پروندهيي براي جوانان ايـران
تهرانی هستی یا شهرستانی؟!
كي از نقدهايي كه بارها به گروه نسل چهارم شده است اين بوده كه ما فقط جوانان تهراني را ميشناسيم و از دغدغهها و مشكلات همسن و سالهايمان در شهرهاي ديگر نه خبر داريم و نه ميتوانيم منعكسشان كنيم.
وقتي قرار شد كه اين مطالب به دفتر روزنامهيي در قلب پايتختي برسد كه ساكنانش همواره در حال غر زدن از شرايط و ترافيك و آلودگياند، حال و هوا و محتواي نوشتهها هم كمي متفاوت از آن چيزي شد كه تصور ميكرديم. جوانان شهرهاي ديگر ايرانمان مثل ما از كيفيت صداي سالنهاي سينمايشان ناراضي نيستند، چرا كه اصلا سالن سينمايي ندارند كه بخواهند در مورد صداي دالبي يا امكانات ديگرش بگويند. سالن تئاتري نيست كه از كيفيت پايين نمايشهايش بنويسند. پس دغدغه هايمان خيلي متفاوت است، دغدغههاي آنها آب آشاميدني و بالا رفتن آمار اعتياد بين همسن و سالهايشان است آمار بيكاري و ناامني در مناطق مرزي شهرشان نگرانشان ميكند نه ترافيك خيابان جردن و نداشتن تعداد كافي زمين پينت بال.
تلخي اين حقيقت آنقدر كاممان را آزرد كه خواستيم بگوييم كه همه ما در گروه نسل چهارم «اعتماد» همواره اعتقاد داشتهايم كه ايران فقط تهران نيست، اما متاسفانه امكان سفر به شهرهاي مختلف و تهيه گزارش از جامعه جوان اين شهرها در حال حاضر برايمان فراهم نيست تا بتوانيم از شرايط شهر شما در صفحه بنويسيم، پس اگر شما هم ميخواهيد تا صداي جوانان شهرتان باشيد همين حالا آستين بالا بزنيد و برايمان گزارش بنويسيد، از حال و هواي شهرتان بگوييد و بنويسيد كه جوانهاي شهر شما چه ميخواهند و چه دغدغهها و مسائلي ذهنشان را درگير كرده.
تريبون اين هفته نسل چهارم با افتخار در اختيار جوانان نقاط مختلف ايران است، گفته بوديم برايمان از جواني كردن بنويسند، از حال و هواي تابستاني شهرشان و از اوقات فراغتي كه ميگذرانند، اما در شهري كه آب تصفيه نشده و هواي آلوده و پر غبار بخشي از زندگي روزمره مردم شده، شايد گفتن از تفريحات و جواني كردنهاي تابستاني كمي بيانصافي باشد. پس به نظرات و دغدغههايتان احترام ميگذاريم و مطالبتان را با ادبيات نگارش شده توسط خودتان كنار هم ميچينيم و در كنارتان با تمام احترام سفري داريم به دل جوانهاي شرق تا غرب سرزمينمان. گروه نسل چهارم تشكري ويژه دارد از مژگان زينعلي و فاطمه موسوي براي همراهيشان در تهيه اين پرونده.
نگاهي بر پديده تهران پسندي
تهران به روايت من
رضا يوسفدوست/قرار است از مشكلات جوانان ساكن شهرهايي غير از تهران بنويسيم و مقايسهيي كوتاه داشته باشيم از شرايط ساكنان تهران و شهرهاي ديگر ايران.براي من كه به اقتضاي شغل پدرم در شهرهاي مختلف زندگي كردهام ديدن و درك اين تفاوتها بسيار ملموس بود.
اين پرونده بهانهيي شد براي مرور خاطرات گذشته و نگاهي دوباره به سبك زندگي در شهرهاي مختلف. حدود ۱۰- ۹ سال پيش بود كه ما هم مانند بسياري ديگر از خانوادههاي نيروهاي مسلح براي ادامه خدمت پدر به تهران مهاجرت كرديم. تقريبا ميشود گفت كه اوايل تهران يك شهر كاملا ناشناخته و نا آشنا براي من بود. شهري نبود كه بتوان با خيال راحت در آن هر كاري كه دلت ميخواهد بكني. بافت شهري قبلياي كه من از آن ميآمدم خانههاي يك طبقه ويلايي بود. خانههايي كه حياط مشخصي تقريبا نداشتند (حياط ديوار كشي شده) . بيشتر براي سليقه امريكايي مناسب بود. اين زندگي در بندرعباس آفتابي و در خانههاي سازماني نيروي هوايي باعث شده بود كه به محيط سرد و آجري با ديوارهاي بلند حياط خانههاي تهران هيچ حس مثبت و دوستانهيي نداشته باشم.
من خودم را در اين محيط جديد يك غريبه حس ميكردم. محيطي كه از بسياري لحاظ با بندرعباس متفاوت بود. تاثيري كه محيط و معماري شهري روي فرد ميگذارد بسيار عميق و ريشهدار است. خاطراتي كه من از دوران زندگي خودم از استان هرمزگان دارم بسيار خاطرات خوبي هستند، اين خاطرات ولي هيچگاه دوباره در تهران تكرار نشد حتي با وجود اينكه يك سال بعد از ورود به تهران به خانههاي سازماني نيروهاي مسلح رفتيم و محيط كمي بازتر شد. تصوير اوليه تهران را خانههاي كنار هم چيده شده و كوچههاي باريك براي من تشكيل ميدهد؛ خانههايي كه همه آفتاب را از محيط ميگيرند.
خانههايي كه انگار بر سربلندي هر روز بيش از روز قبل باهم رقابت ميكنند. هيچ تيپ ظاهري خاص و يكدستي وجود ندارد. دوخانه كنار هم ميتوانند به اندازه زيادي از يكديگر متفاوت باشند و كاملا اين مورد را بازگو كنند كه چه افرادي در آن زندگي ميكنند؛ فقير، غني و... ولي همه بايد يك اصل را حفظ كنند ظاهرسازي براي حفظ نماي شهري. اصلا مهم نيست كه اين خانهها با بدترين مصالح و در بدترين حالت ممكن ساخته ميشوند و اگر روزي حادثه طبيعياي مثل زلزله اتفاق بيفتد تعداد كشتهشدگان بهشدت زياد خواهد بود. مهم اين است كه نميتواند نماهايشان آجري بماند همين يك نگرش كلي به مردم اين شهر نسبت به جايي كه من از آن آمدم ميدهد.
اگر خانهها كمي از هم با فاصله ساخته ميشدند و يكسري اصول اوليه ديگر را رعايت ميكردند اين آشفتگي فضايي كه امروز گريبانگير اين شهر چندين ميليون نفري است اتفاق نميافتاد. شهري كه نه هويت قديمي خود را حفظ كرده و نه هويت جديد وغربي را به خود پذيرفته. در يك سردرگمي و آشفتگي به سر ميبرد و اين تاثير و اين نگرش را مستقيم روي ساكنان خود هم ميگذارد؛ ساكناني كه بيشتر آنها را مهاجراني از فرهنگها و قوميتهاي مختلف تشكيل ميدهد كه تا مدتها نه فرهنگ تهران را ميپذيرند و نه از فرهنگهاي شهرهاي خود دست برميدارند واين يك تضاد هميشگي را ايجاد ميكند.
خب آيا اگر شهرهاي ديگر هم بسياري از امكانات تهران را داشت اين حادثه تهران نشيني اتفاق ميافتاد. به نظرم نميرسد كه اگر تهران يك جاي مناسب براي رسيدن به آرزوها به نظر ميآمد، آرزوهايي كه شايد درست هم نباشند اين سيل يكطرفه مهاجرت اتفاق ميافتاد. براي اين ورود از بقيه نقاط به تهران دلايل مختلفي وجود دارد. نبود كار در شهرهاي ديگر به طوري كه به صورت تودهيي شركتها و توليديها و مشاغل مهم در ايران در چند شهر خاص و خصوصا در تهران متمركز شده است. اين تمركز قوا ميتواند همزمان مفيد ومضر باشد. يكي از ضررهايي به طور روزمره با آن در تماسيم آلودگي شديد هواست. اين تجمع بخش صنعتي در يك ناحيه به هر حال روي اكوسيستم آن ناحيه تاثير ميگذارد و هرچه اين تراكم و فشردگي بيشتر باشد تاثير شدت ميگيرد.
مهمترين مراكز تحصيلي هم در تهران قرار دارند و اين باعث ميشود خود به خود جوانان به تهران علاقه بيشتري داشته باشند و بارها شده است، جواني كه مدتي در تهران به تحصيل مشغول بوده پس از بازگشت به شهر اصلي خود ديگر حاضر به ادامه زندگي در آن شهر نباشد و به اصطلاح آن شهر را نميپسندد. تهران جاي بسيار جذابي است، چه براي كار كردن و پول درآوردن، چه براي تفريح و... بيشترين مراكز خريد و بزرگترين بازار را در كشور دارد. تقريبا همه نشريات و روزنامههاي مهم دفتر مركزيشان در تهران است.
همه سفارتهاي خارجي و دفاتر اداري و... هم در تهران است. بيشترين سالنهاي تئاتر، سينما، پاركها و... شايد نتوان تهران را از لحاظ بافت و بناهاي تاريخي با شهرهاي ديگري مثل اصفهان و يزد مقايسه كرد ولي مكانهاي تفريحي بيشتري دارد. چيزي كه براي يك جوان مهم است سينما،تئاتر، پارك، شهربازي و مراكز خريد است و بسيار كمتر ممكن است كه به آثار تاريخي علاقه نشان دهد. اين فقط مختص ايران نيست در همه جاي دنيا به اين صورت است.
يك جوان بايد بتواند هم كار مناسبي پيدا كند وهم تحصيلات مناسبي از يك دانشگاه خوب داشته باشد و هم بتواند به خوبي تفريح كند. تقريبا تمام اين امكانات به طور فشرده در تهران وجود دارد و اگر هم بخواهند مسافرت بروند مگر براي چند روزي از تهران خارج نميشوند و مسير ثابت و كوتاه شمال كشور را به پيش ميگيرند، البته مسافرت به ساير نقاط كشور هم وجود دارد ولي عمده مسيرهاي مسافرتي از تهران به شمال است. چه كار ميشود كرد؟ شايد كار خاصي نشود كرد و با طرحهاي چندروزه موقتي وتشويقي هم نميشود مردم راضي كرد كه به شهرهاي خود برگردند.
ميگويند تا وقتي كه فردي مزه چيزي را نچشيده است ميتوان آن را به راحتي از او گرفت و به او داد ولي وقتي به آن چيز عادت كرد، دل كندن از امكانات براي او بسيار سخت و دشوار خواهد بود. اگر همين الان به من هم كه بگويند آيا حاضري كه بروي در يكي از شهرستانهاي ديگر كشور زندگي كني به احتمال بسيار زياد جواب من نه خواهد بود چون من جوان اگر چيزي بخواهم در تهران به سرعت ميتوانم به آن برسم ولي بايد چند برابر تلاشي را كه اينجا ميكنم در هر جايي ديگر كشور مصرف كنم كه شايد به مورد دلخواه خود برسم. اين تفاوت بزرگ باعث ميشود كه بگويم: تهران با همه ناملايمتيهايش با همه آلودگيهايش، با همه مشكلات و معضلهايش از بقيه شهرهاي كشور بهتر است...
بچه شهرستان بودن
شهرستاني بودن اتيكتي است كه بچههاي متولد پايتخت به بچههايي كه در شهرستانهاي ديگر به دنيا آمدهاند، ميدهند. اين بچهها با اينكه در امكانات كمي هستند از تحصيل گرفته تا تفريح باز هم رتبههاي برتر كنكور سراسري و آزمونهاي علمي و حتي امور هنري و... را كسب ميكنند و بيشتر دانشجوهاي دانشگاههاي سراسري تهران را هم اين بچهها تشكيل ميدهند. خيلي از شهرستانهاي ما سينما يا سالن تئاتر و كنسرت ندارد به همين دليل بچههاي شهرستانها مثل افرادي كه در تهران هستند خيلي از زمان خود را به كافهگردي و رفتن به سينما و تئاتر نميگذرانند. اكثر آنها مجبورند در سن كم كار كنند ولي به دليل كمبود كار در شهرستانها به تهران ميآيند كه كاري پيدا كنند و اين شهر هزار رنگ هم مشكلات زيادي براي اكثر آنها به وجود ميآورد.
در حالي كه بچههاي تهراني حتي تا سن بالا هم خرجشان پاي خانوادههاست. البته با ورود دانشگاه آزاد و اينترنت به شهرستانها در زندگي آنها هم تغييراتي ايجاد شده است كه اين تغييرات هم مزايايي داشته است و هم مضراتي. از مزاياي ورود آنها اين است كه در شهرستانها زندگي بيشتر به سبك زندگي پايتختي شده است ولي خب اين مدرن شدن ناگهاني و بدون فرهنگسازي قبلي مشكلاتي در شهرستانها و هم در خانوادهها به وجود آورده است. با اين حال پايتخت آنقدر جذابيت دارد كه خيلي سخت ميشود افرادي كه در آن زندگي ميكنند به شهرستان بروند با اينكه زندگي در شهرستان هم هزينه كمتري دارد و هم آلودگيهاي كمتري ولي امكانات رفاهي، تفريحي، علمي، هنري و... كه شهر تهران در اختيار ساكنانش ميگذارد افراد خارج از اين شهر را جذب ميكند چه برسد به افراد كه در اين شهر زندگي ميكنند و ترك اين شهر مصادف با ترك تمام امكانات رفاهي است.
روزي روزگاري شهرم
منهاي معدود نفراتي كه توان استفاده از امكانات موجود را دارند اكثر قريب به اتفاق آنها اوقات فراغت خود را به بطالت ميگذرانند و با سرگرميهايي مثل كشيدن قليان در پاركها يا موتورسواري در خيابانها كه آن را هم با تحميل فشار به خانوادههاي خود تهيه كردهاند- سرگرمند و تنها لحظههاي شاد آنها همين دور هم جمع شدنهاست كه دردسرهايي را هم در پي خواهند داشت.
فاطمه ساريخاني/ شهرستان بروجرد با وجود پيشينهيي خوب از لحاظ علمي در سالهاي نهچندان دور هرچقدر از لحاظ آمار ورود جوانان اين شهر به دانشگاههاي معتبر كشور با كسب رتبههاي عالي در سطح كشور مطرح بوده، به همان اندازه از لحاظ پيشرفت امكانات و اشتغالزايي پسرفت داشته تا جايي كه تحصيلكردههاي اين شهر به جاي اينكه در خدمت همشهريان خود باشند، ترجيح دادهاند در همان شهر محل تحصيل خود ماندگار شوند.
با پيشرفت تكنولوژي و افزايش جمعيت اين شهر در برخي مواقع شاهد به تعطيلي كشيده شدن بعضي از كارخانجات و مراكز توليدي به دليل عدم مديريت كارآمد بودهايم. با افزايش جمعيت جوان بروجرد به دليل عدم اشتغالزايي درست متاسفانه شاهد افزايش بيكاري در اين شهر و استان بودهايم بهطوريكه استان لرستان در جمع ۳۲ استان كشور رديف اول و شهرستان بروجرد در اين استان نيز در رديف اول بيكاري قرار دارد. شهر بروجرد مشكلاتي مثل بيكاري و اعتياد كه مدتهاست خانوادهها را درگير كرده همچنان از مهمترين دغدغههاي خانوادههاي بروجردي است كه جوانان آنها را تهديد جدي ميكند كه در بسياري از موارد شاهد مهاجرت خانوادههايي كه نگران آينده فرزندان خود هستند و جوانان تحصيلكرده اين شهر هستيم، ولي همه ميدانند كه مهاجرت هميشه و در همه زمانها موجب پيشرفت و رهايي از مشكلات نشده و افراد را به خصوص جواناني را كه بدون خانواده مجبور به مهاجرت كرده با مشكلاتي بزرگتر و دردسردارتر درگير كرده با وجود بيبندوباريهاي زياد در شهرهاي بزرگ باعث افزايش سن ازدواج به خصوص در بين پسران شده و در برخي موارد موجب بيقيدي پسران شده و شايد هم زندگي مجردي را تا پايان عمر ترجيح بدهند.
شهرستان بروجرد با حدود ۵۰۰هزار نفر جمعيت كه حدود ۷۰درصد آن شهرنشين هستند از لحاظ امكانات رفاهي، تفريحي، ورزشي، فرهنگي به تناسب جمعيت در مقايسه با ميانگينهاي جهاني و حتي بعضي استانهاي كشور در وضعيت اسفناكي به سر ميبرد. اين امكانات قابل استفاده در سطح متوسط روبه پايين است. در حدود ۱۰ يا ۱۲ بوستان يا فضاي سبز كه امكانات تفريحي موجود در آنها در برخي موارد به صفر درصد ميرسد، تنها يك سينما در اين شهر است، سالنهاي ورزشي هم كه تعداد آنها به تعداد انگشتان دو دست نميرسد؛ با فعاليت محدود به دليل عدم وجود امكانات. از لحاظ فعاليت كتابخانهها يا كانونهاي فرهنگي كه آنها هم سرجمع به ۱۰ عدد نميرسند و فعاليتهاي آنها هم بسيار محدود هستند.
تنها مكاني كه در زمينه تئاتر و هنرهاي نمايشي و موسيقي فعال است، اداره ارشاد اين شهر است، در زمينه موسيقي هم علاوه بر اين اداره چند آموزشگاه خصوصي هم فعال هستند كه آنها هم متعلق است به مربيان موسيقي اداره ارشاد. به دليل محدوديت در زمينه امكانات هيچوقت شاهد تبليغات از سوي اين اداره براي استفاده و حضور افراد در اين كلاسها در سطح شهر نبودهايم. در اين ميان هزينه استفاده از اين امكانات محدود چندان هم مطابق با درآمد مردم اين شهر نيست و هر كسي توان استفاده از آنها را ندارد با وجود بيكاري زياد در اين شهر توان استفاده از اين فعاليتها خود به خود از بين ميرود.
به نظر ميرسد نميتوان آينده خوبي براي جوانان شهر متصور شد و اينكه حدود ۷۰يا۸۰ درصد جوانان اين شهر اوقات فراغت خود را چگونه ميگذرانند؟ اوقات شاد هم خواهند داشت؟خوب مسلم است كه منهاي معدود نفراتي كه توان استفاده از امكانات موجود را دارند اكثر قريب به اتفاق آنها اوقات فراغت خود را به بطالت ميگذرانند و با سرگرميهايي مثل كشيدن قليان در پاركها يا موتورسواري در خيابانها كه آن را هم با تحميل فشار به خانوادههاي خود تهيه كردهاند- سرگرمند و تنها لحظههاي شاد آنها همين دور هم جمع شدنهاست كه دردسرهايي را هم در پي خواهند داشت. تنها ۲۰ يا ۳۰ درصد از اين جوانان توان و فرصت استفاده از امكانات و پيشرفت را خواهند داشت كه آنها هم با اتمام تحصيلات دانشگاهي خود براي كار مجبور به مهاجرت ميشوند.
لب كارون؟!
نميدانم پايتختنشينان خيلي سخت ميگيرند يا سطح استاندارد ريههاي من خيلي پايين است؟ البته اينكه در اينجا علاوه بر گرماي هميشگي و دود كارخانههاي نفتي و صنعتي، گرد و خاك فراواني هم هست شايد نشاندهنده اين باشد كه مورد دوم درستتر است.
اگر اينجا زير خط استاندارد جهاني است پس آنجايي كه بودم كجاي اين استاندارد قرار دارد؟
مجتبي بشيرپور/ اگر از من بپرسند مشكلات شهري كه در آن زندگي ميكني را در يك كلمه بگو؟ ميگويم: هوا. اگر بگويند در دو كلمه بگو؟ ميگويم: آب و هوا.
هر وقت در گزارشات تلويزيوني از در معرض هشدار بودن هواي تهران ميگويند تعجب ميكنم! شايد عجيب باشد اما هر بار، در هر ماه و فصلي از سال كه به تهران سفر داشتهام بهنظر هوايش عالي بوده! در همين يكي، دو سال اخير در ماههاي مرداد، شهريور، آبان، آذر، اسفند (با آن شلوغي شب عيد)، فروردين آنجا بودهام و هميشه بهنظرم تهران در مقايسه با شهر ما هوايي عالي دارد.
يكجورهايي حتي سعي ميكردم تا زماني كه آنجا هستم از هواي خوبش نهايت استفاده را ببرم! نميدانم پايتختنشينان خيلي سخت ميگيرند يا سطح استاندارد ريههاي من خيلي پايين است؟ البته اينكه در اينجا علاوه بر گرماي هميشگي و دود كارخانههاي نفتي و صنعتي، گرد و خاك فراواني هم هست شايد نشاندهنده اين باشد كه مورد دوم درستتر است.
خاطرم هست دو، سه سال پيش بعد از مدتها كاري پيش آمد و به تهران آمدم. هفت صبح كه در اتوبانهاي ورودي شهر بوديم و اتوبوس داشت به سمت ترمينال جنوب ميرفت از خواب كه بيدار شدم و از پنجره بيرون را كه نگاه كردم يكهو چشمهايم قيري ويري رفت! چقد اينجا سرسبز است؟ چقدر چمن كاري؟ چقدر درخت؟ چقدر سبزي؟ اين همه سبزرنگي برايم تازگي داشت! چشمهايم هنوز در فضاي بلوارهاي كم چمن و بعضا بدون چمن و درخت و كاملا خاكي اهواز بودند. يادم هست همان روزها گزارشي را ديده بودم كه ميگفت فضاي سبز تهران زير استاندارد جهاني است. در همان تلق و تولوقهاي اتوبوس فقط اين سوال به ذهنم متبادر شد كه اگر اينجا زير خط استاندارد جهاني است پس آنجايي كه بودم كجاي اين استاندارد قرار دارد؟
مي روم از آب سرد كن دانشگاه آب بخورم، اين يكي چقدر خلوت است! چقدر آبش خنك است! جرعه اول را كه قورت ميدهم، يكهو علت را ميفهمم؛ شير را رها ميكنم، اه اه گويان هرچه در دهانم مانده را تف ميكنم. آب طعم لجن ميدهد، مخلوطي از لجن و گِل. به اين آب سردكن تصفيه كن وصل نيست، مستقيم به آب شهري وصل است؛ پس تنها كاربردش اين است كه آب خنكش را به صورتت بزني نه بيشتر.
هر موقع به شهري ديگر سفر ميكنم و ميبينم مردم خيلي راحت شير آب را باز ميكنند و ليوان را پر ميكنند و آب ميخورند يك جوري ميشوم! چند روزي طول ميكشد تا به اين كار عادت كنم. سالهاست كه ديگر اين عادت از سرمان افتاده كه از شير آب، آب بخوريم. فقط از شير تصفيهكن آب ميخوريم. براي خودم هم جالب است كه بعد از ۱۶سال زندگي در اهواز هنوز نميتوانم حتي يك جرعه از شير آب بخورم. البته تعجب هم ندارد چون همه همينطورند.
فقير و غني ندارد، همه. هركسي كه در اينجا زندگي ميكند يا آب تصفيه شده ميخرد يا غالبا مثل ما از تصفيهكنهاي شش، هفت مرحلهيي استفاده ميكند. تصفيهكنهايي كه ميگويند محصول فضانوردان امريكايي است و از حدود ۱۰ سال پيش به يمن كمبود آبي كه در كشورهاي عرب مجاور وجود دارد پاي اين فرزندان دورگه امريكايي- اماراتي به سينكهاي ظرفشويي ما نيز باز شده.
و اينكه اگر لب كارون بايستي و خوششانس باشي كه فاضلابي آن نزديكيهايت نباشد و بخار متعفنش دماغت را نسوزاند؛ آبي اندك و يك عالمه جزيره و نيزار سر از آب بيرون زده را خواهي ديد كه بيشتر از آنكه ياد «لب كارون/ چه گل بارون» بيفتي، غمگين ميشوي از ديدن رودخانهيي كه روزگاري پرآبترين رود اين سرزمين بوده و در آن لنج سواري ميكردهاند اما حالا از روي پل؛ ته آب را ميبيني.
خاطره سهشنبههاي دور
سميرا عابدي/ امروز دوشنبه است. دوشنبهها براي من يه روز معمولي توي وسط هفته نيست. دوشنبه هر هفته دوستام منتظرن كه پيشنهادات سينمايي من براي روز سهشنبه -روز تخفيف سينماها- بهشون برسه. ديگه عادتشون شده. چند ساعت كه دير ميشه شاكي ميشن. پيام پشت پيام كه كي، كجا، چه فيلمي؟ درواقع مصيبت لذتبخشيه كه خودم براي خودم ساختم. دوشنبهها دوستام منتظرن كه من سايتها رو چك كنم و بعد پيام بدم كيا پايهان... عادت كردم هر هفته سر همين موضوع كلي اعصابخوردي بكشم ولي بازم عاشق اين كارم.
الان ?۰ دوشنبه است كه درسم تموم شده و برگشتم خونه. ۵۰ دوشنبه كه وسط ميدون شهرداري، جلوي سينماي متروكه شهرم ميايستم و ميبينم من پايهام براي رفتن و فيلم تماشا كردن، براي در جريان فيلمهاي در حال اكران بودن، اما نه سالن سينما پايهاس نه دوستها و همشهريهايي كه عادت كردن به خاموشي سينما. اينجا از شور و حال تهران و دوستايي كه با يه اشاره خودشونو به سينما و ديدن گروهي فيلم ميرسونن خبري نيست. من هنوز پر از انرژيام براي برنامهريزي جشنواره فجر، ايستادن توي صفهاي طولاني و انتظار شايد بينتيجه براي گرفتن بليت جشنواره. من با تمام وجود به اين نوع زندگي نياز دارم. من دلتنگ پلههاي سينما آزادي، قوس پرديس ملت، صف سينماي مركزي انقلاب، لابي سينما فلسطين، صداي دالبي سينما فرهنگ... من از اعماق وجودم بغض دارم.
دلتنگ لحظاتيام كه موسيقي تيتراژ شروع فيلم اكران جديد، تمام سلولهاي بدنم رو به شوق مياره. من دلتنگ شور و شوقيام كه روز و شب سهشنبه تو سينماهاي تهران موج ميزنه. روزها و شبهايي كه دوران دانشجوييام و خاطرههاشو ناب كرده. من اون دوره رو زندگي كردم و چيزي رو از دست ندادم. اين روزها حوالي سينمايي رفت و آمد ميكنم كه به مخروبهيي تبديل شده كه فضاي تاريك و دنج داخلش براي معتادهاست و فضاي مقابلش براي كارآفريني پاركبانان و ساليان ساله كه كسي به داد خاموشي و بيرونقي اين سالن نرسيده. سينماي شهر من فقط نام سينما را يدك ميكشد و من با خاطره سهشنبههاي پراشتياق تهران سر ميكنم.
گذري بر شهر درهها
معصومه مومي وند / با گذري چند ساعته در شهر و يك حساب و كتاب سرانگشتي در اينجا ميتوان خيلي چيزها را ديد و فهميد. شهر درهها در ۱۰۰ كيلومتري همدان است و ۱۱۰ هزارو ۳۷۰ نفر جمعيت دارد اما آيا اين مردم امكانات لازم را دارند؟!اين تعداد جمعيت فقط يك سينما دارند، يك بيمارستان؛ بيمارستاني كه به علت كمبود امكانات، بيماراني را كه شرايط نسبتا حاد دارند به همدان منتقل ميكنند و بارها فكر كردهام كه اگر در زمان اين انتقال حال بيمار بدتر شود چه!! چشم ميبندم روي بيمارستانهاي مجهز و بزرگ كلانشهرهاي كشور و ناچارا رضايت ميدهم به همين يك بيمارستان. از تعداد سالنهاي سينماي شهرهاي بزرگ هم بايد چشم پوشيد!. شهر تويسركان همدان فقط يك سالن سينماي كوچك دارد و گمان ميكنم بايد از فيلمهايش هم چشم بپوشم، آنقدر كه دير به اينجا ميرسند اما نميتوانم وقتي اين جمله ميشود زيرنويس تلويزيونمان: «نمايش امشب سينماهاي تهران و شهرستانها» من كه شهرستاني هستم نديدم لطفا شهرستان ما را خط بزنيد!شايد عدد دو در ميان اين يكها بدرخشد وقتي بگويم ما در تويسركان دو دانشگاه داريم؛
يكي آزاد و يكي هم پيام نور و بگذريم از اينكه شهرستان ما به دليل وضعيت و توان مالي ساكنانش نياز بيشتري به دانشگاه ملي دارد. شهر درهها هفت قلعه تاريخي دارد كه نشان از تاريخي بودنش دارد اما برخلاف روند مرمت و نگهداريشان، روند تخريبشان خوب است!. چرا؟ شايد بايد بگوييم كمبود بودجه!چيزي كه بايد حتما ذكر كنم اين است كه ۴۹ روستاي شهرستان ما مشكل تحت پوشش قرار گرفتن شركت آب و فاضلاب دارند، و فكر ميكنم سكوتم بهتر از اين باشد كه بگويم مردم شهرم چه شرايطي دارند! آيا اينكه امكانات چند شهر برابر با امكانات همه شهرستانهاي كشور است چيزي است كه همه ميخواهند! پس چرا وضعيت ما اين است!!! جواب با شما...
مركز وسيعترين استان كشور
امير ريگي/استان ما در آمار، بزرگترين و جوانترين استان ايران است ولي چه سود ! هممرز بودن با دو كشور ناامن پاكستان و افغانستان شرايط خاصي براي شهر ما ايجاد كرده است. سرانه بودجه فرهنگي، اقتصادي و ورزشي و كارهاي زيربنايي از سوي دولتهاي مختلف بسيار ناچيز و در حد افتتاح پروژه و كلنگزني است و بس.
شايد باورتان نشود ما سالن سينما نداريم فقط اداره ارشاد لطف كرده داخل مجتمع فرهنگي خودش مبادرت به پخش فيلم ميكند. تفريحات سالم و فرهنگي در شهر در شرايط بحراني است به جز يكي، دو تا پارك و ميدان كوچك و پارك ملت در بيرون از شهر عملا چيز ديگري نيست، مراكز تفريحياي هم كه فعال هستند تاريخ تاسيسشان مربوط به رژيم پهلوي است.
در مبحث اشتغال واقعا كاري انجام نشده يا به چشم نميآيد، شهركهاي صنعتي يا كارگاهي، بسيار سرد و مرده و در مساحت بسيار كم هستند. از داشتن كارخانجات بزرگ يا بازارهاي مرزي فعال خبري نيست. جوان روي ميآورد به شغلهاي كاذب و ممنوعه از جمله: رفتن به استانهاي همجوار به عنوان كارگر ساده همانند اتباع بيگانه، مبادرت به قاچاق مواد مخدر، حمل سوخت، قاچاق انسان، دستفروشي محصولات فرهنگي غيرمجاز، كارگري ساختمان و...
زاهدان از دو بازار عمده تشكيل شده؛ يكي بازار اصلي كه محل فروش اجناس ايراني است و ديگري بازار اجناس خارجي معروف به چهارراه رسولي، ناگفته نماند بازار اجناس خارجي عمدتا توسط مهاجران افغان مديريت ميشود.
در بحث دلايل مهاجرت ميتوان به چند دليل اشاره كرد: چهره پليسي شهر كه به دليل مسائل امنيتي ايجاد شده، سهل انگاري شهرداري و ساير مسوولان در امر زيباسازي شهر، نداشتن محيط فرهنگي و تفريحي در شأن مردم و جوانان شهر و خيلي از موضوعات ديگر.
مشكلات شهر ما فراوان است سعي كرديم به زبان ساده نگاهي گذرا به بعضي از مشكلات عمده داشته باشيم و اشارهيي كوتاه به اين مشكلات كرده باشيم، خدا را چه ديدي شايد هم فرجي شد، به اميد آيندهيي روشن براي همه جوانان ايران زمين.
سقف خونم طلاي ناب، زير پاهام حصير سرد
مهرداد نعيمي و علي درياكناري
فكر كرديم جالب است از جوانان بپرسيم كلا با خودشان چند چند هستند؟ چه دغدغههايي دارند؟ چه انتظاراتي از دولت دارند؟ دوست دارند براي جوانها چه كارهايي صورت گيرد؟ اصلا هرچه دل تنگشان ميخواهد بگويند!... خلاصه اينكه متن سختي بود و اميدوارم براي شما هم جالب باشد.
بهاره داوري از كرج
بهنظرم دولت بايد راهرو براي جوونها باز كنه، جلوي رشد رو نگيرن، در بند جزييات نباشن، نگاه بايد كلينگر باشه تا پيشرفت باشه. هر آدمي قطعا چيزي براي ظهور داره فقط نياز به فضا براي رشد هست... كه اگه فراهم بشه ما ميليونها ميليون نابغه و هنرمند داريم... ديگه وقتشه به جوانها بها داده بشه!
پارازيت: درود بر شما... والا من خودم يكي از اون يازدهتام! كلي استعداد دارم، يالا يكي بياد منو شكوفا كنه! همچين گل بدم كه درخت ياس گوشه باغچه پدربزرگ گل نميده!
سحر حاجاتي از ساري
مادرم به من ياد داده كه از هيچ كسي انتظار خاصي نداشته باشيم ولي اميدوارم همه انتظارات زيادي كه از دولت در مورد جوانها دارم، برآورده بشه! من مطمئنم روند جامعه رو به بهبوده!
پارازيت: آقا ايراني ميتواند. جان خودم ميتواند... اينكه كي ميتواندش را ما نميدانيم. اسمش دولت تدبير و اميد بود ديگه... همين كه تونسته كاري كنه كه شما به اوضاع بهتر براي جوونهاي ۱۰۰ سال آينده اميدوار باشي، نشون ميده دولت شعار نميداده و اميدها رو زنده كرده. درست مثل تيم فوتبالي كه ده هيچ از تيم حريف عقب ميافته ولي با زدن يك گل به تيم حريف اميدهارو زنده ميكنه وگرنه همه ميدونن كه جبران ۹ تا گل ديگه كار غيرممكنه!
ايليا محمدي از تهران
من خواستار آرامشم... فقط همين!
پارازيت: پاسخهاي شما به قدري كامل و كوبنده بود كه زبان ما از شوخي كردن هم قاصره، فقط بهتون خسته نباشيد ميگيم كه اينهمه وقت صرف سوالات ما كرديد و واقعا شرمنده شما شديم... بذاريد به عنوان تشكر يك بيت شعر بهتون تقديم كنم: من تشنه آرامشم، غرق نياز و خواهشم، هوشياريام رنج منو، بالش دهد آسايشم! در انتها اميدواريم در مسابقات ۲۰ سوالي تلويزيوني ما هم شركت كنين. خدا حفظتون كنه... ولي واسه امتحانات اگه اينجوري جواب بديد، مشروط شدن رو شاخشه!
غزاله جعفري از تهران
به نظرم سال اول سال برنامهريزي و آمادهسازي دولت جديد است ولي با اين حال خوب پيش رفته و بايد از سال دوم به بعد منتظر نتايج بيشتري بود. براي جوانان كارهاي موثري از جمله پيگيري وضعيت دانشجويان ستارهدار و همچنين ايجاد فضاي باز سياسي و تغيير روساي دانشگاهها و انتخاب روسا بر اساس شوراي اساتيد و تلاش براي شايسته سالاري قابل ذكر است. در بخش تسهيل ازدواج جوانها به نظرم كار خاصي صورت نگرفته و همينطور در زمينه تسهيل اشتغال اما در زمينه بهداشت و سلامت و بيمه خدمات درماني به نظرم برنامههاي خوبي پيگيري و انجام شده است.
ادبيات رييسجمهور و پذيرش اشتباهات هم عاليه... بهشخصه يكي از دغدغههام منطقي صحبت كردن رييسجمهور كشورم به عنوان يك شخصيت شناخته شده در سطح بينالملل بود. الان حداقل خيالم راحته... آقاي روحاني ميگه: دراز است ره مقصد و من نوسفرم... .
پارازيت: يعني من خراب لحن و ادبياتتون شدم... شما دقيقا نقطه مقابل ايليا محمدي هستيد... شما اين همه روزنامه ميخوني و اخبار گوش ميدي به درس و آيندهات لطمه نميزنه؟ يعني اين تنوع آدمها رو ما فقط توي اينترنت ميتونيم پيدا كنيم... ولي به موارد مهمي اشاره كردي، به خصوص اونجا كه گفتي جنس صداي آقاي روحاني رو دوست داري و تحريرهاشم خوبه... ايشالا آكادمي موسيقي افتخاري شركت كنند مقام بياورند...
محمد نبي حسيننيا از تهران
اين دولت جوونارو بهشدت اميدوار كرده... انتظار من از روحاني تقريبا مثل بقيهس يعني خيلي انتظارات زيادي دارم كه هنوز فقط پنج درصدش برآورده شده!
پارازيت: شكر نعمت نعمتت افزون كند، ما قول ميديم كه واقعا بهتر بشه شرايط مملكت و انتظارات رو حداقل ۵۰ درصد برآورده كنه كه هم ما راضي باشيم هم شما هم دولت و بالاخره معامله سر بگيره. در مورد اون جريانات دولت قبلي هم تيم مجربي از مافياي كنترل زد بهشدت دارن روش كار ميكنن و خيلي اميد زياد شده.
سارا حسنخاني از تهران
سوالهاي شما كلي است و جوابش خيلي نسبي، الان خوب مسلما اوضاع بهتر شده... همهچيزي كه ميخوام بگم اينه كه ما به عنوان قشر دانشجوي اين كشور حداقل درمورد آينده حرفهايمون به چه چيزي ميتونيم اميدوار باشيم؟ اگه اميد به آينده تامين بشه عاليه!
پارازيت: والا به خدا... آقا اصلا حالا كه اينجور شد منم نسبت به آينده اميد ندارم... اگه عشق همينه، اگه زندگي اينه، نميخوام چشمام دنيارو ببينه... من الان به چه اميدي اين متن رو ادامه بدم؟ كيه كه اصلا بخوندش؟ اين چه زندگي نكبتي است كه من دارم... مهرداد و علي فيلينگ دپرسينگ...
نيلوفر خادم از تهران
من يه دخترم دوست دارم اونطوري كه ميخوام زندگي كنم... آينده تو مُشتم باشه! همين.
پارازيت: ما چون حدس ميزنيم خوانندگان نفهمن الان چي به چي شده... چيزي نمينويسيم كه بيمعني نشه... يه همچين طنزنويسان آينده نگري هستيم ما!!!
سوگل مهاجرين از تهران
اين روزها در زمينه فرهنگي داره اتفاقهاي خوبي ميافته، از سپردن تعيين رياست شوراي عالي فضاي مجازي به رييسجمهور تا چاپ كتابهاي منتشر نشده و مجوز دادن به موسيقي راك و غيره. مشكل مملكت توليد، بايد توليد راه بيفته كارخونهها شروع بهكار كنن و سرمايه خارجي جذب بشه كه داره ميشه... اينجوري كشور ميفته روي غلطك...
پارازيت: واي باز من افسرده شدم همينجوري از الكي... باز ميلرزد دلم دستم... ديگه من دلمو به كي خوش كنم؟ يكي برام يه ليوان آب بياره...
ارغوان اياز از بروجرد
جواب سوال شما خيلي نسبيه... . شايد مهمترين كاري كه حسن روحاني انجام داد اين بود كه يكم اميد با خودش آورد، باعث شد بازم بخوام اخبارو دنبال كنم، باعث شد دوباره يادم بياد رييسجمهور ميتونه خوب حرف بزنه و حداقل رفتار اجتماعي و ديپلماتيك مناسب داشته باشه، البته زمينه اشتغال و ازدواج و كلا مسائلي كه وابسته به اقتصاد هست تغييري نكرده... مملكت به ثبات اقتصادي نياز داره... خوبه حرفاي خوب و اميدواركننده ولي بهشرطي كه چرخ مملكت هم بچرخه!
انتظارم از روحاني حل كردن مشكلات اقتصادي و كنترل كردن فضاي داخليه... و بهتر شدن اينترنت! من ثبات و آرامش ميخوام... دغدغه الانم آرامش و امنيت است و ثبات... اگه طبق مثلث مازلو هم بخواهيم در نظر بگيريم از پايينترين نياز كه مسكن و بعدش امنيت است، طبقه بعد عزت و احترام كه هيچكدوم نيست... جوان بيكار و بيپول عزت نفسش كجا بود؟
پارازيت: ارغوان ثبات خيلي خوبي در استفاده از كلمه ثبات داشت! متاسفانه مجبور شديم ۷۰۰ كلمه از اظهارات ارغوان جان را كم كنيم. خيلي خوب و دقيق مثلث مازلو را تا طبقه آخر شرح داده بود... حيف كه كمبود جا داشتيم... كلا من قبل از داشتن اين ستون فكر نميكردم جوانها اينقدر باسواد و جالب شدهاند... از خداوند براي همه جوانها ثبات، آسايش و آرامش ميخواهيم...
اينجا تهران است... !
مريم آقايي/ چند روز تعطيلي پيش رو است و به علت مشغله فرصت سفر نيز فراهم نشده است. جايگزين سفر يك دورهمي خانوادگي است كه همين امر اسباب يك برنامهريزي تفريحي را براي جوانترهاي خانواده فراهم ميآورد. دستهجمعي به يكي از زمينهاي بازي اجارهيي ميرويم. چند ساعتي را به بازي و تفريح ميگذرانيم و با اتمام وقتمان با وجود اينكه هوا تاريك شده است عزممان را براي ادامه تفريح جزم كردهايم. خيابانهايي كه با وجود تاريك شدن هوا، تصور خلوت شدنشان وجود دارد اما براي ساكنان تهران همواره شلوغ است و پرترافيك. شلوغتر از روزها نباشد، خلوتتر نيز نيست. در ترافيكي سنگين به سمت نقطه بلند تهران حركت ميكنيم. جايي كه مهم نيست چه ساعتي از شب باشد چراكه پر از مردمي است كه به قصد پيادهروي و تفريح به آنجا ميآيند. اينجا بام تهران است و محلي براي گذراندن وقت!
حوصلهام سر رفته است. شماره يكي از سينماها را ميگيرم تا از فيلمهاي در حال اكران مطلع شوم اما نه. اين فيلم را دوست ندارم. شماره سينمايي ديگر را ميگيرم. اينجا تعداد سينماها كم نيست و همه فيلمهاي همزمان اكران را ميتوان ديد. بالاخره در يكي از پرديسهاي سينمايي فيلم مورد نظرم را با ساعتي مناسب پيدا ميكنم و راهي ميشوم. روزي خوب و تفريحي دلپذير بود. اينجا تهران، هر فيلمي كه بخواهم را بالاخره در يكي از سينماها پيدا ميكنم.
پاركها، كافهها و رستورانها از جمله پاتوقهايي هستند كه تا پاسي از شب به شهروندان خدمات ارائه ميدهند. آبميوه فروشيها در سطح شهر به خصوص در فصل تابستان با تاريك شدن هوا رونق بيشتري پيدا ميكنند. اينجا تهران است و هرگاه اراده كني، ميتواني در گوشهيي از اين شهر تفريحي پيدا كني.
تحقيق مهمي دارم و منابع اينترنتي چندان چنگي به دل نميزنند. بار و بنديل را جمع ميكنم و به كتابخانه محل ميروم. در اين كتابخانه كامل هر آنچه از منابع احتياج دارم را مييابم اما اگر باز هم مشكلي باشد، كتابخانههاي كاملي كه همهچيز در آنها يافت ميشود، هستند تا اين نياز مرا نيز برطرف و مشكل را حل كنند. كتابخانهها و كتابفروشيهاي تهران همواره هستند تا من به محض نياز به اطلاعات از آنها بهره ببرم و تحقيقاتم را به سرانجام برسانم.
قصد رفتن به يك كلاس هنري دارم. اينجا فرقي ندارد در كدام منطقه از شهر باشي، كافي است كمي بگردي و نزديكترين فرهنگسرا به محل سكونتت را پيدا كني. اگر هم كلاسهاي حرفهييتري بخواهي اغلب بايد به مركز شهر بروي. كلاس موردنظرم را در يكي از خيابانهاي مركز شهر پيدا و ثبتنام ميكنم. بايد مسافتي را با مترو طي كنم اما خب ايرادي ندارد. از اين در دسترستر چه ميخواستم! اينجا، تهران، كافي است دستت را دراز كني تا چيزي را كه ميخواهي بگيري.
همه اينها كه در بالا نوشتم را در ذهنم مرور ميكنم و ميخواهم ببينم در ايران جايي به جز تهران هست كه شبش به اندازه روزش شلوغ باشد؟ يا كافههايش از صبح تا شب باز باشد؟ يا سينماهايش زياد باشد و همه فيلمها را بشود در آن واحد در يك شهر داشت؟كتابخانههايش چه؟ منابع پروژهها و تحقيقات در آنها كامل است؟وضع كلاسهاي جانبي چطور است؟ براي همه رشتهها كلاس هست؟ احتمال مثبت بودن پاسخ همه سوالات بالا خيلي كم است. منفي بودن جواب سوالات بالا يعني ديگر اينجا تهران نيست. آيا مني كه در تهران زندگي كردهام، حاضرم بروم از اين شهر از همه رنگ؟ بروم جايي ديگر زندگي كنم؟ جواب اين سوال هم احتمالا منفي است اما اگر شهرهاي ديگر هم امكانات تهران را داشتند چه؟
خوشا به حالت اي روستايي؟
فاطمه موسوي/ اگر هر يك از مكانهاي موجود در خيابانها و كوچههاي يك شهر (تفريحي، آموزشي، درماني، بازارها، سالنها، كتابفروشيها و...) را يك چراغ روشن در نظر بگيريم، تهران پر است از چراغهاي پرنور و زيبا، لوسترهاي غول پيكر، عظيم و خيرهكننده. بياييد بيتعارف صحبت كنيم و به قول احسان عليخاني «به كسيام برنخوره»، ايران به دو قسمت تهران و شهرستانها تقسيم شده است (هر چقدر كه اين تقسيمبندي ته دل ساكنان شهرستانها را برنجاند) و بعد از اين همه وعده و وعيدهاي سازندگي و حرف و حديثهاي توزيع امكانات، هنوز قسمت اولش يعني تهرانِ پايتخت با همه مشكلات و آلودگيها و ازدحامي كه دارد باز هم زيبا و جذاب است و خاطرخواهان زيادي دارد و هنوز دلربا و منحصر به فرد است و بودن و زندگي كردن در آن و تنفس حتي در هواي آلودهاش آرزوي خيليهاست.
گزينههاي روي ميز
تهران يك ميز است با گزينههاي فراوان و دلچسب روي آن. ممكن است خيلي از گزينهها كيفيتشان عالي نباشد يا در سطح بينالمللي استاندارد، اما در مقايسه با خيلي شهرها، گزينههاي عالي كم نيست. اگر بخواهي به يك كافه سر بزني، دهها مورد براي انتخاب داري، اگر هواي كتابفروشي به سرت زده باشد، بهترين و بزرگترين و كاملترين كتابفروشيها در تهران است. من يادم است در شهر زندگيام از بس كتابفروشيها پر از كتابهاي درسي و كنكور بودند كه حسرت يك شهر كتابگردي و تماشاي كتابهاي روز و متنوع و لمس جلد و برگههايشان ماهها با من ميماند تا وقتي كه خود را به تهران و گزينههايش برسانم و خيابان انقلاب و شهر كتابها سيرابم كنند.
اگر كلاس آموزشي خاصي مد نظرت باشد و بخواهي دوره خاصي ببيني، باز هم تهران چند سر و گردن بالاتر است، اگر بخواهي بروي پارك، بين گزينههاي فراوان ميماني. لاله، آب و آتش، ملت، ارم و... سينما و پرديسهاي سينمايي، سالنهاي تئاتر، كنسرتها و... ميتواني تئاتري باشي و دوري تئاتر شهر -جايي مثل يك گردهمايي براي اهل اين فن- و جنب و جوشش و همنشيني با همطريقانت را تاب بياوري؟ ميتواني اهل سينما باشي و دوري از فيلمهاي تازه اكران شده سينما آزارت ندهد؟
همه اينها و خيلي امكانات ديگر، هم حق كساني است كه تنها مخاطب اين مكانها هستند و هم حق كساني كه آرزوهاي بيشتري دارند و دنبال كار حرفهيياند. گرچه خيلي از تهرانيها كه اين امكانات را دارند، اهل غر زدن و گله و شكايت هستند يا آنقدر بهره بردن از آن سطح انتخاب و سليقهشان را بالا برده كه بالاتر از آن را طلب ميكنند -كه بحق هم است-، اما اگر تمام ايران را نگاه كنيم، داشتن اين امكانات يكجا و در يك شهر نعمت و موهبت بزرگي است. تهران، شهر گزينههاي زياد روي ميز است و گرچه آلوده است و نفسش تنگ، اما شهرستانها هم هواي نفسكشيدنشان كافي نيست. خيليها نفسشان تنگ ميآيد.
آرزوهاي بزرگ، انتخابهاي بزرگ
بيشتر تهراننشينها (به غير از كساني كه خانههاي ويلايي در نقاط خلوت و خوشآب و هواي تهران دارند)، هميشه حرفشان اين است كه يك روزي از تهران خواهند رفت و در يك شهر خلوت و تميز به آرزوهاي خودشان خواهند رسيد. داشتن يك خانه بزرگ و ويلايي، باغچه يا باغ، راحت و به موقع رسيدن به محل كار، هزينه كمتر رفت و آمد و زندگي و آرامش... اما اين آدمها انگار در وجودشان دو نفرند. يك نفر كه براي رفتن مدام بلندپروازي ميكند و عاشق شهر خودش است و يك نفر ديگر كه نميتواند از زندگي تهراني دست بكشد.
شايد به خاطر موقعيت كاري خود، شايد به عشق زرق و برق و امكانات و گزينههاي تهران، شايد هم عادت به اين نوع زندگي. صبح زود بيدار شدن و رفتن و دويدن و جنگيدن و شب برگشتن و خوابيدن تا روزي ديگر و دويدن دوباره. اكثر كساني كه به اين نوع زندگي و در معرض اتفاقات بزرگ و پرخبر بودن شهر بزرگ عادت دارند، ممكن است ديگر نتوانند زندگي در شهرستان را تاب بياورند و اين گونه فكر كنند كه دارند از گوشه دنيا به آن نگاه ميكنند. به نقطهيي كه مركز توجه و تيتر يك روزنامههاست.
عرق يا ارتقا؟ مساله اين است
پرستو ملك/ آدم وقتي به آينده فكر ميكند، به اينكه چگونه زندگي خواهد كرد، چه كارهايي انجام خواهد داد و چه مسيري را طي خواهد كرد، به شكل غيرمستقيم طرحي از محيطي كه در آن به سر خواهد برد، شهري كه به او امكان برآوردن خواستههايش را ميدهد نيز ترسيم ميكند. اقدام به هر كاري و رشد در هر راهي، امكاناتي را ميطلبد كه در همهجا بهطور يكسان توزيع نشده است. هر منطقهيي و هر شهري، براي بخشي از فعاليتها و مشاغل مناسبتر است. بعضي شهرها مركز فعاليتي خاص هستند و بهترينهاي عرصهيي خاص را در خود گرد آوردهاند.
تهران مركز بهترينهاي خيلي از عرصههاست. پس طبيعي است كه افراد بسياري براي پيگيري و رشد در زمينه فعاليت خود، تهران را بستري مناسب بيابند و آن را براي زندگي انتخاب كنند. آنكه چيزي براي عرضه دارد و آنكه در پي كالايي است، هر دو در پي بازاري پررونق هستند و تهران (در هر زمينه و رشتهيي در ايران) بازاري بزرگ است كه امكان يافتن كالاي مورد نظرت را در تنوع آن و يافتن مشتري براي هر نوع و كالايت را داري.
خلاصه آنكه كالا و مشتري هيچكدام روي زمين نميماند. اصل ماجرا اين است كه هميشه محيط بزرگتر امكان رشد بيشتري را به افراد ميدهد، مگر نه اينكه تمدن با كنار هم قرار گرفتن افراد و ازدياد جمعيت شكل گرفته است؟ خانواده، قبيله، روستا، شهر و... اين بزرگتر شدن با پيشرفت پيوند خورده و همين است كه روستاها آهسته آهسته شهر ميشوند و شهرها روز به روز پروارتر و آنجا كه امكان جابهجايي و طي مسافت فراهم است، ديگر انتظار توسعه و تبديل روستا به شهر و شهر به شهر بزرگ بيهوده ميشود. كمكم شهرها از روستاها و كلانشهرها از شهرها تغذيه ميكنند و روستاها از ميان ميروند. ميل به زندگي در محيطي بزرگتر خيلي ساده در انسان شكل ميگيرد. مساله پيچيده نيست. كافي است در شهر خودت تصميم بگيري براي خريد از خانه خارج شوي يا به سرت بزند تنوعي ايجاد و فضاي تازهيي را تجربه كني. يا بخواهي به شكل جدي به سمت يكي از علايقت (تحصيلي، هنري، ورزشي و...) بروي. چه براي يادگيري، چه حتي براي ديدن يك تئاتر يا كنسرت خوب، خيلي زود سرخورده ميشوي.
غولهاي هر رشته توي شهرستان، اغلب آدمهاي دسته چندم حرفه خود در تهران هم نيستند و وقتي در زمينهيي فعاليت ميكني، انگار فقط خودت را سرگرم كردهيي و بيشتر به تفريح و گذران اوقات فراغت ميماند تا كاري جدي و حرفهيي و نهايتا ميشود به اهل چيزي (هنري، حرفهيي، ورزشي و...) بودن دلخوش كرد. حتي كساني كه به واقع استاد يا بلد كارند و فضاي كافي در اختيار دارند هم چيزي بيش از در جا زدن (و البته بهبه و چهچه شنيدن) عايدشان نميشود، چرا كه امكانات كافي، كارهاي كافي و رقابتبرانگيز و جو مهيجي در كار نيست كه آنها را به جلو هل بدهد و تمام توان بالقوه ايشان را بالفعل برساند و اگر هم با تمام اينها اين بزرگان آنچه را بايسته است به عرصه وجود آورند، چنان كه شايسته است قدر دانسته نميشود.
آنچه در شهرستان رتبه اول را دارد، خيلي وقت است كه در پايتخت امتحانش را پس داده و چند و چونش شناخته شده. جداي اينها شهر بزرگ با آدمهاي زيادي كه همديگر را نميشناسند، به تو فرصت ميدهد كه خيلي چيزهاي جديد را تجربه و امتحان كني، بدون ترس از رصد شدن توسط ديگران. تهران پرتكاپو و شلوغ كه انگار با محيط پر جنب و جوشش تو را هم به حركت و تلاش بيشتر واميدارد، اينكه بيشتر راه بروي، بيشتر ببيني و بيشتر زندگي كني! اما بايد يادت بماند كه توي اين شلوغي، توقف به معناي حذف شدن است. اينجا هر كس براي خودش جايگاه آقاي فلاني و خانم بهماني را ندارد كه گاهي براي استراحت چراغ خاموش باشد و به محض چشمك زدن همه استقبالش كنند.
جايگاههاي واقعي كم هستند و متقاضي زياد. بنابراين بايد بدون توقف بدوي تا از رقباي پرتوان و خستگيناپذيرت جا نماني و احتمالا براي بيشتر مواقع به دسته چندمي بودن رضايت دهي اما هر كه باشي و هر كاري را كه مدنظر داشته باشي، ميتواني خودت را به گوشهيي از اين شهر بزرگ الصاق كني و اگر هم به مقصد نهايي نرسي، دست كم خيلي زودتر از آنچه در شهرستان ممكن است به كاري مشغول شوي. حالا درجه اول نشد، درجه هزارم اما آنقدر جا هست كه به تو هم برسد. با همه اوصاف، باز شايد به واقعيت آنچه در نظر داري، نزديكتر باشي. شايد آن سهم كوچكي كه تو در يك كل بزرگ داري، به مراتب مهمتر از يك كل كوچك باشد. گاهي هم ديگر كوچك و بزرگ بودنش مهم نيست. گاهي اين جنجال و شلوغي سرسامآور آرامش و مجال لذت بردن از هر چيز مطلوبي را از تو ميگيرد و توي اين دويدنهاي مدام، فراموشت ميشود كه براي چه وارد اين رقابت ميشوي.
حالا ممكن است فردا دوباره خودت را به شيرجه زدن در اين تلاطم راضي كني و راه بهتري سراغ نداشته باشي يا آنكه آنچه ميخواستهيي از اين دريا صيد كرده باشي و نيازهايت را سرجايشان نشانده باشي و از امكاناتش اشباع شده باشي و دريابي كه «خوشا به حالتهاي روستايي» و «باغ و گلستانت آرزو شود» و سر خر را به سمت جاي خوش آب و هواتر و خلوتتري كج كني و قدري از اين آلودگي و ازدحام فاصله بگيري اما يك پاي خرت بايد همينجا بماند و نميتواني جاي دوري بروي و همهچيز را قطع كني. شريانهاي حياتي از قلب همين شهر كثيف ميگذرد و بخواهي يا نه كارت به بازاري، ادارهيي، تفريحگاهي، دور از جان عزيزت شفاخانهيي، بلا از وجودت دور، تاديبگاهي جايي در اين شهر ميافتد.
به هر حال در يك محيط كوچك هميشه براي چيزهاي جذابي كه توي شهر كوچك تو جا نميشوند، دلتنگ ميشوي و در محيط بزرگ، براي مسافتهاي كوتاه، استراحتهاي بلند و آرامش و هواي خوردنيتري كه از آن دوري...
نظر کاربران
همین شده که یک چهارم جمعیت کشور در دو استان تهران و البرز متمرکز شده اند.
حقیقت اینه که تهران هرگز به این حد از رشد سرسام آور کمی و نه کیفی نمیرسید اگر صاحبان اندیشه و سرمایه داران شهرستانی بجای تلنبار کردن داشته های خود در تهران و حومه بفکر عمران و آبادی و تعالی زادگاه خویش بودند.
اگر منصفانه به قضیه بنگریم اختلاف بین تهران و شهرستان طی سی سال اخیر و دوران پس از جنگ تحمیلی به این مرحله رسیده و عمده دلیل آن در کنار تعلل دولتها برای رشد متوازن کشور به عدم تعلق خاطر هموطنان به زادگاه خویش و دلباختگی مفرطشان به پایتخت نشینی بازمیگردد.همین میشود که می بینیم وقتی یک شهرستانی محترم به درجه ای درخور در علم و مهارت میرسد بجای تلاش در راه اعتلای شهر خویش عزم تهران نشین شدن میکند و اینگونه میشود که پزشک حاذق یا استاد نامی در شهرستانها به ندرت یافت میشود.یا وقتی سرمایه دار شهرستانی برای ساخت مرکزخرید و سینما و سالن ورزشی و... تهران را بجای زادگاه خویش برمیگزیند نتیجه اش میشود اینکه تهران از فرط این قبیل امکانات ظاهری در شرف انفجار است و باقی ایران عزیز با کمبود امکانات و خدمات روبروست!
به هر روی امروز من تهرانی زاده اصیل با تحمل ترافیک و آلودگی هوا و تراکم نفوس و مسکن در شهر پدری خود دارم تقاص گناه نکرده ای را میدهم که آحاد مردم در آن دست دارند
واقعا دولت بین تهرانی و شهرستانی تفاوت قائل میشه.
نمونش بیمه توسعه که ورشکست شد دولت خیلی ساده خسارت دیده گان تهرونی رو تامین کرد و به شهرستانیها بعد از 3سال دیرکرد گفت وایسین تو صف.
و...
و...
فقط اصفهان کمی داره تلاش میکنه واسه پایدار موندنش که اونم با اوضاع نابسامان اقتصادی ابرکارخانجاتش(ذوب اهن و سپاهان و...) دارن کم میارن و اصفهان هم کم کم تسلیم تهران میشه
شهرستانی چیه میگید بابا خودتونو مسخره کنید به نظر من تهران در مقابل اصفهان مفت نمیرزه اونوقت حی شهرستان شهرستان هم میکنن
به نظر من شهرستاني ها ( شيراز، رشت، اصفهان، مشهد، تبريز، اهوازى ...) همه عقده تهرانى بودن دارن و به همين خاطر هست كه ما بچه هاي تهران اونها رو مسخره مي كنيم، چون تا از اتوبوس در ترمينال پياده ميشن ، شروع مي كنن به ادا درآوردن و سعى مي كنن ا ن لهجه هاي مسخره شون رو ينهان كنن و بعد از يه مدتي هم ميگن ما تهرانى هستيم، راستش شهرستانيا خيلي عقده يي و بيكلاس هستن، تمام زنهاي خيابانى ، معتادها، دزدها، كلاهبردارها، شيادها، ادم هاي بي ريشه و بي اصل و نسب شهرستاني هستن!
پاسخ ها
ناتالی شما از طرز حرف زدنتون مشخصه که اصلا ایرانی نیستید چون تمام کلمات شما برخاسته از بی ادبی و توهین و ننفرت بهَ شهرهای مختلف ایران بود برای همین خودتونو تهرانی معرفی کردید و پوشش خوبی برای بیان حرفهای زشت و باز کردن گره های درونی خود به ایرانی های عزیز انتخاب نکردی
.....شما به چه چیز خودتون مینازید یه مصرف گرای محض هستید خاویار تان از شمال ... وقتتان از جنوب ....و .... خلاصه تهرانی بودن همچین اش دهن سوزی نیست
دقیقا آفرین
باید دانشگاه های تهران فقط بچه های متولد تهرون رو پذیرش کنند. باید یک تهران باشه و یک دانشگاه تهران و یک واحد دانشگاه آزاد تهران و الباقی دانشگاه ها مثل صنعتی شریف و خواجه نصیر و بهشتی منتقل بشن به الباقی مراکز استانها.به چشم دیدم هشتاد درصد مهاجرتها به تهران از قبولی در کنکور و بعد موندگار شدن در پایتخت آغاز میشه!
در مرحله بعد باید سازمانهای دولتی یا از تهران خارج بشن یا به بخشنامه های بومی گزینی در استخدام خودشون عمل کنند
پاسخ ها
والا به خداااا