حسرتهای این چند نفر از غُصه آبتان میکند
پرسشِ موردنظر برای این مقاله به این شکل بود:"وقتی به گذشتهات نگاه میکنی، بزرگترین حسرتِ زندگیات چیست؟" کاربران ردیت خیلی زود پاسخهای فراوان و قابل تاملی برای این پرسش ارائه دادند که تعدادی از آنها را در ادامه خواهید خواند.
برترینها _ آرمان رمضانی: اگر از مخاطبان همیشگی برترینها باشید حتما با این سبک مقالهها آشنا هستید. مقالههایی که بر اساس طرح پرسشی در شبکههای اجتماعی پرمخاطب و البته پاسخهای کاربران به آن پرسش نوشته میشود. پرسشِ موردنظر برای این مقاله توسط کاربر u/FroyoNecessary599 در ردیت مطرح شد و به این شکل بود:"وقتی به گذشتهات نگاه میکنی، بزرگترین حسرتِ زندگیات چیست؟" کاربران ردیت خیلی زود پاسخهای فراوان و قابل تاملی برای این پرسش ارائه دادند که تعدادی از آنها را در ادامه خواهید خواند. نکته آخر اینکه مانند همیشه شما مخاطبانِ برترینها هم میتوانید پاسخهایتان به پرسش مطرح شده در مقاله را در بخش نظرات با ما و بقیه کاربران به اشتراک بگذارید.
افسوسی که همیشه همراهم خواهد بود
خوب یادم هست. هفت ساله بودم و دعوای تقریبا شدیدی با مادرم داشتم و آنچه نمیدانستم این بود که دیگر هیچوقت مادرم را نخواهم دید. دقایقی پس از جروبحث، مادرم برای شب به خیر گفتن پیشِ من آمد و از من خواست اجازه دهم تا در آغوشم بگیرد و من که هنوز عصبانی بودم با این درخواست مخالفت کردم و با ناراحتی به اتاقم رفتم و خوابیدم.
فردا در شرایطی از خواب بیدار شدم که خانهمان پر از جمعیت بود و همه اقوام با ترحم به من نگاه میکردند. نمیتوانستم بفهمم چه خبر است و کاملا گیج بودم. در نهایت پدرم کنارم نشست و در حالیکه اشکهایش فرو میریخت برایم توضیح داد که مادرم نزدیکیهای صبح بر اثر خونریزی مغزی فوت کرده است. چه میتوانم بگویم جز اینکه با عصبانیت و دلی پر از کینه به رخت خواب نروید.
گاهی یک عمر حسرتِ یک تصمیم را خواهی خورد
روزی کاملا معمولی بود اما برای همیشه در خاطر من میماند. سالها پیش یک روز به یکی از دوستانم زنگ زدم چون خبر داشتم دوران خوبی را از لحاظ روحی نمیگذراند و شرایط سختی دارد. پای تلفن به دوستم گفتم همین حالا به خانهاش خواهم رفت و او با گفتن اینکه حالش خوب است و نیازی به این کار نیست بالاخره توانست پشیمانم کند. کمتر از یک مایل به خانهاش فاصله داشتم و نرفتم.
نرفتم و فردا صبح با تماسِ مادرِ دوستم از خواب بیدار شدم. مادرش با صدایی لرزان به من گفت که دوستم همان دیشب خودش را کشته است. سالها از آن روز گذشته و من هنوز به این فکر میکنم که کاش راضی نشده بودم و آن یک مایلِ لعنتی را میرفتم.
حسرتِ رفتاری که درست نبود
خوشحالم که اینجا این پرسش مطرح شده چرا که مدت زیادی است که افسوس رفتاری خاص در گذشته را میخورم. در دوران مدرسه من به شدت محبوب بودم و دوستان زیادی داشتم. یکی از همکلاسیهایم دختری خجالتی بود که گاهی حتی حرف زدن هم برایش سخت میشد و تقریبا دوستی نداشت.
البته من آن موقع کودکی بیش نبودم اما چندباری آن دختر بیچاره را اذیت یا مسخره کردم. البته هیچوقت کاری شیطانی یا آسیب زننده انجام ندادم اما حالا مدتهاست که حسرت آن روزها را میخورم. به این فکر میکنم که باید از محبوبیتم برای پذیرفته شدنِ دختر استفاده میکردم و اندکی زندگیاش را راحتتر میکردم و حالا فقط متاسفم، از تهِ تهِ قلبم متاسفم.
حسرت تمام تحقیرهایی که حقم نبود
تقریبا از وقتی خاطرم هست از مهدکودک و مدرسه و دانشگاه گرفته تا سر کار، تمرکز کردن و انجام درست بسیاری از کارهای حتی ساده برایم سخت و گاهی غیرممکن بود و به همین دلیل از معلم و پدر و مادر و همکلاسی گرفته تا همکار، همگی بارها و بارها تحقیرم کردند و به من خندیدند و رویم القابی چون خنگ و بیعرضه و دست و پا چلفتی گذاشتند و من فقط گوش میکردم. البته تهِ دلم میدانستم که خنگ نیستم اما نمیتوانستم با همه بجنگم.
سالها بعد وقتی دخترِ کوچکم در مهد کودک دقیقا همان علائم را بروز داد، خیلی زود به روان شناس و روان پزشک ارجاع داده شد و با مصرف دارو در کمتر از یک ماه عملکردش در همه زمینهها پیشرفتی چشمگیر و باورنکردنی داشت. به اصرار دخترم جرئت یافتم و خودم هم نزد روانپزشک رفتم. شرایط دقیقا مشابه پیش رفت. تنها پس از چند هفته مصرف دارو و جلسات مشاوره انگار من دیگر آن آدم قبلی نبودم و حالا از پس هرکاری بر میآمدم. شاید از خودتان میپرسید دقیقا حسرت چهچیزی را میخورم؟ من حسرت تمام آن توهینها و تحقیرهایی را میخورم که برای همیشه شخصیتم را تغییر داد. حسرت میخورم چرا منی که حتی ده سال هم نداشتم به خاطر یک بیماری ساده باید حتی از طرف پدر و مادرم هم تحقیر میشدم؟ گاهی به این فکر میکنم اگر من هم والدینی مانند دخترم داشتم حالا چگونه بودم و رضایتم از زندگی چقدر بود.
حسرت تصمیم به ازدواج
من حسرت ازدواج کردنم را میخورم. ازدواج تمام زندگی و عمرِ من را بلعید. سالها کار کردم تا قرضهای دوران مجردی همسرم را تسویه کنم. بعد از آن تازه وامِ 50 هزار دلاری خانهمان به وسط آمد و من برای خانهای که تنها یک سال در آن زندگی کردم، یک عمر کار کردم.
حالا من و همسرم جدا شدهایم و او در خانه من بدون هیچ قرضی زندگی میکند و من فقط به سالهایی از عمرم فکر میکنم که دیگر هیچوقت بازنخواهد گشت.
حسرتِ روابطی که بهتر بود تمام میشد
راستش خوشبختانه من حسرتهای زیادی در زندگی ندارم اما این یکی هرازچندگاهی به سراغم میآید. من هم مانند همه زمان، انرژی و هزینههای زیادی را صرف پایان نیافتن روابط عاشقانه یا دوستانهای کردم که حالا میدانم به نفع همه بود اگر تمام میشد. البته در مقابل یاد گرفتم هر رابطهای ارزش جنگیدن ندارد.
حسرت مهربان بودن با کسانی که مهربانی را نمیفهمیدند
همه ما با چنین آدمهایی برخورد کردهایم هرچند که در بیشتر مواقع به این موضوع آگاه نبودیم. آدمهایی که هرچه مهربانی بیشتری میبینند طلبکارتر میشوند و هرچه لطف بیشتری دریافت میکنند، برای آزار دادنت مصرتر میشوند. من حسرت تکتک ثانیههایی از عمرم را میخورم که با این افراد گذشت.
حسرت تمام زمانهایی که با فکر رابطه گذشت
من هم مانند اغلب همسن و سالهایم، بیشتر دوران نوجوانی و جوانی را با فکر رابطه و عشق و عاشقی گذراندم و حالا که سن بیشتری دارم حسرت آن دوران را میخورم. حسرت اینکه چرا بخشی از آن زمان را صرف یافتن دوستانی صمیمی و شبیه به خودم نکردم. چرا به جای اینکه برای از دست دادن پسرهایی اشک بریزم که حالا حتی نامشان هم در خاطرم نیست سعی نکردم مهارتهای اجتماعیام را پیشرفت دهم.
حسرت تصمیمهای اقتصادی
وقتی خیلی جوانی، آیندهنگریِ مالی و سرمایه گذاری برایت محلی از اعراب ندارد. حالا در میانسالی من حسرت این را میخورم که چرا وقتی 18 ساله بودم و تعداد زیادی آدم برای باز کردنِ حسابِ بازنشستگی تقریبا به من التماس میکردند، حرفشان را گوش نکردم.
من حالا با کلی بیماری و درد حسرت این را میخورم که چرا وقتی در 20 سالگی برادرم از من خواست تا تمامِ درآمدِ یک سال در رستوران کار کردنم را برایم سرمایه گذاری کند، به او خندیدم.
حسرت وقتی که باید میماندم و نماندم
تقریبا یک سال پیش مادرم را بعد از یک سال مبارزه، بر اثر بیماری ALS از دست دادم. وقتی مادرم را بستری کردیم و روزهای آخری بود که هوش و حواس درستی داشت از من خواست پیشش بمانم و من نمیتواستم. برایم غیرممکن بود آب شدن و از بین رفتن مادرم را تماشا کنم و قدرتش را نداشتم.
البته خیلی زود دوباره هر روز به ملاقاتش رفتم و این موضوع تا زمان مرگش ادامه داشت اما مادرم دیگر من را نمیشناخت. من هیچوقت خودم را نخواهم بخشید.
حسرت ازدواج کردن وقتی هنوز خودت را نمیشناسی
من در 19 سالگی با اولین دوست دختر جدیام ازدواج کردم. حالا که به آن زمان نگاه میکنم انگار فقط برای تنها نبودن این تصمیم را گرفتم. راستش نه شخصیت من و نه او به طور کامل شکل نگرفته بود و ما مانند دو کودک بودیم که واقعا نمیدانستیم چه کسی هستیم.
البته من ازدواج در سن کم را به طور کلی رد نمیکنم. چیزی که من رد میکنم ازدواج در شرایطی است که هنوز خودت را به درستی نشناختهای. تنها اندکی پس از ازدواج، وقتی من و همسرم تازه فهمیده بودیم چقدر با هم فرق داریم، طلاق گرفتیم و سایه این تجربه تلخ برای همیشه روی زندگی من ماند.
نظر کاربران
حسرت عمری که یه عده به فنا دادن و دیگر بر نخواهد گشت
پاسخ ها
خیلی قبول دارم``~``
افسوس
دقیقا
اون مورد آخری ،به گمانم شایع ترین مورد این روزها ست،در میان همسایه ها و فامیل میتونم چند مورد رو نام ببرم که هول هولکی ،تو یکی دو ماه بعد از آشنایی عقد کردند و به سال نکشیده ازهم جداشدند
با این متن گریه کردم... من حسرت زندگی از دست رفته با زنی را میخورم که پاک بود و نجیب و من چقدر با زبانم و کارهایم و تحریک اطرافیانی که فک میکردم دلسوزند او را رنجاندم ... کم کم ازم دور شد و در نهایت هفت سال و نیم زندگی ... زندگی جدیدی تشکیل دادم اولش فک کردم خیلی خوشبختم اما هیچ وقت حالم خوب نشد... کاش همون موقع به تفاوت هایمان احترام میذاشتم و خوبی هاش رو میدیدم حسرت زندگی از دست رفته خودم و بچه ام که الان سخت حسرت در کنار من بودن و مادرش رو داره
پاسخ ها
حالا بیا زن دومیه رو اذیت کن امان از شما مردها
خدا بهت صبر بده
روزهایی که دیگربرنمیگردد
پاسخ ها
هیچ وقت......
ای خدا.....چی بگم؟؟؟؟؟!!!!
من حسرت اون سالهایی رو میخورم که با اعتیاد سپری شد و رفت و اکنون هم باهمان اعتیاد دارد سپری میشود و به سر میرسد!!!!!!!!!کاش بجایه حسرت...........همت میکردم!!!
پاسخ ها
همه آدم ها پر از اشتباه هستند
نمیشه برگشت به عقب ولی میشه دیگه خیلی از کار هایی که اشتباه نکرد و سعی برای پیشرفت کردن انجام داد
سلام برادر شما هر شهری که هستی میتونی کنگره شصت آدرس اش توی سایت بگیری وبری درمان بشی منم هروئین شیسه مصرف میکروم
شما میتونید. باور کنید اگر بخواید و همت کنید میتونید. به کسانی که شما رو دوست دارند یا کسانی که بهتون نیاز دارن فکر کنید. برای شما از صمیم قلب دعا خواهم کرد.🌺🌺🌺
تنها حسرت زندگی من این است که چرا از فرصت طلایی پیش آمده استفاده نکردم و به ایران برگشتم .
عالی بود
همه زندگی من به حسرت و تنهایی گذشت
تنها حسرت من اینه اشتباه کردم بجای کار کردن درس خوندم
😔😔😔😔😔خوندم ودلم خیلی گرفت
یه کار خوبی با حقوق خوب بهم پیشنهاد شد که موردعلاقه من هم بود من سر یه موضوعاتی که الان پشیمونم رد کردم این شاید همیشه بزرگترین پشیمونی من باشه
حسرت پدرم که قدرش رو ندونستم. ناغافل از دستم رفت و من موندم و یه دنیا افسوس
خیلی ها از گفته هایشان پشیمانند ومن درحسرت نگفته،هایم .
انسانها ذاتهای مختلف و مشترک زیاد دارند.حسرت و حسادت و غرور و ....ولی ما ایرانیها یجورایی همه دردها و لذتهای مشترک داریم و بواسطه دولتمردان تجربه هامون همانند همه.
حسرت وقتی که باید میماندم و نماندم
پدرم.....
حسرت فقط حسرت مادر
اول ازهمه حسرت یک عمرکاردرآموزش وپرورش رامیخورم که صادقانه خدمت کردم و الان واسه رفتن به دکتر(هم خودم هم همسرم و هم یکی از فرزندانم) و جراحی یک ریال پول دربساط نداریم و اجاره نشین هم هستیم.
دوم حسرت اینکه چرااصلاً ازدواج کردم که حالا پیش خانواده ام شرمنده هستم!!!😭😭
کاش میتونستم منم مثل تو از زبون تندوتیزم استفاده کنم
وهمه حرف های نگقتهام را بزنم
من حیا کردم و تو جسارت
من به افرادی محبت کردم که نمیدونستم خیرخواه من نیستند موقعی متوجه شدم که زندگی ام رو چپاول کردند حالا که مریض و افسرده شدم خبری ازشون نیست
چقدر خوبه این مطلب رو گذاشتید مردم میتونن از تجربیات هم استفاده کنن توی نظرات هم دیدم که با هم همدردی کردن و راه حل های خوبی به هم دادن کمی آروم شدم ممنون عالی بود
پاسخ ها
من تمام زندگی که در عرض سی سال تلاش بدست آوردم و منزلی بزرگ و عالی و ماشین و تمام هستی ام را بنام همسرم خانمم کردم در سن پنجاه و چهار سالگی که دچار بیماری اسم هستم بعد از سی سال زندگی مشترک و دارای دو فرزند زنم از منزلی که من بهش دادم اخراجم کرد خیلی راحت مامور برایم آورد و با یک ساکت از زندگیم خارج شدم اگر خدایی هست او را به او سپردم الان نه پولی دارم که خونه اجاره کنم و نه تن سالمی. بیمار و درمانده و کارتن خواب
حسرت 9سال زندگی با ی مرد معتاد و بی غیرت که خرج عیاشی خودش و شکم پرستی مادر ... صفتش و دارم اون نامرد بارها سعی کرد منو معتاد کنه و ی بار که خسته و ناامید از کار برگشتم و از درد پا گله کردم نامرد حیوان صفت ی دونه از قرص های متادونش رو به جای مسکن به من خوروند و من دقیقا48 ساعت رو به سقف با چشمان باز و بدنی بی حرکت افتاده بودم بعدم برای رهایی و نجات با تهدید برادر نامردش مجبور شدم تمام مهریه م و که حق م بود و دو دانگ از خونه ش که اسمم بود و بخشیدم و این که چرا موندم کنارش و چرا مهریه م و بخشیدم بهش از اونروز تا ابد بزرررررگترین حسرت زندگی من خواهد بود😞😞
حسرت میخورم وقتی ۴ ساله بودم و از پرتگاه ۱۰۰ متری پرت شدم ، چرا دستم رُ به درختی گرفتم و کمک خواستم ، کاش درختی تو پرتگاه نبود
پاسخ ها
ناشکر ناسپاس
مادرم همیشه حسرت این رو می خورد که چرا زمانی که کودک بود غرق نشد تا از این زندگی راحت بشه ،اونقدر تو زندگیش اذیت شد که وقتی مرد برایش گریه نکردم و آن لحظه حس می کردم بالاخره راحت شد واز این زندگی که رهایش نمی کرد رها شد
خیلی زیاد حسرت دارم نمیدونم از کدوم شروع کنم فقط میدونم همه چیزم رفت که رفت حوصله ندارم بنویسم فقط میدونم یک فرد پاک باخته به صفر رسیده همه اون چیزهایی که بسختی بدست اوردم یکدفعه رفتند حسرت زندگی ازهم پاشیده
پاسخ ها
زندگیم رو دادم به زنم تمام هستیم را بعد از سی سال زندگی الان که اسم دارم از خونه خودم بیرونم کرد مریض و بی خانمان هستم تف به دنیایی که پر از پست فطرتی و نامردی است
بزرگترین حسرت زندگیمون؟ کدوم زندگی شما ما گذاشتید رو همه رویاها و آرزوهامون مثه سگ دویدن دونبال یه لقمه نون که آخرش هم شرمنده زن و بچه بشی زندگیه؟ شرمندگی یه مرد میفهمید ینی چی؟
پاسخ ها
وای خیلی سخته کاملا درکتون میکنم
الان که دراستانه ۷۰ سالگی هستم افسوس خیلی کارهایی که باید انجام میدادم ونکردم وکارهایی که باید میکردم وکوتاه امدم ونکردم
وبه این نتیجه رسیده ام که من کمی دیر متوجه میشم وزمانیکه متوجه میشم که دگه کار ازکار گذشته
فقط یک نکته مثبت تو زندگیم هست واون انتخاب شغل معلمی ام بودوهرچند باردیگه اگر حق انتخاب داشتم بازهم معلم میشدم
فقط همین ارومم میکنه
پاسخ ها
تا آدم نمرده کار از کار نگذشته، حتی اگر صالحات باقیات به جا بگذاری پس از مرگ هم در حال پیشرفتی
منم یک معلمم از نوع نگاهتون سرشار از عشق دوباره به شغلم شدم😊
حسرت ازدواج در سن کم با خانواده ای که هیچگونه شباهتی به خانواده ام نداشتند و مجبور به جدایی شدم و عمر و جوونی ام رو هدر دادم
سلام من هم مطالب دوستان رو بادقت وباچاشنی اشک چشم وجگر نه خونین بلکه لخته خون خوندم من هم بزرگترین حسرت زندگیم اینه که میگم مادرجان قربونت برم فدات بشم بیا ازاین هفت هشت تا حیاطی که دارم یکی مال تو بشین راحت باش ولی افسوس افسوس وصدافسوس که قبول دارنیست بگین چرا من پدری باتیپ مناسب وکاسبی پردرآمد داشتم به مرورزمان کارشان به جدایی کشید از پدرم یه منزل ۵۰۰ متری به مادرم رسید ولی چه فایده ۵ برادر دیگرم حیاط رو پس از مرگ پدر تکه پاره کردند بعدازجدایی پدرمادر وضعمون خراب شد ولی خدارو شکر من یه مقدار غیرتی بودم یه روز درسن ۲۰ سالگی داخل شهرمیچرخیدم هرجا میرفتم آدم رو فقط باپول میشناختن گذرم به هزار تومان افتاد ازمن دریغ کردن همونجا قسم یادکردم باخدای خودم عهد کردم گفتم خدایا حالا که همه چی پوله باش توشاهد باش افتادم توی خط لوازم خانگی وضعم خوب شد کم کم خرید و فروش ملک وماشین شدم توپ میزدنم زمین هزارمترمیرفتم بالا قبلاً توی فقربزرگ شدم چند سالی پس از درآمد خوب شروع کردم اسم چند نفری رو نوشتم مدرسه سپس لوازم منزل برا بعضی ها کم کم شروع کردم ترک اعتیاد کسانی که گرفتار بودن البته به اندازه وسع خودم و........ الان همه چی دارم ولی افسوس افسوس صدافسوس هنوز که هنوزه مادر دلخوره درسته هرکسی مشکلی داره منم اینگونه من از این نمینالم که خوبی کردم ولی الان حتی جواب سلامم نمیدن خیلی هم خوشحالم به قول شاعر تونیکی میکن و دردجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز دوستان خون دلها خوردم زحمتها کشیدم شما هم انشاالله ناامید نشین خدا پشت و پناه همه ما است دوباره میسازمت بدن دوباره میسازیمت وطن سرتون رو به درد آوردم عذرخواهی میکنم خداوند یار و یاور تان
بنظرم الان حسرت هاآنقدر زیاد شدن که گفته نشه بهتره.
👌
ای بابا حسرت چیه؟ این دنیای گذرا درسها و سختیها و آزمایشهایی هم داره. هیچکس خوشبختی اصیل را اینجا تجربه نمی کنه. امید البته هست همیشه. ولی باید مثبتها را هم دید. همین که شما سالمید و توانستید متن را بخونید باسوادی و حافظه دارید که آن را بفهمید انگشت دارید که متن را تایپ کنید، وقت دارید و سقف بالا سر یا جای گرمی که این متن را بخوانید و موبایل یا وسیله ای که نت داره، و شکمتان سیره که حوصله کردید این نوشته را بخوانید بسیار بسیار خوشبختی. و خوشبخت تر خواهید بود اگر از توانمندیها و فرصت باقی عمری که دارید استفاده کنید نه این که حسرت گذشته را بخورید. گذشته گذشته و آینده نیامده. عزت زیاد بخند تا دنیا بهت لبخند بزنه عزیز
پاسخ ها
بسیار درست و عالی. جلوی ضرر را هر جا بگیری منفعت. من تو پنجاه و شش سالگی خیلی خیلی خوشحالتر و خوشبختی از سی سالگی ام هستم. تنها تاسفم اینه که بچه ندارم.
من هم مانند بسیاری از هموطنانم حسرت این را میخورم که چرا اشتباه بزرگی کردیم و به ... رأی دادیم که زندگی ما را جهنم کردند،
من بزرگترین حسرت زندگیم دوستم بود ک باهاش قهر کردم هرچی التماس کرد آشتی نکردم وحالا از دنیا رفته .دلم بدجور از خودمم ناراحتم.میخوام ازغصه بمیرم.
پاسخ ها
سلام
غصه نخور اونها از ما بیشتر اشراف دارن واو درک کرده که پشیمانی و شما را بخشیده به جای حسرت و افسوس براش خیرات کن قرآن و فاتحه بخوان و طلب آمرزش کن هم برای او بهتره هم خودتون .
من هیچ وقت از حذف آدم ها از زندگیم پشیمان نشدم ،احتمالا دوستتون خیلی دلتون رو شکسته بود که نتونستی ببخشیش،حالا هم می تونی برای شادی روحش صلوات بفرستی که خیلی ثواب داره
اولی بدتر از همش بود متاسفانه قدر پدر و مادرمون نمیدونیم...
مطلب عالی بودوسوال خوبی پرسیده شده مسلماهمه ما حسرتها واشتباهاتی در زندگی داریم کاش تا دیر نشده اشتباهات را اصلاح کنیم و از حسرت ها بگذریم .
منم مثل همه حسرتایی زیادی دارم ولی حسزتام برای خودم نیست برای فرزندانم هست شاید با درک بیشتر آنها سعی در ایجاد آرامش بیشتر حسرت بچگی کردن را از انها نمیگرفتم
فکرمیکنم اکثرآدمهادرزندگیشون حسرتها دارن ،بعضیا حسرتها بزرگ وبعضیا کوچیک.مهم اینه که ازشون درس بگیریم.طرح این مسائل دریه رسانه بنظرم کاردرست،جالب وسودمندیه.
حسرت اینکه..ایکاش زودتر برای اعتیاد همسرم ب فکر می افتادم ...قبل اینکه همه بفهمن ..فقط مخفی کاری کردم . ولی بعد پنج سال ..بهبود یافت و زندگی خوبی داریم ..
من در مدرسه ای درس خوندم که غیر دونفر از ما بقیه بچه های آقا و خانم دکتر بودم کلاس سوم ابتدایی معلم ورزش جلو همه منو مسخره کرد یواشکی پرسیدم چی کار کنم پوستم مثل اینها براق و قشنگ باشه و با صدای بلند جلوی همه منو مسخره کرد و گفت تو وایتکس بخور هیچ وقت خانم بزازیان شما رونمی بخشم ...😢😢😢که اعتماد به نفس منو گرفتی
بنام خدا
سلام
افسوس خوردن برای کسانی است که زندگیشان طبق روال و منظم است وشاید یکی دو مورد مسئله ای پیش آمده و درست عمل نکرده یا نشده که درست عمل کند و حالا افسوس میخورد .اما در مورد ما بیچاره بدبخت ها قضیه فرق میکنه ما از صبح که بیدار میشیم تا زمانی که به رختخواب میریم افسوس ما را میخوره و خوابمان هم که میبره باز خواب این را میبینیم که افسوس آمده میخواد ما بخوره !!!!!!!!!
حسرت شعرهای نسروده حسرت دنیایی پر از شهود که یکباره محو شد
بزرگترین حسرت زندگی ام این بود که نتونستم ارشدم رو تمام کنم. متاسفانه استاد عوضی به تورم خورد که نتونستم ادامه بدم و منو شرمنده شوهرم کرد . واگذارش کردم به خدا …. ولی اگه تموم شده بود الان همه اش سرکوفت نمیخوردم و سرافکنده پیش شوهر و فامیل شوهرم نبودم. خدایا تو شاهدی که چه اتفاقی افتاد پس خودت اونقدر بزرگم کن که خاری توی چشم اون نامرد باشم .
من بزرگترین حسرت زندگیم اینه که چرا وقتی چند خواستگار خوب واسه دخترم به وقتش اومد رد کردم
الان ديگه داره سنش ميره بالا و آز اون خواستگار های خوب خبری نیست
افسوس و صد افسوس...
پاسخ ها
افسوس نخور احتمالا به اندازه کافی خوب نبوده که شما رد کردی ،از کجا معلوم که دخترتون با یکی از اون ها خوش بخت می شد ؟ شاید اگر قبول می کردی حالا می گفتی چرا عجله کردم ودخترم رو بد بخت کردم،کاش شوهرش نمی دادم،چرا فکر می کنی خوشبختی در ازدواج خلاصه میشه؟ توکلت به خدا باشه الان هم سن ازدواج رفته بالا شما نگران نباش
سلام دوستان.من حسرت چیزی رو میخورم که از نامزدم چند ماه بیشتر از عقدمون نگذشته بود جدا شدیم.فقط یه چیز.برای هیچ کاری عجله نکنید وقبل از هر کاری صبر داشته باشید.
احسنت احسنت احسنت گل گفتی زنده باد
من حسرت اینو میخورم که دوتا دختر دارم وهرروز باید بشینم وخیانت شوهرم را ببینم ودم نزتم
پاسخ ها
حسرت نخور خواهر من،چند سال بعد حسرت میخوری چرا تحمل کردی و جدا نشدی،اگر برخورد کنی و جدا بشی،چند سال بعد حسرت میخوری چرا جدا شدم،چون هیچکس نمیدونه زمانه چه چیزی جلویدپایش میگذاره،قوی باش و زندگیتو بساز
ادما تا جوان هستند اشتباه میکنند و تا پیر شدند و فرصت ها رو از دست دادند میشینن حسرت گذشته رو میخورند اما چقد خوبه ما بجای حسرت خوردن از گذشته درس بگیریم و این تجربه های تلخ رو برای جوانها بگیم و از اونا بخواهیم ک اشتباهات مارا تکرار نکنند اصن به نظر من نباید حسرت گذشته را خورد من خیلی در زندگی شکست خوردم ولی حالا همچنان سرپا هستم و با وجود شصت سال سن هنوز مقاوم و سرحال و قوی هستم خب باید شکر گذار باشیم و از گذشته پر از درد خود عبرت بگیریم حسرت خوردن چه سودی دارد جز اینکه روح و روان ما بدتر کدر میگردد باید به خدا امیدوار باشیم همه چیز دسته تقدیره و هرچه باید بشه میشه این را روزگار به همه ما ثابت کرده
در این کشور درس وفهم ومنطق بی ارزش است نادان بودن وریا کاری وبی سوادی ارزش داره
هر تصمیمی،مقتضی زمان خودشه،همه در هر شرایطی تصمیمی میگیریم و کاری میکنیم که در شرایط خودش،بهترین کار و انتخاب بنظر میاد،ولی بعدها ممکنه فکر کنیم اشتباه کردیم،خیر بیشترشون اجبار بوده تا اشتباه،پس اکثرا قربانی شرایط هستن،تا قربانی انتخابشون،پس حسرت نخورید،باقیمانده عمر را زندگی کنید
اینقدرمشغول زندگیم و دخترکوچیکم بودم که ازپدرم عافل بودم حتی یک روز بهم زنگ زد با بغض بهم گفت خیلی دلش برام تنگ شده حالا که یکسال ونیمه ازفوت پدرم میگذره حسرت یه لحظه بغل کردن پدرم رو میکشم وآروم کردن پدرم همون زمانیکه بغض کرده بود وازاطرافیانش ناراحت بود
من زنی 42 ساله ام. حسرتِ اون زمانی رو دارم که میتونستم به
خواستگارم که الان متأسفانه همسرمه,جوابِ منفی بدم و ندادم.
فقط به خاطرِ 2تا بچم دارم تحمل می کنم.
زهراخانم, اون دوستت که از دنیا رفته,الان آگاهه وتورو می بینه, میدونه که چه حالی داری و پشیمونی. براش فاتحه وقرآن بخون تا جبران کنی.
من از بچگی حسرتهای زیادی دارم. اما الان دارم حدالامکان, با رفعِ همه ی نیازهای 2تا بچم, خودمو آروم میکنم. ازخودم میزنم تا بچه هام کم نداشته باشن واز این کار لذت میبرم. خدا بچه هاتونو براتون حفظ کنه.
من هرروز دارم حسرتِ اینو میخورم که می دونم شوهرم داره بهم خیانت میکنه, می دونم هرچی پول از خریدو فروش ملک وزمین در میاره, می ده به پدر ومادرش و برادراش, یه روی خوش هم به زن وبچش نشون نمیده,اما بخاطرِ دخترو پسرم دارم تحمل می کنم. خدایا! تو شاهد باش.
ای کاش زن دوم نمیشدم یا اگه میشدم چندسال قبل میشدم 😄😄
در زندگی خیلی بی مهری دیدم خیلی گریه کردم .خیلی ناکامی داشتم و بیماری کشیدم،نصف عمرم در غربت گذشت و تنها بودم اما یه چیز رو در گذر زمان متوجه شدم اینکه در روزهای ملتهب هر چه آرامتر باشم هرچه صبورتر باشم و نگاهم به خدایم باشد از طوفانها گذر خواهم کرد.هنوز دردهای زیادی در قلبم هست اما باور دارم که باید خدا بخواهد و زمانش برسد و اینطور از دریای متلاطم به ساحلی امن تبدیل میشوم.بزرگترین درس زندگیم که صبر بر مصائب و مشکلات هست رو چند سال قبل گرفتم ،زمانی که کاخ آرزویم ریخت و فهمیدم دویدن من و تلاشم باید همراه خواست خدا باشد تا زحمتم به بار بنشیند و وقتی او نخواهد تو هر چه تلاش کنی به در بسته خواهی خورد و درست زمانی که دیگر آرام شدم خدا نگاهم کرد .و تنها آرزویم خوشبختی بدون کم و کاست دو دخترم و تک پسرم هست .سعی کردم از آنها انسانهایی سالم و پویا بسازم اما نه تجربه داشتم و نه بزرگتری که راهنمایم باشد نمی دانم موفق بودم یا نه .اما آرزو دارم آنها خوب زندگی کنن و قدر داشته هاشون رو بدونن و اهدافشون رو گم نکنن.چراغ قلب من با خنده اونها روشن میشه و دوست دارم همینطور پاک بمونن و آدمای مهربون و سالم وارد زندگیشون بشه . انشاالله
حسرت اینو میخورم ک چرا زودتر ازدواج نکردم ک حالا بتونم چندتا بچه داشته باشم
یکی ازحسرت های من اینه که چرا به دنیا آمدم ؟اگه دست من بود هیچ وقت به دنیا نمی آمدم، هر وقت آیه ۳۰ سوره بقره رو می خونم به خدا میگم خدایا کاش حرف فرشته ها رو گوش می کردی وما رو خلق نمی کردی،حد اقل مرا خلق نمی کردی
بزرگترین پیشرفت درس گرفتن از شکستهایی که داشتیم ،به خدمون بیایم واز نو شروع کنیم ،سخت هست ولی امید داشته باشیم،
من یک زنم .
درود بر تو ای مرد شجاع همینکه به اشتباهات اعتراف میکنی عالیه.
خوش بحال اون زنی که قلبن دوستش داری واز کارت پشیمانی.
ناراحت نباش از این آدما فراوونه خدا ازشون نگذره
من هم حسرت داشتن پدر و مادر را دارم ازبچگی از داشتن اونا محروم بودم با یتیمی بزرگ شدم ودست یه آدمی افتادم که از بی کسی من حسابی سود برد تا تونست بهم زور گفت خدا را شکر خودم بالا کشیدم درس خواندم تا مقطع ارشد الآنم شاغلم ولی از درون داغونم چون هر لحظه میدونم کسی منا دوست نداره خیلی سخته