طنز؛ در ماجرای برجام هم کار، کارِ انگلیسهاست!
شهرام شهيدي در ستون طنز روزنامنه شهروند نوشت: داییجان ناپلئون گفت: کار، کارِ انگلیسهاست. خودشان به ترامپ گفتهاند سنگ بینداز جلوی پای برجام. من یادم هست در جنگ ممسنی...
شهرام شهيدي در ستون طنز روزنامنه شهروند نوشت: داییجان ناپلئون گفت: کار، کارِ انگلیسهاست. خودشان به ترامپ گفتهاند سنگ بینداز جلوی پای برجام. من یادم هست در جنگ ممسنی...
مش قاسم پرید وسط حرفش و گفت: جنگ ممسنی نبود آقا. کازرون بود. شما سوار بر اسب میتاختید و این فرماندهان انگلیسی... من یادم هست یکبار این خانم شیرعلی قصاب...
شیرعلی قصاب در اتاق را باز کرد و گفت: یکی من را صدا کرد؟
زبان مشقاسم بند آمد و از حال رفت. برایش آبقند آوردند. دوستعلی درحالی که سر مشقاسم را روی کوسن مبل میگذاشت، گفت: این اسدلله میرزا پیدایش نیست. نکند...؟ بعد به شیرعلی نگاه کرد و حرفش را خورد. آقاجان گفت: نخیر ایشان به دو دلیل نمیتوانست در صحنه باشد. اول اینکه چون دیپلمات است، رفته از ته و توی برجام سر دربیاورد. بعدش هم ایشان ممنوعالتصویر شده و اگر هم نمیرفت، باید غاز میچراند.
سرهنگ کلاهش را گذاشت روی میز و گفت: خانداداش شنیدم این خانم موگرینی گفته برجام در بیمارستان است و باید آن را از بیمارستان بیرون بکشیم.
مشقاسم گفت: ای ببمجان. حالا این برجام بیچاره بیمه است؟ پول بیمارستانش را چه کسی میدهد؟ اصلا دکترهاش توجیه شده اند؟ چون ما در غیاثآباد یک بیمارستانی داشتیم. یک روز کدخدای غیاثآباد را بردند بیمارستان و از اورژانس عازم اتاق عمل شد. وقتی دکتر از اتاق عمل بیرون آمد، پسر کدخدا پرسید عمل جراحی موفقیتآمیز بود؟ دکتر وحشت کرد و گفت: عمل؟ من فکر کردم تشریح داریم! توجیهشدن دکتر از هرچیزی واجبتر است. اتفاقا در غیاثآباد...
داییجان ناپلئون گفت: قاسم. خفه! بعد صدایش را آورد پایین و آهسته گفت: من فکر میکنم این انگلیسها خودشان در بیمارستان یک آمپولی چیزی به این مریض بدحال بزنند که همانجا رو به موت شود.
شیرعلی قصاب گفت: اگر اجازه بدهید با همین لاشه گوسفند بروم بیمارستان، بزنم این وزیرخارجهشان را دو شقه کنم و برجام را بگذارم روی دوشم و...
داییجان ناپلئون گفت: لازم نیست شیرعلی. لازم نیست.
شیرعلی ادامه داد: پس من باید بروم از دیوار سفارتشان بکشم بالا. یک گوشمالی اساسی به این نامردهای انگلیسی بدهم که بفهمند...
دوستعلی گفت: شیرعلیجان شما بشین همینجا از ما مراقبت کن. همان یکبار که از دیوار سفارت عربستان رفتید بالا برای هفتپشتمان بس است.
شیرعلی گفت: اینطور که نمیشود. من باید یک چیزی را پاره کنم یا...
دوستعلی برای اینکه غائله را بخواباند، گفت: شیرعلیجان راستی صبیه محترم و آقازادهجان دیپلمشان را گرفتند؟
شیرعلی گفت: بله آقا. الان زیر سایه شما در لندن کالج میروند. داییجان ناپلئون با شنیدن این جمله فریاد زد: ای وای... خیانت تو اندرونی خانه من. بعد هم غش کرد و افتاد تو بغل آقاجان. مشقاسم مامور شد همه را بیرون کند که داییجان بتواند نفس بکشد. دایی جان نفس کشید اما دیگر هرگز آن داییجان قبل نشد.
نظر کاربران
مردم جونشون به لبشون رسیده تو قرتلنگ میشکنی
یعنی حالا میخواستید انگلیس خبیث کثیف نجسرو تطهیر کنید
مطلب از این مزخرف تر ندیده بودم.