اگر اعصاب ندارید به این سه نقطه از تهران نروید
بعدازظهر یک روز پاییزی، بالای تپههای اوین، باد سرد به دستها، صورتها و پاهای زنان و مردان منتظر میپیچد، میرود پشت میلههای اتاقکی با در بسته که ورودی دادسرای شهید مقدس زندان اوین است و وقتی برمیگردد، صورت خانوادههایی را میبیند که پر از التماس است و انتظار، با تکهکاغذهایی کوچک که اسم خواهر، برادر، همسر یا فرزند زندانیشان را روی آن نوشتهاند.
برترینها: بعدازظهر یک روز پاییزی، بالای تپههای اوین، باد سرد به دستها، صورتها و پاهای زنان و مردان منتظر میپیچد، میرود پشت میلههای اتاقکی با در بسته که ورودی دادسرای شهید مقدس زندان اوین است و وقتی برمیگردد، صورت خانوادههایی را میبیند که پر از التماس است و انتظار، با تکهکاغذهایی کوچک که اسم خواهر، برادر، همسر یا فرزند زندانیشان را روی آن نوشتهاند. از حدود دو ماه پیش، یکبار دیگر، بیرون درهای زندان اوین، نزدیک اتاقک نگهبانی، زیر تابلوی بزرگ آبی که روی آن نوشته شده «ندامتگاه اوین» و دم ورودی دادسرای شهید مقدس، ناحیه 33 اوین غوغاست. مردان و زنان زیادی از حدود دو ماه پیش و با بیشتر شدن بازداشتیها، هر روز از هرجا که هستند خودشان را به شمال شهر تهران میرسانند تا سراغی از زندانیشان بگیرند. پاسخ به همه اما یکی است: «انتظار.» انتظار، فصل مشترک صورتهای غمگینی است که «زندان» تا پیش از این، جایی دور و دیر و رازی مگو برایشان بوده. گزارش میدانی هممیهن، از محوطه بیرون 3زندان تهران بزرگ، قرچک ورامین و اوین در گفتوگو با خانوادههای بازداشتیهای اخیر و زندانیان تازه آزادشده را بخوانید
روز شنبه، شنبه همین هفته که برای پرسیدن از حال و روز زندانیان و خانوادههایشان به سربالایی اوین رفتیم، پاسخ مسئولان دادسرا که هر از گاهی از ساختمان به اتاقکی با میلههای آهنی میآیند و از آن بالا به دستهای پر کاغذ و صورتهای پرسوال پدران و مادران نگران نگاه میکنند یک جمله است: «کاری از ما بر نمیآید.» زنی سالخورده با بغض میپرسد من بعد از 45روز بازداشت پسرم باید چه کنم و باز پاسخ یک جمله است، با سه کلمه تکراری: «انتظار. انتظار. انتظار.» صورت پیر زن با موهای خاکستری و لبهایی که بغض، آنها را به پایین خم کرده، یادآور شعری کوتاه است از مایاکوفسکی، شاعر روس که میآید و ته ذهن مینشیند: «غمگینم؛ چونان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ برمیگردد، پسرش نیست.»
هیچکس نمیداند این روزها چندنفر پشت در بزرگ اوین، در بندهای 209، 240، 241، دو الف و... زندانیاند. کسی از تعداد زندانیانی که قرار است آزاد شوند، خبری ندارد و بعضی هنوز نمیدانند زندانیشان در کدام بند اوین یا کدام زندان است. تجمع خانوادهها بیرون درهای زندان اوین از ساعت 8 و 9 صبح شروع میشود. تا ساعت 10 و 11 قبلازظهر، سربازان گیت اول که ابتدای مسیر شیبدار ایستادهاند، اجازه ورود به کسی نمیدهند. از آن ساعت به بعد اما کمکم راه باز میشود و خانوادهها از پایین به بالا میروند و میرسند نزدیک در اصلی. پیش از این، خانوادهها ساعت سه بامداد برای گرفتن شماره و بررسی وضعیت پرونده زندانیشان مراجعه میکردند تا شاید ساعت 8 به بعد کسی صدایشان کند و خبری بشنوند. حالا اما شرایط کمی تغییر کرده. اینها را مادر و دختری که روی جدولی که ادامه سازه پل یادگار است، میگویند.
دخترشان از 27روز پیش در بازداشت است و خبری از روند پروندهاش ندارند. حتی به آنها گفتهاند وکیل نگیرید که بیفایده است. از این و آن درباره سامانه ثنا میپرسند؛ سامانه قوه قضائیه که اگر به آن دسترسی داشتند، میتوانستند اتهامات دخترشان را ببینند: «برای دخترم پرونده امنیتی تشکیل شده. شبانه از خانه بردندش. ظاهرا توئیت یا استوری کرده بود. واقعا به دلیل یک استوری آدم را میگیرند و میبرند بند 209؟ پس اینهمه آدمی که استوری میگذارند، چرا آزادند؟» مادر اینها را میگوید و دختر ادامه صحبتهایش را میگیرد: «ما از ساعت 9:30 اینجا هستیم، از شعبه دو، 7نفر را صدا کردهاند و باید وثیقه بیاورند اما از خواهر من خبری نیست. به ما گفتند جرم خاصی ندارد، آزاد میشود. شاید تعهد بگیرند. اما الان چند روز است خبری نداریم. گفتند چند روز بیشتر نگهش میداریم ببینیم لیدر است یا نه. به زور یک جواز کسب آماده کردیم. سند خانه نداشتیم بیاوریم. گفتیم مدرکمان آماده باشد که اگر گفتند آزاد است سریع تحویل دهیم. البته بعضی را با فیش حقوقی هم آزاد کردهاند.»
این حال خیلی از خانوادههاست. جور کردن وثیقه برای همه آسان نیست. آنها مقابل اوین، زنی را دیدهاند که برای آزادی پسرش در تقلا بوده. به او گفته بودند سند بیاور، نداشته، فیش حقوقی بیاور، نداشته، آخر سر تعهد گرفتند و پسرش را آزاد کردند: «همه چیز بستگی به بازپرس پرونده دارد.» خانوادهها تا ساعت شش بعدازظهر هم مقابل زندان اوین میایستند تا شاید خبری شود و همانها، شبهای قبل زنی را دیدهاند که زیر پل چادر زده: «از شهرستان آمده، شبها اینجا میماند.» از شب قبل اما کسی دیگر از آن زن خبری ندارد. پدری از راه میرسد. به او گفتهاند، سراغ بازداشتیهای شعبه یک و دو را نگیرد. پرونده آنها سه، چهار ماه دیگر میرود دادگاه. بهویژه زندانیهای بند 209.
جاده ورامین؛ ندامتگاه زنان استان تهران
مقابل زندان زنان قرچک جز خودروهای متوقف شده در حاشیه خاکی، خبری نیست. از میان نردههای سفید که به چند ساختمان نوساز میرسد، ساعت 12 ظهر، هیچ کس دیده نمیشود. دیدهبانی زندان عمود شده بر محوطهای بیابانی بیآب و علف. زندان، محصور است میان زرد و قهوهای بیابان. در بزرگ زندان که تا چندسال پیش آبی بود، حالا قهوهای سوخته است.
ساختمان کناری در بزرگ، در ملاقات با زندانیان است. ساختمانی جدید و تمیز با نیکمتهایی که چند مهمان دارد. بخشهای مددکاری، دادیاری و شورای حلاختلاف داخل سالن تعطیل است و تنها بخش فعال و پر سر و صدای سالن، ورودی به سالن ملاقات است. روزهای ملاقات شنبه تا چهارشنبه است و هر کس فقط یکبار در هفته میتواند ملاقاتی داشته باشد. برای بازداشتیهای بند هشت اما شرایط متفاوت است، خانواده درجه یک آنها را فقط روزهای چهارشنبه میپذیرند. از تعداد زندانیانی که در دو ماه اخیر به قرچک آوردهاند هم خبری نیست اما خانوادهها میگویند زندانیان اعتراضات اخیر را در دو بند 8 و 9 نگه میدارند؛ زیر 30سالهها در بند 8 و بالای آن در بند 9.
زن جوان روی یکی از صندلیها نشسته. خواهر همسرش دو هفته پیش به این زندان منتقل شده. او را کنار 15نفر از همکارانش در خیابان شناسایی و بعد از 25روز در خانه بازداشت کرده اند. او حالا کنار همکارانش در بند هشت بازداشت است. برادر و مادر برای ملاقات رفتهاند و عروس بیرون در انتظار است: «در این مدت چندین بار بازجویی شده. 30ساله است و یک فرزند دارد. گفتهاند وکیل نمیخواهد اما خبری هم از آزادی نیست.» این انتقاد را میشود بین حرفهای وکلا هم پیدا کرد.
یک وکیل زن، در راهرو سالن انتظار با تلفن صحبت میکند، زن جوان منتظر است، اما میگوید که به وکیل اجازه دسترسی به پرونده بند هشتیها را نمیدهند. این بند مخصوص اعتراضهای اخیر است. زن میگوید، در همین روزهایی که در انتظار آزادی خواهر همسرش بودند، یک روز نزدیک 100پزشک با روپوش سفید آوردهاند. آنها شاهد چندین مورد آزادیای هم بودند.
جاده حسنآباد قم؛ زندان تهران بزرگ
وسط یک بیابان بزرگ که تا چشم کار میکند، برهوت است و آفتاب، زندان تهران بزرگ است. یک زندان بزرگ ١١٠هکتاری که جایی شروع میشود که تهران تمام میشود؛ در کیلومتر ١٢جاده قدیم تهران- قم، خروجی حسنآباد، جاده چرمشهر. زندان تهران بزرگ مثل همه زندانها برجک و بارو دارد، سیمهای خاردار و سربازهایی که شبوروزشان را روی این برجکها تمام میکنند. زندان جایی است محصور در ١٠٠ هکتار زمین کشاورزی و اول جادهای که انتهایش به «اردوگاه حرفهآموزی و کاردرمانی فشافویه» میرسد؛ جایی که حالا دیگر به زندان فشافویه معروف است.
ساعت یک ظهر آفتاب پاییز رو به مایل شدن است و ماشین از جاده باریک چرمشهر میگذرد. بچهها دستهدسته از مدرسه برمیگردند و زنان کارگر افغان، بقچههای صید امروزشان را از زمینهای کشاورزی روی سرشان گذاشته، از کنار جاده میگذرند. محوطه بیرونی زندان مردان، اما پر از هیاهوست. خانوادهها آمدهاند پی وضعیت زندانیهایشان و چند زندانی که دیروز آزاده شدهاند آمدهاند دنبال گرفتن وسایل. الفومیم و ع و همسرانشان کنار هم ایستادهاند. آنها از دو هفته پیش با هم آشنا شدند؛ مردها داخل و زنها بیرون زندان.
مریم خانم میگوید همسرش 11 روز در زندان بوده، به اتهام سنگپرانی و فحاشی. دیروز آزاد شده و با هم برگشتهاند تا وسایل و مدارک و حلقهاش را بگیرند. اما خبری از تحویل دادن گوشی همراه نیست. گفتهاند یکی دو ماه دیگر. آن هم شاید. از همسران مریم خانم و نصبیه تعهد گرفته و دیروز آزادشان کردهاند. روزهای زندان برای آنها سخت گذشته. رفتوآمد بین زندان و تهران هم سختتر: «چهارشنبههای یک هفته در میان، روز ملاقات بازداشتیهای اخیر است. روز ملاقات اینجا غلغله است. اصلا نمیشود راه بروی. کانکسی اینجا هست که با دادن مدارک، کارتی را برای زندانی درست میکنند تا بشود به آن پول ریخت و بتوانند زنگ بزنند.» همسران آنها هر روز تماس گرفتهاند؛ تماسهایی دو دقیقه به دو دقیقه قطع میشود. مریم خانم میگوید: «اگر وثیقه صادر میکردند، مجبور بودیم که هرطور شده جور کنیم. ما مستاجریم. با صاحبخانهام صحبت کرده بودم که پول پیش خانه را بدهد. پشت تلفن به شوهرم گفتم فکر اینها را نکن، اگر لازم باشد پول پیش خانه را میگیرم و نمیگذارم آنجا بمانی. از محل کارش بر میگشته که او را گرفته بودند.»
حرفهای زنها را مردان تازه آزادشده قطع میکنند. «ع» به شوخی میگوید آنجا خیلی شیک و عالی بوده است. در زندان اما کسی با او بدرفتاری نکرده است. شرایط در زمان بازداشت ولی فرق داشته. او را روز بازداشت، ابتدا به پلیس امنیت بازار در میدان ارگ بردهاند و بعد با تعداد زیادی به مرکزی در افسریه و از آنجا به زندان تهران بزرگ. «غذا از بوفه میخریدیم؛ تن ماهی و... غذای زندان را نمیشد خورد. نمک که اصلا ندارد. سه روز اول هیچی نخوردم. همسرم مریض بود و نگران او بودم. بعد که توانستیم زنگ بزنیم خیالمان راحت شد. بعد از آن میتوانستیم هروقت بخواهیم زنگ بزنیم. بخش بازداشتیهای معترض جدا بود و جمعیت خیلی زیاد بود. همینطور هم بازداشتیهای جدید را میآوردند. دزد و قاتل با ما نبودند. بچههای اوین یک جای دیگر بودند. آنهایی که بعد از آتشسوزی اوین به اینجا منتقل شدند در بند جدا بودند. اعتراضیها هم جدا بودند. ما آنها را نمیتوانستیم درست ببینیم. فقط میتوانستیم از لای پنجره ازشان سیگار بگیریم.» مردهای تازه آزادهشده میگویند هر سالنی در اندرزگاههای زندان 250 نفر ظرفیت دارد و هر تیپ 1500 نفر. مسئولان زندان هم پیش از این به رسانهها گفته بودند که زندان تهران بزرگ 15 هزار نفر ظرفیت دارد؛ بزرگترین زندان ایران که ساختش 15 سال طول کشید. «ع» میگوید در میان بازداشتشدگان اعتراضات اخیر، از مردان 18 ساله بودهاند تا 70 ساله. «از دکتر داشتیم تا مهندس و کاسب و معلم.» آنها دو برادر را دیدهاند که از حیاط خانهشان در حال کشیدن قلیان بازداشت شده بودند، چون ساکنان آپارتمان کناری شعار میدادند و چون خانه کناری ویلایی بوده، آنها را گرفته بودند. «یک بار در مرکز افسریه و یک بار در زندان بازپرسی شدیم. تعهد دادیم که دیگر در تجمعی شرکت نمیکنیم؛ چون اگر تعهد بدهیم و ما را بگیرند، وضعیتمان فرق خواهد کرد.» او امیدوار است که همین یکیدو روزه همه «بچهها» آزاد شوند.
ارسال نظر