۱۰۴۳۴۰
۱۷ نظر
۵۰۶۳
۱۷ نظر
۵۰۶۳
پ

کنار آمدن با غم از دست دادن عزیزان

اندوه و غم از دست دادن یک عزیز از آندسته احساساتی است که زندگی خود را دارد. همه احساسات را درون خود دارد و بعضی وقت‌ها هیچ راهی برای درک کردن آن نیست.

مردمان: «با خودتان مهربان باشید، همین روزهاست که خودتان را از دست بدهید.» -- باب گنووسی "Bob Genovesi"

مهرماه پارسال در یک مهمانی یکی از دوستان دوران دانشگاهم را دیدم که بیست سال بود از او خبر نداشتم.

«چه خبر؟ به نظر همه چی روبه‌راه می‌رسه؟»

«اوم، مادرم فوت کرد و از شوهرم جدا شدم.»

او جواب داد: «اوه متاسفم، اتفاق‌های خیلی بدی برات افتاده. اما چطور اینقدر خوب به نظر می‌رسی.»

شاید خیلی گفتگوی خوبی برای یک مهمانی نبود اما در هر حال با لبخند جواب دادم.

«سخت‌ترین سال زندگی‌ام بود اما کم‌کم دارم با آن کنار می‌آیم و همین باعث می‌شود که احساس خوبی داشته باشم.»

مطمئناً چیزی که این همکلاسی دوران دانشگاهم نمی‌دانست این بود که هفته‌های زیادی برای من مثل جهنم گذشته بود. مثل دیوانه‌ها جلوی تلویزیون می‌نشستم و از این سریال به آن سریال فقط گریه می‌کردم.

سه ژاکت، دو شال، یک کلاه زمستانی و یک پلیور بافتم.

مقدار زیادی چای می‌نوشیدم، در نشیمن خانه‌ام می رقصیدم و تظاهر می‌کردم که هنوز آنقدر جوان هستم که به باشگاه بروم.

یکی دیگر از دوستانم بهار گذشته پدرش را از دست داد. مطمئن بودم که وقتی از سفر برمی‌گردد واقعاً شوکه خواهد شد. او را به خانه‌ام برای شام دعوت کردم.

همینطور که در آشپزخانه مشغول غذا خوردن بودیم، از درد و رنجی که با از دست دادن پدرش متحمل شده بود و حتی عصبانیتش از دوستانش که سعی می‌کردند در برخوردها مستقیم درمورد این فقدان او صحبت نکنند، حرف می‌زد.

من که به سوپی که می‌خوردم نگاه می‌کردم، گفتم، «اندوه از دست دادن یک عزیز، مثل یک کاسه خیلی بزرگ است که در دستانمان جا نمی‌شود. نیاز به شکل‌ها، بافت‌ها و رنگ‌های زیادی دارد. هیچوقت نمی‌دانید کی و چطور سرش را به عقب برگردانده و شما را در چنگ خود می‌گیرد. بعضی روزها بی‌دلیل می‌خندید، بعضی روزها بخاطر اینکه گریه نکرده‌اید احساس گناه می‌کنید و بعضی اوقات هم آنقدر عصبانی و مضطرب می‌شوید که اصلاً نمی‌دانید چه باید بکنید.»

اندوه و غم از دست دادن یک عزیز از آندسته احساساتی است که زندگی خود را دارد. همه احساسات را درون خود دارد و بعضی وقت‌ها هیچ راهی برای درک کردن آن نیست.

یکی از بزرگترین آموخته‌ها در ادیان، درس ناپایداری است -- اینکه هر چیزی که به وجود می‌آید، از دست خواهد رفت.

اما ناپایداری موضوعی است که تا چهره زشت و چشمان غضب‌ناک خود را نشانتان نمی‌دهد، پی به حقیقت آن نمی‌برید.

کنار آمدن با غم از دست دادن عزیزان

اینها چیزهایی هستند که به من طی آن دوران سخت کمک کردند:

۱. مراقبت از خود، مراقبت از خود، مراقبت از خود!

شوک از دست دادن -- چه از نظر احساسی، چه ذهنی، چه فیزیکی و چه معنوی -- بسیار شدید است. وقتی صبح از خواب بیدار می‌شویم، درمورد ذات و طبیعت آنچه که هستیم سوال می‌کنیم. بعد از بیداری لحظه‌ای هست که همه چیز در دنیای ما عادی می‌شود.

و آنوقت است که به خاطر می‌آوریم و ابرهای تیره دوباره دور سرمان را می‌گیرند.

در این دوران باید به بدنمان رسیدگی کنیم تا بتوانیم با چنین درد عظیمی کنار بیاییم. مراقبت از خود مسئله‌ای است که به فرد بستگی دارد اما من کارهایی را برای خودم انجام دادم که می‌دانستم بدنم طلب می‌کند:

حمام‌های داغ و طولانی، آبمیوه‌های تازه و طبیعی، دنبال کردن یک برنامه روزانه مثل مدیتیشن در اول صبح، ورزش، نوشتن، خواندن کتاب، حرف زدن با دوستان، بیرون رفتن زیر نور خورشید، پیاده‌روی، پذیرش ضعف‌هایم و یاد گرفتن مراقبت کردن از خودم.

اینها چیزهای مهمی بودند که می‌دانستم بدنم به آنها نیاز دارد.

۲. قبول کنید که خیلی چیزها هست که نمی‌دانید.

وقتی درد از دست دادن یکی از عزیزان پیش می‌آید، مثل این می‌ماند که زلزله‌ای پایه‌های زمین را می‌لرزاند. همه چیز برایمان زیر سوال می‌رود، هویتمان، اینکه که هستیم، از کجا آمده‌ایم و به کجا می‌رویم.

در قبول اینکه ما دیگر کنترلی روی اتفاقاتی که برایمان می‌افتد نداریم، متوجه می‌شویم که چیزی که زمانی می‌دانستیم، دیگر نمی‌توانیم بدانیم. درواقع، بیشتر تجربه معنوی از دانستن اینکه چه نیستیم ناشی می‌شود تا چیزی که فکر می‌کنیم هستیم.

اینجاست که با آزادی بی‌حدی روبه‌رو می‌شویم. و این کمکمان می‌کند که سختی‌های زندگی را با شهامت بیشتری بپذیریم.

۳. زمان و فضا بدهید.

یکبار در یک جلسه مشاوره روانشناسی یاد گرفتم که از بین رفتن غم و اندوه از دست دادن یک عزیز دو سال زمان می‌برد. این زمان مراحل مختلفی دارد و هر مرحله خاطره‌ای از خود به جا می‌گذارد.

فهمیدن اینکه از بین رفتن چنین غم و اندوهی نیاز به گذشت زمان و فضای کافی دارد به من اجازه داد آن کاسه بزرگ را در دستم بگیرم.

۴. قبول کنید که بعضی وقت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی روز بدی دارید.

ماه‌ها یا حتی بعد از یکسال، روزی می‌رسید که بی هیچ دلیل مشخصی احساس می‌کردم نمی‌خواهم این غم و اندوه بر من سلطه داشته باشد. با خودم می‌گفتم که باید فعال باشم چون این همان چیزی است که مادرم دوست داشت باشم.

اما آن روزها فقط در خانه می‌ماندم، سریال تماشا می‌کردم، مجله می‌خواندم، یک پیتزا با قارچ و زیتون سفارش می‌دادم و همه آن را به تنهایی می‌خوردم.

متوجه شدم که اندوع فقدان یک عزیز به شما فشار می‌آورد که به درون خود بروید. وقتی دوستانم تماس می‌گرفتند، می‌گفتم که روز بدی دارم و نمی‌توانم با آنها صحبت کنم.

اما سعی نکردم که به زور آن را به چیزی غیر از آن تبدیل کنم.

۵. بگذارید نور به آن بتابد.

بااینکه هفته‌های زیادی را با ناامیدی گذراندم، اما روزهایی هم در میان آن بود که لذت و شادی را تجربه می‌کردم.

یک ناهار که با دوستم بیرون رفتم، سال نو که با برادرم گذراندم، روزی که بی هیچ دلیلی شاد بودم یا آن مهمانی که اول اصلاً دوست نداشتم بروم اما آرایش کردم، موهایم را سشوار کشیدم و راهی شدم و آنجا آن دوست قدیمی‌ام را دیدم.

چنین روزهایی را بدون احساس عذاب‌وجدان و گناه در آغوش بکشید. زندگی برای شاد بودن است زیرا یک روز -- که از آن خبر نداریم -- خواهیم مرد.

۶. قبول کنید که این هم می‌گذرد.

غم و اندون و رنج و عذاب هم مثل چیزهای دیگر می‌گذرد.

بهترین نکته درمورد مرگ این است که به ما کمک می‌کند بزرگ شویم. ما را بالغ می‌کند. عاقل می‌شویم. استخوان‌هایمان را محکم‌تر می‌کند. به ما یاد می‌دهد که بگذاریم بگذرد.

یاد می‌گیریم که می‌توانیم از پس روزهای سخت زندگی برآییم و خیلی زود نور دوباره به زندگیمان می‌تابد. می‌توانیم کفش‌هایمان را درآورده، بگذاریم انگشت‌های پایمان شن‌های ساحل را نوازش کند و با فکر اینکه توانسته‌ایم از پس آن برآییم، شاد در ساحل بدویم. شادی و خوشبختی ما هیچوقت از بین نرفته است -- جایی در درونمان باقی مانده -- و حالا دوباره آن را به یاد آورده‌ایم.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • هتـی

    وقتی عزیزی رو خدا ازت میگیره صبرش رو هم بهت میده... هنوز باورم نمیشه چجوری بعد از فوت مادرم زنده ام و چطور اون روزها رو گذروندم

  • نیلوفر

    توی جامعه ما اگه خودت هم بخوای استوار پا شی. این اطرافیان هستن که بازم مرگ عزیزت رو یادآوری میکنن و باعث عذاب بیشترت میشن

  • عارفه

    خدا بیامرزه اموات رو و صبر بده ب اطرافیانشون و نگیره از ما عزیزان و....

  • زهرا

    هفته پیش خدا بابابزرگمو ازمون گرفت واقعا خیلی سخته نبودش جاش خیلی خالیه تو خونه اصن نمیخوام قبول کنم که دیگه نیست
    دختر دایی 8 سالمم همش گریه میکنه و میگه من آقارو میخوام
    دل هممونو با گریه هاش کباب کرده :-((

  • سارا

    من هنوز تو مرحله انکار هستم خیلی سخته خیلی.

  • بدون نام

    ﺑﺎ ﻋﺮﺽ ﺳﻼﻡ ﻭﻗﺘﻲ ﺧﺪا ﻋﺰﻳﺰﻣﺎﻥ ﺭا اﺯ ﻣﺎ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ﺻﺒﺮﺵ ﺭا ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻴﺪﻩ. ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻌﺪ ﻓﻮﺕ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﺑﻮﺩ. اﻭﻝ اﺯ ﺧﺪا ﻛﻤﻚ ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﻛﻪ ﻛﻤﻚ ﻛﻨﻪ ﺩﻭﺭﻳﺶ ﺭا ﺗﺤﻤﻞ ﻛﻨﻢ و ﺑﻪ اﻣﻴﺪﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ د, ﺁﺧﺮﺕ ﺑﺒﻴﻨﻤﺶ

  • بدون نام

    پرواز غریبانه داداشم در روز اول فروردین قلبم رو با خودش برد گیج شدم بارها از خودم میپرسم واقعی بود یا خواب دیدم

  • بدون نام

    همش دارم فک میکنم از این به بعد چی میشه ینی میتونم بازم بخندم

  • بدون نام

    خدا همه رو صبر بده. من ۱۶ ساله بودم که ۵ تا عزیزم جلو چشام فوت کردن و الان بعد از۴ سال هنوز نتونستم کنار بیام

  • سمیه

    سلام به همه هنوز دوهفته نیست برادر همسرم که به نوعی برادر و تکیه گاه خودم محسوب میشد به خاطر سهل انگاری یه پزشک از دست دادیم همسرم خیلی خیلی داغون شده منم مثل اونم اما اصلا قدرت نه اروم کردن خودمو دارم نه همسرم و همسرم خیلی خشن شده و عصبی امیدوارم کسی غم عزیزش رو نبینه

  • بدون نام

    دیروز برادرم رو در اثر تصادف از دست دادم هنوز20 سالش بود اصلا باورم نمیشه فکر کنم همه دارن دروغ میگن
    دارم میمیرم......................

  • محبوبه

    داداش یکی یدونم که بعدازماسه خواهر بود فقط ۲۲سال میکرد ورزشکار بود مسابقه داشت داخل مسیر تصادف کرد اسمونی شد .میخوام فقط این بگم کسی فقط میتونه حالمون بفهمه که عاشق ووابسته عزیزش باشه وگرنه خیلیا حالت نمیفهمن هیچ ازارتم میدن امتظار دارن عین اول باشی چقدر بی انصافن هرگز نمیبخشم همچین افراد بی معرو محبت وبیدرکی رو هرگز .......

  • بدون نام

    من هم دوهفته هست دختر زیبای دوساله رو از دست دادم هنوز حالم مثل روز اول هست همیشه دعا می کردم خدا آدم وبا اولادش امتحان نکنه، خیلی خیلی سخته

  • معصومه

    منم 5ماه داداشمو از دست دادم خیلی سخته اصلا باورم نمیشه با مرگش داغون شدم.هر روز که میگذره بیشتر دلتنگش میشم.

  • بدون نام

    من دو ساله که همسرمو از دست دادم هنوز نتونستم با نبودش کنار بیام همیشه فکر میکنم برمیگرده ......
    خیلی سخته

  • بدون نام

    خدابه تمام کسایی که عزیزان خودراازدست دادن صبربده منم دوماه پیش پسربزرگم پانزده ساله راازدست دادم خاطراتش حتی برایه لحظه ازجلوی چشمم نمیرن هرچندسخت است اماتمام سعی تلاشم براین هست که فراموشش کنم وجلوی بچه هام خودم راشاد میگیرم چون بااین وضعیت هم خودم وهم بقیه بچه هام ازبین میرن وهروقت که نتونستم خودم راکنترل کنم به تنهایی بیرون میزنم وباماشین بیرون میرم وکنارخیابان حای خلوت پارک میکنم وخودم خالی میکنم

  • سمیه

    من هم در چها رده سالگی دو خواهر وبعداز 18 سال بردرم رو از دست دادم برادرم تیرماه سساب گذشته رفته با رفتنش دلیلی برای زنندگی ندارم نمی دانم خداوند چه فیصله ای وواین دنیا با پدروماددرم دارد که نیمی از فرزندانش را برده به ترتیبی که داد پسگرفته از آنها

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج