۱۱۲۷۹۷۰
۴۲ نظر
۵۲۱۸
۴۲ نظر
۵۲۱۸
پ

اگر از مادرتان شاکی هستید، این مطلب را بخوانید

اگر مادر شما علیه شماست، این مطلب را از دست ندهید، روایتی صمیمانه که نشان می‌دهد برخی اوقات مادران چگونه آینده فرزندانشان را نابود می‌کنند.

برترین‌ها: در مطلب زیر رشته توئیتی از کاربری به نام «نینکاسی» را برای شما آورده‌ایم که از بدرفتاری‌های مادرش با لحنی صمیمانه می‌گوید، به هر حال شاید گمان کنیم بهشت همیشه زیر پای مادران است، اما خب با خواندن این رشته‌توئیت درک خواهیم کرد که مادرها بعضا چگونه آینده فرزندانشان را نابود می‌کنند.

اگر از مادرتان شاکی هستید، این مطلب را بخوانید

این رشته توئیت را با هم بخوانیم:

میخوام اینجا بگم که چطور رفتار‌های سمی مادرم در طول سال‌ها زندگی من رو تحت تاثیر قرار داده. هم صدای خودم رو یه بار دیگه میشنوم و فک میکنم بهش و هم شاید زنگی برای کسی که تو شرایط مشابهه به صدا درآورد.

یه جایی تو سریال سوپرانوز، تونی از دست روانپزشکه عصبانیه که چرا منشا مشکلاتش رو به مادرش نسبت میده. میگه مادر من زن زحمت‌کشی بوده و تا جایی که میتونسته برای من مادری کرده. روانپزشکه میگه تو یه خاطره خوب از بچگیت که مادرت توش نقش مثبت و خوب داشته باشه خاطرت میاد؟

منم نشستم فکر کردم از اون روز. هیچ. هیچی به خاطرم نمیاد. خاطره خوب دارم از بچگی، دوستام هستن، پدرم هست، مادربزرگ و بقیه فامیل هستن، اما مادرم نیست تو هیچ خاطره‌ای هرچقدر هم می‌گردم. تو بچگی من، مادرم خیلی سریع عصبانی و ناراحت می‌شد. با اون عقل بچگیم، من هیچوقت نمیتونستم پیش‌بینی کنم که کی و چرا عصبانی میشه. همیشه باید اطرافش می‌بودم که دقیق ببینم چی شد؛ و اگه مثلا مهمونی بود و وسط شلوغی آدم‌ها نمی‌تونستم دقیقا بفهمم چه اتفاقایی داره میفته، مضطرب می‌شدم. دور شدن از مادرم برای من معنیش این بود که یه عصبانیت و خشمی از ناکجا قراره سرم بیاد. همیشه هم بعد هر مهمونی ما تنبیه می‌شدیم. بالاخره یه بهونه‌ای پیدا می‌شد براش.

حرف بی‌ادبی زدیم، وقتی فلانی ازمون سوال پرسید اطلاعات اضافی دادیم بهش، موهام بیرون بود، بد نشسته بودم، موقع غذا خوردن اخم کرده بودم، الی آخر.

اگر از مادرتان شاکی هستید، این مطلب را بخوانید

وقتی یه بچه داره بزرگ میشه، کلی چیز‌های جدید تجربه میکنه که احساسات مختلفی داره نسبت بهشون. مثلا من اولین باری که پدرم بهم گفت حق ندارم لاک بزنم شروع کردم به نِق نِق کردن که خب چرا مگه چیه همه می‌زنن. در حد یه بچه ۱۰ ساله که سر در نمیاره ازین محدودیت و دلش میخواد مثل همکلاسیاش باشه گاهی. پاسخ بهش هم باید در همین حدود می‌بود قاعدتا. اما وقتی پدرم از خونه رفت بیرون، مادرم یه جهنم راه انداخت برام.

تنوره می‌کشید و می‌گفت دوست داشتی بابات مثل فلانی هرزه باشه؟ دوست داشتی بیاد بهت بگه باید ماتیک بزنی آره؟ اینجوری میشد گفت که مادرم کوچکترین اعتراض و اظهار ناخشنودی من رو به چشم یه تهدید بزرگ می‌دید و به شدت بهش واکنش می‌داد، اون هم واکنش‌هایی کاملا نامتناسب بهش که گیجش می‌کرد و باعث می‌شد به درک خودش از درستی حرفش شک کنه. این‌جوری شد که من تبدیل به بچه‌ای شدم که هیچوقت نظری از خودم نمی‌دادم. هیچوقت حتی وقتی اذیت بودم به اطرافیان واکنش منفی نمی‌دادم. می‌ترسیدم نظرم اشتباه باشه یا می‌ترسیدم ناراحت بشن. می‌تونید تصور کنید چقدر این ویژگی من رو در معرض سوءاستفاده شدن می‌ذاشت. بچه‌ای که هیچ‌وقت نمی‌تونست نه بگه. اجازه نداشت که ناراحت باشه یا ناراحتیش رو بروز بده.

وقتی نزدیک به بلوغ شدیم اوضاع پیچیده‌تر شد. قبلا یه کودک بودم که کنترل خاصی نداشتم رو زندگیم که بخواد خلاف نظر مادرم باشه و عصبانیش کنه. اما نزدیک بلوغ کم‌کم من میخواستم که کنترل زندگیمو داشته باشم. سر هرچیزی که فکرشو بکنید قشقرق و جنگ داشتیم. تلفن زدن به دوستام، خوندن کتاب غیردرسی مثل هری‌پاتر، زدن پوستر خواننده‌ها (مرد‌های گوشواره به گوش) به دیوار اتاقم، وصل شدن به اینترنتی که مادرم نمی‌فهمید دقیقا توش چه خبره، تولد و مهمونی رفتن، و از همه بدتر، حجاب و چادر و نماز و دوری از نامحرم.

اینا رو فک کنم همه کمابیش تجربه کردن. واکنش‌ها به من خیلی شدید بود، با تزریق شدید گناه به خاطر ناسپاس بودن و ترسوندن از عاقبتم تو جهنم. یه وقتایی فکر می‌کنم که چیزایی که الان برام خیلی واضحه، مثل خدا و جهنم یا مثلا روابط با جنس مخالف، اونموقع برام انقدر واضح نبود. اون‌موقع واقعا می‌ترسیدم از جهنمی که برام ترسیم می‌کرد. از عاقبت بدون شوهر و تنها و بدبختی که برام تصویر می‌کرد؛ و جنگیدن و مواجهه با این‌ها همه برام اضطراب شدید و عدم تمرکز می‌آورد.

آدم وقتی که بچه است و دنیاش محدوده به خانواده و اطرافیانش، فکر می‌کنه همه همینن. همه آدم‌ها همینجوره روابطشون و تجربیاتشون؛ و همین‌ها درسته. من تو دوره نوجوانی شدیدا OCD داشتم. مدام فرمش عوض می‌شد. زندگیم رو مختل می‌کرد. ولی فکر می‌کردم لابد همین درسته دیگه. پوست دست من الان مثل پوست دست یه آدم ۵۰ ساله است. انقدر که شستم و شستم و شستم تو اون سال‌ها. وسواس تمیزی، نجسی‌پاکی، وسواس اینکه دروغ نگم، وسواس سر رکعت نماز (که آخرش هر نمازم ۲ ساعت طول می‌کشید). این وسواس‌ها درواقع بروز اضطراب‌هایی بود که داشتم.

اما خب نه خودم می‌فهمیدم که یه جایی مشکل هست و نه مادرم توجهی نشون می‌داد. فکر کردن به اون دوره‌های OCD هنوز نفسم رو می‌گیره. تمام مدت تحت یه اضطراب و فشار روانی بودم و هیچ کمکی هم از جایی نمی‌رسید.

شانس بزرگ من تو زندگی، اینکه شاید تونستم تا یه جایی نجات پیدا کنم این بود که تو مدرسه و بعدا دانشگاه، توی فضای درست و خوبی قرار گرفتم. فضای بدون دراما و در جهت رشد. معلم‌ها و دوستایی که دونه دونه دستم رو می‌گرفتن حتی بدون اینکه بدونن و بفهمن. یادم میاد که ترم پنجم دانشگاه، با یه سری از بچه‌های کلاس سر عوض کردن تایم امتحان جدل داشتیم. حق با ما بود، ولی اونا شروع کردن به عذاب وجدان دادن. من قشنگ گیر کرده بودم و داشتم مثل همیشه کوتاه می‌آمدم که یه وقتی اونا ناراحت نشن. ولی دوستم من رو کشید کنار و گفت ببین. کاملا اوکیه که یه سری آدما از تو بدشون بیاد. هیچ مشکلی نیست که اینا الان ناراحت بشن. برن به جهنم، می‌خواستن مثل ما حواسشون باشه. الان تو خودت رو میخوای به دردسر بندازی که اینا ناراحت نشن؟ به درک. آروم بگیر و بیا بریم خوابگاه.

اگر از مادرتان شاکی هستید، این مطلب را بخوانید

همین. همین حرفا شد یه نقطه عطف تو زندگی من. فهمیدم اوکیه.

اینکه آدم‌ها از من ناراحت بشن نباید انقدر توی من اضطراب ایجاد کنه. البته خب همیشه تو روابطم این مشکل رو داشتم تا به همین امروز؛ اما کماکان از جمله آسیب‌هایی بود که رفتار مادرم به روانم وارد کرده بود، ولی تو اصلاحش پیشرفت کردم.

می‌ریم می‌رسیم به دانشگاه و مستقل شدن. هرکاری که می‌خواستم در جهت مستقل شدن بکنم، یه جنگ اساسی داشتیم. ساده‌ترین کار‌ها رو باید اجازه می‌گرفتم بابتش. تو بگو مثلا یه بستنی سر راه خورده باشم با دوستام، به جای اینکه مستقیم بیام خونه. "واسه من سرخود شده". "واسه من صاحب‌اختیار شده".

سر خوابگاه رفتن، سر کوه رفتن، با دوستام وقت گذروندن، کافه و سینما رفتن، تو خیابون قدم زدن. سر همه چی قشقرق داشتیم. الان میدونم که مشکل مادر من این بوده که من به نوعی داشتم ترکش می‌کردم با مستقل شدنم، اما خب همیشه در پوشش نگرانی بخاطر دختر بودنم و از راه به در شدنم بود.

همیشه خودم رو مقایسه می‌کردم با بقیه دوستام، خونواده‌های اونا هم مذهبی و سنتی بودن، اما بابا زبون می‌فهمیدن. دیگه مثلا حداقل با اردو رفتن با بسیج خواهران دانشگاه مشکل نداشتن. اما من همون‌ها رو هم با مصیبت میرفتم. تمام مدت که دور بودم عذاب وجدان شدید و اضطراب داشتم که خب بروز داشت توی زندگیم و روابطم. بدون اینکه بدونم. روابط اشتباهی، آدم‌های اشتباه و غلط. سوءاستفاده‌ها و آزار‌هایی که دیدم. همه و همه رو اگه بگیری تهش می‌رسی به مادرم. .

مادر من خیلی دنیا رو سفید و سیاه میدید. همه دوستای من سیاه بودن و باید باهاشون قطع رابطه میکردم. معمولا هیچ‌گونه منطقی هم براش نداشت. فقط میگفت من خوشم نمیاد ازینا. فقط هم دوستام نبودن. تقریبا همه. فامیل و آشنا. در ظاهر همیشه خوب و دوست بودیم با هم، ولی همیشه باید حواسمون رو جمع می‌کردیم که زیادی صمیمی نشیم.

یه جور پارانویا که همیشه منتظر آسیب و ضرر از بقیه باید می‌بودیم. این پارانویا تا حدودی به زندگی من هم سرایت کرد. من هم خیلی برای احساس امنیت و آرامش کردن بین بقیه مشکل داشتم. همیشه توی اعتماد کردن مشکل داشتم. روابطم خوب و صمیمانه بود، اما صرفا، چون یاد گرفته بودم احساسات و رفتار آدم‌ها رو بخونم و پیش‌بینی کنم.

توی خونه ما، مادرم یه فرزند محبوب داشت و یه فرزند نامحبوب. من نامحبوب بودم. همیشه ناکافی و غلط و ناسپاس. یادمه مدام به برادرم می‌گفتن که دانشگاه قبول شی برات ماشین می‌خریم. برادرم به زور و ضرب یه دانشگاه پرتی قبول شد. یه ماشین خیلی مدل بالا جایزه گرفت. من؟ رتبه کنکور عالی دانشگاه خوب و رشته خوب. خبری از جایزه نبود. من و برادرم مثل هم بودیم. جفتمون در حال بزرگ شدن و تلاش برای کنترل پیدا کردن رو زندگیمون. روابط اون با دخترها، دوردور با ماشین، مهمونی رفتنهاش کامل نادیده گرفته می‌شد، و کسی به روی خودش نمی‌آورد.

یک بار یادمه که من از دانشگاه اومده بودم، چون اجازه نداشتم جایی غیر از خونه بمونم، چند ساعت تو ترافیک جهنمی رانندگی کرده بودم، توی دانشگاه کار آزمایشگاهی می‌کردم، یواشکی دور از چشمشون کار می‌کردم که پول جمع کنم برای فرار کردن، خسته و کوفته اومدم خونه غذا کشیدم خوردم. آخرش طبق عادتم توی خوابگاه، پاشدم ظرف غذای خودم رو شستم. مادرم اومد گفت اون‌ یکی ظرف توی سینک رو چرا نشستی؟ منتظر بودی من بیام بشورم؟ من نوکرتونم تو این خونه؟

جیغ و شیون؛ و فکر می‌کنید اون یکی ظرف مال کی بود؟ مال برادرم؛ که از دوردور برگشته بود رو مبل نشسته بود جلو تلویزیون، مادرم براش غذا کشیده بود برده بود، بعدم که تموم شده بود از جلوش ورداشته بود گذاشته بود تو سینک.

نمیدونم نهایتا من بدبخت‌تر بودم تو این بساط یا برادرم. یه جورایی فکر می‌کنم من حتی شانس آوردم. من فقط اعتماد به نفس و عزت نفسم رو از دست دادم به خاطر این رفتار، اون، ولی وارد بازی‌های روانی عجیب‌غریب‌تری شد، چون مدام باید مادرم رو راضی می‌کرد و می‌دونست که اگه نکنه بیچاره است.

هنوزم وقتی میبینم مادر دوستهام براشون منبع آرامش و امنیتن تعجب می‌کنم. من نداشتم این رابطه رو هرگز؛ و این منبع رو. میتونید تصور کنید وقت دعوا و دلخوری چه تیکه‌ها و نارنجک‌هایی پرت میکرد طرفم و ویرانم می‌کرد.

اگر از مادرتان شاکی هستید، این مطلب را بخوانید

الان هم سال‌ها گذشته. کماکان، ولی با تبعاتش درگیرم و دارم تلاشمو میکنم. حفظ فاصله و اینکه دیگه نذارم مادرم باز هم با یه اشاره به زندگیم زهر بپاشه و این‌ها رو بیاره بالا، کار سختیه. اینکه تلاش کنم خشمم رو درست جهت بدم و به خودم یادآوری کنم که مادرم هیولا نیست و صرفا گرفتاره کار سختیه، همین دیگه.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • بدون نام

    والا وضعیت پسرا بهتر نیست

    پاسخ ها

    • سعید

      جداً؟؟؟؟؟؟
      شما فقط تو این گرما و آفتاب یه ساعت چادر یا مانتو بپوش برو زیر آفتاب!!
      دیگه کاری به تبعیضهایی که تو خونه بین دختر و پسر میذارن نداریم

    • بدون نام

      درست میگی
      من خودم دخترم ولی به نظرم تو خیلی از خونواده های ایرانی هم به دختر هم به پسر خیلی ظلم میشه...
      جهل و تعصب و خشم مهمترین دلایلیه که بچه ها چه دختر چه پسر از سمت پدر یا مادر آسیب میبینن...
      تو رو خدا اگه میبینیم خودمون یا همسرمون حوصله و اعصاب و گذشت نداریم بچه نیاریم
      این حداقل کار خوبیه که برای خودمون و نسل بعد از ما میتونیم بکنیم

    • بدون نام

      پسرها که عزیزدرونه مادرهان.بعد من دو تا پسر اومد و همیشه فرقی که بین من و اونا می ذاشت رو درک می کردم البته تعدادمون زیاد هم بود می خواست هم نمیتونست به همه یکسان توجه کنه

  • ماه

    ممنون چه متن خوبی بود برای مادرها که حواسمون به رفتارهامون باشه خییییلی خوب بود

  • نازی

    چقدر ملموس بود برای من ، نه حالا مادرم که اونم کلی کشکل داره هنوز ولی سیستم خانواده ما هم همین بود و من همچنان درگیر ocd و زندگی که زندگی نکردم درواقع

    پاسخ ها

    • بدون نام

      من ۵۶ سالمه و هنوز نمیتونم مستقل باشم،وضع من از همه بدتره ،خیلی دلم برا خودم میسوزه

  • ارام

    ممنون.عمیق و محسوس بود.

  • 123

    مادر من هیچوقت نتونست با من و همسرم ارتباط خوبی داشته باشه من خیلی کتک خوردم الان دیگه بزرگ شدم امام هنوز درگیرم خسته

    پاسخ ها

    • بدون نام

      خوش به حالت که حداقل ازدواج کردی ببین مایی که هنوز مجردیم چی میکشیم

  • عاطفه

    پدر و مادرهای ایرانی خودخواه ترین و بی منطق ترین پدرومادرهای دنیا هستند.
    مخصوصا نسبت به فرزند دخترشون

    پاسخ ها

    • بدون نام

      شما پدر مادر خوب نداشتید دلیل نمیشه همه بد باشن که میگی، من مادر عزیز تر از جانم رو دو هفته است که از دست دادم و در غمش دارم میمیرم، پدر بیست ساله که فوت شده و غمش هنوز تازه است از بس که خوب و مهربون بودن

    • بدون نام

      واقعا دلم می خواست یبار به جای اینکه خودشون فشار مضاعف روی مشکلاتم باشن و از اونورم مدام اذیتم کنن ، کمکم میکردن ، بهم راهنمایی میکردن اصلا حداقلش کاش کاری نمی کردن از نظر روحی کم بیارم
      واقعا خسته ام ...

    • عاطفه

      خوب بودن از لحاظ هر کسی تعریف خاصی داره

  • بدون نام

    فکر کنم حرف دل خیلی از ماست...
    اینکه بهشت زیر پای مادره هم ازون افکار افراطی و هیجانی ما ایرانیاست... وگرنه خیلیامون بی مهری دیدیم از مادرهامون

    پاسخ ها

    • بدون نام

      همیشه در حال غلو و اغراق و مبالغه هستیم چون تعادل روحی و روانی نداریم. نتیجه اش همین اوضاعیه که میبینید

    • سعید

      زندگی به من یاد داد که هیچکس مقدس و معصوم نیست حتی مادرِ آدم!!

    • بدون نام

      آره متاسفانه...
      ما ایرانیها به قول معروف با یه غوره ترش میکنیم و با یه مویز شیرین...هیجان زده میشیم، جمع میبندیم، تعمیم میدیم، بعد یه جماعت رو با خاک یکسان میکنیم، یک جماعت رو هم گنده میکنیم و به عرش می‌بریم...

  • بدون نام

    کتاب والدین سمی اثر سوزان فوروارد رو بخونید متوجه میشید که این والدین سمی حتی بعد از مرگشون هم به نوعی دارن بچه هاشون رو کنترل میکنن.

  • بدون نام

    باز تو وضعیتت خوب بوده اگه با همه این مصیبتها می خواستی خرج خونه وبچه ها و اون موجود به نام مادر
    رو بدی چیکار میکردی؟هم پول تو حلقش بریزی هم ازت طلبکار باشه هم زندگی و عمرتو نابود کنه

  • بدون نام

    باز تو وضعیتت خوب بوده اگه با همه این مصیبتها می خواستی خرج خونه وبچه ها و اون موجود به نام مادر
    رو بدی چیکار میکردی؟هم پول تو حلقش بریزی هم ازت طلبکار باشه هم زندگی و عمرتو نابود کنه

  • یک ایرانی

    مادری که با اخم و دعوا همه ی جوونی دخترش رو مخحدود کرده و گفته نرو نبین نپوش، سنگین باش، با پسرا نگو نخند و یه وحشت و هراس بی دلیل در وجودش دختراش انداخته و بعد میگه تو ازدواج نکردی چون بیعرضه ای، از دخترای مردم یاد بگیر!!!! اینکه تا حالا ازدواج نکردی تصیر خودته.... حلالش نمیکنم

  • بدون نام

    متن خیلی خوبی بود...ولی تنها کسانی که اینو نمیخونن که باعث تلنگرشون همین نوع مادران هستن متاسفانه....منم درد کشیده‌ام

  • بدون نام

    من چندبرابر برادرم تو خونه خرج میکنم و در عین حال که برادرم دست به سیاهو سفیدنمیزنه وظایف خونه داری هم برعهده منه ولی باز مادرم برادرمو یک پادشاه برای خودش میدونه و منو دختر مردم

  • بدون نام

    بچه که بودم فقط به خاطر مدرسه نمونه خواهرم همش سرکوفت بود. بهترین ها برای اون بود و من هیچی، موقع کنکور خواهرم به زور یه دانشگاه زپرتی با یه رشته خیلی الکی با شهریه و من یه رشته خوب تو یه دانشگاه خوب دولتی قبول شدیم.اما بازم خواهرم عزیز بود. چون با سیاست الکی دروغ پردازی میکرد از آینده کاری رشته اش و حقوق بالا اما هیچکدوم عملی نشد. الان رابطم با مادرم داره خوب میشه. مادرم داره جبران میکنه اما از لحاظ روحی واقعا داغونم. هنوز ته قلبم رنج و اندوهه.

  • بدون نام

    خیلی از ما زخم خورده مادرای نامادر! هستن . مادرایی که عقده های تربیت نادرست خودشون سربچه خالی میکردن یا میکنن، دوره ”بهشت زیر پای مادران است” گذشته . مادر و پدری که شایسته نباشن لیاقت احترام و فداکاری ندارن، اونایی که رفتن خانه سالمندان بدونید تا جوون بودن تازوندن که پیریشون بچه رحم بهش نکرده

    پاسخ ها

    • بدون نام

      سلام.از همین مادر باصطلاح مادر من دردهایی کشیم که نگو کاش میمرد منو بدنیا نمیاورد.همیشه تحقیر نداری ووو ازش متنفرم جوونی م بیخودی هدر رفت حسرت مادرهای دیگه بدلم مونده،مادر برای من کلمه یی بی معنی و چندش آور ونفرت انگیزه

  • بدون نام

    منم درد کشیده هستم چون همیشه خجالت می کشید م دردم را به مادرم
    بگم

  • گندم

    وای مادرمن که چه ها نکرد با من وخواهرام، همیشه مردم مارو از زیر کتک کاری هاش بیرون می کشیدن، فقط برادرم رو دوست داشت، حرف های بد، سرکوفت، اجازه ی نه گفتن مطلقا ممنوع. همه خواهرام با اولین خواستگار رفتن که از اون جهنم برن. الان که ازدواج کردم و بچه هم دارم از اون شهر هم رفتم، بارها خواب می بینم مادرم داره من و می زنه...

    پاسخ ها

    • بدون نام

      عزیزم... متاسف شدم
      امیدوارم خودمون بتونیم مادر خوبی باشیم...
      من یه پسر یکسال و نیمه دارم و همه آرزوم اینه که براش مادری بهتر از اونی که خودم داشتم باشم

  • بدون نام

    همین رفتارو پدرم بد من داشت که باعث شد یه بچگی و نوجوونی پر درد و یه نامزدی ناموفق پر از خاطرات زهراگین داشته باشم و برم تک و تنها کیلومترها دور از خونه پدری واسه خودم یه زندگی جدیدو شروع کنم. بدون یه قرون حمایت مالی یا عاطفی. چندساله مستقلم زندگیم بد نیس ولی تنهایی داغونم کرده نه جرعت دارم کسی رو به زندگیم راه بدم نه حوصله کسی رو دارم. یه جوری روح و روانم داغونه که فکر نمیکنم هیچوقت بتونم مثل ادم عادی زندگی کنم

    پاسخ ها

    • بدون نام

      منم احساس شما رو دارم اینکه هیچ وقت نمیتونم مثل یه آدم عادی زندگی کنم

  • بدون نام

    دقیقا رفتار مادر من نسبت به من و برادرم هم همینه.منم به خاطر رفتارهای غلطش که همیشه در حال جنگ و دعواست بامن دچار او سی دی شدم و همیسه منتظر حمله کردن مادرم هستم.هیچ وقت ارامش ندارم. به خاطر او سی دی هر کاری که نهایتا ده ذقیقه از هر کس وقت میگیره رو من مجبورم تو چهل دقیقه یت بیشتر انجام بدم.بک سال سحر ماه رمضون بعد از نماز نشسته بودم و خونه کاملا ساکت بود یک دفعه حمله کرد تو اتاق و شروع کرد به کتک زدن من.

    پاسخ ها

    • بدون نام

      چقدر تلخ عزیزم امیدوارم یه روز آرامشتو بدست بیاری

    • بدون نام

      قربونت برم عزیزم.خیلی ممنونم از دعای زیبات.الهی آمین.ان شاالله همیشه سلامت و شاد باشی.

    • بدون نام

      الهی همه زندگیشون سرشار از ارامش و خوشبختی باشه.التماس دعا.

  • خودم

    متن خیلی خوبی بود. باید خیلی بیشتر حواسمون به رفتارمون با بچه ها باشه

  • سعید

    تبعیضهایی که یک مادر بین بچه هاش میگذاره هیچوقت از یاد اون بچه نمیره
    حالا هر چقدر هم بگن که 9 ماه تو شکمش بزرگت کرده و شبها به خاطرت نخوابیده! این چیزی از اون تبعیضها و ظلمها کم نمیکنه

  • بدون نام

    واااای چقدر در دل
    مادرم خوب بود نرمال بود زحمتکش بود فداکار بود چون تو سفره برا خودشم کاسه و بشقاب نمیذاشت تا ببینه ما همه مون سیر هستیم . با اینکه همیشه غذا زیاد می اومد . نمی دونم مادرایی که اینطور به بچه هاشون سخت می گیرن چطور تربیت شده اند
    من به عنوان مادر ، چیرهایی رو به فرزندم میگم که می دونم برای آینده اش لازمه

  • ایرانی

    من کە پسرم ازدست مادرم خیلی عذاب کشیدم الان هم دارم عذاب میکشم مادرمن برعکس همیشە طرف دختراش بود

    پاسخ ها

    • بدون نام

      آره همه جوریش هست...
      امیدوارم همه ما که از والدینمون دل خوشی نداریم، بجاش دوستای خوبی نصیبمون بشه... دوست خوب وجود داره خدایی

  • ک.م

    اره منم همچین مادری دارم دیکتاتور و سخت گیر تو زمینه های مذهبی و اخلاقی و ماحصلش واقعا رنج اوره هرچند به نظر خودش بهترین درسخونترین و مودب ترین و موفق ترین بچه ها رو بار آورده، مطیع محض های ظاهر موفق ولی در باطن افسرده و مضطرب.

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج