خاطره هولناک ۱۰ ایرانی از آخرین لحظات عزیزانشان
چندی پیش کلیپی از مرگ ناگهانی یک فوتبالیست در حین بازی در اینستاگرام وایرال شد که واکنشهای زیادی در پی داشت.
برترینها: چندی پیش کلیپی از مرگ ناگهانی یک فوتبالیست در حین بازی در اینستاگرام وایرال شد که واکنشهای زیادی در پی داشت.
پای پست یکی از صفحاتی که این کلیپ را گذاشته بود، کلی کامنت دیدیم که مردم و کاربران از ناگهانهایی که گفتند که تا ابد در ذهنشان مانده، مرگهایی که هیچوقت فراموش نخواهند کرد، لحظات آخری آن عزیزی که از دست دادند، ثانیهای بعد چه میگذرد؟ نمیدانیم و این ندانستن دریچه فقدان است، با این مطلب غمگین همراه باشید
ارشیا همان ابتدا در واکنش به این ویدئو نوشت: بهترین مرگ همین بود زیر بارون کنار دوستات در حال بازی فوتبال توی چمن. کلی تماشاگر هم دارن نگات میکنن و با خنده
مریم که عکس یک پسر جوان را در پروفایلش گذاشته بود نوشت: داداشی منم که عکسش پروفایلمه گفت مامان من میخوابم بیدارم کن برم سرکار و تو خواب روحش پر کشید. مامانم که دق کرد و فوت کرد بابامم دیگه خودشو نمیشناسه شوک شده و منم با دیدن لبخند روی عکسش روزی صدبار میخوام که دیگه نباشم محو شم و لبخندشو نبینم و برم پیشش
امیر نوشت: دختر منم پرستار بود جان ده نفر را نجات داده بود ولی با استرس و فشار کاری و نهایتا با ایست قلبی درگذشت
رژیا هم از داغ برادر گفت: داداشم روز قبل فوتش داشت با من و مامانم صحبت میکرد و منو واسه آیندهم نصیحت میکرد نگران بود انگار و بهش الهام شده بود قراره فردایی نباشه. یادمه تازه رفته بودم کلاس اول راهنمایی. زمستان سال 1381 برادرم امید رو از دست دادیم. مادرم بیمار شد و قدرت تکلمش رو از دست داد همه چی از هم پاشید، حتی برای بهبود حال مادر از شیراز به اصفهان نقل مکان کردیم ولی همه چی بدتر شد و دیگه هم به شهرمون برنگشتیم هیچ وقت اون صحنههارو فراموش نمیکنم هیچوقت
داریوش از یک روز تلخ در کودکیاش نوشت: 12 ساعت قبل از اینکه پدرم فوت کنه بهم پول داد گفت برو مدرسه خرج کن بعدم رفت باغمون اونجا کار داشت گفتن غذا خورد و خوابید ولی دیگه بیدار نشد آخرین حرفی که بهم زد گفت مراقب خودت باش بعدم یه بوق زد و رفت و من موندم و یه دنیا حسرت و دلتنگی و خیلی یهویی و بدون دلیل ایست قلبی تو سن 39سالگی
مینا از آخرین مکالمه تلفنی با خواهرش نوشت: نهم اردیبهشت با خواهرم تلفنی صحبت کردم طبق معمول گفتیم خندیدیم و خداحافظی کردیم دو روز بعدش ساعت ۱۰ صبح من توی اتاق خوابش روی جسدش ضجه میزدم و هر لحظه منتظر بودم قلبم از درد منفجر بشه ولی نشد و من هنوز زندهام ولی خواهرم با دستای خودش به زندگیش خاتمه داد و من هنوز ناباورانه به خندههاش فکر میکنم و باورم نمیشه همش دروغ بود و دیگه نخواست کنارم بمونه ....
سهیلا هم گفت: آخرین نگاه مادرمو وقتی داشت میرفت بیمارستان برای عمل رو یادم نمیره . رفت ته کوچه و برگشت و به من ۱۳ ساله و برادر ۱۰ ساله م که دست همو گرفته بودیم، یک نگاه پر از نگرانی و دلواپسی کرد ورفت و دیگه برنگشت
حمید نوشت: خواهرزاده من متولد ۷۴ بود چند ماه قبل تو خواب فوت شد و شب ساعت ۱۲ باهاش حرف میزدم و ۴ صبح تمومکرده بود
زری افسوس خورد و نوشت: باردار بودم و خیلی میخوابیدم پدرم زنگ زد خوابم میاومد گفتم قطع کن فردا خودم بهت زنگ میزنم صبح فردا تصادف کرد و آسمانی شد و من تا مدتها به موبایلش زنگ میزدم که شاید معجزهای بشه و صداشو بشنوم خدا رحمتش کنه خیلی مهربون بود
فرح هم در انتها کمی متفاوتتر از بقیه از دلتنگیاش گفت: کامنتارو خوندم اشکم سرازیر شد اما من برعکس همه ده ساله که پدرمو از دست دادم تا زمانی که زنده بود حسابی بغلش کردم بوسش کردم چلوندمش غرق در عشقش بودم و هرگز یادم نمیره که آخرین حموم هم خودم بردمش آخرین آب میوه رو خودم براش درست کردم نمیگم دلتنگش نیستم بسیار زیاد دلتنگشم ولی افسوس نمیخورم چون انقدر بوسیدمش که تا آخر عمر بسه م باشه بابا جونم برام بهترین بودی
نظر کاربران
خدا همه ی عزیزان آسمانی رو بیامرزه و به بازمانده هاشون صبر بده
مورد آخر و خوندم کیف کردم خوش بحالت که به پدرت خدمت کردی آفرین بهت خدا بیامرزش
پدر من زنده ست ولی هر وقت خواستم دستش و ببوسم نذاشته و این همیشه تو دلمه که دست پدرم و تا حالا نبوسیدم
با خوندن این کامنتا دردم تازه شد انگار همین مروز مادرم رو از دست دادم
ظهر بود با عجله از مدرسه که اومدم به مادر زنگ زدم حالش رو پرسیدم کار هر روزم بود نیومده زنگ میزدم تا خیالم از بابت مادر راحت بشه بعد به کارای خونه می رسیدم
اون روز نحس هم به مادر زنگ زدم صداش خوب بود با حوصله نصیحتم کرد و گفت دخترت رو ببر دکتر نگی سرما خوردگی خودش خوب میشه بعدش دستور یه سوپ مقوی داد
با توصیه مادر شروع کنار غذا شروع به پختن سوپ کردم همان سوپ مخصوص مادر
سفره رو انداخته بودم منتظر همسرم بودم که همسرم گفت جمع کن باید بریم شهرستان تمام دنیا ذور سرم چرخید اما خیالم بابت مادر راحت بود یک ساعت پیش با او حرف زده بودم اما صد دریغ و حیف !
مادر بار سفر بسته بود و در خوابی عمیق ، آرام و بی غصه فرو رفته بود و ما را در غم و انوه ابدی فرو برد
چندوقتیه خیلی بی قراره پدرم بودم، باخوندن کامنتا، مخصوصااقای داریوش یه مقداراروم شدم. روح همشون شاد🖤
سلام من هم بذار بگم سال ۱۴۰۱ پسرم رو از دست دادم قبل سال تحویل با من پدرش تلفنی صبحت کرد بعد به زندگیش پایان داد و بخاطر عشقی که یه طرفه بود لحظه های آخر زندگی پسرم بهش ثابت شد که فقط بخاطر پول گردش تفریح فقط میخواست الان یک سال پنج ماه شده ولی به همون خدا قسم داغم هر روز تازه و تازه تر میشه هر روز استرس غم دخترم داره از نبود برادرش و اون صفایی خنده ای که توی خونه ما بود الان نیست چون هر چیزی رو بتونیماگه براحتی بدست بیاریم ولی این یکی رو هیچ وقت دیگه نمی تونیم فقط منتظرم اون دختر زنده باشه ولی هر روز روزی هزاران بار آرزوی مرگ میکنه کنه تا بدونه ما چه می کشه خدا تاوان مرگ پسرم رو میگیره منتظرم انتقام مرگ ناحق پسرم رو از خدا ...
خدا همه رفتگان رو بیامرزد
مرگ خیلی دردناکه بخصوص عزیز درودنه ات باشه همیشه گریانم و غصه میخورن چه زود و چه راحت ازدست دادمش و هیچ نمیتونم ببینمش دلم میخواد یه ثانیه ببینم یه لحظه بغلش کنم فقط تو خوابی که دیدم چه زود رفتی پسرم
آدمی فقط آه و درده و حسرت .... منم آخرین بار با همسرم سوار ماشین خودم بودیم اومدم دور بزنم از خونه پدرم بریم خونه خودمون خوردم به جدول . یه نگاه بهم کرد سرش رو تکون داد و گفت درست نمیشی و بعد خندید . دو روز بعد سکته و تموم .
همینجوری دارم اشک میریزم
سلام من هم ماموریت شهرستان بودم ۵شنبه بعد از ظهر رسیدم تهران که پدرم از شهرستان زنگ زد و گفت امروز بیا من هم ماشین نداشتم و تازه رسیده بودم گفتم من الان رسیدم هفته دیگه کاری ندارم میام که شنبه صبح خبر دادن از دنیا رفته
اااخي غم از دست دادن برادر ك سالم باشه خيليد د اوره دلي شاد براي همه ارزو ميكنم
با خوندن هر خاطره، اشک از چشام سرازیر شد.
مگه میشه داغ آخرین دیدار با عزیزت یادت بره...
توی اتاق بیمارستان یک دفعه پرستارها ریختن و دستگاه شوک آوردن ، منو از اتاق خارج کردن و بهیار بهم گفت به خانوادت بگو بیان نهایت بیست دقیقه تا دوساعت زنده س (بابام بود)
پدرم شهریور 1400 فوت شد خیلی سیگار میکشید تا سکته کرد بردیمش بیمارستان بهارلو همش بهم میگفت منو ببر بیرون یه نخ سیگار بکشم گفتم نه بخاطر سیگار اینجوری شدی چند روز بعدم فوت شد از اونروز همش به خودم میگم کاش میبردمش بیرون سیگارش را میکشید
آخ آخ آخ
مرگ سرنوشت هر موجود زنده است اما تلخترین مرگ برای مظلوم است. مرگ مظلوم خیلی سخت است.
من هم سال ۱۴۰۱ اولین روز عید از خواب بیدار شدم خبر فوت پسرم رو دادن یعنی اینقدر دردناک بود فقط تونستم به دخترم بگم چون عید بود نمیخواستم با صدای جیغ و داد ما کسی ناراحت بشه به دخترم گفتم آروم گریه کن و جیغ داد نکن برادرش فوت کرده فقط دو تامون یواش گریه میکردیم غصه ها رو ریختیم تو دلمون .الان همش استرس داریم بارها دکتر هم رفتیم شوهرم هم تا مطمئن بشه رفته بود اون هم بیرون حالش بد شد بود
اما هیچ پدری مثه پدر من دلسنگ نبود هیچوقت نمی بخشمش خوشحالم از نبودنش یادم نمیاد دلم براش تنگ شده باشه بعد ۵سال بعضی آدما به دنیا میان تا زن و بچه خانوادهاشون رو عذاب بدن لعنت به همچین پدرایی
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم .
شاید فردایی نباشد .
به همین راحتی .
من همیشه میگم و خواهم گفت .
آدم نمیدونه که فردا شب .تو بستره یا سرد خانه و یا زیر خاک .
برترینها اشک در میاری ها
کرونای لعنتی برادرم ومادرم رو گرفت
سخته داغ عزیز