بفرمایید شوی لباس به همراه پذیرایی و خرید!
گزارشی از یک شوی لباس زیرزمینی
موسیقی زیرزمینی برای همه آشناست. اما زیرزمینی ها در همه حوزه ها وجود دارند. گزارشی که می خوانید از یک شوی لباس زیرزمینی است که البته خیلی ها در تهران از آن خبر دارند.
روز پنجشنبه عصر ساعت ۵ وارد یکی از کوچه های خلوت نیاوران شدم، کوچه بن بستی که برخلاف سایر کوچه و خیابانهای این شهر خبر از هیچ ماشینی نبود. من همیشه فکر می کردم این طور مراسم ها در شب برگزار می شوند، اما آن وقت روز کمی برایم عجیب بود. به هرحال ، پلاک را پیدا کردم و زنگ زدم. یک خانه ویلایی با حیاط بزرگ و استخری که در وسطش بود. هنوز چند قدمی برنداشته بودم که خانمی با لباس محلی جنوبی از سمت راست حیاط آمد و کارت دعوتم را به همراه کارت شناسایی خواست. وقتی مطمئن شد، من را به سمت در ورودی ساختمان دعوت کرد.
راحت باش، همه خانم هستیم!
یک سالن بزرگ که دو طرف چند ردیف صندلی چیده شده بود و وسط آن حالت سن داشت. درست مانند همان صحنه هایی بود که در تلویزیون دیده بودم. وقتی خواستم ردیف جلو بنشینم، خانمی که مسئول راهنمای مهمانان بود و کت و دامن پوشیده بود، گفت: "صندلیهای جلو رزرو فروشندگان و خیاطان لباس هستند و شما باید ردیف دو به بعد بنشینید."
به طور ذاتی و مانند هر تماشاگر دیگری سعی کردم جایی پیدا کنم که دید بهتری داشته باشم، برای همین کنار خانم میانسالی در ردیف جلو نزدیک سن نشستم . قرار بود برنامه ساعت ۷ شروع شود اما هنوز خیلی از صندلیها خالی بود. انگار همه به مجلس عروسی آمده بودند، گمانم تنها من بودم که برای اولین بار به این مراسم می آمدم.
گوشی همراهم را درآوردم تا شروع مراسم کمی بازی کنم. خانم کناری من آیینه اش را از کیفش در آورد و گفت: "چرا راحت نیستی؟ همه خانم هستیم." گفتم: ممنون راحتم.
گفت: "بیشتر لباسها سایز شما هستند برای همین خیلی می تونی خرید کنی. فقط شماره ها را بنویس که بعدا اشتباه نکنی."
پرسیدم: مگر برای فروش هم چیزی هست؟ با مهربانی گفت: " فقط خریده. برای اولین باره که میای برای همین نمی دونی. هر مانکنی که رد شد اگه از لباسش خوشت اومد شمارشو بنویس بعد که شو تموم شد یه پذیرایی ساده می کنند و بعد هم خرید شروع می شه. اون موقع هست که خیلی قیامت می شه."
گفتم: برای همین قراره ساعت ۵ شروع بشه چون از اون طرف خرید هست؟ خانم که انگار دوست یا آشنایی دیده بود، بلند شد، دستش را تکان داد و گفت: "تا ۱۲، یک اینجایی."
لباسهای ترکیه ای بر تن مدلهای ایرانی
سالن دیگر تقریبا پر شده بود که موسیقی ملایمی پخش شد. بعد از پای بلند گو اعلام شد: "برنامه تا چند لحظه دیگر شروع می شود،برای همین کسی دیگر از سالن خارج نشود. لطفا از گرفتن عکس با گوشی یا دوربین هم جدا خودداری کنید چون برخورد می شود. "
خیلی زود کاغذ و خودکار را درآوردم تا به اصطلاح شماره ها را بنویسم. خانم جوانی هم که تازه در کنار دستم نشسته بود کاغذش را درآورد و به دوستش آهسته گفت: "خدا کنه ایندفعه همش مجلسی نباشه".
اتاق تاریک شد و تنها نوری که بود روی سن بود. برنامه شروع شد و مدل اول وارد صحنه شد. همه مدلها و رفت و آمدها مانند برنامه هایی بود که دیده بودم با این تفاوت که ظاهرا لباسها از طراحان داخلی نبود و همه ترکیه ای بودند. مدلها می آمدند و می رفتند و تماشاچی ها هم دائم در حال پچ پچ کردن و نوشتن بودند. حدود ۲۰ مدل آمدند، رفتند و در آخر هم همه با هم وارد صحنه شدند. جمعیت برایشان دست زدند و نورها روشن شد.آن وقت بود که تازه چشمانم باز شد و مدلها را برای لحظه کمی در نور بهتر دیدم.
آنها زود از صحنه خارج شدند و موسیقی قطع شد. دوباره همان صدا از بلندگو گفت: "لطفا برای پذیرایی وارد اتاق بغلی شوید تا مدلها و لباسها آماده شوند. هر کس هم قصد خروج دارد زودتر به راهنمای جلوی در اطلاع دهد."
زنگ پذیرایی
اتاق پذیرایی برعکس سالن قبلی کوچک بود. یک میز مستطیل بزرگ در وسط آن بود که چند دیس شیرینی به ردیف چیده شده بودند، وسط میز هم یک ظرف میوه بزرگ بود. کنار آن هم میز کوچک دیگری بود که دو سماور بزرگ با ظرفهای میوه در کنار آن بودند.
تا متوجه شوم که اوضاع از چه قرار است؛ چند نفری به این طرف و آن طرف هولم دادند، یک خانم دیگر کیفم را داشت با خودش می برد. یاد مترو افتادم.وقتی یادم افتاد که تا همین چند لحظه پیش این خانمها چقدر مودب نشسته بودند خنده ام گرفت. از آن طرف سالن، صدای دو زن را شنیدم که با هم بحث می کردند و درمورد رعایت کردن نوبت به هم تذکر می دادند. من هم رفتم سمت میز و سعی کردم مثل بقیه خودم را آن وسط جا بدهم. اما تقریبا میز جارو شده بود و شیرینهای نصفه و مقداری هم میوه آن وسط مانده بود که دست من نمی رسید.
چه فرقی می کنه چند باشه؟!
حدود ساعت ۸ شب وقتی همه از پذیرایی سیر شدند، درباز شد. دوباره خانمها متشخص شدند و به سمت سالن رفتند. انگار فضای آن سالن طوری بود که همه را اینطوری می کرد! از صندلی ها خبری نبود، به جای آن سالن تقسیم بندی شده بود و از شماره یک تا ۲۰ هر مدل به همراه یک خانم فروشنده و لباسها منتظر ما بودند.
از بلندگو اعلام شد:" برای اینکه خودتان و بقیه را اذیت نکنید ،لطفا براساس شماره هایی که نوشتید به غرفه ها سر بزنید."
تقریبا جلوی هر غرفه دو سه خانم ایستاده بودند و در مورد مدل ، رنگ و سایز صحبت می کردند.من هم جلوی غرفه ۱۴ رفتم. هرچند که لباس خوبی بود اما بیشتر قیمت آن کنجکاوم کرد؛ "یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان"
خانم فروشنده بدون مکث توضیح می داد که لباس مارک است، سنگها نقره و کار دست هستند و هزارتا چیز دیگر. یک خانم دیگر هم داشت در مورد رنگهای دیگر لباس سوال می کرد. عذرخواهی کردم و به سراغ غرفه های دیگر رفتم. قیمتها نجومی بودند و واقعا تعجب برانگیز.
آمدم جلوی در و کمی از غرفه ها فاصله گرفتم، تازه متوجه شدم که چند نفر از همان مدلها در سالن راه می روند و خانمها را راهنمایی می کند.
انتهای سالن هم یک میز بود که خانم جوانی با یک دفتر و خودکار نشسته بود و چیزهایی را می نوشت.جلو رفتم و متوجه شدم که او مثلا صندوقدار است. کسانی که لباسی را انتخاب کرده بودند شماره، رنگ و سایز را به او می گفتند، او هم یادداشت می کرد و به دو خانم دیگر که آنجا بودند سفارش می داد تا می آوردند. بعد هم پول را می گرفت و در صندوق کنارش می گذاشت.
از او پرسیدم معمولا خیلی فروش دارید؟ خیلی تعجب کرد و گفت: "چطور؟" گفتم: " آخه قیمتها خیلی بالا هستند." شانه هایش را بالا انداخت و گفت: "چه فرقی می کنه چند باشه؟ فکر می کنی چقدر برای کسانی که اومدند مهمه؟ ماهی یکبار شوی لباس داریم. هربار همینقدر شلوغ میشه و خرید می کنند. بیشتر چهره ها هم تکراری هستند و هر ماه می یان."
کار با بیمه
ساعت ۱۰ شب بود و همان هیاهو و رفت و آمدها ادامه داشت. انگار کسی خسته نشده بود. صندلی خالی پیدا کردم و نشستم. خانم دیگری هم نشسته بود و دائم در حال اس ام اس زدن بود. با غر گفت: "چند بار گفتیم که اینترنت اینجا رو فعال کنید. آنتن هم که ندارم".
پرسیدم: خیلی اینجا می می آیید؟ سرش را بلند کرد و گفت:" هر ماه می یام، اما لباسهای ماه قبل بهتر بودند.اینبار اصلا خوشم نیومد. منتظرم خواهرم خرید کنه بریم."
پرسیدم: "برای شما که این همه هزینه می کنید بهتر نیست خود ترکیه خرید کنید؟ ". دوباره سرش را بلند کرد و گفت:" من که هر ماه نمی تونم بلند شم برم ترکیه، اینجا لباسها همه برند هستند و مطمئن هستم اصلند. بعد هم بیشتر برای تفریح می یام. ماهی یه بار یه پنج شنبه رو اینطوری پر می کنم. بده؟ تازه با دوستام قرار می زاریم میایم،خیلی هم خوش می گذره. سه تا از دوستام مدل هستند، به من هم پیشنهاد کار دادند اما چون خودم پرستارم نمی تونم وقت بزارم."
پرسیدم: مدلهای اینجا حقوق می گیرند؟ گفت: "آره تازه بیمه هم هستند.چون تمام وقت باید باشی. از دوشنبه تا جمعه از ساعت ۱۰ صبح تا هر وقت کار تموم شه. باید لباسها رو بپوشند، سایزشون مشخص بشه کلی اصول و قاعده دارند. من سه تا از دوستام اینجا کار می کنند. یکیشون هم رشته خودم هست.دو تای دیگه هم زبان خوندند. دوستم می خواد از طریق اینجا بره فرانسه."
سوالهای من هنوز تمام نشده بودند اما او بلند شد و رفت سمت غرفه ۸.
پایان خوش
ساعت ۱۱ و نیم شب بود. بعد از خستگی طولامفرط، رفتم تا از سالن خارج شوم. همان موقع خانم لباس جنوبی که ابتدای ورودم کارتم را خواسته بود پرسید:" خرید نداشتین؟" گفتم نه. گفت: از مدلها خوشت نیومد یا سایزت نبود؟" چیزی نداشتم بگویم برای همین خداحافظی کردم و خارج شدم.
نظر کاربران
جالبه اینهمه دارن واسه خرید لباس اما بازم مثل گدا گشنه ها موقع پذیرایی همدیگرو میکشن
اتاق چذیرایی رو خوب اومدی درد خیلی از جمع های ایرانی هاست و بسیار شرم آور
سلام
اینا از شکم سیری کاره دیگه ای ندارن بکنن
پاسخ ها
حتماًکاری نداره که از 5تا 11شب خونه را ول می کنن و11.30شب که می رسن ،اقایونشون!!! هم خونه را تمییز کردن و خوابیدن!!!! البته شاید جاشون با هم عوض شده !!
این خبرنگار با هماهنگی و جعل کارت شناسایی به جای دوستش وارد این مجلس شده که چی؟گزارش کنه،آمار این جور مجالسو بده؟عادی بودن جعل کارت شناسایی رو بگه؟
بي كلاس وپر مدعا و....پرستارن ديگه هر جا رد پاي...هست حتما پرستار وزبان اونجاست چرا؟اگه گفتي.
پاسخ ها
به پرستار بودن چه ربطی داره؟ متن رو با دقت بخون.
با سلام یه خاطره جالب بگم چند سال پیش ما را دعوت کرده بودند حاجی خورییه حاجی بازاری دم کلفت پول دار های بازار دعوت کرده بود موقع شام که شد من فکر میکردم مثل ادم میرند غذا میارند سر میز خودشون میخورند بر عکس شد مثل اپاچی ها حمله کردند یا این حرف افتادم که میگند از نخورده بده به خورده
kheliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiigandboooood
ازین مجالس و اینطور آدم ها زیادند.چه ربطی به زیر زمینی بودن داشت؟فکر نمی کنم نه غیر قانونی باشه نه عجیب.والا الان قیمتهای برندهای داخلی فرق چندانی با خارجی هاش نداره.این آدم هاهم نه احمقند نه از مریخ اومدند.با سه برابر شدن قیمت دلار به نسبت نه چندان دور چندان دور از ذهن نیست این قیمت ها.
پاسخ ها
من کل ماه کار میکنم تو سرما سگ کش زمستون گرمای تابستون تازه اگه همش کار باشه ماهی 1 میلیون برام می افته اونوقت یه نفر برا یه دست لباس اونم هرماه یک و دویست یا حتی بیشتر چیز زیاد و عجیب نیست
واقعا فاصله ی طبقات اجتماعی بیداد میکنه اونم فقط تو پول نه تو طرز رفتار ادب شعور
دیگه اینجوری وقت مردمو نگیر هی خوندم شاید آخرش جالب باشه و 000
جان عمه شون با کلاسن دیگه آدم همه شونو چک پیچ کنه