این جیم ران همیشه استاد!
این اواخر متوجه شده ام که انگار توطئه ای در کار است. هر وقت، ساعتی را خالی می کنم تا به کتابخواری بگذرد، تو گویی ابر و باد و مه خورشید و فلک دست به یکی می کنند تا این یک رقم دلخوشی را از ما دریغ کنند.
مجله پنجره خلاقیت: این اواخر متوجه شده ام که انگار توطئه ای در کار است. هر وقت، ساعتی را خالی می کنم تا به کتابخواری بگذرد، تو گویی ابر و باد و مه خورشید و فلک دست به یکی می کنند تا این یک رقم دلخوشی را از ما دریغ کنند و با کارهای جورواجوری که پیش می آورند، نگذارند ما به مراد دل مان برسیم و کمی مغزمان را انباشته از اطلاعاتی کنیم که به کار امروز و فردای مان می آید و حس و حال مان را از این رو به آن رو می کند، بگذریم.
این جیم ران همیشه استاد
پنج قطعه اصلی پازل زندگی
نویسنده: جیم ران
مترجم: منصوره سادات بیطرف
در کتاب های موفقیت و پیشرفت شخصی، آنقدر نام این جناب جیم ران می آید که آدم هوس می کند هر طور شده است، یک کتاب از او را گیر بیاورد و بخواند. این اتفاق برای من در روزهای آخر اسفند 92 افتاد و رفتم کتابفروشی جیحون و این کتابی را که حالا روی جلدش را در این صفحه می بینید، خریدم و خواندم.
اصل کتاب برای سال ۱۹۹۱ است و حالا بعد از گذشتن بیست و چند سال از انتشار کتاب به زبان اصلی، می شود آن را در شمار کلاسیک ها قرار داد و بر همین اساس هم تحلیل اش کرد. کتاب شاید از نظر بعضی ها در شمار همان کتاب هایی قرار گیرد که به نظرشان توضیح واضحات است. اما بی اغراق، اگر هیچ کتاب دیگری را در زمینه موفقیت و پیشرفت شخصی نخوانید و مفاهیم این کتاب را مو به مو اجرا کنید (اجرا کنیم) آن تحول فوق العاده ای که در زندگی خود دنبالش هستیم، اتفاق خواهد افتاد.
کتاب مثل نام اش که پنج قطعه اصلی پازل زندگی است، واقعا این ۵ قطعه را به بحث می گذارد و نشان می دهد که زندگی شخصی و عمومی ما تشکیل شده از همین ۵ قطعه و اگر واقعا دنبال تحول هستید، کاری ندارید جز یافتن و کنار هم قرار دادن همین ۵ قطعه. حرف برادر کوچکتان را گوش کنید و از خواندن این کتاب، غفلت نکنید.
جک تراوت، وارد مصادیق می شود
تمایز یا نابودی
نویسنده: جک تراوت
مترجم: میراحمد امیرشاهی
به نظرم ال ریس و جک تراوت را باید مهمترین کارشناسان نظریه های نوین بازاریابی و برندینگ معرفی کرد. این دو از سی چهل سال پیش با خلق نظریه جایگاه سازی، یک جورهایی کاری کردند کارستان و بگذارید این ادعای شخصی را هم اضافه کنم که به نظرم کتاب های بازاریابی و برندینگ بعد از آنها یک جورهایی تکرار همان مفاهیم جایگاه سازی است؛ حالا با یک رنگ و لعاب دیگر.
نظریه هایی مثل اقیانوس آبی یا بازاریابی عصب شناختی و ... را وقتی در کنه بحث هایشان بروی می بینی وابستگی تام و تمامی به نظریه جایگاه سازی دارند و نظریات شان را خودآگاه یا ناخودآگاه بر مبنای آن بنا کرده اند. شاید ستون اصلی نظریه جایگاه سازی، بحث ایجاد تمایز باشد و حالا در کتاب تمایز یا نابودی، یکی از شارحان نظریه جایگاه سازی به مصادیق تمایز می پردازد و می گوید چه کارهایی می توانید بکنید تا متمایز شوید و هر فصل هم به شرح یکی از این وجوه تمایز می پردازد.
الان چندین و چند سال است از پایان همکاری ال ریس و جک تراوت می گذرد و در مصاحبه ای که از جک تراوت در همین خلاقیت، ترجمه و چاپ شد، خواندم که علت پایان همکاری شان این بوده که ریس می خواسته نام دخترش را هم وارد کتاب هایشان کند و تراوت مخالف آن بوده.
این را گفتم تا به این برسم که همیشه از لحن طنازانه کتاب های این دو خوشم آمده و حالا بعد از این جدایی و مطالعه کتاب های مستقل تراوت مشخص می شود که این نگاه طنازانه دلنشین از طرف تراوت بوده.
اگر دنبال کتاب های اساسی بازاریابی هستید، این یکی از کتاب هایی است که هر بار که بیشتر آن را بخوانید، بیشتر به کارتان کمک خواهد کرد. هر چند تنها در صورتی می توانید چند بار بخوانیدش که از سد ترجمه آن بگذرید؛ چون به نظرم ترجمه اش اصلا تعریفی ندارد.
احساس یعنی همه چیز
بخواهید و به شما داده می شود / چگونه خواسته هایتان را متجلی کنید
نویسندگان: ایتسر و جری هیکس (موزه های آراهام)
ترجمه: مینا اعظامی
کتاب هایی هستند که شاید با زبان عقل، چندان جالب توجه نباشند اما چون با زبان دل خوانده شوند، می توانند آن تاثیری را بگذارند که همسو با ذات اثر است. این کتاب ها را باید زندگی کرده باشی تا جان مایه شان را پذیرا شوی و زندگی کرده ها را با این کتاب ها تبدیل کنی به قواعد و آیین تا همیشهِ همیشه چارچوب های آن را بر زندگی ات حاکم ببینی و ثمره اش را تجربه کنی.
کتاب «بخواهید و به شما داده می شود» از جمله این کتاب هاست و اگر پای چوبین استدلال را کمی در سایه ببری، آن وقت تجربه دلپذیر و البته متحول کننده ای را با خواندن این کتاب از سر می گذرانی که تا سال ها یادت خواهد ماند و به کارت خواهد آمد.
جان کلام کتاب این است که احساس یعنی همه چیز و شما وقتی در معرض قانون جذب قرار می گیرید که احساسی داشته باشید؛ همسو با آنچه که می خواهید جذب کنید اما فکر نکنید که این کتاب هم از آن نوع کتاب هایی است که یک کلام می گویند احساس مهم است و همین و تمام و بعد، ۲۰۰ صفحه راجع به این یک جمله سیاه نویسی می کنند.
بخش زیادی از این کتاب، ارائه راه حل هایی است برای داشتن احساس برتر و مفیدتری که به قول کتاب، همسو با قانون جذب است. در میان همه راه حل هایی که کتاب ارائه می دهد یکی شان است که خیلی به دلم نشسته و می خواهم با شما در میان بگذارم.
در کتاب به این مسئله اشاره می شود که با هجوم یکباره افکار منفی و ناامیدکننده چه کار کنیم و یکی از راهکارها این است که به خود بگوییم: «به اندازه کافی، گوشم از این افکار ناامیدکننده پر است و الان میل دارم به جنبه های مثبت و هیجان آور زندگی ام فکر کنم که احساسات خوبی پدید می آورند.»
این همان مقابله ذهن خودآگاه با افکار ناخودآگاهی است که در خیلی موارد، اسباب توقف آدم ها می شوند و کتاب ایستر و جری هیکس، راهکارهایی طلایی برای اسیر این توقف ها نشدن است تا بتوانی اوج خود را به نظاره بنشینی.
تا کمی از حد مجاز نوشتن و تعداد کلمات فراتر می روم یاد جناب میرزایی می افتم و تنش هایی که هر بار ایشان به سبب این مورد ساده در محیط تحریریه پدید می آورند. این بار هم حجم قابل توجهی از مطلب را کم کردم و سراغ جناب میرزایی رفتم تا این صفحه را با هم آماده کنیم که دیدم جوانی تکیده پیکر و طویل قامت کنارش نشسته است و جناب میرزایی، یک کلیک می کند و کلی سرکوفت نثار این جوان می کند که گویا اسمش «اسی» است.
از جوانک پرسیدم اسم اصلی تان چیست، گفت: اسی. از بچگی به من گفته اند اسی. برگشتم سمت جناب میرزایی تا بگویم ای برادر، حداقل حرمت این رفیقت را پیش ما نگه دار و اعصاب خوردت از جای دیگر را سر او مَبار که دیدم جناب نصیری از دور اشاره می کند چیزی نگو.
کاشف به عمل آمد استدلال جناب نصیری این است که وقتی اسی، کنار جناب میرزایی نشسته، جناب شان کل اعصاب خوردی ها را سر اسی خالی می کند و از ما و حجم مطالب مان غافل می شود و ما می توانیم هر چه خواستیم بنویسیم و ببندیم. ما هم از خدا خواسته، مطالب بیرون گذاشته را هم آوردیم و بی کمترین اعتراض از سوی جناب میرزایی در صفحه قرار دادیم و تنها چیزی که اسباب ناراحتی شد سرکوفت های بی امان جناب میرزایی بود که بر اسی جوان و بینوا و سکوت توأم با بغض ایشان. فقط گاهی زیر لب می گفت: «چرا» و آخرش هم نفهمیدم که سرکوفت های جناب میرزایی چه ربطی داشت به گفتن کلمه «چرا».
ارسال نظر