۱۲۵۵۲۱۴
۲ نظر
۸۸۱۷
۲ نظر
۸۸۱۷
پ

چهار داستان عجیب که باور نمی‌کنید واقعی باشند

گاهی‌اوقات، واقعیت هولناک‌تر و عجیب‌تر از داستان و خیال است. در این مطلب چهار داستان عجیب که باورنکردنی نیستند را خواهید خواند.

برترین‌ها: گاهی‌اوقات، واقعیت هولناک‌تر و عجیب‌تر از داستان و خیال است. در این مطلب چهار داستان عجیب که باورنکردنی نیستند را خواهید خواند. همه ساله هالیوود با عجله سعی دارد تا داستان واقعی آدم‌ها را در قالب فیلم‌‌ها و سریال‌های زندگی‌نامه‌ای و درام اقتباس کند. بنابراین، بی‌نهایت فیلم و سریال در مورد زندگی این آدم‌ها و داستان‌ها و اتفاقات عجیب و باورنکردنی که تجربه کرده‌اند ساخته می‌شوند.

چهار داستان عجیب که باور نمی‌کنید واقعی باشند

اگرچه تلاش زیادی می‌شود تمام این اتفاقات که اندکی قبل فقط در حد و اندازه همان تیتر جراید و مطبوعات بودند، به صنعت سرگرمی راه پیدا کنند، اما همچنان بسیاری از این ماجراها از قافله جا می‌مانند. در این مقاله از زومیت به چهار داستان عجیب و باورنکردنی پرداخته‌ایم که احتمالاً کم‌تر می‌توانید مشابه‌شان را در سینما و تلویزیون سرا بگیرید.

پسربچه‌ درون کارتن

چهار داستان عجیب که باور نمی‌کنید واقعی باشند

هرچند در طی بیش از ۶۰ سال اخیر چندین فرضیه در مورد معمای پسربچه‌ای در کارتن مطرح شده، اما ماجرای او همچنان به‌صورت یک راز حل‌نشده باقی‌مانده است. به نقل از وب‌گاه All That's Interesting، در قبرستان آیوی‌ هیل در سداربروک، فیلادلفیا در کنار یکی از قبرها انبوهی از عروسک‌‌های حیوانات به چشم می‌خورد. این عروسک‌ها را خانواده‌ها و بازدیدکنندگان اهدا کرده‌اند. روی سنگ‌ قبر هم این عبارت حک شده است: «کودک گمنام آمریکایی.» این پسربچه‌ همان‌طور که بی‌نام و نشان پیدا شد، بی‌نام و نشان و گمنام نیز در گور گذاشته شد و تا به امروز کسی از هؤیت او خبر ندارد. پرونده پسربچه‌ای در کارتن که حالا به یک داستان واقعی ترسناک و از موارد مشهور داستان مرموز قاتل زنجیره‌ای در ایالت فیلادلفیا تبدیل شده است.

یک شکارچی موش آبی در فوریه ۱۹۵۷ برای بررسی تله‌های خود به نزدیکی پارکی در شمال فیلادلفیا رفت. در این حین یک کارتن کوچک روی زمین توجه او را جلب کرد. مرد جوان درون کارتن به جسد برهنه‌ پسربچه‌ای برخورد که دور آن یک پتوی چهارخانه پیچیده شده بود. شکارچی جوان که مجوز شکار نداشت، از بیم اینکه پلیس تله‌هایش را ضبط کند، بدون توجه به جسد شکارش را از سر گرفت.

با توجه به سن و سال پسربچه که بین ۳ تا ۷ سال تخمین زده می‌شد، پلیس امیدوار بود به سرعت هؤیت او را شناسایی کند. اما خیلی زود تمام امیدهایشان نقش برآب شد. بسیاری از کسانی که به‌دنبال گمشده‌‌ی خود می‌گشتند، پسربچه‌ای کاملاً سالم و سرحال و خوش‌بنیه را گم کرده بودند، اما پسربچه‌ای که پیدا شده بود، به‌شدت لاغر، کثیف و دچار سوءتغذیه شدید بود که با مشخصات هیچ پسر گمشده‌ای مطابقت نداشت.

چهار داستان عجیب که باور نمی‌کنید واقعی باشند

آگهی از مشخصات پسربچه به‌همراه تصویر او به‌طور گسترده‌ای پخش شد. موهای او درهم‌برهم بودند و ظاهر امر نشان می‌داد اخیراً کوتاه شده‌اند، چون دسته‌ای از موهایش همچنان به بدنش چسبیده بود. بدن به‌طرز باورنکردنی لاغر او نشان می‌داد که او عمیقا دچار سوءتغذیه بوده و روی بدنش علائم زخم‌های ناشی از جراحی به‌خصوص روی مچ پا، کشاله‌ ران و چانه به چشم‌ می‌خورد. پلیس به امید کشف هؤیت این پسر گمنام از او انگشت‌نگاری کرد، اما متأسفانه نتوانست در آرشیوهای دولتی اثری از او پیدا کند.


مرگ سراسیمه در می‌زند

چهار داستان عجیب که باور نمی‌کنید واقعی باشند

مرد ۲۷ ساله‌ای در تگزاس به نام جورج پیکرینگ در ژانویه ۲۰۱۵ دچار ضربه‌ی مغزی بسیار شدیدی شد. او بلافاصله به مرکز درمانی تامبال انتقال داده شد تا تحت مراقبت‌های ویژه قرار بگیرد. به نقل از واشنگتن‌پست، وضعیت او وخیم ارزیایی شد و دستگاه‌های احیاکننده نیز به او وصل شدند. پزشکان اندکی بعد متوجه شدند دیگر نمی‌توانند کاری برای این مرد نگون‌بخت انجام دهند. بدین‌ترتیب، آن‌ها خبر بدی برای خانواده جورج داشتند. جورج که همچنان به دستگاه متصل بود، دچار مرگ مغزی شده بود.

به خانواده جورج اطلاع داده شد که او از دنیا رفته و دیگر دلیلی برای ادامه استفاده از دستگاه‌های احیاکننده وجود ندارد. خانواده جورج با شنیدن این خبر به‌شدت ناراحت شدند. پدر جورج به قدری از این وضع ناراحت شده بود که حتی توان شنیدن خبر بد را نداشت و سراسیمه بیمارستان را ترک کرد. در غیاب او، مادر و برادر جورج با پزشکان صحبت کردند و ‌کم‌کم قانع شدند تا دستگاه‌ها را از او جدا کنند و پس از آن برای اهدای اعضای بدن او هم چراغ سبز دهند.

وقتی پدر جورج به بیمارستان برگشت و متوجه این قضیه شد، به‌شدت خشمگین شد. او همچنان نمی‌توانست باور کند پسرش دچار مرگ مغزی شده و دیگر هیچ امیدی برای زنده ماندن او باقی ‌نمانده است. او اصرار داشت که جورج بهتر است همچنان با همین وضع به حیات نباتی خود ادامه دهد تا شاید دوباره به زندگی برگردد. در این هنگام، مادر و برادر جورج به او گفتند که با پزشکان معالج صحبت کرده‌اند و دلیلی وجود ندارد که این عمل را به تأخیر بیاندازند.

او در این حین، همچنان چشم به پسرش داشت و دعا می‌کرد علائم حیاتی به او برگردد. مقام‌های بیمارستان بعد از چندین ساعت تصمیم گرفتند از پلیس برای کنترل اوضاع کمک بگیرند. مأموران پلیس بعد از یک اخطار به اتاق هجوم بردند. در این حین، پدر جورج برای آخرین دست پسرش را گرفت و آماده شد تا با چشمان اشک‌آلود او را ترک کند، اما در اتفاقی معجزه‌آسا، متوجه شد جورج دست او را فشار می‌دهد.

پدر جورج که بسیار خوشحال شده بود، فورا تسلیم پلیس شد و اسلحه‌اش را زمین گذاشت. درحالی‌که مأموران به او دست‌بند می‌زدند، او با شادی فریاد زد که پسرش به زندگی برگشته و بهتر است علائم او را دوباره بررسی کنند. پزشکان در ابتدا صحبت‌های پدر جورج را باور نمی‌کردند، اما با نزدیک شدن به تخت متوجه شدند، او واقعاً به‌هوش آمده است. هر چند پدر جورج بعدا به جرم ضرب و جرح با سلاح گرم به ۱۰ ماه زندان محکوم شد، اما توانسته بود با لجاجت تمام پسرش را از مرگ حتمی نجات دهد. قطعاً اگر او چند ساعت برای پسرش زمان نمی‌خرید، او زنده نمی‌ماند.


ورود سیاه‌پوست‌ها ممنوع!

چهار داستان عجیب که باور نمی‌کنید واقعی باشند

رونالد مک‌نیر در سال ۱۹۵۹، پسر ۹ ساله‌‌‌ی آفریقایی‌آمریکایی بسیار باهوش و خوش‌قریحه بود که در لیک‌سیتی، ایالت کارولینای جنوبی زندگی‌ می‌کرد. وب‌گاه رادیو NPR گزارش می‌دهد، رونالد چنان استعداد باورنکردنی داشت که وارد هر زمینه‌ای که می‌شد از موسیقی و ورزش تا تحصیل می‌درخشید. اما ظاهراً رونالد یک زمینه بیش از همه توجه رونالد را به خود جلب می‌کرد و آن فضا بود. او در سن ۹ سالگی تصمیم گرفت روزی یک فضانورد شود، اما او نمی‌دانست دقیقاً چطور یک فضانورد شود. بنابراین رونالد تصمیم گرفت برای شروع به کتابخانه برود و در آنجا تمام کتاب‌های موجود درباره فضا را بخواند. اما با وجودی که رونالد تقریباً حدود ۲ کیلومتر تا کتابخانه پیاده‌ رفته بود، نقشه‌اش یک مشکل جدی داشت. این کتابخانه فقط به سفیدپوست‌ها کتاب قرض می‌داد. او بعدا دکترای خود را در رشته فیزیک از مؤسسه فناوری ماساچوست گرفت. او پس از فارغ‌التحصیلی همان‌طور که از کودکی آرزو داشت، وارد ناسا شد تا دقیقاً طبق رؤیای کودکی‌اش فضانورد شود. رونالد سرانجام در سال ۱۹۸۴ به آرزوی دیرینه‌اش رسید و به فضا سفر کرد. در آن زمان، رونالد مک‌نیر تبدیل به دومین آفریقایی‌آمریکایی شد که تا آن زمان موفق می‌شد به فضا سفر کند. رونالد که علاقه‌ زیادی به موسیقی داشت، در زمانی که به همراه همکارانش در فضا بود، با نواختن ساکسیفون آن‌ها را به وجد می‌آورد. او قرار بود دو سال بعد قطعه‌ موسیقی را در فضا ضبط کند تا نام او برای همیشه به‌عنوان اولین فضانوردی که موسیقی ارجینال را در فضا ضبط می‌کند ثبت شود، اما افسوس که این اتفاق هیچ‌وقت نیفتاد. بدین‌ترتیب، حالا داستان زندگی رونالد مک‌نیر در تاریخ به‌عنوان یکی از ماجراهای علمی باورنکردنی در اذهان به یادگار مانده است.


دود

چهار داستان عجیب که باور نمی‌کنید واقعی باشند

با حملات ژاپن در دسامبر ۱۹۴۱ به بندر پرل هاربر در مجمع‌الجزایر هاوایی، ایالات متحده آمریکا رسما وارد جنگ جهانی دوم شد. طبق گزارش Military.com، حدود ۶ ماه بعد هنری اروین جوان ۲۱ ساله‌ای اهل آلاباما بود که به نیروهای ارتش ملحق شد. او پس از گذراندن ۲ سال در دوره‌های آموزشی ارتش موفق شد به‌عنوان تکنسین بمب‌افکن‌های بی-۲۹ ‌فعالیت کند. جنگنده‌های بی-۲۹ هواپیماهای غول‌پیکری بودند که برای بمباران کردن طراحی شده‌ بودند. بنابراین هنری در فوریه ۱۹۴۵ به‌همراه گروه تخصصی ‌بمب‌افکن ‌بی-۲۹ به یک مأموریت اعزام شدند تا ژاپنی‌ها را مورد حمله قرار دهند.

تقریباً همه بمب‌های دودزا آزاد شده بودند که ناگهان یکی از بمب‌ها به لبه‌ی دریچه خورد و با سرعت به داخل هواپیما برگشت و به صورت هنری برخورد کرد و بینی او را خُرد کرد. سپس بمب شعله‌ور شد و هنری درجا چشمان خود را از دست داد. اگرچه بمب‌های دودزا سلاح‌های کشتار نیستند، اما به‌هیچ وجه نباید به یک بمب دودزا نزدیک شد و در واقع این بمب‌ها برای تولید دود بسیار غلیظ، باید حتماً مواد شیمیایی را به‌عنوان چاشنی بسوزانند تا دمای بسیار بالایی تولید کنند و همین امر بمب‌ها را به یک پاره آتش سوزان تبدیل می‌کند.

چهار داستان عجیب که باور نمی‌کنید واقعی باشند

حالا نوبت دودزایی بمب بود. دود بسیار غلیظی که کابین هواپیما را پر کرد به‌طور کامل جلوی دید خلبان‌ها را گرفت. بنابراین، سرنوشت هواپیما چیزی جر نابودی نبود. در این حال، هنری به جای آنکه صورت خود را از آتش نجات دهد سعی کرد با دستان خود به‌دنبال بمبی بگردد که همچنان مانند اخگری سوزان در حال تولید دود بود، هنری بالاخره بمب را پیدا کرد و با دستان خود بمب را به سینه خود فشار داد تا شاید بتواند جلوی تولید دود را بگیرد.

اینجا بود که تمام لباس‌های هنری آتش گرفت و تمام بدنش در حال سوختن بود. هنری درحالی‌که بمب را بغل کرده بود و درد ناشی از شعله‌های آتش را تحمل می‌کرد، سعی کرد در حالت نیمه‌ایستاده و نیمه‌نشسته‌ای خود را به جلوی کابین برساند، چراکه می‌دانست پنجره‌ای در آن قسمت وجود دارد. وقتی هنری به آن قسمت رسید توانست پنجره را با در بالای سر خود پیدا کند و بمب را با دستان خود بلند کند و از پنجره بیرون بیندازد. سپس هنری کف هواپیما افتاد و درحالی‌که شعله‌های آتش گوشت بدنش را کباب می‌کردند کاملاً بی‌هوش شد.

پس از این اتفاق، هنری بازهم زنده ماند و پس از چندین عمل جراحی هنری بینایی یکی از چشمانش را به دست آورد و توانست به‌مرور بدنش را به حرکت دربیاورد. مدت‌ها بعد در مصاحبه‌ای از هنری اروین در مورد فداکاری او و اینکه چگونه توانسته بود چنین عملی را انجام دهد، سؤال شد، او در پاسخ گفت: «می‌دانید فقط حدود ۴ متر بمب را جابه‌جا کرده بودم، بنابراین کار شاقی نکرده بودم.» او نهایتا در سال ۲۰۰۲ در سن ۸۰ سالگی به مرگ طبیعی از دنیا رفت.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • جفت پوچ

    مسخره

  • مها

    مطلب عالی بود. احسنت به تهیه کندگانش

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج