لطفا ستايش نباشيد!
قصه ستایش، قصه شوربختی است. انگار قرار نیست اثری از خنده روی لبهای این زن بماند. همان سالهای جوانی، برادرش از ترس سربازی فرار میکند و همین فرار جانش را میگیرد. طاهر و ستایش دل به هم میبندند اما حشمت فردوس، پدر طاهر، آنها را طرد میکند.
مجله سیب سبز: قصه ستایش، قصه شوربختی است. انگار قرار نیست اثری از خنده روی لبهای این زن بماند. همان سالهای جوانی، برادرش از ترس سربازی فرار میکند و همین فرار جانش را میگیرد. طاهر و ستایش دل به هم میبندند اما حشمت فردوس، پدر طاهر، آنها را طرد میکند و بعد هم پسر جوان با دسیسه عروسشان میمیرد. قطار مرگ که در زندگی ستایش توقف کرده همانجا ماندگار میشود و جان پدرش را هم میگیرد اما رفتن این قطار پایان بداقبالیهای این زن نیست. ستایشی که هر لحظه به تماشای داستانش مینشینید ماتمزده و گریان است، دست بچههایش را میگیرد و از ترس حشمت فردوس با نامی تازه در یک شهر شمالی زندگی دوبارهای را شروع میکند اما سالها بعد، ازدواج دخترش با پسری در تهران او را به شهر قدیمیاش میکشاند و بار دیگر پای حشمت فردوس را به زندگی او و بچههایش باز میکند.
حالا ستایش بداقبال، روی تخت بیمارستان برای زنده ماندن جان میکند و نمیداند روز بعد زندگیاش، قرار است چه فاجعهای را رقم بزند. ماجرای سریال دو فصلی ستایش و شوربختيهای این زن را با هرایر دانلیان، روانشناس و روان درمانگر در میان گذاشتیم. نظر او درباره آدمهای بدشانس و راه و رسم خوششانس شدن را در ادامه خواهید خواند.
بعضیها واقعا بدشانس هستند؟
همه ما با این آدمها آشنا هستیم. آدمهایی که هر روز به بهانهای خود را بدشانس مینامند و همیشه در معرض اتفاق ناخواندهای هستند که قرار است شادیهایشان را نابود کند. این عقیده که بعضیها برای تحمل بدبختی به دنیا آمدهاند و از همان اول مهر بدشانسی به پیشانیشان خورده منطقی به نظر نمیرسد. درست است که در جریان زندگی، بعضیها به نسبت دیگران اتفاقات ناخوشایند بیشتری را تجربه میکنند اما در این بدبیاریها، مجموعهای از علتها سهیم هستند.
شانس اتفاقی یا همان چیزی که آن را «قضا و قدر» مینامیم، سهم آدمهای دیگر در رخ دادن این بدبیاری، آگاهی و سررشته داشتن از کاری که انجام دادهایم و مهمتر از همه تلاشها و تصمیمهایی که خود شخص در لحظهها، روزها و سالهای قبل از آن اتفاق گرفته در این موضوع بیاثر نیستند. اما هنگامی که بدبیاری اتفاق میافتد، ما چشممان را روی همه این عوامل میبندیم و با همین یک کلمه «بدشانسی» خودمان را از بررسی واقعیت معاف میکنیم.
ستایش افسرده است؟
اگر یک نفر همیشه احساس بدشانسی کند، حتما افسردگی دارد. در جریان زندگی همیشه اتفاقات بد رخ میدهد و نباید فراموش کرد اصلیترین ویژگی انسان که او را توانا میکند، قابلیتش در مواجهه با موقعیتهای بد است. آدمهای توانا که ما به آنها اطمینان میکنیم در آن موقعیتها ثبات خود را حفظ میکنند. آنها هم میترسند اما ثباتشان را حفظ میکنند و توان روانیشان از حدی پایینتر نمیآید. واقعیت زندگی همین است. رنج و آرامش همیشه با هم هستند. آدمی که در آرامش است و خودش را خوشبخت میداند، رنج هم میکشد. اما آدمی که فقط احساس بدشانسی میکند و در روایت زندگیاش جز شوربختی چیز دیگری دیده نمیشود، اگر به عنوان بیمار افسرده نباشد لااقل میتوان گفت توجهش به نکات منفی شدیدتر است.
بدشانسی آموختنی است؟
گفتیم اغلب کسانی که خود را بدشانس معرفی میکنند، افسردهاند و نیاز به درمان دارند اما تنها دلیل وجود چنین نگرشی، افسردگی نیست. بسیاری از افراد، بدشانس بودن را میآموزند. آنها در جریان زندگی یاد میگیرند که به مشکلات و گوشههای تاریک زندگیشان دقیقتر نگاه کنند و آنها را برجستهتر از خوشاقبالیهایشان بدانند.
البته تنها تصور بداقبالی نیست که میتواند از آنها بیمار بسازد، آدمهایی که خود را خوششانس مفرط میدانند هم دچار خوشبینی غیرواقعی هستند. آنها هم مثل بدشانسها یک بعد انکارنشدنی از زندگیشان را نادیده میگیرند و بهجای روبهرو شدن با احساسات منفی از آنها فرار میکنند؛ در حالی که آدمهای واقعبین هم اتفاقهای خوب را میبینند و هم شوربختیها را. فردی که تواناییاش در تحمل ناکامیها پایین است، همیشه نگران است و نگرانیاش را با غر زدن و بدشانس نامیدن خود ابراز میکند.
بدشانسها دنيا را چطور ميبينند؟
نتایج یک پژوهش نشان میدهد آدمهایی که احساس بدشانسی دارند به خاطر فشار عصبی که رویشان است به موقعیتهای خوب توجه نمیکنند. در واقع فشار عصبی باعث میشود ذهن به سمت چیزی برود که با آن فشار همخوان است.
این آدمها هم مثل دیگران در معرض اتفاقهای خوب هستند اما آنها را نادیده میگیرند. درست است که در زندگی بقیه هم مثل زندگی ستایش ممکن است در برههای چند اتفاق بد پشت سر هم بیفتد اما نمیتوانیم بگوییم بدشانسی عامل این رخدادهاست. واقعیت این است که تقسیمبندی دقیقی برای رخ دادن حادثههای خوب و بد وجود ندارد و رخدادهای بد ممکن است همه افراد را درگیر کند اما زمانی که سطح انرژی روانی آدمها پایین میآید، تنها اتفاقات منفی را میبینند.
این موضوع در سالهای پیری خودش را بیشتر نشان میدهد. اگر پیرها از زندگیشان رضایت نداشته باشند بی توجه به آنچه به دست آوردهاند تنها خاطرات منفی را به یاد میآورند.
اگر میخواهید ستایش نباشید
گزینههایتان را بیشتر کنید: «بدشانسی» گاهی حاصل یک انتخاب نادرست است. اگر نمیخواهید اشتباهاتتان از شما یک «بدشانس» بسازد، بهتر است پیش از انجام هر کاری همه گزینههای پیش رو را بررسی و ایمنترینشان را انتخاب کنید. آدمهای خوششانس خود را توانمند میکنند تا برای انجام اغلب کارهایشان توان رفتن از راههای متعددی را داشته باشند و از آنجا که همیشه آماده یادگرفتن چیزهای تازه و داشتن تجربههای نو هستند، ذهنشان در لحظه انجام کار تکبعدی عمل نمیکند.
هیچ فرصتی را نادیده نگیرید: در یک بررسی، آگهی ای در روزنامه چاپ و از خوانندهها خواسته شد که با بریدن آن آگهی و فرستادنش جایزه بگیرند. جالب اینجا بود که آدمهایی که خود را بدشانس میدانستند حتی این آگهی را ندیدند درحالیکه افرادی که خود را خوششانس میدانستند موفق به دریافت جایزه شدند. اینجاست که باید بگوییم خوششانسها بهراحتی از کنار فرصتها نمیگذرند اما بدشانسها با نادیده گرفتن فرصتها، بهانهای دیگر را برای بداقبال شدنشان دست و پا میکنند.
حرف دلتان را بشنوید: محققان میگویند آدمهای خوششانس، آدمهای شهودی هستند که خیلی به احساساتشان اطمینان میکنند. درست است که آنها گزینههای پیشرویشان را به دقت بررسی میکنند اما در نهایت به احساسی که در مورد آن رخداد دارند هم اطمینان میکنند و سراغ چیزی میروند که حس خوبی را در آنها ایجاد میکند درحالیکه بدشانسها خیلی منطقی فکر میکنند و البته منطقشان هم رنگ و بوی احساسات منفی را دارد. از آنجا که احساسات منفی در این افراد شدید است، فرد هنگام تصمیمگیری با تمام انرژیاش احساسات خود را سرکوب میکند و سراغ منطق افراطی میرود که از دل همان انرژیهای روانی منفی بیرون آمده است.
خلاق باشید: آدمهای شهودی و آشنا به احساسات، نهتنها در پیدا کردن موقعیتها موفقند بلکه توانایی ایجاد فرصتهای مناسب را هم دارند. این افراد خلاقند و میتوانند با دستکاریهای کوچک در موقعیتها، از آنها فرصتی استثنایی بسازند؛ فرصتی که بدشانسها هم امکان ساختنش را دارند و اما بهخاطر ذهن بستهشان هرگز ایجادش نمیکنند.
ریزبین باشید: آدمهای خوششانس به نکتههای کوچک اهمیت زیادی میدهند. قرار نیست در زندگی آنها اتفاق بزرگی بیفتد، این افراد حتی میتوانند بهخاطر سادهترین دستاوردها هم احساس خوششانسی کنند. این همان چیزی است که در دهه ۵۰ به عنوان روانشناسی مثبت توسط مازلو پایهگذاری شد. روانشناسی مثبت برخلاف تصور امروزیها، خوشبینی مفرط نسبت به همه اتفاقات تلخ و شیرین نیست بلکه گویای این واقعیت است که زندگی هم قسمتهای خوب دارد و هم قسمتهای بد و فردی مثبتاندیش است که هر دوی این ابعاد واقعنگرانه را در کنار هم ببیند.
انعطافپذیر باشید: نگرش آدمهای خوششانس انعطافپذیر است. آنها عاشق کسب تجارب تازه هستند و وقتی به بنبست میرسند، میتوانند راه جایگزینی را برای رسیدن به خواستهشان طراحی کنند. آدمهای انعطافپذیر به عقاید سنتیشان نمیچسبند و ذهنشان روی عقاید جدید باز است.
انتظار بهترینها را داشته باشید: دنیا همانطور که آدمها انتظارش را دارند با آنها تا میکند و روی کسانی که منتظر یک بدبیاری هستند را زمین نمیاندازد. آدمهایی که خود را بدشانس میدانند، به هر اتفاقی یک دنیا انرژی منفی تزریق میکنند و با کوله باری از ناامیدی برای انجام هر کاری قدم برمیدارند و قطعا یک فرد ناامید، توانی برای انجام درست یک کار نخواهد داشت.
بدبیاری را بدشانسی ندانید: شاید شنیده باشید که بعضیها حتی هنگام روبهرو شدن با یک فاجعه خدا را شکر میکنند. شاید از نظر شما آنها زیاد از حد مثبتاندیش باشند، اما از نظر روانشناسان این کار یک تکنیک برای خلاص شدن از بدشانسی است. آدمهای خوششانس حتی اتفاقهای بد زندگیشان را نشانه بداقبالی خود نمیدانند. آنها در لحظه رخ دادن یک اتفاق بد، به این فکر میکنند که ممکن بود اتفاق به مراتب بدتری گریبانشان را بگیرد و این واقعیت که اتفاق مورد نظر تنها یک رویداد تصادفی بوده که میتوانسته برای هر کسی رخ دهد را انکار نمیکنند.
نظر کاربران
مرسی مطلب زیبایی بود
مطلب خوب و جالبیه تشکر
واقعا سريال منفي و خسته كننده اي هست من وقتي فهميدم چقد داغونه و اثر بدي رو روحيه آدم مي زاره ديگه نگا نكردم .
شبیه زن داییمه...که نامزد قبلن با یکی دیگه نامزد بود جدا شد با ..دایی من شوهر کرد..بعد 10 سال الان حسی به شوهرش نداره میخواد جداشه!!با 2بچه ی قدو نیم قد1!!