۱۲۳۷۱۸۴
۲۰ نظر
۱۰۶۹۸
۲۰ نظر
۱۰۶۹۸
پ

اون لحظه‌ای که عاشق می‌شی دقیقا همین شکلیه!

کاربری از تمام مردانِ متاهلِ ردیت خواست لحظه‌ای که درباره ازدواج با همسرشان به قطعیت رسیده‌اند را با بقیه کاربران به اشتراک بگذارند.

برترین‌ها - آرمان رمضانی: چند وقتی از آخرین باری که از این دست مقاله‌ها کار کرده‌ایم می‌گذرد و با این حال اگر از مخاطبان همیشگی برترین‌ها باشید حتما سبک و سیاق آن را به یاد می‌آورید. مقاله‌هایی که حاصل یک پرسشِ وایرال و محبوب شده در شبکه‌های اجتماعی و پاسخ کاربران به آن است.

پرسشی که جرقه این مقاله را زد از طرف یک کاربر ردیت با نام کاربری omg1223 پرسیده شد. این کاربر از تمام مردانِ متاهلِ ردیت خواست لحظه‌ای که درباره ازدواج با همسرشان به قطعیت رسیده‌اند را با بقیه کاربران به اشتراک بگذارند و پاسخ‌های فراوان و جالبِ کاربران به این درخواست، دلیلِ نگارش این مقاله شد که امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید.

یک جزیره نور در اقیانوسی تاریک

اولین روزِ کارم به عنوان پزشکِ اورژانس بود و با وجود تلاش فراوانم متاسفانه یک پسر 2 ساله زیرِ دستم از دست رفت. تقصیرِ من نبود و کاری از دستم برنمی‌آمد اما نمی‌توانستم با مرگ یک کودک کنار بیایم. آن روز پس از پایان ساعت کاریم به خانه دوست دخترم رفتم و مسئله را با او در میان گذاشتم. آن روز چند ساعت روی کاناپه خانه دوست دخترم دراز کشیدم و به شدت بی‌حس بودم. در تمام مدت آن دختر کنار من نشست و بدون اینکه حرفی بزند یا دلداری بیهوده بدهد، فقط دستانش را دور سر من نگه داشت.

اون لحظه‌ای که عاشق می‌شی دقیقا همین شکلیه!اون لحظه‌ای که عاشق می‌شی دقیقا همین شکلیه!

بعد از چند ساعت سکوت، انگار بالاخره توانستم با موضوع کنار بیایم وناخودآگاه شروع به اشک ریختن کردم و آن دختر هم پابه‌پای من اشک ریخت و در همان لحظه این توصیف به نظرم رسید که گویی در دنیایی پر از زشتی و سیاهی، آن دختر یک جزیره روشن برای من است. از همان روز شروع به جمع کردنِ حقوقم برای خرید حلقه کردم و 6 ماه بعد از امیدِ زندگیم خواستگاری کردم. حالا 5 سال از آن روز می‌گذرد و من هنوز پزشکِ اورژانس هستم و او هم هنوز جزیره روشنِ زندگی من است.

لباس بتمن برای گربه!

راستش من قرار است دو ماهِ دیگر با دخترِ رویاهایم ازدواج کنم و می‌خواهم پاسخ پرسشتان را بدهم. تازه دو هفته از دوستی من و همسرِ آینده‌ام می‌گذشت و او قرار بود برای اولین بار به خانه من بیاید. در خانه را که باز کردم او با یک لباسِ خنده‌دار و کوچکِ بتمن برای گربه‌ام خریده بود، وارد خانه شد و پیش از هرکاری آن لباس را به گربه‌ام پوشاند.

اون لحظه‌ای که عاشق می‌شی دقیقا همین شکلیه!

آن دختر تقریبا تمامِ سه، چهار ساعتِ بعد را صرف بازی با گربه‌ام در لباس بتمن کرد و در تمام مدت با دهانش صدایِ آهنگ بتمن را درمی‌اورد و کودکانه و از ته دل می‌خندید. در آن لحظه می‌دانستم هیچ شک و تردیدی نسبت به او در دلم وجود ندارد و زندگی بدونِ او برایم به شدت ارزش و هیجانِ کمتری دارد.

عشق و بستنی و دندان‌درد!

به محض خواندن پرسشتان، ذهنم ناخودآگاه به سال‌ها پیش سفر کرد و خاطراتی باارزش برایم زنده شد. در آن زمان من 17 ساله بودم و با دختری 16 ساله دوست بودم و باید برایتان درباره یک روز خاص بگویم. در آن روز خاص من پس از کشیدنِ دو دندان عقل، با صورتی بادکرده و پر از لکه‌های خون و البته گیج از اثرِ داروهای مختلف به خانه برگشتم.

اون لحظه‌ای که عاشق می‌شی دقیقا همین شکلیه!

در آن روز آن دختر پس از آن‌که با تمام پولِ توجیبی‌اش برای من یک جعبه یخ و تعداد زیادی بستنی خریده بود، پس ازنیم ساعت پدال زدن با دوچرخه‌اش به دیدن من آمد. با وجودِ تورم و رد خون در صورتم، دختر طوری با عشق به من نگاه می‌کرد که باعث می‌شد حس کنم من زیباترین و بهترین مرد دنیا هستم. حالا بیست سال از آن روزِ خاص می‌گذرد و هنوز چیزی در دنیا را با نگاهِ همسرم عوض نمی‌کنم.

مهربان و مسلط مانند یک پرستار

آن لحظه را خوب به یاد دارم. من و همسرم تازه با هم آشنا شده بودیم و در آن روز برای دومین بار با هم بیرون رفته بودیم. می‌دانستم که او پرستار است اما هیچ ذهنیتِ دقیقی از کارش نداشتم و از قضا در حینِ غذا خوردن در رستوران، پیجرِ او شروع به بوق زدن کرد و او به من اطلاع داد باید هرچه سریع‌تر به بیمارستان برود. بخت با من یار بود و کاملا تصادفی و فقط به دلیل این‌که با خودروی من به رستوران رفته بودیم، همراه هم به بیمارستان رفتیم.

اون لحظه‌ای که عاشق می‌شی دقیقا همین شکلیه!اون لحظه‌ای که عاشق می‌شی دقیقا همین شکلیه!

وقتی به بیمارستان رسیدیم و او کارش را شروع کرد انگار تازه فهمیدم شانس آشنایی به چه دختری را داشته‌ام. او باید به یک بیمار ویژه و بدحال رسیدگی می‌کرد و گویی تمام بدنِ من به چشم تبدیل شده بود. من در آن روز اعتماد به نفس دیدم و تخصص، آرامش در فضایی به شدت پر استرس دیدم و مهربانی و از خودگذشتگی و به محضِ اینکه به خودم آمدم دریافتم این دختر همان انسانی است که من می‌توانم در همه عمرم دوستش داشته باشم و مهمتر از آن به او احترام بگذارم. پاییزِ آینده بیست و چهارمین سالگرد ازدواجمان را جشن خواهیم گرفت و هر روز بیشتر از روز قبل دوستش دارم.

و من دیر جنبیدم ...

من از وقتی خیلی کوچک بودم یک دوست صمیمی در همسایگی خانه‌مان داشتم و من خیلی بیشتر از رفقای هم‌جنسم، با آن دختر وقت می‌گذراندم. انگار همین نزدیکی و صمیمیت باعث شد که هر دوی ما با وجود تفاهم و شباهتِ فراوانمان، خیلی دیر به فکر دوستی و رابطه با هم بیفتیم.

اون لحظه‌ای که عاشق می‌شی دقیقا همین شکلیه!

چند ماه پیش من و آن دختر بالاخره حقیقت را پذیرفتیم و با هم وارد رابطه شدیم. باورکردنی نبود. همه‌چیز بی‌نقص بود و من در این مدت از هر زمان دیگری در زندگی‌ام خوشحال‌تر بودم. من کلا از آن دست آدم‌هایی نبودم که خیلی به ازدواج فکر کند و با این حال هر شب در تختم دراز می‌کشیدم و به این فکر می‌کردم که بدون او نمی‌توانم و نمی‌خواهم زندگی کنم. به این فکر می‌کردم از تمام دنیا برای خودم فقط و فقط او را می‌خواهم. در آن زمان 6 هفته از رابطه ما می‌گذشت و من کم‌کم ایده خواستگاری و ازدواج را در ذهنم می‌پروراندم.

دقیقا در همان روزها یعنی یک ماه و نیم پیش، دختر مورد علاقه من در یک تصادف رانندگی جانش را از دست داد و من هیچ‌وقت فرصتِ خواستگاری از او را پیدا نکردم. من هیچ‌وقت این فرصت را پیدا نکردم که به او بگویم چقدر دوستش دارم و در نگاهِ من او زیباترین و فوق‌العاده‌ترین دختر دنیاست.

ارتباط شمشیربازی و خواستگاری!

آن روزها من یک پسرِ جوان و کم‌تجربه بودم و یادم هست که با اولین حقوقم یک جفت شمشیر خریده بودم و از آن‌جایی که حسابی از آن شمشیرها خوشم می‌آمد، آن‌ها را به دیوار اتاقم نصب کرده بودم. چند روز بعد همسرِ فعلی و دوست دخترِ آن روزهایم قرار بود برای اولین بار به خانه‌مان بیاید و من از ترس اینکه با دیدن شمشیرها نظرش درباره من عوض شود و تصور کند هنوز یک کودک هستم، شمشیرها را از روی دیوار به داخل کمدم انتقال دادم.

اون لحظه‌ای که عاشق می‌شی دقیقا همین شکلیه!

آن روز وقتی به خانه‌مان آمد و بعد از صرف غذا و کلی صحبت کردن، از بخت خوب من برای برداشتن چیزی درِ کمدم را باز کرد و چشمش به شمشیرها افتاد و با صدای بلند از من پرسید: "این شمشیرها برای توست؟". آماده بودم دروغ بگویم. آماده بودم داستا‌ن‌سرایی کنم و بهانه بسازم و هر ارتباطی بین خودم و شمشیرها را انکار کنم اما باز از بخت خوبم فقط با سر جواب مثبت دادم.

اتفاقی که بعد از پاسخِ من افتاد باعث شد برای اولین بار در زندگیم به ازدواج فکر کنم. شمشیرها را برداشت و با هیجان گفت:"خب دیوانه چرا چنین چیزهای محشری را قایم کردی؟ اگر من چنین شمشیری داشتم حتما به دیوار اتاقم نصبش می‌کردم تا همه آن را ببینند." بعد از این پاسخ یک شمشیر را به من داد و شروع به ادا درآوردن و تاب دادن شمشیر کرد و یک ساعتِ لذت‌بخش را به شمشیر بازی و داد و بیداد گذراندیم. آن روز وقتی آن دختر به خانه‌اش رفت من به فرد متفاوتی تبدیل شده بودم. دیگر شکی نداشتم که ما به زودی با هم ازدواج خواهیم کرد و من تمام عمرم را با او خواهم گذراند و همین‌طور هم شد.

پاسخ شما به پرسشِ این مقاله چیست؟

مردانِ متاهلِ مخاطبِ برترین‌ها می‌توانند پاسخشان به پرسشِ این مقاله را در بخش نظرات با ما و بقیه کاربران به اشتراک بگذارند و برای ما تعریف کنند دقیقا در کدام لحظه و به چه دلیلی تصمیم به ازدواج با همسرِ فعلیشان را گرفته‌اند؟ جادوی آن لحظه را با ما در میان بگذارید.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • ف.حیاتی

    کاش عشق توی دل ادمها مثل روز اول میموند...
    وکم نمیشد...
    چجوری و کجا عاشق شدن مهم نیست..
    عاشق موندن و مراقبت از عشق خیلی مهمتره!

  • ناشناس

    اینا که همگی بعد از رفتن به خونه همدیگه به این نتیجه رسیدند که فرد مناسب رو پیدا کردند در کشور ما تصور مردم از خونه هم رفتن اونقدر زشته که ... بیخیال

  • ناشناس

    من عاشق موهای صاف هستم و اولین باری که همسرم رو تو دانشگاه دیدم یه خورده از موهاش از مقنعه بیرون اومده بود که خیلی صاف و زیبا بود من همونجا عاشقش شدم و از اون روز تا الان که 20 سال میگذره همچنان عاشقش هستم و 14 ساله با هم ازدواج کردیم، خدا به ما فرزند نداد و شاید همین باعث شد بی نهایت به هم وابستگی عاطفی داشته باشیم،متاسفانه من 4 ساله درگیر بیماری سرطان هستم و تو تمام این مدت و روز های سخت، همسرم مثل پروانه دورم میگرده و عشق اون منو تا الان زنده نگه داشته. امیدوارم بتونم این بیماری رو شکست بدم تا بیشتر در کنار هم باشیم، همیشه بهش میگم شاید طول زندگی ما زیاد نباشه ولی به شدت عمیقه

    پاسخ ها

    • مونا

      همه چی روتوایران خراب کردن خون جوانهاروتوشیشع کردن ب همه چی گفتن زشته عقده ای بارمون اوردن وواینکه پسرای خارجی سریع ب فکررابطه ی جنسی نیستن ولی پسرای ایرانی متاسفم براشون کله فکرشون شده سریع سکس کننن تابتونن یه دختره دیگه روامتحان کنن وقبلی روول کنن

  • ناشناس

    عشق یعنی جفتک انداختن هورمونها برای جفت گیری و تولید مثل
    انسانها رمانتیکش کردند بیخودی.
    کدوم عشقی ماندگار شد؟

  • ناشناس

    این احساس شیرین ترین لحظات عمر است. امیدوارم همه خوشبخت باشند و عاشق

  • مدی

    وقتی دیدم برای اینکه به خانواده اش کمک کنه از خودش گذشته .

  • زهرا

    بدبینی🤨

  • ناشناس

    ای جان با آرزوی سلامتی،نور و عشق برای شما برادر گرامی.

  • ناشناس

    چرا همه اش از طرف مردها بود؟؟

  • سلام

    تو زندگی کردی نه ما... دمت گرم

  • Hossein

    قشنگیه عشق به اینه که یه وقتایی میدونی تهش چیزی نیست ولی بازم ادامه میدی چون اون لحظه حال دلت خوبه

  • علی

    عشق بر هر دردی دواست به خدا توکل کن

  • ملک

    من ۱۷ سال پیش عاشق شدم ولی به عشقم نرسیدم ازدواج کردم ولی همش فکرم پیش اون عشقمه تقصیر خودم بودم یه دختر سنتی بودم با اینکه خیلی دوسش داشتم و اون هم احساسشو بهم گفت ولی من از روی شرم و حیا نگفتم منم دوست دارم نگفتم سال هاست که روی خوش زندگی رو ندیدم بخاطر عقاید غلطی که توی مغزمون کرده بودن که دختر باید سنگین باشه و........زندگیمو باختم

  • چ چ

    جالبه کل اعترافات عشقی مقاله جالب بود وجالبتراینکه دوست دخترانشان بخانه شان رفتند باهم صحبت کردند لاکن دست درازی نکردند ونتیجه ازدواج نمودند،،، اما درایران اگر یک دختربیعقلی کند وبخانه دوست پسرش برود.... و روسیاهی وتباهی؟؟؟ فرق یک خارجی بایک ایرانی درهمین است،،، بهمین خاطر ازدواج سنتی کنید تادست درازی پیش نیاید ویکعمری پشیمانی وندامت ووووو بامید روزی که همه دختران وپسران کشورمان درسن ازدواج وبلوغ عقلی ازدواج کنند وسختگیری نشود. وصاحب خانه وکاشانه واولادشوند انشالله

  • ایران

    برای شماوهمسرتون سلامتی وآرامش ازخداوندمیخواهم،عشق تون مستدام

  • ایران

    خواهرعزیزم

  • ناشناس

    چقدر زیبا
    امیدوارم بتونین سرطان رو شکست بدین و زندگی قشنگتون ادامه داشته باشه

  • آرتمیس

    چرا من از این عشقا نمیبینم؟🥲😂

  • ناشناس

    اگه کسایی که این حرفارو زدن بچه داشته باشن بچه هاشون یه بخش بزرگ و عمیق از خوشبختی و خوشحالی زندگیشون تأمینه
    چون شاهد عشق واقعی و عمیق پدر مادرهاشون تو زندگیوشن هسن
    چون یه جمله واقعا قشنگ و حق هس که میگه
    مهم ترین کاری که پدر واس بچه هاش میتونه بکنه دوس داشتن مادر بچه هاس.. هرکسی تجربه ش نمیکنه و اونی که تجربه کرده یکی از خوشبخت ترین هاس

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج