوبل توسط کسی که بهره هوشی ۱۳۰ دارد درست به اندازه کسی است که بهره هوشی ۱۸۰ دارد».
میزان اهمیت هوش در موفقیت همانند میزان اهمیت قد در بازی بسکتبال است. آیا کسی که قد او ۱۷۰ سانتیمتر است شانس حضور حرفهای در تیمهای بسکتبال را دارد؟ واقعاً نه. برای بازی در سطوح حرفهای به حداقل قد ۱۸۳ تا ۱۸۶ سانتیمتر نیاز است و از میان دو بازیکن با شرایط کاملاً مشابه از نظر تواناییهای حرفهای، شاید آنکه قد ۱۸۹ سانتیمتر دارد بهتر باشد، اما پس از این دیگر از اهمیت قد کاسته میشود.
بسکتبالیستی با قد ۲۰۷ سانتیمتر لزوماً از بسکتبالیستی که ۵ سانتیمتر کوتاهتر است بهتر بازی نمیکند (قد مایکل جوردن، بهترین بازیکن تاریخ بسکتبال ۲۰۱ سانتیمتر بود).
برای یک بسکتبالیست، داشتن قدی که فقط به اندازه کافی بلند باشد، کفایت نمیکند و این موضوع در مورد هوش نیز صادق است، میزان بهره هوشی یک آستانه اطمینان دارد.
بهره هوشی انیشتین ۱۵۰ و بهره هوشی کریس لانگان ۱۹۵، یعنی ۳۰ درصد بیشتر از انیشتین است اما این بدان معنی نیست که لانگان ۳۰ درصد باهوشتراز انیشتین است. شاید خندهدار باشد اما تمام چیزی که میتوان گفت این است که وقتی نوبت اندیشیدن درباره مسائل پیچیدهای مثل فیزیک میشود، هر دوی آنها به اندازه کافی مستعد هستند.
محدود کردن اهمیت هوش بالا در کسب موفقیت، بر خلاف قواعد جاافتاده ذهن ماست. تصور ما این است که برندگان جایزه نوبل در زمینههای علمی بیشترین میزان قابل تصور هوش را دارا هستند و نمرات آنها در دبیرستان آنقدر بالا بوده که توانستهاند بهترین دانشگاههای دنیا را انتخاب و در امتحان ورودی این دانشگاهها نیز بالاترین نمرات را کسب کنند اما …
در میان دانشگاههایی که ۲۵ نفر از آخرین آمریکاییهای برنده جایزه نوبل از آنها فارغالتحصیل شدهاند به غیر از دانشگاههای معروفی مثل یل، کلمبیا و امایتی که بهترین دانشآموزان آمریکا رؤیای تحصیل در آنها را دارند، اسامی مؤسساتی مثل دی پا، هالی کراس و گتیزبرگ نیز مشاهده میشود و اگر لیست دانشگاههایی که ۲۵ برندۀ اخیر جایزه نوبل در رشته شیمی از آنها فارغالتحصیل شدهاند را نیز از نظر بگذرانیم، خواهیم دید برای کسب جایزه نوبل، داشتن استعدادی در حد پذیرفتهشدن در دانشگاههایی چون نوتردام یا دانشگاه ایلینویز کافیست، فقط همین.
اما نحوۀ تفکر ما ریشۀ تاریخی دارد، اگر فرضا شما همزمان در دو دانشگاه هاروارد و دانشگاه جورجتاون در واشنگتندیسی پذیرفته شوید، کدامیک را ترجیح میدهید؟ هاروارد؟ هاروارد مؤسسه بهتری است و رتبه دانشجویان پذیرفته شده در این دانشگاه ۱۰ تا ۱۵ درصد بالاتر است. گفتههای من و احتمال موفقیت افراد با بهره هوشی پایینتر نیز هیچ تأثیری در انتخابتان نخواهد گذاشت. ممکن است دانشجویان جورجتاون دقیقاً به باهوشی دانشجویان هاروارد نباشند، اما همۀ آنها به اندازه کافی باهوشند و احتمال کسب جایزه نوبل برای همه آنها به یک اندازه است.
دانشکدۀ حقوق دانشگاه میشیگان همانند بسیاری از مؤسسات آموزشی برگزیدۀ آمریکا برای پذیرش دانشجو مقررات خاص خود را دارد. آنها هر ساله حدود ۱۰ درصد از دانشجویان خود را از میان اقلیتهای نژادی (سیاهپوستان) انتخاب میکنند، در صورتی که این دانشجویان در مقایسه با دانشجویان سفیدپوست نمرات کمتری دارند و به همین دلیل نیز اخیراً در دادگاه عالی آمریکا شکایتی از این دانشگاه مطرح شد مبنی بر اینکه دانشگاه میشیگان به دانشجوایی که به اندازه سایر همکلاسیهای خود توانایی و قابلیت ندارند اجازه میدهد در کنار سایرین تحصیل نمایند.
چند سال پیش دانشگاه میشیگان تصمیم گرفت نحوۀ عملکرد دانشجویان سیاه پوست را پس از اتمام دانشگاه مورد مطالعه قرار دهد. میزان درآمد آنها، نحوه عملکرد حرفهای، میزان رضایت شغلی و هرچیزی که ممکن بود در عالم واقعیت، موفقیت محسوب شود را مورد بررسی قرار دادند و یافتههایشان موجب حیرتشان شد:
ریچارد لمپرت یکی از مسئولین تحقیق دانشگاه میشیگان میگوید : «گرچه نمرات دانشجویان سیاهپوست در دانشگاه به خوبی دانشجویان سفیدپوست نبود ولی به خاطر عملکرد خوبشان انتظار میرفت حداقل نیمی از آنها پس از اتمام دانشگاه به موفقیتهای شغلی خوبی دست یابند. اما نتیجه کاملاً غافلگیرکننده بود، بعد از فارغ التحصیل شدن هیچ اختلاف فاحشی میان عملکرد این دو گروه دانشجویان سیاه و سفید مشاهده نشد.»
چیزی که دانشکدۀ حقوق باید به آن توجه میکرد این بود که علیرغم نمرات کمتر دانشجویان سیاهپوست نسبت به سایرین، میزان موفقیت آنها در دنیای واقعی دقیقاً به اندازه سایر دانشجویان بود، علت چیست؟
با وجود اینکه کارنامۀ فارغالتحصیلان سیاهپوست به اندازه سفیدپوستان درخشان نبود، اما آنها از حداقل مورد نیاز و به اندازه کافی باهوش بودند و کیفیت کارشان برای رسیدن به موفقیت کافی بود.
اکنون که دریافتیم تأثیر هوش در موفقیت فقط تا حد مشخصی معتبر است، پس اختلافی که در میزان موفقیت افراد باهوش با یکدیگر وجود دارد، احتمالاً مربوط به وجود تواناییهای ویژه دیگری است که باعث میشود برخی از آنها به موفقیت بیشتری دست یابند. در بازی بسکتبال نیز اگر دو نفر به اندازه کافی بلند قد باشند، آنگاه سرعت، مهارت و توانایی آنها در کنترل و پرتاب توپ با یکدیگر مقایسه میشود.
به پرسش زیر نگاه کنید:
موارد متفاوت استفاده از آجر و پتو را تا آنجا که ذهنتان یاری میکند، بنویسید!
این سؤال نمونهای از سؤالات باز است که باعث میشود فرد تمام موارد ممکن را در نظر بگیرد، در این سؤال فقط یک پاسخ مشخص وجود ندارد و چیزی که امتحان گیرنده به دنبال آن است تعداد پاسخها و منحصربهفرد بودن آن پاسخهاست. این تست میزان هوش را اندازهگیری نمیکند بلکه چیزی کاملاً متفاوت مثل خلاقیت را میسنجد. پاسخگویی به این نوع تست از تستهای بستهای همچون ریون مشکلتر است، برای امتحان این موضوع همین حالا سعی کنید به سؤال آجر-پتو پاسخ دهید!
این سؤال شبیه سؤالهایی است که در شرکتهای معتبر فناوری مثل گوگل، اپل، مایکروسافت، فیسبوک یا آمازون از متقاضیان کار میپرسند.
اکنون جوابهای دانشآموزی به نام پل از یکی از مدارس نمونۀ انگلیس که توسط لیام هادسن گرفته شده است را مشاهده کنید:
آجر: برای استفاده به هنگام دعوا، ساختن خانه، شکستن شیشه خالی نوشابه، نگه داشتن زیر انداز در پیک نیک.
پتو: برای استفاده روی تخت، پوشاندن کالاهای قاچاق، استفاده به عنوان سایه بان، مخفی کردن دود سیگار، به عنوان بادبان قایق بادبانی، به عنوان حوله، برای پریدن افراد از ساختمانی که در حال سوختن است.
پس از خواندن پاسخهای پل به این سؤال درک چگونگی کارکرد مغز او خیلی دشوار نیست، پل شوخطبع و تا حدی خرابکار است، استعداد نمایشنامهنویسی دارد و ذهنش از موضوعی به موضوع دیگری میپرد، از پنهانکردن کالای قاچاق تا پریدن افراد از بالای یک ساختمان در حال سوختن و سپس جنبههای بسیار عملیتر مثل نگهداشتن زیرانداز با گذاشتن آجر در گوشههای آن. شاید اگر وقت بیشتری داشت موارد بسیار دیگری از استفادههای آجر و پتو را بر میشمرد .
حال برای مقایسه از شما میخواهم پاسخهای یکی دیگر از دانشآموزان را مشاهده نمایید، دانشآموزی به نام فلورانس که به عقیده هادسن بسیار زیرک بود و بالاترین بهره هوشی را داشت.
آجر: ساختن ساختمان، پرتاب کردن.
پتو: گرمشدن، خاموشکردن آتش، بستن به درخت و درستکردن گهواره، درستکردن برانکار.
پس خلاقیت فلورانس کجاست؟ او فقط عادیترین موارد استفاده از آجر و پتو را مطرح و سپس به سادگی بحث را متوقف کرد. درست است که هوش فلورانس از بیشتر مردم عادی بالاتر است، اما وقتی مقایسه میان دو نفر که هر دو هوشی بالاتر از حد نرمال دارند، صورت میگیرد دیگر هوش تنها کافی نیست. ذهن پل قادر است از تصورات خشونتبار به مسائل خرابکارانه و سپس به پریدن افراد از بالای ساختمان در حال سوختن بپرد، اما ذهن فلورانس قادر به این کار نیست. به نظر شما کدامیک از این دو دانشآموز برای بردن جایزه نوبل مستعدتر هستند؟
این دلیلی است برای اینکه برندگان جایزه نوبل فارغالتحصیل از هاروارد به اندازه برندگانی هستند که از هالی کراس فارغالتحصیل شدهاند و دلیل اینکه بین عملکرد دانشجویان سیاه و سفید دانشکده حقوق دانشگاه میشیگان تفاوت فاحشی مشاهده نشد. تبدیلشدن به یک وکیل موفق به عواملی بیش از هوش بستگی دارد ونمرات پایینتر دانشآموزان سیاهپوست در آزمونهای پاسخ بسته، نمایانگر توانایی کمتر آنها در همه موفقیتها نیست.
ترمن اشتباه کرد، او واقعاً به هوش بسیار بالای «موریانهها» میبالید، اما هنگامی که آنها به بزرگسالی رسیدند اشتباه او کاملاً نمایان شد. برخی از این بچهها به نوشتن کتابها و مقالات علمی مشغول و در کارشان موفق بودند، تعدادی در مراکز دولتی کار میکردند، دو نفر عضو شورای عالی دادگستری، یک نفر قاضی دادگاه شهرداری و یک نفر عضو برجسته سازمان اسناد رسمی استان بود اما درصد افراد برجسته در میان «موریانهها» خیلی زیاد نبود و برای بیشتر آنها داشتن یک درآمد نسبتاً خوب کفایت میکرد.
آنها به دو دستۀ افراد ناموفق و افراد نسبتاً موفق تبدیل شده بودند. هیچیک از این افراد، موفق به دریافت جایزه نوبل نشدند و جالب اینجا بود که دو نفر از افرادی که بعدها برنده جایزه نوبل شدند، به نامهای ویلیام شاکلی و لویس آلوارز از کسانی بودند که به هنگام گزینش گروه «موریانهها» از فیلتر ترمن عبور نکرده و به دلیل اینکه هوش بسیار بالایی نداشتند، رد شده بودند.
جالب است بدانید که تا سال ۲۰۰۳، هنوز ۲۰۰ نفر از نوابع ترمن، زنده بودند و این مطالعه تا زمان مرگ این ۲۰۰ نفر ادامه خواهد یافت!
ترمن بعدها در کتابی به نام «مطالعۀ ژنتیکی نبوغ» با ناامیدی نتیجهگیری کرد که «هوش و موفقیت وابستگی زیادی به هم ندارند.»
البته باید خاطرنشان کنم که این مطالعه طولی بسیار جالب مشکلاتی هم دارد، از جمله این نقایص، میتوان به پدیده کوهورت اشاره کرد که اشاره میکند در یک مطالعه طولی، شرایط محیطی ممکن است روی درستی نتایج شما تأثیر بگذارند. مثلا در این مطالعه خاص، رکورد بزرگی اقتصادی آمریکا و نیز جنگ جهانی دوم ممکن است جلوی موفقیت تعداد زیادی از نوابغ ترمن را گرفته باشد. از سوی دیگر دختران نابغهای که او انتخاب کرده بود، هنوز تحت تأثیر سنتهای آن زمان جامعه آمریکا بودند و خیلیهای یک زندگی عادی زناشویی و خانهداری را به حرفههای پیچیده یا غلمی ترجیح میدادند.
چیزی که در ابتدای این فصل راجع به هوش فوقالعاده کریس لانگان گفتیم برای پیشبینی میزان موفقیت او در زندگی واقعی کمک زیادی به ما نخواهد کرد، گرچه او مردی است با بهره هوشیای که شاید یک نفر در یک میلیون فرد داشته باشد، اما حالا او یک دانشمند موفق نیست، در واقع یک زندگی متوسط و شاید پایینتر از متوسط دارد.
در آینده باید برایتان در مورد EQ، داستان زندگی کریستوفر لانگان، خودآموزهای نابغه و خیلی چیزهای دیگر بنویسم.
اما تا یادم نرفته برای اینکه جنبه اجتماعیتری به این پست بدهیم و از یک دید دیگر به قضیه نگاه کنیم، سؤال دیگری را مطرح میکنم:
آیا کشورهای ثروتمند دنیا، همان کشورهایی هستند که شهروندان آنها باهوشتر هستند؟ به عبارت دیگر چه رابطهای بین هوش آدمهای یک مملکت و سرانه ملی آنها وجود دارد!
حدود ۳ سال پیش نتایج یک مطالعه جالب در این مورد در نشریه Psychological Science به چاپ رسید.
محققان نتایج آزمونهای IQی ۹۰ کشور را بررسی کرده بودند و متوجه شده بودند که واقعا بین IQی متوسط مردمان یک کشور و اقتصاد آنها رابطه وجود دارد و در این میان هر چه IQ پنج صدک اول از نظر هوش حتی رابطه محکمتری با وضعیت اقتصادی یک کشور دارد.
خب، همه ما با اهمیت نیروی انسانی و متفکران یک کشور در پیشرفت آن آشنا هستیم، اما این مطالعه به صورت عینی این اهمیت را برجسته کرد.
کشورهایی که بررسی شدند، طیف گستردهای داشتند، از آمریکا گرفته تا نیوزیلند و از کلمبیا تا قزاقستان.
در این مطالعه معلوم شد که به ازای هر واحد افزایش IQ، سرانه تولید ناخالص داخلی ۲۲۹ دلار بیشتر میشود و به ازای هر واحد افزایش IQ پنج صدک برتر هوشی، این سرانه ۴۶۸ دلار بیشتر میشود!
در سال ۲۰۰۲ هم کتابی با عنوان IQ and the Wealth of Nations منتشر شده بود که نشان میداد ضریب همبستگی بین IQ و تولید ناخالص داخلی ۰٫۸۲ است.
خب، همان طور که حدس میزنم، در حال فکر کردن روی این قضیه هستید که این مطالعه بسیار خام است، چون عملا میزان ذخایر طبیعی، سیستمهای اقتصادی و اداره یک کشور یا مثلا جنگها و موقعیت جغرافیایی یک کشور میتوانند روی قضاوت ما تأثیر بگذارند. (ضریب هوشی متوسط شهروندان قطر ۷۸ است، اما سرانه تولید ناخالص داخلی آنها ۱۷ هزار دلار است.)
در اینترنت اگر بگردیدد میبینید که ضریب هوشی متوسط شهروندان ایرانی ۸۴ ذکر شده است و ایران در رتبه ۵۶ دنیا قرار گرفته است. گرچه ما نمیدانیم که این اعداد مطابق کدام مطالعه به دست آمدهاند اما شاید تا قبل از پیدا کردن یک منبع مطمئن بهتر باشد همین عدد را درست بدانیم، اما شاید IQ متوسط پنج صدک برتر ایرانیها، عدد قابل توجهی باشد و همین IQ و نیز غرور و نخوت تاریخی ما، این امر را به ما مشتبه کرده باشد که ما جزو باهوشترین کشورهای دنیا هستیم.
۱۰ کشور برتر دنیا از نظر ضریب هوشی:
۱- هنگ کنگ : ۱۰۷
۲- کره جنوبی: ۱۰۶
۳- ژاپن : ۱۰۵
۴- تایوان: ۱۰۴
۵- سنگاپور: ۱۰۳
۶- هلند و ایتالیا و آلمان و اتریش به صورت مشترک: هر چهار کشور: ۱۰۲
۱۰- سوئیس: ۱۰۱
نظر کاربران
با سلام لطفا در مورد تاثیر سخنان یک فرد کارشناس در هر زمینه مثلا دکتر . یا استاد دانشگاه بر روی افراد با شخصیتهای وسطح تحصیلات و سن وجنس متفاوت بنویسید.. ایا درست است که یک عده کارشناس . در تلویزیون مثلا بگوید فلان غذا یا فلان نوشیدنی مثل نوشابه یا سیگار برای بدن ضرر دارد ..اما چیزی که در دنیای واقعی میبینم واقعا متفاوت نیست؟ چقدر از افراد سیگاری در دنیای واقعی وجود دارند . اما هم بدنشان سالم است و هم اینکه چنین موضوعاتی ایا با واقعیت جامعه در تناقض نیست.؟
این امتحان ندارد؟